نویسنده:دکتر محمود ویسی
در جامعهی جهانی، بحث تغییر مطرح است و هر فرد و یا جامعهای که اهل تغییر و ایجاد تحول در خود نباشد میماند، میگندد و میگنداند؛ لذا منطق تغییر، یک منطق و سنت خدایی است؛ در آیه ی ۱۱ سورهی رعد خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ ﴾
تغییر در هر ساختاری نیازمند مؤلفههایی است که لازم است لحاظ شوند تا تغییر و تحول در شخصیت انسانی تحقق یابد. یکی از مباحث اساسی انتقال از وضعیت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب است، اما چگونه؟
در این مبحث به این سوال پاسخ داده میشود.
﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ ﴾
یعنی:«خداوند هیچ تغییری را در هیچ قــومـی یـا فردی رقم نمیزند مگر این که آن قوم و شخص خود طالب تغییر باشند، خود بخواهند این تغییر را در منش و بینش خود ایجاد کنند. برای هر تغییری آشنایی چهار عامل نقش اساسی دارد:
۱. دانش تغییر: اول این که باید تعریف مشخصی از تغییر ارائه شود؛ چون تغییر میتواند جنبهی مثبت و منفی داشته باشد. هر نوع تغییری ارزشمند نیست؛ لذا باید تعریف مشخصی از تغییر وجود داشته باشد؛ یعنی این که باید به چه نقطهای رسید و الآن در چه نقطهای هستیم و چقدر زمان نیاز است تا به جایگاه مطلوب برسیم.
۲. جرأت تغییر: بسیاری اوقات انسان نسبت به بعضی از کارهایی که انجام میدهد عادت کرده است و برایش تغییر عادت مشکل است؛ مثلاً برای مدتی لباسی در منطقهی خود پوشیده، زمانی به منطقهی دیگر میرود بسیار برایش مشکل است که لباس را تغییر دهد؛ چون احساس میکند از لحاظ شخصیتی آسیب میبیند؛ در حالی که لباس، جزیی از فرهنگ است، نه همهی آن و اگر تنها نوع لباس پوشیدن به شخصیت ارزش بدهد نشانهی ناپخته بودن شخصیت است، یا اگر به تغییر بافتهای سنتی که بر جامعه حاکم است بپردازیم مشکلاتی ایجاد میشود، مثلاً دختر باید با مهریهی بالا ازدواج کند تا ازدواجش آبرومندانه باشد. باید یکی جرأت داشته باشد و به میدان بیاید، و با جرأت بگوید که اگر مردی اهل ایمان، اخلاق و تقوا، پیش آید، من دخترم را به عقد او در میآورم. این تغییر شهامت و جرأت میخواهد.
۳. قدرت تغییر: بسیاری اوقات ما میخواهیم بهتر شویم، اما خود به تنهایی نمیتوانیم؛ میخواهیم به جایی برسیم، اما خود به تنهایی قادر نیستیم، مانند آن قصهی جوانی که زمانی دچار مشکلات روحی و روانی شده بود قرآن میخواند و اهل مطالعه و تحقیق و پژوهش بود، اما با این همه تحقیقات و مطالعات آرامش نداشت. به نزد صاحب دلی رسید و به او گفت: من میخواهم تغییر کنم، و خوب شوم. صاحب دل به او گفت: میخواهی خوب شوی یا خوش شوی؟
گفت: خوب و خوش فرقی ندارد. گفت: خیر، با هم تفاوت دارند؛ شما میخواهی خوب شوی یا خوش شوی؟ این همه تحقیق و پژوهش شما را به خوشی رسانده است، این خوش شدن است، خوب شدن نیست؛ خوب شدن این است که انسان با هر عملی از درون به آرامش برسد؛ خوب شدن مانند استفاده از دواست که به انسان آرامش و شفا میدهد و خوش شدن مانند خوردن خربزه از سوی بیماری است که خربزه برای او سم است و با خوردن خربزه دچار لرز میشود. گفت: حالا شما میخواهید خوب شوید یا خوش؟ گفت: میخواهم خوب شوم. گفت: راه خوب شدن تو را قرآن فرموده است:
(لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ) [آل عمران: ۹۲]
تو نمیتوانی به خوبیها برسی مگر این که بخشی از خوشی ها و محبوبهایت را هزینه کنی. اما افرادی میخواهند از هیچ یک از خوشی هایشان دست برندارند و به همه خوبیها برسند.
تو خواهی دردها درمان کنی اما به بیدردی
تو خواهی صعبها آسان کنی اما به آسانی
***
مترس از جان فشانی چون طریق عشق میپویی
چو اسماعیل باید سر نهادن روز قربانی
انسان باید از بعضی چیزها بگذرد و با ترک تعلق به کمال می رسد. خودخواهیها بسیاری اوقات کانون تشنج میشود؛ لذا قدرت تغییر بسیار مهم است.
۴. تقوای تغییر: این که ما میخواهیم شاهد تغییری در خود باشیم باید تقوا درآن دخیل باشد؛ چون هر تغییری مطلوب نیست مگر اینکه تحت نظارت مستقیم خداوند باشد تا به جهنم ختم نشود، بلکه تغییر به سوی بهشت و رحمت باشد.
لازم است هر کس از خود بپرسد که کجا ایستاده است؟ آیا میتواند بهتر و برتر از این که هست بشود؟ در راستای ایجاد تغییر در شخصیت پیامبر رحمتﷺ میفرماید: شش چیز را برای من تضمین کنید، من هم برایتان بهشت را تضمین میکنم:
۱. وقتی وعده دادید به وعده تان وفا کنید.
۲. وقتی سخن میگویید راست بگویید. مطلقاً دروغ نگویید و کاری نکنید که مجبور شوید دروغ بگویید. یک قاعده برای این که انسان از دروغ گویی محفوظ بماند وجود دارد و آن این است: همیشه راست بگویید، اما همهی راستها را نگویید؛ چون بعضیها تحمل شنیدن بعضی از راستها را ندارند؛ یعنی همیشه راست گفتن، اما هر راستی را نگفتن.
۳. وقتی به شما اعتماد شد، سعی کنید مورد اعتماد باشید، و امانتی را که نزد شما است ادا کنید.
۴. ناموستان را حفظ کنید. برای حفظ ناموس ابتدا باید از چشم چرانی دوری کرد. باید چشمها را سامان بخشید. این اساس حفظ فرج است که خداوند در آیهی ۳۰ و ۳۱ سورهی نور خطاب به اهل ایمان از زنان و مردان میفرماید چشمهایتان را کنترل کنید:
﴿قُل لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى هُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (۳۰) وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ )
نورانیت و جذابیت شخصیت انسان با چشم چرانی از بین میرود؛ یعنی هر جا انسان بخواهد کلام و نگاهش مؤثر باشد باید چشم چرانی نکند.
۵. “غضوا أبصاركم” در حدیث به این ترتیب آمده، در حالی که ترتیب قرآن ابتدا کنترل چشم و نگاه است و سپس حفظ فرج و ناموس.
۶. صلهی رحم را نسبت به قوم و خویش به جای آورید.
اما نقطهی شروع این تغییر، جوانان هستند و به خصوص کسانی که به چهل سالگی نرسیدهاند؛ چون جوانان آمادگی کسب دانش تغییر را دارند و با توجه به جوانی از جرأت لازم هم برخوردارند؛ چون انسان با بالا رفتن سن گران جان میشود و مرتب پا به ترمز حرکت میکند؛ اما جوانان ترمز نمیخواهند؛ جرأت جوانان اینجا بیشتراست؛ پس قدرت تغییرشان هم بیشتراست؛ تنها باید تقوا تقویت شود تا تغییر مثبتی اتفاق بیفتد.
مهمترین سرمایهی هر ملتی جوانانش هستند و نقطهی شروع تغییرهم جوانان هستند، و پیامبر خدا ﷺ نیز کار خود را از جوانان آغاز کرد. پیرترین اصحاب، ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) بود که ۳۸ سال داشت؛ بقیه همه ۱۵ ، ۱۶ ، ۱۷ ، ۱۸ و ۲۵ سال که عمربن خطاب (رضی الله عنه) بود. کسی که خانهاش را با همهی خطرات، با همهی عشق و علاقهای که به دین داشت در اختیار پیامبر خدا ﷺ قرار میدهد، ارقم بن ابی ارقم، ۱۶ ساله، از قبیلهی بنی مخذوم بود که سرسخت ترین دشمن پیامبر بودند.
طبق آمار ۷۰ درصد جوامع شرقی و ۳۰ درصد جوامع غربی را جوانان تشکیل میدهند؛ یعنی ما ۲/۵ برابر کمی بیشتر یا کمتر نسبت به جوامع غربی جوان داریم، و این سرمایهای عظیم است. غربیها چیزهای دیگر دارند اما از این نیروی بسیارعظیم محروماند و این نقطهی امیدی است که بیشتر جوانان در جوامع شرقی آمادهی پیشرفت و ترقی هستند؛ اما چرا جوانان میتوانند نقطهی شروع تغییر باشند؟ چون کودکان سلامت دارند، اما عقل کافی ندارند، و پیران حکمت دارند، اما قدرت ندارند؛ ولی جوانان هر دو را دارند.
جامعه شناسان دوران پایان حکومتها را بر مبنای میزان برخورداری آنها از جمعیت جوان ارزیابی کردهاند و گفتهاند: هر قدر یک حکومت بتواند از نیروی جوانش بهره برداری کند به همان اندازه دوران حکومتش طولانی ترخواهد شد.
داستان سقوط اندلس بسیار مفید و عبرت آموز است. اندلس یعنی اسپانیای کنونی، ۸۰۰ سال در دست مسلمانان بود. پرتغالیها وقتی خواستند آنجا را به تصرف درآورند جاسوسهایی را آماده و روانهی اندلس کردند تا اوضاع آنجا را بررسی کنند و ببینند جوانان به چه کارهایی مشغول هستند؛ جاسوسها رفتند و خبر آوردند که یکی میگوید: من حافظ صحیح بخاری هستم؛ دیگری میگوید: در زمینهی شیمی به جمع بندیها و نتایج خوبی رسیدهام. جاسوسان نتیجه گرفتند که تا چنین روحیهای بر جوانان حاکم است ما در رابطه با اوضاع اندلس نمیتوانیم کاری انجام دهیم. هر از چند گاهی چند جاسوس میرفتند و اخباری را از اوضاع مسلمانان میآوردند؛ یک مرتبه جاسوسان رفتند و گزارش آوردند که یکی از این جوانها را دیدم که میگریست؛ علت گریه را جویا شدم گفت: من یک دوست دختر داشتم مرا رها کرده و رفته است. گفتند: الآن زمان حمله است.
۸۰۰ سال اندلس در دست مسلمانان بود، اما در طول دو تا سه ماه به خاطرانحطاط اخلاقی جوانان سقوط کرد. جوانی که قرار است منشأ تغییر باشد اگردچار سستهمتی شد جامعه را به سقوط میکشاند. تا وقتی که جوانان تنها شب امتحان درس بخوانند و بخواهند با تقلب بالا بروند، جامعه، جامعه ای موفق وتکامل یافته نخواهد شد. تا وقتی که دختران افتخارشان این باشد که مانتوهای تنگ بپوشند و موهای سرشان را به شکلهای مختلف آرایش کنند به خاطراین که نظر دیگران را به خود جلب کنند و نگاهها را متوجه خود سازند، نمی توانند تغییری در خود و ساختار شخصیتیشان ایجاد کنند، و نه تنها تغییر مثبتی نخواهند داشت بلکه تأثیرات منفی را بر روان دیگر جوانان خواهند گذاشت.
آلمان و ژاپن را جدیت جوانان ساخت. نخست وزیر وقت انگلیس، زمانی که کشورش مشغول جنگ با آرژانتین شد، برای اینکه به شهروندان انگلیسی و به ویژه جوانانشان بیاموزد که باید جدی باشند و جنگ را جدی بگیرند، خود ۴ ماه لباس رزم پوشید؛ ۴ ماه لباس رزم پوشید تا به مردم یاد بدهد که ما مسؤولان دولت تا پیروزی از پای نمی نشینیم.
خداوند خطاب به یحیی میفرماید: (يَيَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ )[مریم: ۱۲]
ای یحیی، کتاب را محکم بگیر؛ و به فرامینش بها بده.
اصحاب کهف جوانانی بودند که مردانه ایستادند و استقامت ورزیدند؛ ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) که پیرترین اصحاب پیامبر بود و ۳۸ سال داشت میگوید: قسم به خدا که من بعد ازاین که ایمان آوردم عمیق نخوابیدهام تا خواب ببینم. ابوایوب انصاری که آرامگاهش در ترکیه است حدوداً ۸۰ سال داشت که فتح قسطنطنیه پیش آمد، گفت: من هم میخواهم به قسطنطنیه بروم. گفتند: شما ۸۰ سال داری، پیری و كاملاً معذور هستی و نیت جهاد را بکن، اجر جهاد را داری. گفت: نه، من باید بروم. گفتند: چرا؟ گفت: خدا فرموده وقتی میخواهید به جهاد بروید همه باید بروید، پیر و جوان ندارد.
عبدالله بن عمروبن جموح علاوه بر پیری یک پایش میلنگید، پسرانش گفتند: ما به جهاد میرویم، شما نیایید. گفت: من از شما نزد خدا و پیامبرش شکایت میکنم، من میخواهم روی زمین بهشت با این پای لنگم راه بروم. سلطان محمد فاتح ۲۳ سال داشت و خداوند فتح قسطنطنیه را نصیبش کرد و الآن بر سر مزارش این حدیث پیامبرﷺ نوشته شده که: روزی قسطنطنیه فتح خواهد شد و نیکوست آن امیر و فرماندهای که فاتح است، ونیکوست آن لشکری که قسطنطنیه، یعنی استانبول را فتح میکند.
سخن پیرامون تغییر بود و این که چه مؤلفههایی را باید مدنظر قرار داد تا تغییر و انتقال از وضعیت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب حاصل شود.
منبع: کتاب بوستان اهل دل