نویسنده : دکتر عبدالکریم بکار
ترجمه : رحمت الله خردنیا
قاعدهی نهم: درک اسباب مشکلات
کودک به عنوان مخلوقی ضعیف که از درک خود و مشکلاتاش و اینکه چه کاری بایستی انجام دهد، ناتوان است، دائماً از والدیناش انتظار دارد که او را در گذر مرحله یاری دهند و والدین نیز با جدیت، اخلاص و فداکاری در این راه تلاش میکنند، اما فقط نیت صادقانه داشتن در تعامل با مشکلات کافی نیست، بلکه لازم است طبیعت مشکلات فرزندان را درک کنیم و به ریشهیابی و علتیابی آن بپردازیم تا امکان معالجهی مشکلات برای ما فراهم شود.
ملاحظه میکنیم که برخی از والدین اعتقاد دارند که بایستی فرزندان آنها همانند نسخههای تکراری باشند، مثلاً اگر فرزند بزرگتر انسان خوب و ممتازی است، والدین سعی میکنند فرزندان دیگر را نیز با او قیاس بگیرند و اگر کوچکترین مشکلی در آنها دیدند بلافاصله آنها را سرزنش میکنند، و این نوع نگاه مطلقاً درست نیست؛ چرا که فرزندان مانند نسخههای خطی ارزشمندی هستند که هر کدام از آنها نشانهها و ویژگیهای خاص خودش را دارد و به همین علت، متفاوت بودن در زندگی آنها اصل است و نه مثل هم بودن. برخی از والدین نیز اهتمام کافی به مشکلات فرزندانشان نمیدهند و معتقدند همزمان که بزرگ میشوند مشکلات آنها نیز خود به خود پایان مییابد. و این ایده به نسبت برخی از مشکلات صحیح است، ولی برخی مشکلات کوچک از زمان کودکی با فرزند هستند و به صورت مداوم با او رشد میکنند و نیاز است که خیلی زود شناسایی و معالجه شوند. ولی مشکل اینجاست که بسیاری از والدین شناخت و مهارت لازم برای تشخیص رفتار شایسته و ناشایسته فرزندانشان را ندارند. برخی از تحقیقات به این نکته اشاره دارند که تعیین خط فاصل بین سلامتی و بیماری در مرحلهی کودکی به مراتب سختتر از مراحل پیشرو است و من به کسانی که کودکانی دارای مشکل غیرطبیعی همانند مشکل عقلی، حرکتی، روانی و اجتماعی دارند، توصیه میکنم فرهنگ و شناخت خود را ارتقا دهند و در این راستا مطالعه کنند و به توصیههای پزشکان و متخصصان گوش فرادهند تا بتوانند به بهترین نحو یاور فرزندان خود باشند. به طور مثال تشخیص مشکلات رفتاری کودکان با تکرار بیش از اندازه رفتار و یا انحراف بیش از اندازه آن در مقایسه با همسنوسالانش قابل فهم است، و درک اسباب مشکلات مهمترین گام در پروژه ارتقای فرهنگ و شناخت به حساب میآید.
در ادامه میخواهم به اسباب سه مورد از مشکلاتی که کودکان از آن رنج میبرند اشاره کنم تا این قاعده را به بهترین شکل توضیح داده باشم.
۱- تحرک زیادی (بیشفعالی)
بسیاری از والدین گلهمند هستند که فرزندشان آرام و قرار ندارد و برای چند ثانیه هم نمیتواند یک جا آرام بماند و خیلی سریع و نامتوازن در حالت حرکت است و اساساً به چیزی به نام اذیت و آزار دیگران توجهی ندارد… بیشفعالی کودک باعث اضطراب مادر میشود و خیلی اوقات آنها را از دیدوبازدید نزدیکان و دوستان و احیاناً حتی از پذیرش مهمان بازمیدارد.
بیشفعالی چه دلایلی دارد:
أ- به ارث بردن این غریزه از آباء و اجداد.
ب- خلل در کارکرد مغز باعث بیشفعالی میشود.
ج- ضربات شدیدی که به سر کودک وارد شده است.
د- مسمومیت از برخی غذاها.
هـ- حالت جسمی و عقلی مادر در زمان بارداری نیز تاثیر زیادی در بیشفعالی کودک دارد به گونهای که اگر مادر در زمان بارداری دچار بیماری شود و زیاد قرص و دارو مصرف کند، و یا مدت زمان زیادی را در ترس و اضطراب سپری کند، گاهی این موارد منجر به بیشفعالی در کودک میشود.
و- مشاجره مادر با کودک و انتقاد شدید از او به خاطر تحرک زیادش، باعث پیچیدهتر شدن مشکل میشود در حالی که عدم توجه خانواده به کودک در چنین شرایطی و سازگاری با وی نتیجهی بهتری خواهد داد. هنگامی که ما مسایلی را که باعث تحرک زیادی و بیشفعالی کودک میشود، بشناسیم و درک کنیم، انتظار میرود که با کودک مهربان باشیم و او را معذور بداریم به جای اینکه او را سرزنش و بازخواست کنیم.
۲- دروغ گفتن کودک:
خیلی مختصر دروغ به این معناست که انسان چیزی را برخلاف باورش بگوید، مانند کودکی که میگوید: من این ظرف را نشکستهام در حالی که میداند این کار را انجام داده است.
چیزی که انسان را به سمت دروغ گفتن سوق میدهد معمولاً تلاش برای فریب و گمراه نمودن شنونده است. در بسیاری مواقع نیز علت، تمایل برای کسب مصلحت و منفعت خاصی است که از طریق راستگویی قابل دستیابی نیستند، چنانچه ممکن است تلاش برای فرار از مسئولیت و نجات از ضرر انگیزههای دیگری باشند.
کودک در مرحله قبل از مدرسه دروغ میگوید، چون که به سختی میتواند فرق بین حقیقت و خیال را بفهمد، و همچنین نمیتواند بفهمد که گفتههای انسان بایستی مطابق واقع و واقعیت باشد. بسیاری از والدین موقع شنیدن دروغی از جانب فرزندانشان به شدت ناراحت میشوند، در حالی که اسباب واقعی و عمیق این رفتار کودک را نمیفهمند. و به خاطر اینکه والدین بتوانند پدیده دروغگویی فرزندشان را کنترل کنند بایستی دلایلی که آنها را وادار به دروغگویی میکند کشف کنند و شاید موارد زیر برخی از این دلایل باشند:
– تلاش برای به دست آوردن منافع شخصی:
مثلاً کودک سهم خودش از شیرینی را گرفته و خورده، میآید نزد مادرش و میگوید سهم من را بده، من چیزی نگرفتهام!
– گاهی اوقات کودک برای حمایت برخی از دوستانش دروغ میگوید، مثلاً میگوید: فلانی، فلانی را نزده است در حالی که مطمئن است که زده است! این نوع دروغگویی تا مدت زمان زیادی با کودک خواهد ماند و در برخی حالتها تا بعد از مرحلهی نوجوانی نیز در شخص وجود دارد.
– تقلید رفتار بزرگترها چه در خانواده و چه خارج آن:
کودک معمولاً فکر میکند بزرگترها همیشه برحق هستند و از او داناترند، پس هنگامی که بزرگتری جلو کودک دروغی میگوید، کودک نیز از او تقلید میکند و فکر میکند کار خوبی انجام میدهد.
– دفاع از خودش در مقابل عقوبت و تنبیه کار بدی که انتظارش را میکشد:
این مورد زیاد اتفاق میافتد، به طور مثال هنگامی که مقداری جوهر بر روی فرش خانه ریخته میشود و معلوم نیست کار چه کسی هست؛ معمولاً همهی کودکان خانه بلافاصله میگویند کار ما نیست و نمیدانیم هم کار چه کسی است!
– گاهی اوقات کودک به دروغ داستانهایی را میبافد و در آن قهرمانیها و زرنگیهایی را به خودش نسبت میدهد تا تعجب و توجه دوستانش را به خودش جلب کند.
– برخی اوقات نیز کودک به خاطر دشمنی با کودکان دیگر و آزار رساندن به آنها مجبور به دروغگویی میشود، و زیاد اتفاق میافتد که کودک برای کودکی دیگر پاپوش درست میکند تا از طرف شخص سومی مورد تنبیه قرار گیرد.
– گاهی اوقات نیز کودک به خاطر رهایی از خاطرات ناخوشایند گذشته دروغ میگوید، مثلاً هنگامی که دوستاش به او میگوید: یادت میآید یک بار قلم دوستات را دزدیدی؟ میگوید: من هرگز چنین کاری نکردهام. اینجا کودک برای زدودن صفحه سیاه خاطرات گذشتهاش دروغ میگوید.
– زمانی که والدین و نزدیکان کودک مستمراً او را دروغگو بخوانند، به مرور زمان صفت دروغگویی جزئی از تصور ذهنی کودک نسبت به خودش میشود به گونهای که کاملاً به قناعت میرسد که او آدم دروغگویی است، و بعد از آن بدون اینکه احساس بدی داشته باشد راحت دروغ میگوید.
– باعث تاسف بسیار است که خیلی از ما بزرگترها با عدم اعتماد به کودکان، آنها را به سمت دروغگویی هُل میدهیم. در بسیاری موارد کودک میخواهد حقیقت را بگوید ولی چون میداند خانوادهاش سخناش را قبول نمیکنند، به دروغهایی روی میآورد که گمان میکند مورد قبول آنها واقع خواهد شد. قطعاً درک درست ما از اسبابی که کودک را به گفتن غیرحقیقت وامیدارد، باعث میشود که ما روش تعامل با کودک را تغییر دهیم، همانطور که باعث میشود سطح دیدگاه ما نسبت به وضعیت کودک و چگونگی توجیه و رشد آن، بهبود یابد.
۳- دعوای بین فرزندان
بسیاری از والدین فکر میکنند چون فرزندانشان دائماً با هم درگیری دارند و دعوا میکنند، در امر تربیت مطلوب آنها و ایجاد خانوادهای مناسب شکست خوردهاند، در حالی که درگیری، ستیزهجویی و جدال بین فرزندان یک موضوع کاملاً طبیعی هست، مگر اینکه از حد معمول خود بگذرد. گاهی اوقات سوء تفاهم در فرزندان باعث میشود آنها با هم درگیر شوند و کار به کتککاری و آزار بدنی خطرناک نیز برسد…
در هر صورت والدین بایستی بدانند که رقابت بین فرزندان در هر خانهایی وجود دارد، ولی مردم معمولاً در این مورد صحبت نمیکنند و سعی میکنند آن را کتمان کنند.
شاید مهمترین اسباب رقابت، درگیری و دشمنی بین فرزندان مسایل زیر باشند:
– فرزندان ما با اینکه برادر و خواهرند، اما مزاج و ذوق و سلیقه آنها مثل هم نیست و برخوردهای متوالی روزانه و رقابت بر سر برخی وسایل و اسباببازیها، سبب ایجاد تنش و درگیری بین آنها میشود، و یک قاعده عمومی در اینباره میگوید: «آن چیزی که مردم دوست دارند داشته باشند، همیشه بیش از آن چیزی است که دارند.» و تا زمانی که فرزندان در استفاده از وسایل داخل منزل مشترک هستند، وجود مقداری تنش و درگیری نیز تقریباً قطعی است.
– برخی مواقع دل کودک سرشار از کینه و دشمنی نسبت به برادرش میگردد و علتاش هم اینست که والدین به برادرش اهمیت بیشتری میدهند و او را برتر میدانند. در حقیقت بسیاری از والدین به نقش خود در برافروخته کردن دشمنی بین فرزندان توجه نمیکنند و ناخواسته یا خواسته جایگاه فرزندان باهوشتر، آرامتر و منظمتر را بالاتر میبرند و علناً آنها را برتر میدانند… و این یک موضوع تاریخی و قدیمی است، که قرآن نیز در مورد برادران یوسف میفرماید: إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ*اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ [یوسف/۹-۸]. ترجمه: هنگامی که (برادران پدری یوسف) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین که از یک مادرند) در پیش پدرمان از ما محبوبترند، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم (و از آن دو برای پدر سودمندتر میباشیم). مسلّماً پدرمان در اشتباه روشنی است. * یوسف را بکشید، یا او را به سرزمینی (دور دست) بیفکنید، تا توجّه پدرتان فقط با شما باشد (و تنها و تنها شما را دوست داشته باشد و به شما مهر ورزد) و بعد از آن (از گناه خود پشیمان میشوید و توبه میکنید و) افراد صالحی خواهید گشت (چرا که خدا توبهپذیر است و پدر هم عذرتان را قبول مینماید).
اساساً فرزندان در جلب محبت والدین با هم مسابقه میدهند و هر زمان که احساس کنند یکی از آنها گوی سبقت را ربوده است، او را دوست ندارند و با او دشمنی میکنند، و والدین بایستی به شدت به این مسایل توجه کنند.
– گاهی اوقات کودک از دست والدین عصبانی میشود و نمیتواند عصبانیت خود را بروز دهد، ناچار عصبانیت خود را بر سر برادر کوچکترش خالی میکند و سعی در آزار و اذیت او میکند، و این تقریباً در همه خانوادهها هست.
– بعضی از کودکان هنگامی که حس کنند پدر و مادر از یکی از برادران و خواهران وی عصبانی هستند سعی میکنند او را تحت فشار بگذارند، مثلاً دختر به خاطر وفاداری و بروز محبت نسبت به مادر، ممکن است خواهر کوچکترش را تنبیه کند، فقط به این دلیل که مادر از او راضی نیست.
– مقایسه منفی فرزندان با هم از طرف والدین و خانواده باعث میشود کسی که در مقایسه ضرر کرده، دلش لبریز از کینه شود. مثلاً مادر به یکی از دخترانش میگوید: تو بینظم هستی و به نظافت شخصی خود اهمیت نمیدهی، من دوست دارم مثل فلان خواهرت باشی و از او یاد بگیری چکار کنی… همین دیدگاه مادر، دل دختری که متهم به بینظمی شده را نسبت به خواهرش لبریز از حقد و کینه میکند، و سبب آن دقیقاً مادر است با مقایسه منفی که انجام داده است. ممکن است در خانوادهایی فرزندی با استعداد درخشان باشد که موفقیتهای متوالی کسب میکند و با هر موفقیت بیش از پیش نگاهها را معطوف خود میکند و اهتمام بیشتر خانواده را کسب میکند، همین مسئله باعث میشود بقیه برادران و خواهران، در سایه او بمانند و احساس کنند در مورد آنها سهلانگاری میشود و حقوق آنها توسط خانواده پایمال میشود، و درنتیجه سعی میکنند در هر فرصتی از جایگاه و شأن برادرشان بکاهند و شاید بر علیه او توطئه نیز انجام دهند.
– در برخی خانوادهها به فرزند بزرگتر قدرت تحکم زیادی بر فرزندان کوچکتر و یا به برادر قدرت تسلط بر خواهر داده میشود و آنها را حامیان ناموس و شرف خانواده برمیشمارند، و این عرف غلط باعث زایش بسیاری از دشمنیها در بین فرزندان میشود، زمانی که برادر وسطی و میانه مورد اهانت و اساءه ادب برادر بزرگتر قرار گیرد، او هم معمولاً سعی میکند از برادر یا خواهر کوچکترش انتقام بگیرد… و والدین مسئول همهی اینها هستند.
در این قسمت خواستم با ذکر نمونههایی از فهم و درک اسباب مشکلاتی که فرزندان از آنها رنج میبرند، ذهنها را متوجه این مسئله بکنم که والدین بایستی ضرورت فهم و کشف ریشههای بحران، مشکلات و انحرافهایی که فرزندان از آن رنج میبرند را درک کنند، و درک این ضرورت نیازمند دو چیز مهم دیگر است: اهتمام بیشتر به فرزندان و آگاهی و معرفت تربیتی بیشتر؛ و خدای مهربان همیشه یاریگر است.