نویسنده: دکتر سلمان بن فهد العوده
راه یازدهم: غیبت اهل علم
بعضی از افراد را شیطان فریب میدهد و به غیبت کردن از علما، یا رد آنان میاندازد. او با این کار میخواهد برتری علمی خود را آشکار کند؛ پس در رد فلان و ساکت کردن وی علناً سخن میگوید، میگوید: فلانی شاهد و ناظر بود که با حجت او را ساکت کرده و بر او غلبه نمودم…. یا با این حرفها جایگاه او را به تزلزل در میآورد تا برتری خود را نشان دهد، چه بسا برای آنان دعا میکند تا دلسوزی و حرص خود را نسبت به آنان آشکار نماید، پس میگوید: فلانی ـ خداوند ما و او را بیامرزد ـ چنین گفت و چنان کرد؛ و فلانی ـ به خدا پناه میبریم از خواری و ذلت ـ در مثل این افتاده است، چه بسا که دلسوزی و ترحم خویش را نسبت به او چنین آشکار میکند: بیچاره فلانی، به فلان چیز دچار شده است، گاهی چیزی از رویگردانی و اعراض را نشان میدهد، پس هرگاه در نزد وی از این انسان یادآوری شود، از آن اعراض میکند، یا میگوید: چیزی از او نگو، خداوند عیوب ما و او را بپوشاند؛ یا میگوید: او را رها کن، قابل این حرفها نیست؛ یا ما را از غیبت معذور و دور بدار. مقصودش تحقیر آن انسان است، لیکن به طریقه وقار و زیرکی، این را کسی درک نمیکند، مگر شخص دانا.
* راه دوازدهم: طلب علم برای شهرت
بعضی را شیطان از راه طلب علم و توسعه و فراخی در آن میفریبد. قصدش آن است که مفتی شود و فتوی دهد، یا عالمی شود که نامش برده و ذکر گردد، یا نویسنده و مصنفی شود که کتبش رایج پیدا کند، یا دعوتگری شود که مردم در اطراف او جمع شوند؛ در صحیح مسلم از نبی ج روایت است که اولین کسانی که آتش آنان را میسوزاند سه گروه هستند، و از جمله: «…وَرَجُلٌ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ وَعَلَّمَهُ، وَقَرَأَ الْقُرْآنَ، فَأُتِيَ بِهِ، فَعَرَّفَهُ نِعَمَهُ، فَعَرَفَهَا. قَالَ: فَمَا عَمِلْتَ فِيْهَا؟ قَالَ: تَعَلَّمْتُ الْعِلْمَ وَعَلَّمْتُهُ، وَقَرَأْتُ فِيْكَ الْقُرْآنَ، قَالَ: كَذَبْتَ، وَلَكِنَّكَ تَعَلَّمْتَ، وقَرَأْتَ الْقُرْآن لِيُقَالَ: هُوَ قَارِيءٌ، فَقَدْ قِيْلَ، ثُمَّ أُمِرَ، فَسُحِبَ عَلَى وَجْهِهِ حَتَّى أُلْقِيَ في النَّارِ….»[۱].
(و نیز مردی است که علم آموخته و آن را تعلیم داده و قرآن را تلاوت کرده است، آورده میشود و خداوند نعمتهایش را به او نشان میدهد، آن را میشناسد؛ خداوند به او میگوید: با این نعمتها چه عملی انجام دادهای؟ میگوید: علم آموختم و آن را یاد دادم و برای رضای تو قرآن خواندم، میگوید: دروغ گفتی، علم آموختی تا گفته شود: عالم است! و قرآن خواندی تا بگویند: قاری است و گفته شده است؛ سپس در مورد او فرمان صادر میگردد و بر روی صورتش کشانده میشود و تا در دوزخ انداخته میشود).
و مانند این درباره مجاهد و صدقه دهنده برای ریا و شهرت خواهی گفته شده است.
سپس مانند این انسان، کسی است که دارای مقام و منزلتی علمی میباشد، از وی از مسئلهای سوال میشود، وی آن مسئله را نمیداند و درک نمیکند، بنابراین، میترسد بگوید: ” الله اعلم = خدا داناتر است”، یا ” لا ادري = نمیدانم “، چون جایگاه و هیئت او در نزد مردم سقوط میکند، پس به وی بدگمان میشوند، از او روی برمیگردانند، عوام میگویند: چگونه این را نمیدانی در حالی که چنین منزلتی داری؟! پس شیطان و نادانان او را مغرور میسازند تا جایی که با نادانی فتوی میدهد، لذا گمراهِ گمراه کننده به دوزخ میافتد.
برای همین وقتی یکی از اهل علم به منبر رفت، از وی سوال شد، گفت: ” لا ادري = نمیدانم “. یکی از حاضرین گفت: اینجا مقام لا ادري نیست، اینجا مقام علما میباشد. گفت: من به اندازه علم خویش ترفیع یافتم، اگر به اندازه نادانی خود ترفیع مییافتم، به آسمان میرسیدم. امام مالک/ گفته: «هرگاه عالم کلمه نمیدانم را ترک کند، با جنگاور و جنگ روبرو میشود».
* راه سیزدهم: تظاهر به خشوع
گاهی شیطان بعضی را فریب میدهد تا تظاهر به تواضع و خشوع نماید. پس دستش را باز میکند، شانههایش را بالا میگیرد، سرش را پائین میاندازد، تظاهر به خشوع و ضعفی مینماید که در سنت دیده نمیشود، این کارش از روی اخلاص نیست؛ عبدالله قرشی گفته: عمر بن خطابس جوانی را دید که در نماز سرش را پائین انداخته است، پس به وی گفت: این چه حال است؟ سرت را بالا بگیر، جوانی را ديد سر فرو افكنده، گفت: ای فلان، سر خود بلند كن، هركس فزونتر از آنچه در دل خشوع دارد، از خود خشوع نشان دهد، منافق است[۲]. سنت در این مورد شناخته شده و معروف است: نگاه کردن به محل سجود، گذاشتن دستها یکی بر روی دیگری، ـ دست راست بر روی دست چپ ـ بر روی سینه، یا بر روی شکم، چنانکه این روش جمهور اهل علم میباشد، اینها در حدیث وائل بن حجر آمده است، این حدیث صحیحترین حدیثی است که در این مورد[۳] روایت شده است، همچنین انسان باید در قیام و قعود، رکوع و سجودش میانه روی را رعایت کند، چنانکه نبی ج هدایت و راهنمایی نموده است.
و گاهی شیطان قاری قرآن را با گریه کردن فریب میدهد، تاجایی که مردم از قرائت او به حال خشوع افتاده و با شنیدن صدای گریه او، به گریه میافتند. وقتی جمعیت زیادتر باشد بر گریهاش میافزاید و قرائت را قطع مینماید؛ اما در دعای قنوت، تو و شنونده از زیاده روی و سجع در دعا و تفصیل آن تعجب مینمایی، این کار برای گریاندن مردم انجام میشود.[۴] قاری، آیات بزرگی را که در آن، وعده و وعید، زجر و تهدید و تخویف هست میخواند، اما نه خودش و نه دیگران گریه نمیکنند! ولی چون دعای قنوت را میشنوند، بانگ ناله و زاری و گریه بلند میشود.
ابن جوزی/ در کتاب نفیس (تلبیس ابلیس) در خود را به خشوع زدن و سر را پائین انداختن و اقامه شریعت، تلبیس ابلیس را ذکر نموده و گفته: چون خوف خدا در دل باشد، خشوع ظاهر شود، صاحب آن، توان دفع آن را ندارد، اما آنچه مذموم است خشوع نمايی و حالت گريه به خويش گرفتن و سر فرو افكندن است كه مردم، زاهدش بدانند و دستش را ببوسند، وقتی به او گفته شود: برای ما دعا کن، پس چنان برای دعا کردن آمادگی دارد که گویا با دعای او اجابت نازل میگردد، از ابراهیم نخعی برای ما نقل شده، چون به وی گفته شد: برای ما دعا کن، این را دوست نداشت و سراسیمه میگردید.
از خائفان كسی باشد كه از شدت خواری و شرم از خدای، سر به آسمان بلند نمیكند، اين فضيلتی نيست، هيچ خشوعی از خشوع پيغمبر بالاتر نیست؛ در صحیح مسلم در حدیثی از ابوموسی آمده که گفته: رسولالله سرش را بسیار به سوی آسمان بلند میکرد[۵]. این حدیث، دلیلی است بر استحباب نگاه کردن به سوی آسمان برای عبرت گرفتن از آیات آن، خدای تعالی فرموده است: ﴿أَفَلَمۡ يَنظُرُوٓاْ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَوۡقَهُمۡ كَيۡفَ بَنَيۡنَٰهَا وَزَيَّنَّٰهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٖ٦﴾ [ق: ۶].
(آيا آنان به آسمان بالاى سرشان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كردهايم، و چگونه آن را (بهوسيله ستارگان) زينت بخشيدهايم و هيچ شكاف و شكستى در آن نيست؟!).
و نیز فرموده است: ﴿قُلِ ٱنظُرُواْ مَاذَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [يونس: ۱۰۱](بگو: بنگريد كه چه چيزى در آسمانها و زمين است؟).
این آیات و حدیث، رد بعضی از متصوفینی است که سالها میگذرد، ولی به گمان خویش بهخاطر ترس و خواری به آسمان نمینگرند. ابی سلمه بن عبدالرحمن گفته است: اصحاب رسولالله ج منحرف نبودند و خود را به مردن نمیزدند، آنها در مجالسشان شعر میخواندند و از دوران جاهليتشان ياد میكردند، اما موقعی كه یکی قصد دينش را میكرد (از شدت غضب) چشمشان مثل ديوانه در كاسه به گردش در میآمد. کهمس بن حسین گفته: شخصی در نزد عمر بن خطاب آهی کشید، بهگونهای که گویا اندوهگین است. پس عمر مشتی بر سینه او زد، یا گفت: لگدی به او زد. عاصم بن کلیب جمری گفته: با ابی عبدالرحمن بن اسود که در حال راه رفتن بود برخورد نمودم، وی وقتی حرکت میکرد، با گردن کج در حالت ترس از کنار دیوار حرکت میکرد، به او گفتم: تو را چه شده است که هر وقت حرکت میکنی در کنار دیوار حرکت مینمایی؟ به خدا سوگند، هرگاه عمر راه میرفت محكم قدم بر میداشت و میگذشت، صدايش درشت و بلند بود.
ابوخیثمه گفته: شفا دختر عبدالله عدهای جوان را ديد كه آهسته راه میروند و آهسته حرف میزنند. پرسيد: اينها چه کسانی هستند؟ گفته شد: اينها ناسكانند، گفت: ناسک راستين عمر بود، به خدا سوگند وقتی حرف میزد همه میشنيدند، وقتی راه میرفت سریع حرکت میکرد، اگر كتک میزد، دردناک میزد. ـ با اختصار[۶] ـ.
* راه چهاردهم: بزرگداشت بعضی از اعمال ظاهری، اگرچه بر خلاف سنت باشد
بعضی از مردم در چشمشان عملی از اعمال ظاهری بزرگ مینماید، شیطان او را با این عمل فریب میدهد و مغرور میسازد، اگرچه این عمل بر خلاف سنت باشد، یا بر خلاف شریعت باشد؛ به عنوان مثال: بسیارند جوانانی که به جهاد در راه خدا علاقه دارند، جهاد عملی بزرگ است، حتی نبی ـ چنانکه در صحیح آمده است ـ فرمودهاند: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مِائَةَ دَرَجَةٍ أَعَدَّهَا اللَّهُ لِلْمُجَاهِدِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، مَا بَيْنَ الدَّرَجَتَيْنِ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ»[۷].
(در بهشت، صد درجه وجود دارد كه خداوند آنها را برای مجاهدين راه خود، مهيا ساخته است و فاصله هر درجه با درجه ديگر، به اندازه فاصله بين زمين و آسمان میباشد).
و همچنین آن حضرت درباره اسلام فرمودند: «وَذِرْوَةُ سَنَامِهِ: الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»[۸].(و قله آن، جهاد در راه خدا است).
خدای تعالی جهاد را از برترین اعمال قرار داده است، چنانکه فرموده است: ﴿۞أَجَعَلۡتُمۡ سِقَايَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ كَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَجَٰهَدَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ لَا يَسۡتَوُۥنَ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٩ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٢٠ يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ٢٢﴾ [التوبة: ۱۹-۲۲].
(آیا آب دادن به حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را، همچون (عمل) کسیکه به الله و روز قیامت ایمان آورده، در راه الله جهاد کرده است، برابر میگیرید؟! (خیر، آنها) نزد الله برابر نيستند، الله گروه ستمکاران را هدایت نمیکند. (مقام) کسانیکه ایمان آوردند، هجرت کردند، با اموالشان و جانهایشان در راه الله جهاد کردند، نزد الله برتر (و بلندمرتبهتر) است، آنها همان رستگارانند. پروردگارشان آنها را به رحمتی از نزد خود و خشنودی (خویش) و به باغهایی (از بهشت) که درآن نعمتهای جاودانه دارند، بشارت میدهد. همواره در آن جاودانند، بیگمان اجر (و پاداش) بزرگ نزد الله است).
پس جهاد، باب بزرگی از ابواب بهشت میباشد؛ ولیکن جهاد برای خدا ضوابط و اسباب و شروطی دارد، لذا شایسته است مجاهد احکام جهاد را بداند، تا اینکه بداند چگونه جهاد کند، در کجا جهاد نماید، چه وقت جهاد کند، در زیر کدام پرچم جهاد نماید، چنانکه بر مجاهد لازم است برای اصلاح نیت خود با نفسش نیز جهاد کند. چه بسیارند کسانی که در بین دو گروه به جنگ میپردازند، اما خدای تعالی از نیت آنان آگاه است و بس. در صحیحین در حدیثی از ابوموسی آمده که نبی فرمودند: «مَنْ قَاتَلَ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا فَهُوَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»[۹].(هركس بهخاطر سرافرازی دين خدا بجنگد، اين جنگ، جهاد در راه خداست).
مردی همراه رسولالله با کفار جنگ نمود و کشته شد، آن حضرت فرمودند: «إنِّی رَأیته فِی النَّار»[۱۰] یعنی: (او را در دوزخ و آتش میبینم). مردم رفتند و او را جستجو کردند، دیدند عبایی را دزدیده است. مرد دیگری همراه رسولالله با کفار جنگ کرد، پس چون جراحات وی زیاد و دردآور بود، دسته شمشیرش را بر روی زمین گذشت و نوک آن را بر روی سینهاش قرار داد، سپس خود را بر روی آن انداخت، شمشیر به شکمش فرو رفت و از پشتش بیرون شد[۱۱]، پس وفات کرد. پیامبر خبر دادند که وی در دوزخ است ـ پناه میبریم به خدای تعالی ـ.
در این صورت، تصحیح نیت لازم است، همچنین علم و معرفت نیز لازم است.
درباره حماسه جهاد فرزندان اسلامی بسیار نوشتند،آن را بزرگترین نشانه قهرمانی و شجاعت و برتری بر دنیا نوشتهاند، جوانانی را میبینیم که غرق در لذتها و خوشگذرانیها میباشند، پس دست از همه این لذایذ و خوشگذرانی کشیدند، از اماکن رفاه و تنعم و راحتی و آسایش، بلکه از رفتن به اماکن لهو و لعب با همسالان و دوستان، دست برداشتند و بهسوی جبههها رفتند، به دنبال مرگ در راه خدا رفتند، به اماکن جهاد چون افغانستان، فلسطین، چچن، بوسنی و غیره رفتند، در این مورد داستانها و قهرمانیهایی است، بطون کتابها سرشار از این داستانها و قهرمانیهاست.
این مصداق خبری است که نبی دادند، آن حضرت فرمودند: جهاد تا روز قیامت ادامه دارد. علیرغم همه ظروف و تخلفی که امت بر آن هستند، باز هم جهاد ادامه دارد؛ برای همین در صحیحین از ابن عباسب روایت شده که گفته: نبی فرمودند: «لا هِجْرَةَ وَلَكِنْ جِهَادٌ وَنِيَّةٌ وَإِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَانْفِرُوا»[۱۲].
([از اين پس] هجرتی [از مكه]وجود ندارد، اما جهاد و نيت آن، باقی است. هرگاه دعوت به جهاد شديد، جهاد كنيد).
ولیکن باید دانست که ناگزیر جهاد باید با اجازه والدین باشد، اما بعضی بدون اجازه پدر و مادر به جهاد میروند؛ زیرا در حدیث آمده است: « سَأَلْتُ النَّبِيَّ ج: أَيُّ الْعَمَلِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ؟ قَالَ: «الصَّلاةُ عَلَى وَقْتِهَا». قَالَ: ثمَّ أَيٌّ؟ قَالَ: « بِرُّ الْوَالِدَيْنِ». قَالَ: ثمَّ أَيٌّ؟ قَالَ: «الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»[۱۳].
(از نبی اكرم سؤال كردم: كدام عمل نزد الله پسنديده تر است؟ فرمود: «نمازی كه در وقت خودش، خوانده شود». عرض كردم: بعد از آن؟ فرمود: «نيكی به پدر و مادر». عرض كردم: بعد از آن؟ فرمود: «جهاد در راه خدا»).
میبینیم که نیکی به پدر و مادر را بر جهاد در راه خدا مقدم داشته است. در حدیثی دیگر آمده است: «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ج فَاسْتَأْذَنَهُ فِي الْجِهَادِ، فَقَالَ: «أَحَيٌّ وَالِدَاكَ»؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: «فَفِيهِمَا فَجَاهِدْ»[۱۴].
(مردی نزد نبی اكرم آمد و از او اجازه خواست تا به جهاد برود. آنحضرت پرسيد: «آيا پدر و مادرت، زندهاند»؟ گفت: بلی. رسول خدا فرمود: «جهاد تو، خدمت به آنهاست»).
در روایتی دیگر آمده است: «أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنِّي جِئْتُ أُرِيدُ الْجِهَادَ مَعَكَ أَبْتَغِي وَجْهَ اللَّهِ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَقَدْ أَتَيْتُ وَإِنَّ وَالِدَيَّ لَيَبْكِيَانِ. قَالَ: فَارْجِعْ إِلَيْهِمَا فَأَضْحِكْهُمَا كَمَا أَبْكَيْتَهُمَا»[۱۵].
(مردی به نزد رسولالله آمد و گفت: ای رسول خدا! من آمدهام و میخواهم برای رضای خدا و سرای آخرت همراه شما جهاد نمایم؛ وقتی که آمدم پدر و مادرم گریه مینمودند. آن حضرت فرمود: به سوی آن دو برگرد، پس آنان را شاد و خندان گردان، چنانکه آنان را به گریه انداختی).
پس بعضی را شیطان از جهت این امری که خلاف شریعت است فریب میدهد، پس برایش ـ مثلا ـ بعضی از فرایض را زینت میدهد، اگرچه غیر از آن فرض، فرضهای دیگر لازم و واجب باشد؛ پس وی را به این فریب داده تا دیگر فرضها را ترک میکند، چه بسا برایش این امر را زینت میدهد که جهاد فرض عین است. این از مسائل دشوار و پیچیده است که جز ائمه اهل علم نمیتواند بدان فتوا دهد. گاهی افراد به کسانی که جهاد نکردند و به جهاد نرفتند، عیب میگیرند، او را از گروه نشستگان میشمارند.
گاهی بعضی از ایشان از مشاهده جهاد حرف میزند، پس میگوید: چنان دیدم، چنان کردم، برای من کراماتی چنین و چنان حاصل شد؛ گاهی بعضی از ایشان ادعاهایی میکنند که خلاف واقعیت است، یکی از ایشان را دیدم که دستش را بسته بودـ مثلا ـ گمان میکرد که دستش در یکی از جنگها دچار آسیب شده است. وقتی دربارهاش تحقیق کردم، برایم روشن شد که ادعای چیزی را مینماید که نکرده است، ادعای امری را مینماید که برایش رخ نداده است.
ائمه سلف از سختگیرترین مردم بودند تا از ریا محفوظ بمانند، خصوصا در میدانهای جهاد.
عبدة بن سلیمان مروزی گفته: با گروهی برای جنگ با روم رفتیم، مردی قوی و پیکارجو از مردان روم مبارز طلبید، هیچ یک از مسلمین به نبرد با او نرفت، مگر اینکه آن مرد رومی آنان را با ضرب شمشیر کشت. ترس شدیدی در بین مسلمان بهوجود آمد، پس مردی که دهان و بینی خود را پوشانده بود از بین مسلمین به نبرد با او رفت، وی با ضربهای آن مرد رومی را کشت، سپس با همان حالتی که دهان و بینی خود را پوشانده بود به میان صفوف مسلمانان برگشت. پس به استقبال او رفتم و دستمالی را که با آن دهان و بینی خود را پوشانده بود از صورتش برداشتم، تا ببینم وی کیست. دیدم وی، امام، نقاد دانا، فقیه، محدث، صدقه دهنده، یعنی عبدالله بن مبارک است. وی از اینکه دستمال را از صورتش برداشته بودم خشمگین و ناراحت شد، و گفت: ای فلانی! تو این کار زشت را با ما انجام دادی؟! [یعنی: ما را رسوا کردی و اعمال ما را برملا نمودی].
ببین که چگونه در پوشیدن عمل خویش و عدم آشکار کردن آن تلاش مینمودند، سپس ببین که چگونه توانایی و استطاعت داشتند تا در بین همه اعمال صالح از علم، فقه، جهاد، صدقه و دیگر اعمال صالح جمع نمایند؟!
* راه پانزدهم: تطاهر به غیرت دینی
و از جمله اینکه بعضی از صالحین با اهل منکرات و معاصی حرف میزند، در این مورد بسیار و طولانی سخن میگوید، شرح و تفصیل میدهد و گریه میکند؛ و گاهی هم دشنام میدهد و میترساند، در این باره بسیار مبالغه مینماید. مقصودش این است که بگویند: وی نسبت به محرمات بسیار غیرت دارد، برای خدا و رسولش و مومنین سخت خشمگین میگردد؛ اما نمیداند تلبیسی که در این حال مینماید و ریایی که میکند، گناهش بزرگتر از این منکراتی است که در انکار آنها مبالغه مینماید.
* راه شانزدهم: تظاهر به غفلت از ظاهر
یکی از روشهای مخفی ریا، غفلت از ظاهر میباشد، بسیار اوقات شیطان انسان را به این میفریبد که باید موهایش پریشان، لباسش کثیف و پاره باشد؛ زیرا این کار تظاهر به زهد و تواضع است. حال آنکه سنت به ظاهر انسان اهمیت میدهد، نبی به تمیزی و شانه کردن موهایش اهمیت میداد، روایت شده که آن حضرت از هر روز روغن زدن به موها نهی نمودند، مگر یک روز در میان[۱۶].
از آنحضرت روایت است که فرمودهاند: «مَنْ كَانَ لَهُ شَعْر فَلْيُكْرِمْهُ»[۱۷].(هرکس که موی دارد باید که آن را گرامی بدارد[ یعنی تمیز نگهدارد و شانه کند]).
بر دعوتگر است که بر پاکیزگی ظاهر حریص باشد، لباس نیکو بپوشد، هیأتش را نیکو نماید، موهایش را شانه کند، ظاهری آراسته داشته باشد، از عطر و مواد خوشبو کننده استفاده کند، به شانه کردن و تمیز بودن موهایش اهمیت بدهد، به آنچه که وقتش را خیلی نگیرد، یا باعث مشغول شدن وی به آن نشود، موهای خود را زینت دهد؛ ولی در آن مبالغه نکند، پس برای ظاهر نیکو تلاش کند و ظاهرش را از هر عیبی پاک و تمیز بدارد.
* راه هفدهم: تظاهر به فرو انداختن چشم
و از جمله: اظهار رویگردانی و فرو انداختن چشم میباشد، پس وقتی انسان مثلا زنی را یا چیزی را میبیند که شایسته است آن را نبیند و چشم خود را فرو اندازد، سرش را پائین میاندازد. حال آنکه مطلوب این است که: چشم خود را فرو اندازد نه اینکه سرش را پائین اندازد و تظاهر به فرو انداختن چشم نماید، همه این کارها تظاهر و برای پاک نشان دادن خود است؛ بلکه گاهی شیطان او را به دزدیده نگاه کردن به سمت راست یا چپ دعوت مینماید. خدای تعالی فرموده است: ﴿يَعۡلَمُ خَآئِنَةَ ٱلۡأَعۡيُنِ وَمَا تُخۡفِي ٱلصُّدُورُ١٩﴾ [غافر: ۱۹].(«الله» خیانت چشمها و آنچه را که سینهها پنهان میدارند، میداند).
* راه هجدهم: گمراه نمودن مردم به ترک عبادت از ترس نفاق
از بزرگترین فریب شیطان این است که بعضی از مردم را وادار به ترک عبادت میکند، برای اینکه منافق نگردند، یا به آنان میفهماند که در کارشان خصلتی از منافقین وجود دارد؛ مانند کسی که قاری قرآن یا معلم یا دعوتگر است، ولیکن بعضی معاصی را پنهانی انجام میدهد، مانند نگاه کردن، یا گناهانی شبیه به این که امید است با توبه محو و پاک شود و به فرمان خدا در حال یا در آینده از آن پاک گردند، پس شیطان همواره با او بوده و به او میگوید: تو منافق میباشی، چرا که در جلوی مردم تظاهر به صلاح میکنی، اما در خلوت مرتکب گناه میگردی! پس بهجای اینکه شخص خود را قانع نماید، گناه را ترک کند و از آن دست بردارد و در این مورد کوشش کند، تا اینکه بر خیر مستقیم گردد؛ شیطان او را فریب میدهد تا اعمال خیر را ترک کند، در مجالس صالحین شرکت ننماید، یا نماز، تعلیم و امامت را ترک کند. پس پیوسته و همیشه به او تلقین میکند که شایسته نیست بین این عمل صالح ظاهری و آن عمل ناپاک باطنی جمع نمایی، اگر مردم بدانند که تو در خلوت و نهانی چه میکنی، به تو تف میاندازند و از تو روی بر میگردانند و دوری میکنند. پس پیوسته شیطان این مطالب را برایش تکرار میکند تا اینکه اعمال صالح را ترک مینماید. خدای تعالی میفرماید: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِۚ ذَٰلِكَ ذِكۡرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ١١٤﴾ [هود: ۱۱۴].
(و (ای پیامبر!) در دو طرف روز، و ساعاتی از شب، نماز را بر پادار، بیشک نیکیها بدیها را از بین میبرند، این پندی برای پند پذیران است).
* راه نوزدهم: کناره گیری از مردم و رویگردانی از آنان
و از جمله: اینکه انسان از مردم رویگردان میشود، از آنان کنارهگیری و دوری مینماید، با خود فکر میکند که این کار برایش خیر است؛ چون از مردم کنارهگیری کند، میگوید: به این دلیل از مردم کنارهگیری کرده و رویگردانم که: میترسم به ایشان ضرر برسانم، یا به آنان بدی کنم، یا به ایشان ظلم نمایم، چنانکه امام احمد ـ در آخر عمرش ـ مدتی اندک از مردم کنارهگیری کرد و رویگردان شد، پس به وی گفتند: ای امام! گفته میشود: از مردم کنارهگیری کردهای؟ گفت: “من از مردم کنارهگیری کردم؟! این مردم هستند که از من کنارهگیری نمودند”. لیکن مذموم آن است که: برای برتری بر مردم و نکوهش آنان، از ایشان کنارهگیری کند، از مخالطت با ایشان تکبر بورزد و خود را برتر از ایشان بداند؛ پس خودخواه و متکبر بوده و برای علمش ناز کند، پس مردم را نکوهش کرده و از آنان عیب بگیرد و «مَنْ قَالَ: هَلَكَ النَّاسُ، فَهُوَ أَهْلَكُهُمْ»[۱۸].(کسی که بگوید: مردم هلاک شدند، پس وی ایشان را هلاک کرده است).
* راه بیستم: فریب دادن و گمراه کردن به طاعت زودگذر
گاهی شیطان انسان را به طاعت زودگذر مثل گریه و غیره گمراه میسازد و فریب میدهد؛ پس شخص گمان میکند که همین برایش کافی است، چه بسیارند مردمانی از عوام یا بعضی از مردم که در سال یک مرتبه در ماه رمضان گریه میکنند، یا در نماز تراویح و قیام شب حاضر میشوند، یا کارهایی اینگونه انجام میدهند. پس شیطان به ایشان القاء میکند: بعد از این هرکاری که بکنید ضرری به شما نمیرساند، بنابراین، به آنان جرأت میدهد و به معاصی و گناه میکشاند. از خداوند میخواهیم ما و شما را از شر شیطان و شرک او حفظ کند و از نفسهای خویش و اعمال بد خود به الله پناه میبریم.
در خاتمه این رساله، امیدواریم که موفق شده باشیم بعضی از راههایی را که شیطان از خلال آن، نفس را وادار به ریا مینماید، سپس اعمال را فاسد، ثواب و پاداش را ضایع میسازد، آشکار کرده باشیم. از خداوند میخواهیم که همه ما را به اخلاص توفیق دهد، و از شرک و ریا، چه آنچه را که میدانیم و چه آنچه را که نمیدانیم، دور بدارد؛ زیرا او توانا به این کار هست.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین، وصلى الله وسلم وبارك على نبینا محمد، وعلى آله وصحبه أجمعین، والتابعین لهم بإحسان إلى یوم الدین.
[۱]ـ به روایت بخاری (۱۹۰۵) از حدیث ابوهریره.
[۲]ـ به روایت دینوری در المجالسه به شماره (۳۴۳۴، ۱۶۹۲).
[۳]ـ به روایت ابن خزیمه (۴۷۹) از حدیث وائل بن حجرس، اصل آن در مسلم (۴۰۱) بدون لفظ “علی صدره” آمده است.
[۴]ـ به رساله الشیخ بکر ابوزید عن دعاء القنوت مراجعه شود، در آن از این خبر داده است.
[۵]ـ به روایت مسلم (۲۵۳۱) در اثناء حدیث.
[۶]ـ تلبیس ابلیس (۲۸۰ـ ۲۸۳) از چاپ منبریه.
[۷]ـ به روایت بخاری (۲۷۹۰) ا ز حدیث ابوهریره.
[۸]ـ به روایت احمد(۲۱۵۴۲)؛ و ترمذی (۲۶۱۶)؛ و ابن ماجه (۳۹۷۳) از حدیث معاذبنجبل ، ترمذی گفته: حدیث حسن و صحیح است.
[۹]ـ به روایت بخاری (۱۲۳، ۲۸۱۰)؛ و مسلم (۱۹۰۴) از حدیث ابوموسی اشعری.
[۱۰]ـ به روایت مسلم (۱۱۴) از حدیث عمر بن خطاب.
[۱۱]ـ به روایت بخاری(۲۸۹۸)؛ و مسلم (۱۱۲)، از حدیث سهل بن سعد ساعدی.
[۱۲]ـ به روایت بخاری(۲۸۲۵، ۲۷۸۳)؛ و مسلم (۱۳۵۳) از حدیث ابن عباس.
[۱۳]ـ به روایت بخاری(۵۲۷)؛ و مسلم (۸۵) از حدیث عبدالله بن مسعود.
[۱۴]ـ بهروایت بخاری(۳۰۰۹)؛ ومسلم (۲۵۴۹) از حدیث عبدالله بن عمروبن العاص.
[۱۵]ـ به روایت ابوداود(۲۵۲۸)؛ و نسایی(۷/۱۴۳)؛ و ابن ماجه (۲۷۸۲)؛ حدیث صحیح است.
[۱۶]ـ به روایت احمد (۱۶۷۹۳)؛ و ترمذی (۱۷۵۶)؛ و ابوداود (۴۱۵۹)؛ و نسائی (۵۰۵۵) مرفوعاً، از حدیث حسن بصری از عبدالله بن مغفل. ترمذی گفته: حدیث حسن و صحیح است.
[۱۷]ـ به روایت ابوداود(۴۱۶۳)؛ و حاکم (۸۴۸۵) از حدیث ابوهریره. مناوی در فیض القدیر (۱۱۴۳۹) گفته: رمز لحسنه یعنی سیوطی و اصل آن قول ابن حجر در الفتح این است: اسناد آن حسن است، برای آن از حدیث عایشه در الغیلانیات شواهد وجود دارد، سند آن حسن است.
[۱۸]ـ به رویت مسلم(۲۶۲۳) از حدیث ابوهریره.