نویسنده: صدیق قطبی
{مَتَى أَوْحَشَكَ مِنْ خَلْقِهِ فَاعْلَمْ أَنَّهُ يُريدُ أَنْ يَفْتَحَ لَكَ بابَ الأُنْسِ بهِ}
«هرگاه خدا تو را ازمخلوقات خود به هراس انداخت بدان که میخواهد دروازهی انس با خویش را به روی تو بگشاید.»
شرح:
خداوند، خود، بندگانش را طلب میکند و صلای مغفرت و ندای آشتی سرمیدهدودوست دارد بندگانش او را بخوانند، از او طلب کنند، به درگاه او بیایند و از او طلب آمرزش کنند؛ تا او اجابت کند، عطا کند، نوازش کند، بیامرزد.
رسول خدا (ص) میفرماید: «خداوند، هر شب پس از گذشتن دوسوم شب، به آسمان دنیا میآید و میگوید:
آیا کسی هست که مرا بخواند تا او را اجابت کنم؟ آیا کسی هست که از من بخواهد تا به اوبدهم؟ آیا کسی هست که از من طلب بخشش کند تا او را بیامرزم؟»
امام غزالی در احیاء علوم الدین، آورده است که خداوند متعال به داود – علیه السلام – خطاب کرد:
«ای داود، اگر آنان که از من روی گردانده اند، میدانستند که چقدر منتظرشان هستم و مهر من با آنان تا چه حد است و چقدر مشتاق آنم که گناهان را ترک کنند، ازاشتیاق، جان میسپردند و بندبند وجودشان براثرمحبت من ازهم میگسست.ای داود! این محبت من است نسبت به کسانی که از من روی گردانده اند، حال بنگر محبت من نسبت به کسانی که به جانب من رو کردهاند تا چه اندازه است.»
یکی از عارفان گفتهاست:
«الهی؛ ازمحبت خویش نسبت به تو در شگفت نیستم حال آنکه من بندهای تهیدستم. شگفتی من از محبت توست نسبت به من، حال آنکه تو پادشاهی توانایی! »
مولوی میگوید:
پولاد پارههاییم آهن رُباست عشقت
اصل همه طلب تو، درخود طلب ندیدم
بر همین اساس و با توجه به این نوع نگرش، ابن عطاء سکندری میگوید خداوندی که بندهاش را دوست دارد گاه کاری میکند که او از مخلوقات دیگر برمد، بگریزد و هراسان شود و وقتی هیچ مفر و مقری جز بارگاه خداوند نیافت به آغوش حق بازگردد و با او انس بگیرد. وحشت از خلق، گاه آدمی را به انس با خداوند میکشاند.
بر همین مبناست که جنید بغدادی میگوید:
«بلا چراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان وهلاک کنندهی غافلان.»
بوعلی رازی گفتهاست:
«هرگاه بینی که حق تعالی تو را از خلق وحشت دهد از حاضر نیاسایی و غایب را نجویی. بدان که مراد او آن است که تو را با خود انس و آرام دهد.»
منظومهی خواندنی (گره گشای) از پروین اعتصامی، در حقیقت شرحی بر این نکته است.
در ابیات پایانی این شعر آمده است:
سجده کرد و گفت ای ربِّ وَدود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلایی کز تو آید رحمتی است
هر که را فقری دهی آن دولتی است
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده راتیشه زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو پیوندم زنندرزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بی کسان
ناتوانی زان دهی بر تندرستتا بداند کانچه دارد زان توست
اندر این پستی قضایم زان فکند
تا ترا جویم، ترا خوانم بلند