نویسنده: دکتر عبدالعظیم کریمی
اگر بیش از اندازه به رشد کمّی و پیشرفت طولی و خطّی دانشآموزان در زمینههای آموزشی و تحصیلی تاکید کنیم، آنها را از رشد کیفی و پیشرفت عمقی و جانبی باز داشتهایم، زیرا رشد، هم جنبه طولی دارد و هم جنبه عرضی؛ هم معطوف به بلندی و وسعت است و هم معطوف به عمق و کیفیت.
اهمیت این که کودک چیزی را با اکراه یاد نگیرد، بیشتر از اهمیت دانشی است که باید بیاموزد. آنچه که با اکراه به ذهن کودک تحمیل میشود نه به یادگیری او، بلکه به یادگیری زدایی از او میانجامد.
“اول” بودن و “اول” شدن برای رشد و تعالی بچهها خیلی خوب است اما این اول بودن باید در دانشآموزان “متفاوت” باشد نه اینکه همه آنها در یک چیز اول باشند، بلکه هر یک از آنها در یک چیز اول باشند. یکی در “درس خواندن“، یکی در “سحرخیزی“، یکی در پیشی گرفتن در “سلام کردن“، یکی در “نمره درسی“، یکی در “ورزش“، یکی در “آراستگی سر و صورت“، یکی در “نظافت ناخنها“، یکی در “خط زیبا“، یکی در “صدای خوب داشتن“، یکی در “ادب اجتماعی“، یکی در “نظم و انضباط“، یکی در “خوش خلقی“، یکی در “سختکوشی” و تلاش و…
نیکوترین عادت در کودک تفکر است و تفكر زاینده حكمت است؛ پس به کودکان خود یاد بدهیم در کنار مطالعه به تفکر نیز بپردازند. علم آموزی بدون خردورزی ارزش ندارد. جمع آوری اطلاعات و دانش حفظی مانند وارد کردن غذا در معده است (غذایی که صرفاً انبار شده است و “هضم” و “جذب” نشده است) اطلاعات و دانستههای علمی باید با عقل و خرد، “هضم” و “جذب” اندامهای ذهنی شود تا “حکمت” و “بصیرت” را پدید آورد.
هدف از یادگیری این است که کودکان بهتر بتوانند با خود و محیط خود سازگار شوند و قادر گردند که وظایف و تکالیف خود را به درستی انجام دهند؛ نه اینکه از دیگری و دیگران برای برتری جویی خود، پیشی گیرند. مدرسه کانون تمرین زندگی سالم است.
اگر نمیخواهیم فرزندانمان به صورت انبار دانش و انبار معلومات و قالبها و فرمولها در آیند، پس باید از هم اکنون و در نخستین سالهای زندگی، چگونه کشف کردن محیط را به آنان بیاموزیم. این آموزشها از طریق کتاب و مشق و نمره به دست نمیآید، بلکه از راه نگاه کردن، مشاهده درست، شنیدن معنی دار و دقت و بصیرت درونی حاصل میشود.
غالب نظامهای آموزشی و پرورشی جهان بیش از ۹۵ ٪ از توان و بودجه خود را صرف جنبههای شناختی (کسب ذهنی دانش) دانشآموزان میکنند و پدران و مادران هم به همین میزان، نیرو و وقت خویش را در راه پیشبرد جنبه شناختی فرزندان خود صرف میکنند، در حالی که همه ما بر این واقعیت آگاهیم که احساسات، عواطف و ارزشهای معنوی آنان در تمام موقعیتهای زندگی در درجه اول اهمیت قرار دارد.
پیشرفت “تربیتی” و تعادل و تکامل “شخصیتی” کودک مهمتر از پیشرفت “تحصیلی” و “آموزشی” اوست. بعضی اوقات پدران و مادران از روی دلسوزی و نیت خیر، مصالح شخصیتی و تعادل روانی فرزند خود را قربانی مصالح تحصیلی و رقابتهای آموزشگاهی کردهاند. و به همین سبب مشکلات رفتاری و روانی، از جمله اضطراب، افسردگی، ناخن جوی، شب ادراری، فرار از مدرسه و… فزونی مییابد.
آن چه که لازم است بچهها در مدرسه یاد بگیرند، عبارت است از: خواندن، نوشتن و حساب کردن. بعد از آن باید فقط از طریق خمیرمایههایی چون لوازم و ابزار کاردستی، ورزش، تاتر و نقاشی شخصیت آنها را پرورش داد.
مدرسهها باید از روش القای “برتری طلبی” و جاه طلبی فردی در رقابتهای درسی جلوگیری کند. زیرا این گونه روشها کودک را از احساس همدردی و همدلی و نوع دوستی که ویژگی بارز اخلاق نیکوی انسانی است، بدور میدارد و صرفا او را به سوی رقابت تخریب کننده، به قیمت نابودی و حذف دیگران سوق میدهد. بنابراین بهتر است تعلیم و تربیت “رفاقت مدار” باید جایگزین تعلیم و تربیت “رقابت مدار” شود.
تحقیقات روانشناسی نشان داده است که روشهای آموزشی پدران و مادران و نگرشهای آنان به مطالعه و تفکر با خلاقیت و آزاد اندیشی کودکان در ارتباط است. کودکان خلاق پدران و مادرانی دارند که برای فرزندان خود به عنوان یک فرد احترام قائل هستند. به تواناییهای آنها ایمان داشته و معتقدند که آنها منحصر به فردند. این گونه کودکان طبیعتاً اعتماد به نفس خود را برای انجام کارهای مخاطرهآمیز و چالشانگیز، افزایش میدهند.
اجبار کودکان به نوشتن تکالیف درسی و اصرار دائمی بر درس خواندن آنها، نتیجهای جز نفرت، بیزاری و کم کاری و کاهش انگیزه درسی ندارد! درس خواندن کودکان هنگامی به نحو احسن انجام میگیرد که مورد پذیرش کودک قرار گیرد و انگیزه تحصیل در خود تحصیل باشد نه در نتیجه و پیامد بیرونی آن و باید توسط خود کودک صورت گیرد و نه توسط والدین!
در مدارس ما خدمتگذار و سرایدار مدرسه، ممکن است خیلی بیشتر از مدیر و مربی مدرسه در اخلاق و حالات بچهها موثر باشند. توجه به عوامل حاشیهای که احتمالا بیش از متن مداخله گری میکند نگاه اولیا و مربیان را به تربیت تغییر میدهد.
خواندن “تاریخ“، به دانشآموزان، بصیرت سیاسی و اجتماعی میبخشد؛ “ادبیات” آنها را قریحه ابداع و ملکه لطف بیان میبخشد؛ “ریاضیات” آنها را فکور و “علوم طبیعی” آنها را عمیق و موشکاف میسازد؛ “علم اخلاق“، وقار و حسن رفتار را به بار میآورد و “منطق و معانی و بیان” او را تحمل و حوصله میبخشد. آیا فرزندان ما با درسهایی که در مدرسه میخوانند، این آثار را در خود تحقق دادهاند؟ آیا بین آن چه که فرا میگیرند با آن چه که در زندگی واقعی با آن روبرو هستند، ارتباطی وجود دارد؟
وقتی کودک به تدریج بزرگ و بزرگتر میشود و از محیط طبیعی و خودانگیخته (بازی و کنجکاوی کودکی) وارد دنیای بزرگسال میشود، چشم و گوش و ذهن او به همه چیز عادت میکند و دیگر همه چیز را از چارچوب همین عادتها و کلیشهها میبیند. کار مدرسه و هنر آموزش آن است که مانع پدید آمدن چنین فاجعه مصیبت باری در کودک شود.
مهارت “خواندن“، انسان را با افکار دیگران آشنا میسازد؛ مهارت “سخن گفتن“، به او حضور ذهن وسرعت انتقال میدهد و مهارت “نوشتن“، انسان را دقیق میکند. بیاد داشته باشیم که این مهارتها هنگامی شکوفا میشوند که ریشههای آن در کودکی آبیاری شده باشد و از طریق فراهم کردن شرایط مناسب به رشد و تعالی بیشتر نزدیک شود. برای آموزش و تربیت نسلی که بتواند در کرامت ورزی، نوع دوستی و دگرپذیری پیشتاز باشد، باید تعلیم و تربیت مدنی بر محور کرامت انسانها تحقق یابد و به دانشآموزان بیاموزد که رفاقت مقدم بر رقابت است. دگرپذیری لازمه خودپذیری است و خداخواهی از راه نفي خودخواهی جلوهگر میشود.
برگرفته از کتاب: کودک و مدرسه