نویسنده: حمزه تزورتزس
مترجم: علی اکبر خوشنو
در ادامه، برای بررسی این فرضیات، پایه و اساس این مفاهیم را بهصورت دقیق بررسی خواهم کرد:
این که علم چیست، بررسی محدودیتهای علم و مشکلگشایی برخی از مباحثی که در فلسفهی علم وجود دارد.
علم چیست؟
علم از واژی لاتین «scientia» بهمعنای دانش مشتق میشود.
علم بهمعنای تلاش انسان برای درکِ چگونگیِ فعالیتِ دنیای فیزیکی است.
برتراندراسل، ریاضیدان و فیلسوف علم، بهشکلی ساده علم را این گونه تشریح میکند:«علم، تلاش برای کشف است، از طریق مشاهده و استدلال، براساس … حقایق خاص جهان و قوانینی که حقایق را به هم مرتبط میکنند.»
با توجه به تعریف برتراند راسل، در ادامه روش علمی را تحلیل میکنیم.
علم حوزهای خاص دارد. توجه آن بر دنیای فیزیکی است و تنها پروسهها و پدیدههای طبیعی را مخاطب قرار میدهد.
بنابراین براساس این دیدگاه، سوالاتی همچون روح چیست؟ و معنا چیست؟ سوالاتی خارج از پروسهی علمی هستند.
-هدفِ علم، تشریح دنیای فیزیکی است.
-علم به عنوان یک نهاد جمعی، با هدف فراهم کردن تشریحاتِ دقیقِ چگونگی کارکردِ دنیای طبیعی، فعالیت میکند.
-روش علم برای این تشریحات، ایجاد فرضیههای قابل آزمایش است.
اگر قرار است، فرضیهای قابل آزمایش باشد، باید از نظر منطقی، انتظارات خاصی را فراهم کند.
فرضیهی زیر را در نظر بگیرید:
«قهوه، عملکرد کشتیگیرانِ المپیک را بهبود میبخشد.»
این فرضیه قابل آزمایش است، زیرا انتظارات خاصی را ایجاد میکند:
– قهوه عملکرد را بهبود میبخشد.
– قهوه به عملکرد آسیب میرساند.
– قهوه هیچگونه تغییری در عملکرد ایجاد نمیکند.
یکی از جنبههای زیبای علم این است که علم صرفاً فرضیههای درست را بررسی نمیکند؛ بلکه آزمایش و بررسی را ضروری میداند.
بنابراین، نظریههای علمی نه تنها باید قابل آزمایش باشند، بلکه باید بهصورت عملی آزمایش شوند.
مجموعهای واحد از نتایج به دست آمده در آزمایشات علمی، انتخاب ترجیحی نیست؛ علمِ حقیقی یعنی دانشمندان مختلف آزمایشها را تا حد ممکن انجام دهند.
بدیهی است مسائل بیشتری از آن چه تاکنون دربارهی علم بررسی کردهایم، وجود دارد، اما این مشاهدات کافی است تا عناصر اساسی روش علمی را بشناسیم.
این مسئله ما را به پاسخگویی به این پنداشتهای اساسی دربارهی علم سوق میدهد که برخی از خداناباوران از آنها استفاده کردند تا نتیجه بگیرند علم منجر به خداناباوری میشود.
پنداشت ۱:
علم تنها راه برقراری حقیقت برای درک واقعیت است و میتواند تمامیسوالالت را پاسخ دهد.
این ادعا که به علمگرایی معروف است، مدعی است یک گفته هنگامی حقیقت خواهد داشت که با روش علمیاثبات شود.
در صحبتهایی که با خداناباوران و انسانگراها داشتهام، پی بردم این افراد دائماً این ادعا را مسلم میدانند. با این حال، علم تنها راه کسب حقیقت دربارهی جهان نیست.
-محدودیتهای موجود در روشهای علمی نشان دهندهی این مسئله است که علم نمیتواند به تمامی سوالات پاسخ دهد.
برخی از محدودیتهای علم:
– محدود به مشاهده است.
– از لحاظ اخلاقی خنثی است.
– نمیتواند شخصیت را کاوش کند.
– نمیتواند چرایی اتفاق را پاسخ دهد.
– برخی از سوالات متافیزیک را نمیتواند مخاطب قرار دهد.
– برخی از حقایق ضروری را نمیتواند، اثبات کند.
پیش از بررسی این محدودیتها، بیان این نکته ضروری است که علمگرایی متناقض است.
از منظرعلمگرایی، اگر یک گزاره نتواند به صوت علمیاثبات شود، حقیقت ندارد؛ حال این که خود این گفته نمیتواند به صورت علمیاثبات شود.
مثل گفتن این جمله که «هیچ جملهای در زبان انگلیسی وجود ندارد که از سه لغت بزرگتر باشد»، متناقض است، زیرا این جمله از سه لغت بیشتر تشکیل شده است!.
-محدود به مشاهده است:
ممکن است این محدودیت ظاهراً یک محدودیت مشخص و واضح باشد، اما کاملاً درک نمیشود.
دانشمندان همیشه محدود به مشاهدات خود هستند.
برای مثال، اگر دانشمندی بخواهد تاثیر کافئین را بر موشها بداند، به گونهها و تعداد موشی که در هنگام این آزمایش اختیار دارد و تمامی متغیرهای موجود، محدود خواهد بود.
الیوت سوبر، فیلسوف علم، این مسئله را در مقالهاش به نام تجربهگرایی بیان میکند:
«در هر زمان، دانشمندان محدود به مشاهداتی هستند که در اختیار دارند… این محدودیت یعنی علم مجبور شده است توجه خود را به مشکلاتی که مشاهدات میتوانند حل کنند، محدود کند.»
تمامیدانشمندان نه تنها محدود به مشاهدات هستند، بلکه به این حقیقت محدودند که یک مشاهده در آینده ممکن است، نتیجهگیریهای جدیدی را شکل دهد که در تضاد با مشاهدات گذشته قرار گیرد. (به بخش «مشکل استنتاج» این مقاله مراجعه کنید).
یکی دیگر از محدودیتها این حقیقت است که آن چه امروز غیرقابلمشاهده تصور میشود را میتوان در آینده با استفاده از حواسِ انسانی درک کرد و دلیل آن یا به خاطر تکنولوژی تکامل یافته است و یا بررسیهای مداوم انسانی.
اکتشاف و استفاده از میکروسکوپ و میکروسکوپ الکترونی نمونههای بسیار خوبی از پیشرفتهای علمیهستند.
بنابراین، ما هرگز نمیتوانیم از درک کنونی خود از جهان فیزیکی مطمئن باشیم، زیرا احتمال تغییر این ادراک با استفاده از مشاهداتِ تکاملیافته، وجود دارد.
-خنثی از لحاظ اخلاقی:
علم از نظر اخلاقی خنثی است، اما به این معنا نیست که دانشمندان فاقد اخلاقیات هستند.
علم نمیتواند اساسی را برای اخلاقیات به وجود آورد. برای مثال، علم نمیتواند اساس و معیاری برای معنیداربودن و عینیت اخلاقیات باشد.
علم همچنین نمیتواند درستی یا نادرستی اخلاقی چیزی را به ما اطلاع دهد. البته این نکته بدین معنا نیست که علم نمیتواند بخشی از رویکرد چند زمینهای باشد که نقش آن اطلاعرسانی برخی از مسائل اخلاقی و تصمیمات اخلاقی است. بنابراین، علم به خودی خود در ارائهی معیاری برای آن چه ما از لحاظ اخلاقی خوب و یا بد میدانیم، شکست میخورد.
-علم آن چه را هست به ما میگوید و نه آن چه باید باشد.
این سخن که: «شما نمیتوانید باید را از هست به دست آورید»، به یک کلیشهی فلسفی تبدیل شده است؛ با این حال، حقایقی درون خود دارد.
علم میتواند هنگامیکه چاقویی وارد بدن کسی میشود، مراحل آن را شرح دهد، که میتواند شامل تمامی فرایندهایی باشد که در این اتفاق دخیل هستند. اما علم نمیتواند تشریح کند که آیا این عمل غیر اخلاقی است یا اخلاقی.
خون، درد و آسیبهای فیزیکی میتوانند با وجود عمل جراحی برای حفظ زندگی باشند و یا در نتیجهی قتل ایجاد شوند.
بنابراین، درک تمامی پروسههای موجود در وارد شدن چاقو و بریده شدن بدن انسان، ما را به تصمیم اخلاقی یا غیر اخلاقی راهنمایی نمیکند.
همان گونه که در مقالهام به نام (خدا را بشناس، خوبی را میشناسی) عنوان کردم، چارلز داروین اخلاقیات و علم (بهویژه بیولوژی) را مد نظر قرار داده بود و نتیجهگیری او یک مثال مفرط از دلالتهای ممکن اخلاقیات ما و نشئتگرفته از پروسههای بیولوژیک بود.
ازمنظر او، اگر ما براساس مجموعهای متفاوت از شرایط بیولوژیکی، پرورش یابیم، اخلاقیات مورد نظر ما، یعنی آن چه ما اخلاقیات تصور میکنیم، میتواند از دیدگاه کنونی ما تا حد زیادی متفاوت باشد.
از نظر داروین، اگر اخلاقیات مورد نظر انسان صرفاً نتیجهی شرایط بیولوژیک پیشین باشد، پس وجود مجموعهای از شرایط متفاوت، منجر به وجود استانداردهای اخلاقی متفاوتی در فرد میشود.
این مسئله دلالتهای گستردهای نسبت به اساس و معناداری اخلاقیات دارد.
ابتدا این که ایجاد بیولوژی و یا مجموعهای از شرایط فیزیکی به عنوان پایهی اخلاقیات، اخلاقیات ذهنی را ارائه میکنند- زیرا این اخلاقیات، مشروط به تغییرات اجتناب ناپذیر هستند (و بودند). اما این مسئله با این حقیقت ذاتی و غیر قابل انکار که برخی از اخلاقیات عینی هستند، مغایرت دارد.
دوم این که، اگر اخلاقیات ما براساس شرایط بیولوژیکی باشد، پس خود این اخلاقیات به چه معناست؟
باید توجه کرد که احتمال تغییر اخلاقیات ما با پرورش یافتن در شرایطی متفاوت، وجود دارد و بهدین شکل اخلاقیات ما معنای خود را از دست میدهد، زیرا در این صورت هیچ ضرورتی برای چشمانداز اخلاقی ما وجود ندارد و در نهایت اخلاقیات در نتیجهی شانس و پروسههای فیزیکی خواهند بود.
(سم هریس) خداناباورِ صریح الکلام و متخصص علوم اعصاب در کتاب خود، (چشم انداز اخلاقی) ، تلاش کرده است تا از طریق تشریح این مسئله که علم چگونه میتواند ارزشهای اخلاقی ما را مشخص کند، حس ما را نسبت به اخلاقیات عینی توجیه کند.
برخی از خداناباوران تلاشهای او را ستودهاند و برخی از آنها، انتقادهای فاحشی به او وارد کردهاند.
هریس، چشمانداز اخلاقی خود را اینگونه ارائه میکند که در رئوس آن اخلاقیات نیک و در میانه، اخلاقیات پلید وجود دارد.
باید دید که استدلال هریس از خوب و بد چگونه بوده است؟
رئوس این چشماندازِ اخلاقی نشانگر آسایش و رفاه و میانههای آن نشانگر رنج و زحمت است.
ممکن است این گفتهی هریس خلاصهای باشد از مباحث او، اما انصافاً که به برابر دانستن پلیدی با رنج و خوبی با رفاه از نظر هریس منجر خواهد شد.
اینجاست که هریس شکست میخورد. اگر میتوان نشان داد که مردم با آسیب رساندن به دیگران بر رفاه خود میافزایند، پس بدین ترتیب چشمانداز اخلاقی او ویران میشود.
روش دیگر برای رد استدلال هریس این است که مسائلی که میتوانند سطح راحتی و رفاه ما را بالا ببرد، از نظر اخلاقی شنیع و منزجرکننده محسوب خواهند شد.
برای مثال زنای با محارم را با استفاده از روشهای ضد بارداری در نظر بگیرید. هر دو سوی این رابطه بر راحتی و رفاه خود افزودهاند، (زیرا آزادانه براساس هوای نفس خود این رابطه را انتخاب کردهاند) و در این بین با وجود استفاده از وسایل ضد بارداری، هیچ حالتی از آسیب و رنج به وجود نخواهد آمد، مانند تصور نوزادی با عیوب ژنتیکی.
در گفتگویی که با پروفسور کراوس داشتم موضوع زنای با محارم را مطرح کردم، اما او کاملاً دربارهی دیدگاهش اطمینان نداشت (از نظر او اشتباه بودن این موضوع کاملاً آشکار نبود و نمیتوانست از لحاظ اخلاقی آن را محکوم کند.) بنابراین، برخی از مواردی که باعث بالابردن سطح رفاه و آسودگی ما میشوند، از نظر اخلاقی شنیع هستند. حال اگر با این مثال ذکر شده مخالف باشید، نمونههای متعدد دیگری نیز برای نشان دادن این موضوع وجود دارد.
روبرت جانسون به عنوان یک خداناباور و فیلسوفِ علم در کتاب خود با عنوان اخلاقیات منطقی نسبت به استدلال هریس انتقاد مشابهی را بیان میکند.
از نظر جانسون رویکرد هریس فاقد توجیه برای اخلاقیات حقیقی و عینی است:
«این گونه به نظر میرسد که هریس همچنان در مشکل اقرار به این مسئله، گیر کرده است که او تنها تصور میکند حقیقت اخلاقی مرتبط به «رفاه»، وجود دارد. آیا با بررسی علمی خاک زیر سنگ میتوان به حقیقت اخلاقی دست یافت؟ خیر! آیا میتوان وجود آن را مشابه با قانون مکانیک کوانتم در زمان بررسی این موضوع مشخص کرد؟ خیر! در حقیقت تنها چیزی که از شهود ما در بارهی این که حقیقتهای اخلاقی به سادگی به صورت مستقل وجود دارند، پشتیبانی میکند، این است که: شهود ما… این مسئله را میتوان تقریبا به سادگی تشریح کرد: این که هریس چگونگی تعریف کنونی اخلاقیات را به درستی تعیین میکند، بدین معنا نیست که اخلاقیات باید بهعنوان واقعیت و عمل در نظر گرفته شود. در واقع هریس، خود اقرار میکند که چیزهای زیادی وجود دارد که ما در حال حاضر به آنها اجازهی عمل میدهیم اما در واقع غیر اخلاقی هستند…»
ادامه دارد…….
منبع: https://www.hamzatzortzis.com/has-science-disproved-god-deconstructing-false-assumptions/