نویسنده:حسین مختاری
آدمی تا به درد و بیماری دچار نشود، از شناخت خود، آن چنان که باید، ناتوان است؛ آنکه درد و بیماری را به تن و جان تجربه نکند در شناخت خویش درماند. آدم بی درد هنوز با جهان واقعی آدمیان فاصله بسیار دارد.
درد و بیمارى فىنفسه مطلوب نیست و آدمی نباید برای اینکه نگاهش به خود و انسان کامل شود، خود را در موضع و معرض درد و بیماری قراردهد. به استقبال درد و بیماری رفتن به هیچ روی معقول و ممدوح نیست، ولی زمانی که درد و بیماری سراغ آدمی آمد بدون رهاورد هم نخواهد بود، به شرطی که چشم تیزبینی داشته باشی و نگاهت را اندکی از ظواهر فراتر ببری. شاید اولین رهاورد بیماری شناختن دوستان واقعی باشد. زمانی که انسان صحیح و سالم و قبراق است همه ادعای دوستی میکنند و علاقه خود را برای رفاقت با آدمی اعلام میکنند، ولی در روزهای سخت و ناخوش، دوستان اندکی جویای حال میشوند و دست کم اعلان همدردی میکنند. این نکته دستاورد کمی برای آدمی نیست و البته اگر نگاه عرفانی هم داشته باشی، این حقیقت را وجدان خواهی کرد که جز «او» ملجأ و دادرس و مونسی نیست. دستاورد دیگر بیماری این است که آدمی را با جهان دیگر؛ یعنی سکوت و شب و شب زنده داری آشنا میکند، البته در صورتی که درد آنقدرها هم مردافکن و در هم کوبنده نباشد، وگرنه این فرصت را از آدمی خواهد ستاند.
مولانا میگفت:
درد پشتم داد هم تا من ز خواب / بر جَهَم هر نیم شب لابد شتاب
تا نخسپم جمله شب چون گاومیش / دردها بخشید حق از لطف خویش
آدمی چون از همه درمانها دست شست و از در «طبیبان مدعی» دست خالی و نومید بازگشت، به درگاهی روی میآورد که مخزن همه حب و دواها آنجاست.
باز این مولاناست که میگوید:
درد آمد بهتر از ملک جهان / تا بخوانی مر خدا را در نهان
انسان تا درد را از عمق جان تجربه نکرده است قدر عافیت و لذت سلامت و خوشدلی را چنان که باید نخواهد دانست. برخی دردها، واقعاً طاقت شکن و جان گسلاند. گرچه ایمان شخص بیمار به خدا و جهان پس از مرگ و به حکمت درد و بیماری تا حد زیادی آرامش بخش و تسکین دهنده است و آستانه تحمل آدمی را بالا میبرد، لیکن از هر مؤمنی چنین توقعی نمیتوان داشت؛ چراکه درجات ایمان در اشخاص یکسان نیست، دیگر اینکه دردها متفاوت و گونه گون هستند. برخی دردها واقعاً از قدرت و طاقت بشر فراترند. مولانا در فیه مافیه آورده است: حق تعالی فرعون را چهارصد سال عمر و ملک و پادشاهی و کامروایی داد. جمله حجاب بود که او را از حضرت حق دور میداشت. یک روزش بی مرادی و درد سر نداد تا مبادا که حق را یاد آرد. گفت «تو به مراد خود مشغول می باش و ما را یاد مکن، شبت خوش باد.»
این قصه در مثنوی شریف چنین بازتاب یافته است:
داد مر فرعون را صد ملک و مال / تا بکرد او دعوی عز و جلال
در همه عمرش ندید او درد سر/ تا ننالد سوی حق آن بدگهر
داد او را جمله ملک این جهان / حق ندادش درد و رنج و اندهان
درد آمد بهتر از ملک جهان / تا بخوانی مر خدا را در نهان
خواندن بی درد از افسردگیست / خواندن با درد از دل بردگیست
مشکل اصلی فرعون و فرعونیان در واقع خود خواهیها و برتری جوییها و انانیت آنهاست. نکتهای که مولانا در آثار خود از جمله در غزلیات شمس بر آن انگشت تاکید مینهد و میگوید تا وقتی خودخواهی و انانیت در تو هست، درد و رنج نیز هست:
آن نفسی که با خودی خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بی خودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که با خودی بسته ابر غصهای
وان نفسی که بی خودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که با خودی همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بی خودی دل چو بهار آیدت
پس رمز رهایی از رنج، دست کشیدن از انانیت است، وقتی از قید نفس رها شدی، در حقیقت از همه رنجها رستهای. البته «خوشبختی لزوماً به معنای داشتن یک زندگی بدون درد و رنج نیست، بلکه بیش از آن، غایت دهی و معنا بخشیدن به دردها و رنج هاست. برای مثال، وقتی مولانا جور و جفای خلقان را همچون گنج زری میداند که سبب دل بریدن و رویگردانی تو از مردمان و پناه جستن به درگاه خداوند مهربان میشود، در حقیقت معنای دلخواه و تازه و تحمل پذیری به رفتارهایی میدهد که به نوعی برای ما درد خیز و رنج آفرین است.
چنان که در مثنوی میفرماید:
این جفای خلق با تو در جهان/ گر بدانی، گنج زرآمد نهان
خلق را با تو چنین بدخو کند/ تا تو را ناچار رو آن سوکند
خوشبختی به تعبیر بعضی از فضلا یک بخت و اقبال خوش بادآورد و بیخون جگر نیست. خوشبختی یک دستاورد، بلکه یک رنج آورده است. مولانا در مثنوی معنوی تیرگیهای غمهای انسانها را حاصل گستاخی و ناپارسایی عنوان میکند و میگوید:
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم/ آن زبی باکی و گستاخیست هم
در قرآن کریم میخوانیم « وَمَا أَصَابَکَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفسِکَ»( نساء/۷۹)
ترجمه: «هر آن بدی که به تو رسد از خود توست»
شادی و غم نتیجه شاد کردن یا رنج دادن دیگران است. مولانا در فیه مافیه از نکته یاد شده به این نتیجه میرسد که شادی و غم و علل و عوامل به وجود آورنده آن نمونه و نموداری از نظام ثواب و عقاب اخروی است و از این جهت هشدار دهنده و بصیرت افزاست:
«حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن، اما نمونه آن، دم به دم و لمحه به لمحه میرسد. اگر آدمی را شادیای در دل میآید، جزای آن است که کسی را شاد کرده است و اگر غمگین میشود. کسی را غمگین کرده است. این ارمغانهای آن عالم است و نمودار روز جزاست تا بدین اندک، آن بسیار را فهم کنند همچون که از انبار گندم، مشتی گندم بنمایند. این قبضها و تیرگیها و ناخوشیها که بر تو میآید، از تأثیر آزار و معصیتی است که کردهای، اگرچه به تفصیل ترا یاد نیست که چه و چه کردهای، نگر که چقدر گشاد داری و چقدر قبض داری، قطعاً قبض جزای معصیت است و بسط جزای طاعت است» (فیه مافيه، فصل ۱۴)
در جای دیگر این دنیا را به کوه و کردار آدمیان را به ندا و بانگ تشبیه کرده است: «عالم بر مثال کوه است. هر چه گویی از خیر و شر، از کوه همان شنوی و اگر گمان بری که من خوب گفتم، کوه زشت جواب داد، محال باشد که بلبل در کوه بانگ کند، از کوه بانگ زاغ آید یا بانگ آدمی یا بانگ خر» (همان، فصل ۳۹). درمثنوی معنوی نیز همین سخن آمده است:
این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا
مولانا برای شادی و انبساط درون و زایل شدن غم، انسانها را به دوست داشتن یکدیگر فرامیخواند: «اگر کسی در حق کسی نیک گوید. آن خیر و نیکی به وی عاید میشود و در حقیقت، آن ثنا و حمد به خود میگوید. نظیر آن چنان باشد که کسی گرد خانه خود گلستان و ریحان کارد، هر باری که نظر کند، گل و ریحان بیند، او دائماً در بهشت باشد. چون خوکرد به خیر گفتن مردمان، چون به خیریکی مشغول شد، آن کس محبوب وی شد و چون از ویاش یاد آید، محبوب را یاد آورده باشد و یاد آوردن محبوب گل و گلستان است و روح و راحت است و چون بد یکی گفت آن کس در نظر او مغبوض شد. چون از او یاد کند و خیال او پیش آید، چنان است که ماریا کژدم یا خار و خاشاک در نظر او پیش آید. اکنون چون میتوانی که شب و روز گل و گلستان بینی و ریاض ارم [باغ بهشت/ باغ شداد] بینی، چرا در میان خارستان و مارستان گردی؟ همه را دوست دار تا همیشه در گل و گلستان باشی و چون همه را دشمن داری، خیال دشمنان در نظر میآید، چنان است که شب و روز در خارستان و مارستان میگردی، پس اولیا که همه را دوست میدارند و نیک میبینند. آن را برای غیر نمیکنند، برای خود کاری میکنند تا مبادا که خیالی مکروه و مغبوض در نظر ایشان آید» (همان، فصل ۵۴).
منبع: فصلنامه فرهنگی هنری نگاه آفتاب