نویسنده: سعدالدین صدیقی
افراط و تفريط در فهم توکل
امام ابن قیم فرموده است:خداوند به چیزی دستور نمیدهد مگر اینکه شیطان، مومنین را به دو روش وسوسه میکند، یا اینکه آنها را به کوتاهی و تفریط در انجام آن وادار میکند و یا اینکه آنها را به زیادهروی و افراط تشویق میکند و برای شیطان هم مهم نیست که به کدام روش مومن را از انجام درست وظیفه دور کند. موضوع توکل در تاریخ اسلامی از این قاعده مستثنی نبوده است.
در كشاكش تغيير و تحولات تاريخى، خنّاسانِ اِنس و جن دو رويكرد افراط و تفريطى در بيراهههاى صراط مستقيم ايجاد کرده؛ يكى زندگى را بدون خدا تصویر و ديگرى خدا را بدون زندگی تبلیغ نموده اند. این نگاههای انحرافی و خارج از صراط مستقیم در بسیاری از موارد از عيب و آفتى رنج میبرند كه مانع درست انديشيدن میشود. اين آفت را میتوان نگاه صفر يا صد يا نگاه سفيد يا سياه بناميم. بسيارى از ما عادت كردهايم در قضاوتهايمان میگوييم اين يا آن..! در حاليكه ممكن است در شرايطى هم اين باشد و هم آن. مى گوييم دنيا يا آخرت در حاليكه میتوان گفت هم دنيا و هم آخرت. میگوييم انسانها يا خوب هستند يا بد..! در حاليكه میتوان بين اين دو افراد فراوانى را از (احسن تقويم) تا (اسفل سافلين) پيدا کرد. در موضوع مورد بحث نيز داستان همين است.
معمولا نگاه صفر يا صد، زمينه را براى افراط و تفريط فراهم مىآورند. افراط و تفريط با مبانى ميانه روى و توازن كه از مهمترين ويژگىهاى دين حنيف مىباشند، در تناقض قرار مىگيرند.
توجه به این امر به ما كمك میكند تا تصور دقيقترى نسبت به موضوع توكل و اسباب پيدا كنيم.
بررسی داستان خلقت اولیه میتواند فرصت خوبی را برای ریشهیابی این مشکل فراهم آورد.
خداوند انسان را از دوگانهى – خاك و روحِ خود – آفريد و او را در موقعيتى ممتاز قرار داد. ابليس از همان آغاز در فرمانبرى از امر به سجدهى آدم، با ناديده گرفتن بُعد لاهوتى انسان و توجه به بُعد ناسوتى، زبان به اعتراض گشود كه:
﴿أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا﴾ اسراء: ٦١ «آيا بر كسى كه او را از خاك آفريدهایی سجده برم؟»
بدين ترتيب ابليس پايهگذار مكتبى گشت كه انسان را فقط مادّه میديد و روح او را كه موهبت خداوندى بود، به عمد ناديده میگرفت. امروزه نيز شاگردان اين مكتب از مرگ خدا سخن مىگويند و شعار جدايى دين از زندگى را فرياد مىزنند. رفتارِ متدینان كج انديش و منفعتجوى، اين جريان را سرعت بخشيد تا جائيكه بخش بزرگى از جامعه انسانى به انسان محورىِ سكولار رسيده است. نتيجه آن شد كه طرفداران اين نگاه در تحليل حوادث و پديده ها ـ در ايجاد و راه حل ـ جايى را براى خدا در نظر نمیگيرند. اين دسته زندگى را بدون خدا میخواهند.
از طرفى ديگر جريانى عافيتطلب با غلو در مفاهيمى برآمده از دين همچون زهد و تبتل و به بهانهی ترك دنيا و پرداختن به آخرت، به سرکوب و نادیده گرفتن طبیعت و ناسوت روى آورده و بدين ترتيب به ميدان ديندارى ناقص و مشوّه قدم نهادند. در واقع هیچ نقشی برای انسان در ایجاد، نتیجه یا راه حل هر رخدادی قائل نبودند.
اين نگاه به دليل به كارگيرى وارونهى مفاهيم دينى، زمينه را براى تنبلى، مسؤليتگريزى و فرصتسوزى فراهم نمود. براى حل مشكلات فقط چشم به آسمان دوختند و هنر ديندارى را در ترك اسباب دانستند. اين دسته خداجويى را در ترك اسباب و عدم تعلق به زندگى جستجو میكنند.
البته بايد توجه داشت كه اين دو رويكرد دو سوى يك طيف را نشان میدهند كه در بين آن دو، ما با انسانهايى متفاوت و رويكردهايى متنوع روبرو میشويم كه با تفاوت در انديشه، مواضع و رفتارهاى خود، فاصلههاى متنوعى را نسبت به اين دو سرِ طيف ايجاد میكنند.
بديهى است كه تفكر ميانه و مطلوب، جمع بين اين دو رويكرد است؛ معادلهایی كه در يك سوى آن باور به خدايى است كه خالق، عالم، قادر و حكيم است و هرچه اراده كند، انجام میدهد و جز به ارادهی او چيزى اتفاق نمیافتد و در ديگر سو، انسانی مُكّرم و داراى اراده است كه مكلف به اخذ اسباب و مامور به كشف قوانين حاكم بر طبيعت و تسخير آن به نفع خود میباشد.
خدا و انسان دو ركن اصلى در موضوع مورد بحث ما هستند. بنابراين مناسب است در آغاز به تعيين نسبت دوگانهى خدا و انسان بپردازيم و سپس در مورد اسباب و توكل سخن بگوييم.
تعيين نسبت خدا و انسان
تعيين جايگاه خدا و انسان و تبيين دايرهى وظايف هر كدام، از مهمترين مباحث اديان آسمانی و از ديرباز از اصلیترين چالشهاى فكرى و فلسفى خداباوران بوده است.
اهل دین به حقيقتى مطلق و مقدس ايمان دارند كه از ازل بوده است و تا ابد خواهد بود. به باور مومنان هر آنچه جز او نسبى، حادث و فناپذير است. ذات اقدسش در خالقيت، ربوبيت، الوهيت و آمريت حقِ توحيد (يكى كردن) دارد.
اوست كه زندگى میدهد و میميراند، میخنداند و میگرياند، میروياند و میخشكاند. اوست كه خالق همه چيز و فاعل همه كار است. بر هر چيزى توانا، فرمانروا و فريادرس است و جز به اراده و مشيت او اتفاقى نمىافتد.
هر گاه اين صفات از ذات خداوند به غير ـ كس يا چيز ـ نسبت داده شود، شرك اتفاق میافتد و نتيجهی حتمى شرك؛ استبداد، نفى كرامت انسان و سردرگمى خواهد بود.
در مقابل وظیفهی انسان بندگى است كه در حمد تجلى میيابد. يعنى:
- شناخت همراه با تعظيم
- پر شدن درون از رغبت به رحمت خدا
- رهبت از جلال او
دين و دينورزى بر پايهى إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ استوار است. وظيفهى اساسى انسان بعد از حصول معرفت و شناخت و درونى شدن رغبت و رهبت، عبادت است كه بايد براى توفيق در آن از درگاه احديت استعانت طلبيد.
عبادت ريشه در توحيد الوهيت دارد و در كمال اطاعت همراه با كمال محبت نمود پيدا مىكند. عبادت يعنى:
- افتادگى و تواضع قلبى همراه با دلبرى و دلبردگى
- فرمانبرى و تسليم شدنِ بدون چون و چرا
- التجاء به ذات احديت
بندگى كردن دلبرانه براى ذاتى كه حضور پيوسته دارد و وجود از فيض اوست، آنچنان در نهاد و فطرت آدمى نهادينه شده استكه گويى به تعبير شيخ سعدى/ انسان از همان آغاز مست وعاشق به دنيا میآيد.
همه عمـر برندارم سر از این خمار مستی که هنـــوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
استعانت، به توحيد ربوبيت برمیگردد و در دعا و توكل تجلى پيدا مى كند. دعا يعنى:
- تلاش آگاهانهى قلب مؤمن در بازگشت به خدا
- طلب همسويى با ساير موجودات در حركت به سوى خدا
توكل به معناى خود را به خدا سپردن است، كه شرح مبسوط آن خواهد آمد.
مى دانيم كه توحيد، پايه و بنيان باورهاى دينى را تشكيل میدهد و به عنوان مهمترين مقصد شرع، بر تمامى انديشه و رفتار فرد مسلمان و جامعهى اسلامى حاكميت دارد. آغاز و سرانجام همهخداست، خلق و امر براى اوست و جز به مشيت و ارادهی او چيزى اتفاق نمیافتد. دینداران صادق و مخلص حاكميت و آمريت خداوند را پذيرفتهاند، قانونگذارى را حق او میدانند و تمامى وجود خود را (زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى) به رنگ خدا در آوردهاند و در اين مسير تنها از او كمك میخواهند.
بر اين اساس قرار است خداوند در همهى لحظهها در زندگى انسان حضورى قوى و مستمر داشته باشد و از ديگر سو انسان در مقام بندگى وظيفه میيابد تا بندگى را آنچنان كه خداوند میخواهد، به اجرا بگذارد.
انسان از يك سو مخلوق و مامور خداوندگار هستى قرار داده شده و از ديگر سو به او مقام جانشينى خدا بخشيده شده است.
جانشينى در ضمن اينكه نوعى ارج نهادن به مقام انسان به حساب میآيد و كرامت ذاتى را براى اين مخلوق جديد به ارمغان میآورد و او را مسجود ملايك قرار میدهد، در ميدان عمل نيز مصداق عينى پيدا میكند. تحقق كمال نسبى انسان، به انسان واگذار میشود و به عبارتى ديگر خداوند انسان را جانشين خود و امور را به او تفويض میکند.
خداوند انسان را با دو ويژگى علم و اراده بر ساير مخلوقات برترى داده و براى وى ماموريت و رسالت تعريف كرده است، ماموريتى كه با عمل به آن وظيفهى جانشينى محقق میپذیرد.
اين ماموريت در قالب چند وظيفه مشخص شده است:
- عبادت و تزكيه
- تسخير و آبادانى زمين
- برپايى عدل و داد
با تامل در ماموريت انسان از يك سو و دقت در آزاد بودن انسان در انتخاب مسير زندگى از سوى ديگر در مىيابيم كه در نگاه خداوند، انسان به مرحلهایی از رشد و استعداد رسيده است كه بتواند با راهنمايى وحى، حركت در صراط مستقيم را آغاز کند و سعادت دنيا و آخرت را براى خود رقم بزند. به همين دليل خداوند انسانها را در پذيرفتن دين مجبور نمیگرداند.
در دين اسلام، حاكميت و فرمانروايى خداوند به اجبار و اكراه از سوى خداوند و یا از طريق وساطت و وصايت گروه يا طبقهای خاص به اجرا در نمیآید. (طبقههایی که براى خود حق سرپرستى و نقش واسطه و وظيفهى تفسير انحصارى دين قائل باشند).
اين وظيفه به همهى امت سپرده شده است تا با باور به ضرورت ديندارى جمعى و با تقسيم مسئوليت در بين خود در تلاشی مستمر به ايجاد الگوى مناسب همت گمارند و بدينوسيله جمال و كمال دين را به جامعهی انسانى تقديم نمایند و زمينهی ورود آنها را به اين دين فراهم سازند.