نویسنده: فرزان خاموشی
عادتزدگی به نعمتها، یعنی خو گرفتن و اُنس گرفتن با نعمتها که منجر به فرموشی ارزشمندی آنها و لزوم قدردانی از خداوند متعال میگردد. عادتزدگی، آسیبهای فراوانی در زندگی مؤمنانه دارد که در این بخش به سه مورد از آن، یعنی نارضایتی، بدگمانی و ناسپاسی پرداخته میشود.
عادتزدگی عامل نارضایتی
مهمترین عامل نارضایتی انسانها از خود و زندگیشان و محروم شدنشان از رضایتمندی این است که به رغم برخورداری از نعمتهای فراوان خداوند، بازهم احساس کمبود نعمت میکنند. علت این إحساس، میتواند ناشی از عادتزدگی به نعمتها باشد. یعنی عادت به نعمتها یا تحصیلِ آسان آنها موجب بیارزش شدن نعمتها شده است. به همینرو آدمی همواره با خود میگوید: این را ندارم و آن را ندارم! این را میخواهم و آن را میخواهم! و هیچوقت نمیگوید: این را دارم و آن را دارم!
انسانی که از بیماری عادتزدگی بدور است و یا نعمتهای خدادادی را به آسانی به دست نیاورده باشد، لطف و بخشش بزرگ خداوند را نسبت به خودش میبیند و آن را حس میکند. عظمت و عنایتِ خداوند را از همان دوران آبستن در رحم مادرش تا روز تولد و تا پیمودن مراحل رشد و نمو به یاد میآورد.
انسان مؤمن و محسن، نعمتهای الهی را در اطراف خویش احساس میکند و قدردان همهی آنها میباشد. چراکه برآیند این نعمتها است که زندگانی را برای وی سهل و آسان نموده و او را در جهت شناخت و ادای رسالت خویش در زندگی یاری میرساند. چنین انسانی، نعمت خدا را در وزش بادها، جابجا شدن ابرها، جاری شدن جویبارها، تابش آفتاب، طلوع فجر، روشنایی روز، تاریکی شب، تسخیر همهی جنبندگان و رویش همهی گیاهان بهچشم میبیند و در آنها تامّل میکند.
ابنقیم جوزی در باب رضایتمندی میگوید: «رضا دروازهی بزرگ الهی، بهشت دنیا، استراحتگاه عارفان، حیات عاشقان و محبّان، آسایش عابدان و نور چشم مشتاقان است… ثمره و نتیجهی آن احساس سرور و شادمانی از پروردگار است… شرط رضایت آن نیست که بنده احساس درد و رنج نکند، بلکه آن است که بر حکم پروردگار اعتراض نکند و به ستوه نیاید. هرگاه بندهای پیشانیاش را در پیشگاه پرودگار به خاک ننشاند و از خداوند و بخشودههایش رضایت نداشته باشد، چنین بندهای نفسش رمیده و از درگاه پروردگار رانده میشود و گرفتار انواع بلاها، مصیببتها و گرفتاریها میگردد»
عادتزدگی عامل بدگمانی
یکی از علل ناشکری و ناسپاسی، بدگمانی و بدبینی نسبت به خداوند است. قرآن کریم پیرامون سوءظن به خداوند میفرماید:
«الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ»(الفتح:۶)
ترجمه: «منافقان و مشرکان، به خدا گمان بد میبرند»
«يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّة»(آلعمران:۱۵۴)
ترجمه: «گروهى ديگر كه چون مردم عصر جاهلى به خدا گمانى باطل داشتند»
سوءظن به خداوند به معنای دید منفی نسبت به صفات باریتعالی است. این سوءظن بیشتر در صفاتی مانند رزاقیت خداوند یا قدرت و مهربانی خداوند در استجابت دعا یا حکمت خداوند در ابتلائات پیش میآید. در جنگ احزاب خداوند اهلایمان را به نعمتی که قابل رؤيت برایشان نبوده یادآور میشود. وقتی در جنگهای سخت قرار گرفتند، منافقین و کسانی که در دلهایشان بیماری بود شروع کردند به ایجاد شبهه در دلهای اهلایمان که وعدهی خدا و رسولش(ص) در نصرت اهلایمان فریبی بیش نیست. منافقین با این روش در قلوب اهلایمان نسبت به خداوند، شک و تردید ایجاد کردند. در حالی که خداوند با سربازانی نامرئی خویش، آنان را یاری میداد. اما چون این نصرت الهی را نمیدیدند بدگمانی نسبت به خدا برای آنان ایجاد شده بود:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا * إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا * هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا * وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا»(اﻷحزاب: ۹-۱۲)
ترجمه: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از نعمتى كه خدا به شما داده است ياد كنيد، بدان هنگام كه لشكرها بر سر شما تاخت آوردند و ما باد را و لشكرهايى را كه نمىديديد بر سرشان فرستاديم و خدا بدانچه مىكرديد بينا بود * آنگاه كه از سمت بالا و از سمت پايين بر شما تاختند، چشمها خيره شد و دلها به گلوگاه رسيده بود و به خدا گمانهاى گوناگون مىبرديد * در آنجا مؤمنان در معرض امتحان درآمدند و سخت متزلزل شدند * زيرا منافقان و آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است، مىگفتند: خدا و پيامبرش جز فريب به ما وعدهاى ندادهاند.»
اساساً کار شیطان ایجاد شک و شبهه در دلهای بیمار است:
«لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ»(الحج:۵۳)
ترجمه: «چنين شود، تا آنچه شيطان در سخن او افكنده براى كسانى كه در قلبهايشان بيمارى است و نيز سختدلان، آزمايشى باشد، و ستمكاران در اختلافى بزرگ گرفتارند»
ابنقیم در این باب گفته است هر انسان باطلگرا، کافر و بدعتگذار شکستخورده و خوار شدهای دربارهی پروردگارش چنین بدگمان است؛ او بر این باور است که از دشمنانش برای یاری شدن، پیروزی و برتری بر آنان برتر و سزاوارتر است. بیشتر مردم جز عدهای اندک، دربارهی پروردگارشان گمان بد و ناروا دارند. اغلب آدمیان معتقدند که از حق خود به کمال برخوردار نشدهاند و بهرهی خود را به تمام دریافت نکردهاند و بیشتر از آنچه خدا به آنان داده است استحقاق دارند و زبان حال هر کدام از آنان میگوید: پروردگارم به من ستم کرده است و آنچه را که سزاوارش بودهام به من نداده است.
وقتی انسان با نعمتهای خدا انس گرفت، ممکن است حمایت او را در زندگی خود مشاهده نکند؛ لذا هنگام مواجهه با سختیها و مشکلات، نگاهش به سمت کاستیها و کمبودها سوق پیدا کند و نعمتهای الهی را به کلی فراموش نماید و نسبت به خداوند، دچار بدبینی شود و با خود بگوید: خداوند به من توجهی نداشته و در زندگی، چیزی جز رنج و سختی به من نبخشیده است.
از نظر قرآن کریم، وقتی انسان در آزمون زندگی، نگاهش به کاستیها و کمبودها باشد و نعمتهای الهی را به علّت عادتزدگی نبیند، نسبت به خداوند بدگمان میشود و میگوید:
«وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ»(الفجر:۱۶)
ترجمه: «و چون بيازمايدش و رزق بر او تنگ گيرد، مىگويد: پروردگار من مرا خوار ساخت»
عادتزدگی عامل ناسپاسی
از منظر قرآن کریم، «سپاسگزاری» در مقابل کفر یا «ناسپاسی» قرار گرفته و هر از گاهی بر این تقابل ، انگشت تایید مینهد:
«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا»(اﻹنسان:۳)
ترجمه: «راه را به او نشان دادهايم. يا سپاسگزار باشد يا ناسپاس»
«إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَلَا يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَإِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ»(الزمر:۷)
ترجمه: «اگر ناسپاسى كنيد، خدا از شما بىنياز است. و ناسپاسى را براى بندگانش نمىپسندد. مىپسندد كه سپاسگزار باشيد»
«وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ»(لقمان:۱۲)
ترجمه: «هر كه سپاس گويد به سود خود سپاس گفته، و هر كه ناسپاسى كند خدا بىنياز و ستودنى است»
انسان با خو گرفتن به نعمتهای الهی، موجودیتِ آنها را فراموش میکند و در نتیجه، دستان پر مهر پروردگارش را در زندگی خود لمس نمینماید و به تبع از آن، رویهی شکرگزاری را نیز پیش نخواهد گرفت. خدای مهربان، به مثابهی آفرینندهی جهان و انسان، کسی است که نعمتهای بیشماری را در اختیار انسانها قرار داده است. فهم این نکته برای انسان بسیار مهم است؛ چرا که نعمتها را از جانبِ خدا دیدن، مترادف است با خداوند را ولینعمتِ خویش دانستن و او را منشأ خیر و رحمت شمردن. این همان مدعای کلیدی قرآن در برخورد با مشرکان مکّه است؛ آنان گرچه خداوند را آفرینندهی جهان و انسان میدانستند اما به هیچوجه او را تنها منشأ اثر در جهان، تنها رسانندهی خیر به جهانِ انسانی و تنها ولینعمت خود نمیدانستند؛ بلکه چیزهای دیگری را میپرستیدند که به گمان خود، آن چیزها میتوانند نفعی یا ضرری به ایشان برسانند. از منظر قرآن کریم، فراخواندن به سوی یکتاپرستی، همانا فراخواندن به سوی سپاسگزاری است. آنکه نعمت و خیر را از جانب خدا میبیند یکتاپرست است و به بیان دیگر یکتاپرستی یعنی پذیرفتن این سخن که تنها خداوند در جهان، منشاء اثر است و صرفاً میبایست شکرگزار او بود. یکتاپرستی یعنی تنها خداوند میتواند خیر و نعمت را به آدمی ارزانی دارد. قرآن کریم برای بیان این معنا بر مفهوم رحمت الهی تمرکز نموده است. در نگاه قرآن، آنچه در جهان در اختیار آدمی است همه به واسطهی رحمت اوست؛ از این رو از صفت «رحمن» در قرآن برای اشاره به ولینعمت بودن خداوند و لزوم قدردانی از او استفاده شده است. به بیان دیگر میتوان گفت در حالی که خداوند مهربان، نسبت به جهانیان و خصوصاً انسانها، لطف و رحمت را بر خویش واجب گردانیده است، بسی ناسپاسی و قدرنشناسی خواهد بود اگر کسی او را ولینعمت خود نداند.
انسان در مقام شکر و سپاسگزاری، زمانی وارد میشود که پی به وجود نعمت و سپس مُنعِم ببرد. انسان سپاسگزار در مییابد که فیض و لطفی در کار بوده، در حالت سپاسگزاری با لطفی مواجه میشویم که توقع آن را نداشتهایم. شخص سپاسگزار در مییابد که همهچیز از سوی خود او نیست؛ بلکه جدا از تلاشهای او، اتفاقهای خوبی در زندگیاش رخ داده که توقعاش را نداشته است.
قرآن کریم از قارون، بهعنوان نماد ثروت مثال میزند که چگونه منشأ کل خیرات و نعمات را از خود میدانست و ولینعمت راستین خود، یعنی خداوند متعال را به کلی فراموش کرده بود:
«قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی»(القصص:۷۸)
ترجمه: «(قارون) گفت: «من اينها را در نتيجه دانش خود يافتهام»
تا جایی که به تعبیر قرآن کریم سر به طغیان و ستمورزی کشیده بود:
«إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ»(القصص:۷۶)
ترجمه: «قارون از قوم موسی بود، اما بر آنان ستم کرد»
و در نتیجهی این ناسپاسی به عذاب الهی دچار شد:
«فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ»(القصص:۸۱)
ترجمه: «پس او و خانهاش را در زمين فرو برديم و در برابر خدا هيچ گروهى نداشت كه ياريش كند و خود يارى كردن خويش نمىتوانست»
سپاسگزاری دست کم، سه نتیجهی مثبت و مفید در زندگی شخص دارد که به شرح زیر است:
- سپاسگزاری تأیید نوعی خیر و خوبی در زندگیمان است. در حالت سپاسگزاری به زندگیمان با همهی فراز و نشیبهایش، آری میگوییم؛ یعنی روی هم رفته، زندگی را خوب میدانیم و بخشهایی از آن را چنان با ارزش میشماریم که همانها به بودن و زیستن ما معنا میبخشند.
- سپاسگزاری نوعی درک و فهم است؛ درک و فهم اینکه منشأ این موهبتها تا حدّ قابل توجّهی در خارج از من است؛ در حالت سپاسگزاری، نه به خودم بلکه به دیگری توجه میکنم. این دیگری ممکن است انسانهای دیگر باشند یا طبیعت یا خداوند که سرچشمهی همهی خیرهاست. من در حالت سپاسگزاری باید به لطفی که دیگران در حقّم کردهاند توجه کنم و بدانم که آنها آگاهانه این کار را انجام دادهاند.
سپاسگزاری مستلزم فروتنی است. ما در حالت سپاسگزاری، فروتنانه جریان خوبیها را در جهان تصدیق میکنیم و لطف و نقش دیگران را در زندگیمان به ما یاد میآوریم. اگر در حالت فروتنی، موهبتها و لطفهای دیگران را به یاد میآوریم در حالت تکبّر، که نوعی کوریِ اخلاقی است، همهی آن لطفها و موهبتها را از یاد میبریم و خود را مانند خدایی خودخوانده میپنداریم که گویی هیچکس و هیچچیز سهمی در زندگی و رشد ما نداشته است. در حالت تکبر، تمام پیوندهای خود را با دیگران و ریشههای خود را در جهان میگسلیم و خود را تافتهای جدا بافته میپنداریم که گویی هیچ تعلق و پیوندی با دیگران،
- جهان، طبیعت و حتی بدن خود نداریم[۱]. انسان متکبر، به سوی تجاوزگری و سرکشی سوق داده میشود؛ آنچنان که قرآن کریم فرموده:
«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَی»(العلق: ۶-۷)
ترجمه: «حقا كه آدمى نافرمانى مىكند * هرگاه كه خويشتن را بىنياز بيند»
استغنا یعنی آدمی احساس کند هرچه از مال و قدرت و جمال و شوکت دارد، ناشی از توان و تلاش شخصی است و کسی در مهیا کردن زمینههای کسب آنها نقشی نداشته است. این حالت ممکن است برای کسی که سالها نسبت به نعمتهای خداوند دچار عادتزدگی شده اتفاق بیفتد؛ چرا که او خود را مدیون کسی نمیداند و از همهکس و همهچیز خود را بینیاز میداند. به طور کلی، انس با نعمتهای الهی انسان را به بینیازی از خداوند وامیدارد و این بینیازی از خدا، سبب طغیان و سرکشی آدمی میگردد. در واقع، بلایی مخرّبتر از آنکه آدمی، برتری خویش را ناشی از لیاقت و زیرکیاش بداند و آن را مبنای بینیازی نسبت به خدا و خلق خدا قرار دهد وجود ندارد. در چنین حالتی، انسان از یکسو نقش مثبت ضعفها و کمبودهای خود را نمیبیند و دچار از خودبیگانگی میشود؛ و از سوی دیگر نقش مثبت و ارزشآفرین دیگران را نیز نمیبیند و در نتیجه از خلق و خدا نیز بیگانه میگردد.
همین خودبزرگبینی و تحقیر دیگران و غفلت از اصل نیازمندی، موجب میشود تا محبت خدا و شفقت بر خلق او از دل بیرون رود و بهجای آن، نفرت و ویرانگری و تجاوز به حقوق دیگران در دل بنشیند[۱]. این است راز سرکشی و دگرآزاری انسانها است که جلالالدین رومی در این زمینه در مثنوی معنوی میگوید:
هر که نقص خویش را دید و شناخت
انــدر اسـتـکمال خود ده اسپه تاخت
زان نــمــیپــرد به ســـوی ذوالجلال
کــــو گـــمانی میبرد خود را کمال
عـلتی بتر ز پـنــدار کــــمـــــال
نیست انــــدر جان تو ای ذو دلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو ایـــن مــعجبی بیرون شود(دفتر اول)