مرگ تنها چیزی است که درباره اش کمترین شک و تردیدی وجود ندارد. اما ما از اندیشیدن به آن طفره می رویم.
اول به این دلیل که دشوار است.
دوم: به این دلیل که ترسناک است
سوم: به این دلیل که ما اصلا نمی دانیم که داریم چه می کنیم.
حسن بصری(رحمه الله) میفرماید: «ما رأيت حقا أشبه بالباطل من الموت!» (هیچ حقی به مانند مرگ، شبیه باطل ندیدم.) یعنی عملکرد بعضی از انسان ها در زندگی طوری است،نشان از این دارد که عملا مرگ را قبول ندارند.
مولوی علیه الرحمه هم در بیان اینکه بعضی از انسانها به مرگ و برانگیخته شدن به دید تردید نگاه می کنند می گوید:
از مرگ چه اندیشی، چون نور بقا داری؟
در گور کجا گنجی که نور خدا داری؟
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد ؟
اما حب دنیا و شهوت و غفلت، مانع از پذیرش این مهم می شود.
«يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» [سوره الروم ۷] (از زندگى دنيا [تنها] ظاهر را مىدانند و آنها از آخرت غافلند.)
انسانهای مرگ آگاه، همیشه مرگ را با پرسشی بسیار اساسی و مهم مواجه می کنند، چرا که این پرسش اساس زندگی خوب را رقم می زند.
پرسش مهم این است : چه میراثی از خود به جا خواهی گذاشت؟
وقتی میمیرید دنیا چه فرقی کرده است. یا چقدر بهتر شده است؟
چه نشانی از خود به جا خواهید گذاشت؟
چه تاثیری خواهید گذاشت؟
و در نهایت اینکه پشت سر، چه طوفانهایی بر جا خواهید گذاشت؟
اگر کسی چنین عمل نکند به تعبیر مصطفی صادق الرافعی وجودش در دنیا معنایی ندارد. همو می گوید: «اذا لم تزد على الحياة شيئاً تكن أنت زائداً عليها» (اگر چیزی به دنیا نیفزایی ، تو بر روی دنیا زیاد هستی.)
وقتی انسانها از این پرسش اساسی و مهم زندگی اجتناب می کنند در نتیجه به دنبال ارزش های سطحی می روند، و چیزهای مهم را بی اهمیت و چیزهای بی اهمیت را مهم جلوه می کنند.
این چنین انسانهایی همیشه به این فکر می کنند که در چشم دیگران چه اندازه جذاب و محبوب هستند (آنچه مینماییم) و یا اینکه مالک چه چیزهایی شده اند (آنچه داریم)، مثلا چقدر پول در می آورند، یا اینکه چه ماشینی سوار می شوند.
قرآن از اینگونه انسانها چنین سخن می راند: (وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ)[سوره محمد ۱۲]
اما در مقابل انسانهای مرگ آگاه و دنبال کننده پرسشهای مهم زندگی به این میاندیشند که روحش چقدر ارزشمند است.(آنچه هستیم)
لذا انسان باید در هر لحظه تصمیم بگیرد، تصمیمی برای بهتر شدن و یا سقوط. تصمیم برای اینکه اثر ماندگار او در این زندگی گذرا چه خواهد بود.
احمد شوقی هم می گوید: هستند کسانی که با انجام اعمالی شایسته بعد از خود نام و نشان خوبی بجای می گذارند.
دَقَّاتُ قلبِ المرءِ قائلة ٌ له: إنَّ الحياة َ دقائقٌ و ثواني. فارفع لنفسك بعدَ موتكَ ذكرها, فالذكرُ للإنسان عُمرٌ ثاني
ترجمه: ضربان قلب انسان به او میگوید: زندگی مرکب از دقیقه ها و ثانیه هاست. پس برای بعد از مرگ نامی نیک به یادگار به جای بگذار! زیرا که نام نیک برای انسان عمر دوباره است.
مراجع: هنر ظریف بی خیالی – مارک منسون- ترجمه رشید جعفرپور