نویسنده:سعدالدین صدیقی
مفهوم توكل
با توجه به آنچه گذشت، به اين نتيجه میرسيم كه انسانِ مومن مكلف است تا اسباب را به كارگيرد و از طرفى دریافتیم كه اسباب تاثير ذاتى ندارند و زمانى مفيد و كارساز هستند كه ارادهی خداوند در تاثيرگزارى به آن تعلق گيرد. اكنون وقت آن فرا رسيده است كه به موضوع توكل بپردازيم:
مفهوم توكل و چگونگى به كارگيرى آن حتى براى بسيارى از كسانى كه به آن باور دارند، امرى رازگونه است و از وضوح لازم برخوردار نيست. اين مهآلودگى مفهوم توكل، ريشه در فرهنگ عافيتطلبى دارد كه دير زمانى است دامنگير ما شده است. بهخاطر غلبهى اين فرهنگ، ما هم در فهم مفاهيم دينى و هم در اجراى آن به حداقلها قانع شدهایم و البته هميشه با كمترين تلاشی، نتيجههاى حداكثرى را به انتظار مینشينيم. مثلا مفهوم عالى انابه و بازگشت به سوى خدا را در گفتن يك استغفراللهِ سرد و بیروح بعد از انجام يك اشتباه خلاصه میكنيم و يا مفهوم نيت كه قرار است انگيزه و سمت و سوى انديشه و رفتار ما را به سوى خدا تفسير كند را به يك لفظ لِلّه تعالى تقليل میدهيم. توكلگاهى در حدى تنازل داده میشود كه صرفا توجيه كنندهى تنبلى ما در استفاده نكردن از اسباب و انجام ناقص وظيفه است. راه حل به تعبير حافظ/ در عافیتسوزى است.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بنده پروری داند
غــلام همـت آن رند عافـــیت ســوزم که در گداصفــتی کــــیمیاگری داند
عامل ديگرى (كه البته بحث مفصلترى میطلبد) عدم توجه به فرآيند تبديل شناخت به رفتار است. انتقال از شناخت تا رسيدن به عمل مستمر از يك متد علمى تبعيت میكند كه حيطههاى شناختى، احساسى و مهارتى را در بر میگيرد. ما بيشتر انتظار داريم كه به مجرد شناخت و بدون درونى شدن مفاهيم و همچنين بدون تمرين پيوسته، بتوانيم سالك منازل ايمانى باشیم و وصال حقيقت براى ما ميسر گردد. به تعبير مولانا/:
كاریز درون جــان تو می باید كز عاریه ها تو را دری نگـشاید
یك چشمه آب در درون خانه به ز جویی كه از برون می آید
توكل بر بنيانى استوار بنا میگردد كه پايه و اساس آن خودشناسى و خداشناسى است. تقديم خودشناسى بر خداشناسى نه از باب رتبه و ارزش، بلكه معطوف به ترتيب در رسيدن به توكل میباشد. انسان اگر در خودشناسى دچار اشتباه شود، خيلى زود به جاى خدا مینشيند و به طغيان آلوده میگردد.
﴿أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا﴾ فرقان: ٤٣
ترجمه: آيا ديدهایی كسى را كه هوى و هوس خود را خداى خود قرار داده است؟ آيا تو وكيل او خواهى بود؟ ـ و از او مراقبت میكنى و او را نجات میدهى ـ .
﴿كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى ﴿ ۶ ﴾ أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى﴾ لیل: ۶ و ۷
ترجمه: هرگز؛ قطعا انسان طغيان میكند زمانى كه خود را ـ از خدا ـ بینياز میبيند.
در باور توحيدى، انسان هميشه به خداوند محتاج است و در مسير بندگى پيوسته فريادرس را به كمك میطلبد و بر اين باور است كه بدون اذن و ارادهی خداوند اتفاقى نمیافتد. به ناتوانىهاى خود اعتراف میكند و به ذات مطلق پناه میبرد تا كاستیهاى او را به افزونى و ضعفهايش را به قوت تبديل كند. انسان خود را سببى در كنار ساير اسباب میبيند كه هركدام براى تحقق امرى در حركتند و با هم در كاروان بزرگ هستى به سوى خدا روان هستند.
﴿صِرَاطِ اللَّـهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ أَلَا إِلَى اللَّـهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾ شورى: ٥٣
ترجمه: ـ راه مستقيم ـ همان راه خداست، خدايي كه براى اوست هر آنچه در آسمانها و زمين است. بدانيد همهى امور به سوى خدا باز میگردد.
انسان میداند كه در مقابل عزم و ارادهى آزادى كه خدا به او داده، مسئول است و بايد پاسخگو باشد. با ارادهى خود و با استفاده از اسبابى كه در اختيار دارد به انجام وظيفه میپردازد، اما نتيجه را به خدا واگذار میكند، نه به خود (كه بخشى از اسباب است)، نه مغرور میشود و نه بر ساير اسباب تكيه میكند.
دستيابى به شناخت درست از انسان، نياز به مطالعهی جدى انسان در قرآن و همچنين بررسى انسان در تاريخ و دستاوردهاى علم بشرى دارد.
ركن ديگر در دستيابى به حقيقتِ توكل، خداشناسى است. البته شناختى كه مرز معرفتهاى سطحى را درنوردد و به شناختى دگرگون كننده و برافروزاننده منتهى گردد. خدا را بايد از طريق تدبر در قرآن و از طريق تفكر در جهان هستى شناخت.
از نگاه امام ابن القيم/، انگار رنگين كمانِ توكل از طيفى درخشان از مراتب مختلف ايمان تشكيل شده است.
از ديدگاه ايشان اولين گام توكل معرفت خداست. اينكه خداوند از علم و حكمت، عزت و قدرت برخوردار است و براى مومن تكيهگاه، حامى و كافى است.
در گام دوم، اين معرفت بايد قلمرو درون را آنچنان فرا بگيرد كه جايى براى غير باقى نماند. بتكدهى درون زير و زبر گردد ورسوخ در توحيد اتفاق بيفتد. به تعبير ايشان حقيقت توكل، توحيد قلب است. به تعبير اقبال/:
تو اگر ترك جهــــــان كرده، سر او دارى پس نخستين ز سر خويش گذر بايد كرد
گفتمش در دل من لات و منات است بسى گفت اين بتـــكده را زير و زبز بايد كـرد
وقتى اين اتفاق میافتد، قلب آمادگى میيابد تا بر خداوند اعتماد كند. اعتماد قلب بر خدا ناشى از باور به ربوبيت و الوهيت است، ذاتى كه بندهاش را رها نمیكند بلكه به تدبير و مصلحت امور بندگان خود میپردازد.
تامل در اين امر به خوش گمانى نسبت به خدا مى انجامد. خداوندى كه خير بندگان را مى خواهد، از توبه ى بندگانش خوشحال مى شود، هميشه مى خواهد به فرياد بندگانش برسد، آن ها را دستگيرى نمايد و مى خواهد بى بهانه آدميان را خوشبخت گرداند.
قلب در مقابل اين ذات زيباى متصف به اين خوبيها سر تعظيم فرو میآورد و تسليم شدن قلب در مقابل خداوند حاصل میگردد.
اينجاست كه همه چيز آماده است تا بنده خود و تمام امورش را به خدا واگذار كند. خود را به خدا سپردن اوج توكل است، چون بنده در تنگناها قرار گيرد خود را به خدا میسپارد، نه جور رقيب و نه جفاى حبيب میتواند او را از دلشدگى و پايبندى به مدعى بیوفا تبديل كند. بقول شيخ سعدى/:
دلشده پایبند گردن جـــــان در کمند زهره گفتــار نه کاینچه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حـــــاکم رد و قبول هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب عهـــــد فرامـــش کند مدعــی بیوفاست
چون انسان به اين منزل رسد، مستحق جايزهایی بزرگ از جانب دوست میگردد و آن انتقال از منزل توكل به منزل رضا است.
در روايت نسائى/ در دعاهای مأثور است كه پیامبر(ص)فرمود: (اللهم إني أسألك الرضا بعد القضاء).
ترجمه: بارالها من از تو رضای پس از قضا میطلبم.
به تعبیر هلالی جغتایی/:
نی از تو حیــات جاودان میخواهم نی عیش و تنعم جهـان میخواهم
نی کام دل و راحت جان میخواهم هرچیز رضای توست آن میخواهم
امام ابن القیم/ میفرماید:
رضا بالاترین درجه از درجات توکل است و کسی که گامهایش در توکل و تسلیم و واگذاری امور به خداوند استوار شده باشد، حتما مقام رضا برای او حاصل میشود. اما از آنجایی که رسيدن به اين مقام بسیار دشوار است و برای بیشتر انسانها، یارای تحمل آن نیست، خداوند از جهت مهر به بندگانش، بر آنها تخفیف قائل شده و رضا را واجب نکرده و تنها به آن تشویق نموده و اهلش را ستوده است، و خبر داده است که پاداش کسی که به این مقام نایل شود، رضایت اوست که از بهشت و نعمتهاى آن بزرگتر است.
بر اساس آنچه گذشت، توكل حاصل خودشناسى و خداشناسى است. انسان به عجز و محدود بودن خود اعتراف مى كند، به امر خدا از اسباب استفاده میكند اما به آن دل نمیبندد. در مصيبتها و ناملايمات، در انجام وظيفه و در هر لحظه خود را به خدا میسپارد.
اگر حقيقت توكل روى بنمايد و توكل حقيقى چهره گشايد، خداوند براى انسان كافى است.
﴿وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّـهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّـهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا﴾ طلاق: ٣
ترجمه: ـ كسى كه اهل تقوا باشد ـ خداوند به او روزى میدهد از جايى كه گمان نمیكند. هر كس بر خدا توكل كند، خدا او را كافى است. خداوند امر خود را به انجام میرساند، به تحقيق خداوند براى هر چيزى اندازهایی قرار داده است.
با توجه به آنچه گذشت، متوجه مى شويم كه توكل در زندگى انسان متوكل يك امر عارضى و يك پديدهى لحظهاى نيست. توكل يك خصلت مومنانه و يك رابطهى زنده، پيوسته و دو طرفه بين خدا و انسان است كه باعث میشود خدا در تمام لحظات زندگى حضور داشته باشد. در بزنگاههاى زندگى خدا را حاضر میگرداند تا خدا، انسان را از لغزش برهاند. آنگاه كه سختى و مشكلات ممكن است انسان را به جزع و تمرد وادارد توكل بر خدا انسان را صبّار، و هر گاه خوشى و نعمت زمينه غرور و طغيان را فراهم میآورد، توكل بر خدا انسان را شكور میگرداند. وقتى انجام فلان وظيفه بر فرد تعيّن عينى پيدا میكند، ولى وساوس انس و جن، تهديد و تطميع مانع از انجام آن میشود، توكل بر خداست كه انسان را بر انجام درست وظيفه تشويق مینمايد.
شايد بكار بردن اين جمله كه: بايد از اسباب استفاده و سپس بر خدا توكل كرد، بيشتر اين ذهنيت را ايجاد كرده باشد كه توكل امرى است كه وجود ندارد و بايد بعد از اخذ اسباب آن را ايجاد كرد. استفاده از جملهى فوق در جاى خودش ايرادى ندارد اما آنچه محل ايراد است، به حاشيه رانده شدن توكل در زندگى است.