نویسنده: دکتر عبدالعظیم کریمی
تعلیم و تربیت پلی میان خانواده و جامعه از یک طرف و میان گذشته و آینده از طرف دیگر است. دانش آموزان از فرآیند یادگیری باید به مهارتهایی دست یابند که بتوانند با کسب دانش وكشف راهحل مشکلات زندگی، خود را با تغییرات دانش زمانه سازگار کنند.
ما باید به کودکان بیاموزیم که برنده شدن و پیشتاز بودن در این نیست که دیگران را پس بزنیم و یا آنها را از پیشرفت باز بداریم. برنده واقعی کسی است که دیگران را نیز به پیش میراند و هر قدمی که به جلو میرود به فکر همراهان وهمسالان خود نیز هست. ولی عدهای از دانش آموزان بر این تصورند که تا همکلاسیهای خود را زمین نزنند، نمیتوانند برنده شوند. ما باید این فکر غلط را از ذهن بچهها خارج کنیم.
بحرانها و مشکلات کنونی آموزش وپرورش باعث شده است که بسیاری از ارزشها وارونه شود به طوری که دانش آموز: “آزادی” را در مقابل “تکلیف” و “انضباط”؛ “تفاهم” را در مقابل “مجازات”؛ “استقلال” را در برابر “اقتدار” و “مشارکت” را در برابر “دستورات” قرار داده است.
پیامدهای آموزش و پرورش مترقی باید فهمیدن، ابداع کردن و آفریدن باشد؛ نه تقلید کردن، تبعیت جویی و دنباله روی. این موضع گیری در واقع سرلوحه پایان دادن به یک سلسله فعالیتهای بیثمر در موسسات آموزشی و واقعیت بخشیدن به اسطورهای است که سالهاست مربیان سطوح مختلف زنجيره آموزش در آرزوی تحقق آنها به سر میبرند.
در مدرسهها فرآیند یادگیری اغلب در حیطه شناختی و ذهنی خلاصه میشود. دانش آموزان را مجبور میکنیم تا آن چه را که ما خواهان آن هستیم بدانند. اما کمتر اتفاق میافتد که اجازه بدهیم تا آنها خود احساس کنند، دوست دارند چه چیزهایی را بدانند. اکثر مطالبی که دانش آموزان یاد میگیرند کاربرد مستقیمی در زندگی فردی و اجتماعی آنها ندارد. اینکه دانشآموزان یاد بگیرند چگونه دیگران را دوست داشته باشند، چگونه از زندگی لذت ببرند و … بسیار مهمتر، کاربردیتر و سازندهتر از اطلاعات ومعلوماتی است که در قالب یادگیریهای طوطیوار به آنها ارایه میدهیم. چه بسا ضرورت کسب قدرت معنوی و کیفیت زندگی، عملا در پوشش فراگرفتن قدرت مادی و کمیت زندگی به فراموشی سپرده میشود.
رقابت بین کودکان اگر به طور نادرست صورت گیرد، هم نابود کننده خلاقیت است و هم متوقف کننده پیشرفت؛ لذا واضحترین کاری که معلمان میتوانند در زمینه رقابت انجام دهند، اجتناب از به کار بردن آن در مسایل درسی و تحصیلی است و از آن مهمتر، لازم است کودکانی را که به خودی خود به رقابت تخریب کننده میپردازند، از این کار باز داریم. یکی از شیوههای مثبت برخورد با این مشکل، واداشتن کودکان به انجام وظایفی است که زمینه را برای مشارکت و سهیم شدن در کمک به دیگران و توجه به نتیجه نهایی در یک کار مشترک فراهم میکند؛ زیرا کیفیت یادگیری و علاقه به دانستن، پیش از محصول و نتیجه کمّی آن اهمیت دارد.
درس خواندن دانش آموزان دوگونه است: عدهای از دانش آموزان به علت کنجکاوی و علاقمندی به یادگیری و اشتهای اشباع ناپذیر برای دانستن، میل به یادگیری دارند و برخی دیگر به علت اینکه از آنها خواسته میشود که مطالب مورد نظر ما را یاد بگیرند، مجبور به یادگیری هستند. محصول یادگیری نوع اول: تربیت دانش آموزانی خلاق، بانشاط، فعال، مبتکر و آزاداندیش است و محصول یادگیری نوع دوم: بار آمدن افرادی مقلد، بیزار از درس و مدرسه و فراری از دانش و دانستن میباشد.
اهداف تعلیم و تربیت باید در ارتباط با نیازها و شرایط جوامع، مشخص و بررسی شود. سوالی که در این مورد مطرح میشود این است که برای چه کاری و برای چه افرادی و چه نوع اجتماعی میخواهیم دانشآموزان را تربیت کنیم و آموزش دهیم؟
اینکه فرزندان ما یاد بگیرند چگونه احساسات خود را کنترل کنند، چگونه در برخورد با دیگران عواطف خود را تعدیل کنند، چگونه اعتماد به نفس، اتکاء به خود و عزت نفس داشته باشند، چگونه نومیدی، افسردگی و احساس شکست را از خود دور کنند و چگونه از حسادت، کینه توزی ونفرت دوری بجویند، بسیار مهمتر و ضروریتر از مهارتهای شناختی، محفوظات ذهنی و معلومات درسی ونمرات کلاسی آنها میباشد. حال باید دید معلمان تا چه اندازه به این مفاهیم و تکالیف اساسی زندگی دانشآموزان خود اهمیت میدهند.
کودکان نباید صرفا برای زمان حال، بلکه باید برای شرایط بهتر در آینده تربیت شوند. بنابراین آموزش و پرورش نباید به زمان و مکان موجود (اینجا و اکنون) محدود شود بلکه باید براساس آینده بینی و آینده سازی گسترش یابد.
آموزش باید فرصت بیشتری به کودک دهد تا خود عنان رفتار و تجارب خویش را در دست گیرد، اما در عین حال مهم است که، مربی، لوازم و شرایطی را در دسترس کودک قرار دهد تا راه پیشرفت وی هموار گردد. البته منظور این نیست که کودک به هر کاری که مایل است بپردازد، بلکه مقصود قرار دادن او در صحنه اوضاع و احوالی است تا بتوان مسائل تازهای را در وی برانگیخت و بین آنها ارتباط برقرار کرد. باید در عین آزاد گذاردن کودکان، آنها را هدایت کرد.
به اتکای اصل پیوند میان مدرسه و زندگی، “دانش” و “منش” هر فردی نه فقط برای بهتر آموختن که بهتر رفتار کردن و نه فقط برای کسب مدرک و شغل بالا بلکه برای کسب فضایل والای انسانی و نه فقط برای “سازش” با زندگی بلکه برای سازگاری با تحولات زندگی تربیت میشود.
سالها گمان میرفت که دادن اطلاعات و معلومات بیشتر به کودکان موجب رشد و شکوفایی بیشتر آنها میشود، اما امروزه تحقیقات روانشناسی نشان داده است که راز اصلی موفقیت و پیشرفت واقعی دانشآموزان نه در “کمیّت” و انبوه سازی اطلاعات بلکه در “کیفیت” ارایه و زیباسازی سوال پردازی اطلاعات میباشد!
هنگامی که به کودک اصرار میکنیم تکالیف درسیاش را با جدیت و سرعت انجام دهد، او نسبت به انجام آنها بیتفاوت میشود. هر گاه از او میخواهیم که شتاب بیشتری به خرج دهد، او بیش از پیش کند میشود و تعلل میورزد. وقتی از او میخواهیم که زودتر به رختخواب رود احتمالا دیرتر به خواب میرود. هر گاه از او انتظار داشته باشیم که کمتر بازیگوشی کند، شیطنت و بازیگوشی او بیشتر میشود. و یا اگر از او درخواست کنیم که دست از تماشای تلویزیون بردارد، او را در تماشای تلویزیون حریصتر میکنیم!
فهم کودک تنها از طریق حواس پنجگانه؛ و شنیدن و دیدن او تنها از طریق چشم و گوش نیست، بلکه با احساس درونی و بیداری دل و صدها دستگاه دریافت کننده دیگر که در حال تحول و تکامل است، چیزهایی را میبیند و میشنود که با ابزارهای عینی ادراک قابل مشاهده نیست.
مدرسه باید در کنار آموزشهای درسی و تقویت بینش علمی در دانش آموزان، بینش شهودی و معرفت دینی آنها را نیز ارتقا دهد. تجربه نشان داده است که کودکان در هجوم مطالب درسی، بینش شهودی خود را از دست میدهند.
نظام آموزشی برای پیشگیری از آسیبهای ذهنی و فکری به دانش آموزان، باید از انجام سه کار رایج و معمول شدیداً اجتناب ورزد:
الف. یادگیری دانشآموزان را به کتابهای درسی و مطالب رسمی و پاسخهای قطعی محدود نکند؛
ب. به روشهای مستقیم، سنتی، فعل پذیر و معلم محور در فرآیند تدریس تکیه نکند؛
ج. ارزشیابی از آموختهها را به مطالب کلاسی و آزمونهای نهایی و رسمی منحصر نسازد.
ریشه اغلب بیتفاوتیها و انزجار دانشآموزان نسبت به مسائل درسی و یادگیری، در شیوههای آموزشی است.
اظهارنظر و قضاوت مستقیم و غیرمستقیم والدين نسبت به مدرسه و معلم کودک، تاثیر مهمی در ایجاد نگرش مثبت یا منفی کودک به مدرسه و معلم دارد. اگر پدر و مادر در گفتگوهای خانوادگی و در بین بستگان و میهمانیها، از معلم و مدرسه فرزندشان انتقاد کنند، این مساله باعث میشود که کودک اعتماد خود را نسبت به معلم و تکالیف درسی از دست بدهد، در نتیجه شاهد برخوردهای ناسازگارانه کودک با تکالیف درسی خود خواهیم بود.
افزون بر آن چه به کودکان تعلیم میدهیم که چه چیزهایی را یاد بگیرند، باید به آنها آموزش دهیم که چگونه بیاموزند، چگونه بازآموزی کنند و چگونه آن چه را که آموختهاند بازسازی و بازآفرینی کنند.
تجربه نشان داده است که هر چه به سن کودک افزوده میشود، “حيرت”، “کنجکاوی” و “زلالیت” او از دست می رود. زیرا بزرگسال، با آموزشهای اجباری و تحمیلی او را از انگیزههای درونی تهی میسازد. اگر میتوانستیم حس کنجکاوی کودکانه را در مراحل بعدی رشد نیز حفظ کنیم، هر کودکی در بزرگسالی دانشمندی بزرگ و اندیشمندی خلاق بود.
در مدارس، معلمان باید به دانشآموزان یاد بدهند که آنها چگونه اطلاعات و معلومات خود را طبقه بندی کنند. چگونه درستی و نادرستی اطلاعات به دست آمده را تشخیص دهند. چگونه آن چه را که طبقه بندی کردهاند فرو پاشند و از نو بازسازی کنند. چگونه از حقایق به واقعیتها و از امور عین به امور مجرب و از مسایل انتزاعی به مصداقهای عینی رجعت نمایند. چگونه هر چیزی را از جهتی تازه بنگرند و به خود بیاموزند که چگونه و در چه شرایطی میتوانند یادبگیرند.
مطلق نگری به پیشرفت درسی و محور قرار دادن نمره و معدل و گرایش افراطی به ارزشهای تحصیلی و رفتار آموزشی کودک، باعث میشود که شخصیت و رشد همه جانبه کودک محدود به فعالیتهای درسی او شود. در این صورت نمره و معدل تحصیلی به منزله غل و زنجیر، دست و پای کودک را میبندد و او را از خویشتن گستری و بالندگی باز میدارد. در خانوادهایی که فرزند خود را از این دریچه محدود ارزیابی میکنند، خطایی بزرگ مرتکب میشوند که جبران آن بسیار دشوار است.
در جامعه ما، امتحان در واقع یک نوع ارزش گذاری بر روی شخصیت شاگردان است. این نوع ارزش گذاری منجر به اضطراب، دلهره و آسیبهای روانی میشود. هر قدر نسبت به این مساله حساستر باشیم، حساسیت کودک را نسبت به تکالیف درسیاش نامتعادلتر میکنیم؛ به حدی که دیگر از درس و مشق و نمره و مدرسه فراری و بیزار میشود. بیتفاوتی نسبت به تکالیف درسی، نتیجه این حساسیتهای غیر منطقی است.
گاهی اوقات یک پرسش عمیق و بجا بیش از هزار پاسخ، ذهن کودک را رشد میدهد؛ و بر عکس، گاهی اوقات یک پاسخ به تنهایی هزار پرسش را سیراب میکند.
نخستین درسهای اندیشیدن نه در چهارچوب کلاس که باید بیرون از آن به کودک داده شود. از ویژگیهای همیشگی اندیشیدن خلاق و پویا، انگیزه و هیجان است.در قلب کودکی که جاذبه زیبایی طبیعت را احساس کرده است موجی از الهام پدیدار میشود. کودکان را به مزرعه، کوه و دشت ببرید و از چشمهسار طبیعت، این سرچشمه اندیشهها، بنوشانید. مطمئن باشید که این آموزشهای غیر درسی و غیر کلاسی در تربیت اخلاقی و عقلانی آنها نافذتر و مفیدتر است.
اغلب کودکان چیزهایی آموختهاند، اما “ساخته” نشدهاند “یاد” گرفتهاند، اما “بار” نیامدهاند. “تعلیم” دیدهاند، اما “رشد” نیافتهاند. “آموزش” دیدهاند، اما “پرورش” نیافتهاند. “اطلاعات” کسب کردهاند، اما “معرفت” نیافتهاند. “دانش” اندوختهاند، اما “بصیرت” ندارند. “بزرگ” میشوند، اما “بزرگوار” نمیشوند. “تغییر” میکنند، اما “متحول” نمیشوند. “قبول” میشوند اما “موفق” نمیشوند!!
مهمترین و پایدارترین انگیزه تحصیل در مدرسه و زندگی، نه در پاداشها و موقعیتهای بیرونی، بلکه در لذتی است که از تحصیل حاصل میشود. این لذت باید ریشه درونی داشته باشد و نه منبع بیرونی.
برگرفته از کتاب: کودک و مدرسه