نویسنده: صدیق قطبی
«مَتَى أَلَمَکَ عَدَمُ إِقْبَالِ النَّاسِ عَلَيْکَ أَوْ تَوَجَّهُهُمْ بِالذَّمِّ إِلَيْكَ فَارْجِعْ إِلَى عِلْمِ اللَّهِ فِيکَ، فَإِنْ كَانَ لَا يَقْنِعُکَ عِلْمُهُ فَمُصِيبَتُکَ بِعَدَمِ قَنَاعَتِکَ بِعِلْمِهِ أَشَدُّ مِنْ مُصِيبَتِکَ بِوُجُودِ الأَذَى مِنْهُمْ.»
«هرگاه بی توجهی مردم یا توجه از سر نکوهش شان به تو، موجب آزردگی ات شد، به آگاهی خدای در باب خود مراجعه کن. اگر آگاهی و دانش او، تو را کافی نباشد، مصیبت قانع نشدن به آگاهی خدا، برای تو از مصیبت آزردگی از سوی مردمان، سخت تر است.»
«تَطَلُعُکَ إِلَى بَقَاءِ غَيْرِهِ دَلِيلٌ عَلَى عَدَمٍ وِجْدَانِکَ لَهُ، وَاسْتِيحَاشُک لِفُقْدَانِ مَا سِوَاهُ دَلِيلٌ عَلَى عَدَمِ وُصلَتِک بِهِ.»
«وقتی خواهان بقای ما سوای خدایی، دلیل بر این است که او را نیافتهای، هراس از دست دادن ماسوای او نیز، نشانهای است
بر اینکه هنوز به خدا نرسیدهای.»
«اسْتَشْرَافُک أَنْ يَعْلَمَ الْخَلْقُ بِخُصُوصِيتِک دَلِيلٌ عَلَى عَدَمِ صِدْقِک فِی عُبُودِيتک.»
«توجهت به این که مردم از امتیاز و گزیدگی تو آگاه میشوند، نشانهای بر ناراستی تو در بندگی است.»
«غَيب نَظَرَ الْخَلْقِ إِلَيْک بِنَظَرِ اللَّهِ إِلَيْک، وَغِبْ عَنْ إِقْبَالِهِمْ عَلَيْک بِشُهُودِ إِقْبَالِهِ عَلَيْکَ.»
«با التفات به نگریستن خداوند به خویش، به نگریستن خلق منگر و با نظر به اقبال خداوند به خود، به اقبال دیگران بی اعتناشو.»
شرح:
تو جام عشق را بستان و میرو
همان معشوق را میدان و میرو
شرابی باش بی خاشاک صورت
لطیف و صاف همچون جان و میرو
اگر عالم شود گریان ترا چه؟
نظر کن در مه خندان و میرو
اگر گویند زراقی و خالی
بگو هستم دو صد چندان و میرو
بگو آن مه مرا باقی شما را
نه سر خواهیم و نی سامان و میروا
در حکمت نخست، ابن عطا میگوید که بندگی خالصانه و بی شائبه آن است که فرد دلشورهی با خبر شدن دیگران از اوصاف و احوال و اعمال خود را نداشته باشد. برای او همین که منظور نظر خداوند است کفایت میکند و اگر فردی در مسیر بندگی به اسباب و طرق گوناگون بکوشد تا دیگران را از نیکیها و اعمال صالح خود مطلع گرداند، این کوشش و این اشتیاق، نشانهای از ضعف و نقصان در ناحیه ی اخلاص است.
بشر بن حارث گفته است:
«کسی را سراغ ندارم که خوش داشته باشد دیده شود و دین اش از دست نشده و رسوا نگشته باشد و کسی که دوست دارد مردم او را بشناسند حلاوت آخرت را نمیچشد.»
در حکمت بعدی میگوید هرگاه مورد بی توجهی یا آزار و طعنه و طرد دیگران واقع شدی، متوجه اطلاع خداوند از احوال خود گرد. توجه کن که گرچه از سوی دیگران آزار دیده و رنجیده خاطر شدهای، گرچه مورد بی مهری و کم توجهی واقع شدهای، اما خداوندی هست که از احوال تو باخبر است و خفایا و سرایر تو را میداند و همین که در منظر نظر او هستی، تو را کافی است. اما اگر با تأمل و دقت در این نکته، به قناعت نرسیدی و همچنان از بی مهری و بی اعتنایی دیگران رنج بردی، در این حالت، اکتفا نکردن و خرسند نشدنت از آگاهی خداوند نسبت به احوال خویش، به مراتب ضایعه بارتر و اسف انگیز تراز بی مهری و شماتت دیگران است.
وقتی رسول خدا (ص) با رفتار پرخشونت و بی ادبانهی اهل طایف روبرو شد و مورد طرد و آزار آنان واقع گردید نجوایی پرسوز بر زبان آورد:
«پروردگارا! من شکایت ناتوانی و بی پناهی خود و استهزای مردم را نسبت به خویش به درگاه تو میآورم، ای مهربانترین مهربانها! تو خدای ناتوانان و پروردگار منی، مرا در این حال به دست که میسپاری؟ به دست بیگانگانی که با ترشرویی مرا برانند یا دشمنی که سرنوشت مرا بدو سپردهای! خداوندا! اگر تو بر من خشمناک نباشی باکی ندارم، ولی عافیت تو بر من فراخ تر و گواراتراست، من به نور ذاتت که همه تاریکیها را روشن کرده و کار دنیا و آخرت را اصلاح میکند، پناه میبرم، از این که خشم تو بر من فرود آید یا سخط و غضبت بر من فروریزد، ملامت حق توست تا آنگاه که خوشنود شوی و نیرو و قدرتی جز به دست تو نیست.»
محل استشهاد این دعا، همان اکتفا و قناعت پیامبر(ص) به دوستی و خشنودی خداوند و بی پروایی نسبت به قبول و رد دیگران است.
میفرماید: گرچه مورد بی حرمتی و آزار اهل طایف واقع شدم، اما اگر قهر و خشم تو نباشد، باکی ندارم.
به تعبیر حافظ:
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
در قرآن کریم برای تسلای خاطر پیامبر (ص) به همین مورد نظر بودن و توجه خداوند اشاره میکند:
«وَتَوَكلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * الَّذِی يَرَاکَ حِينَ تَقُومُ * وَتَقَلُبَک فِي السَّاجِدِينَ * إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»
سعدی گفته است:
حکایتی ز دهانت به گوش جان آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
معلمان معنوی بر این نکته تأکید داشتهاند که سالک لازم است به تصویری که دیگران از او دارند بی توجه باشد و نکوهش و عتاب دیگران را وقعی ننهد و از آزار و بیمهری آنان نرنجد.
سید برهان الدین محقق ترمذی گفته است:
«آزاد مرد آن باشد که از رنجانیدن کسی، نرنجد. جوانمرد آن باشد که مستحق رنجانیدن را نرنجاند.»
مولانا می گوید:
«عارف کسی است که هیچ کدورتی مشرب صاف او را مکدرنگرداند و هر کدورتی که بدو رسد، صافی شود.»
غالباً، نه حمد و ثنای دیگران بر پایه ای استواراست و نه ذم وعتاب شان بر دانشی وثیق مبتنی است، بنابراین شایسته است که نه از کف زدن ها و تحسینها چندان ذوق زده شویم و نه از بی مهریها و سرزنشها .
سفیان ثوری گفته است:
«اگر کسی تو را گوید: «چه نیک مردی تو!»، این تو را خوشتر آید از آنک گویند:« چه بد مردی تو!»، بدان که توهنوز مردی بدی.»
مالک دینار می گوید:
«تا خلق را بشناختم، هیچ باک ندارم از آن که کسی مرا حمد گوید، یا از آن که مرا ذمّ گوید؛ از جهت آن که ندیده ام و نشناخته ستاینده ای الا مفرط و نکوهنده ای الا مفرط.»
مولانا گفته است:
باز پران کن حمام روح گیر
در ره دعوت طریق نوح گیر
خدمتی میکن برای کردگار
با قبول و رد خلقانت چه کارا
ابو فراس در شعری زیبا گفته است:
فلیتک تحلو والحياة مريرة
ولیتک ترضى والأنام غضاب
وليت الذي بینی وبینک عامر
و بینی و بين العالمين خراب
إذا صح منک الود فالكل هينٌ
وكلُّ الذي فوقَ التُرابِ تُرابُ
منبع : کتاب حکمتهای ابن عطاء سکندری