يَوْمَ لا يَنفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ * إِلّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (شعراء ۸۸- ۸۹)
هر انسان معتقد، بر اين باور است كه روزي از اين سراي فاني رخت سفر بر مي بندد و به سراي باقي خواهد شتافت و در پيشگاه مالك يوم الدين حضور مي يابد و پاسخگوي آنچه كه بايد پاسخ دهد، خواهد بود. همين انسان معتقد، نيك مي داند كه هيچ چيز نمي تواند در آن روز براي او سودمند افتد، مگر قلبي سليم از هر گونه علت و آفت، چرا كه چنين قلبي است كه مي تواند انسان را از عذاب دردناك الهي برهاند.
در زبان فارسي از قلب به دل ياد مي كنند و فؤاد كه نام ديگر قلب است را نيز دل مي نامند. اما ميان قلب و فؤاد تفاوت اساسي وجود دارد. فؤاد؛ قلبي است كه منقلب شده است، قلبي است كه برشته و پخته شده است، قلبي است كه برافروخته شده و مي تپد و مي تپاند، فؤاد؛ قلبي است تحول يافته كه خود عامل تحول در برون مي شود، قلبي است كه هم نور دارد و هم گرما، با نور مي بيند و مسير را مي شناسد و با گرما مسير خود را استمرار مي بخشد، قلبي كه با زبان حال مي گويد: “آمنت بالله” و استقامت مي ورزد.
و اگر قلب به فؤاد تبديل نشود، به قول مرحوم پروين اعتصامي هيزم سوخته اي است كه نمي تواند شمع ره منزل شود:
هيزم سوخته شمع ره منزل نشود بايد افروخت چراغی كه ضيايی دارد
و ضياء چراغي است كه هم نور دارد و هم گرما، و در قرآن هم در سوره يونس از خورشيد به ضياء تعبير شده است (و هو الذي جعل الشمس ضياء والقمر نوراً…). و براي رسيدن به چنين قلبي بايد دو ورودي آن را باز گذاشت (و لاتقف ما ليس لك به علم إن السمع والبصر والفؤاد كل اؤلائك كان عنه مسئولاً).
اسباب آموختن، سمع است و بصر، و آنچه به قلب انسان وارد مي شود از اين دو مسير است. بايد خوب ديد و جهان بين شد، بايد خوب شنيد تا قلب بر مبناي دستاوردها به دانستني هايي برسد كه در او تحول ايجاد كند. چشم را به زمين و ديدنيهاي آن دوخت و گوش را به سمت آسمان تيز كرد، و از ميان كتاب منظور (هستي) و كتاب متلوّ (قرآن)، قلب را به فؤاد تبديل نمود.
بديهي است كه اين دو منفذ بايد فيلتر داشته باشد، هرچه را نبايد ديد! و هرچه را نبايد شنيد!
(قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم) و (قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن)
(و إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه) و (و إذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً)
و حاصل قلب سليم، آثار مبارك و سليمي خواهد بود كه تصويرگر مسلمان و مؤمني است، كه در معيت خداست و خدا دست و پا و زبان او خواهد شد و در نتيجه در روز موعود از عذاب دردناك يزدان نجات خواهد يافت (يوم لاينفع مال و لابنون إلا من أتی الله بقلب سليم).
آيه ي فوق نشان از همين مطلب دارد. نشان از قلبي سليم از زر و زور و تزوير، قلبي كه زرطلب و زور پرست و تزوير پسند نباشد، قلبي كه علل اصلي هر گناه و معصيت را در خود جاي نداده باشد.
قطعاً اين كلام رسول خدا صلي الله عليه و سلم را شنيده ايد كه: فرشتگان به خانه ايي كه در آن سگ و يا تصوير باشد وارد نمي شوند. تصوير اين قلب نيز خانه اي است كه ملائكه به آن وارد نمي شوند. ملائكه رحمت خدا كه پيام آور آرامش و اطمينانند و نفس آدمي را به سمت اطمينان رهنمود مي كنند، در اين خانه جايي ندارند. چه كه در اين خانه سگ زور و زر و تصويرهاي تو در تو و چند بعدي تزوير وجود دارد.
تصوير چنين قلبي در قرآن در سيماي سه شخصيت كه در كنار يكديگر گرد آمده اند و انواع فسادگريها را علت شده اند، بسيار هويداست. اين سه شخصيت در كنار هم به ظاهر ابرقدرتي شكست ناپذير ساخته اند و هر كس از آنها نقش خود را در كنار ديگري به خوبي ايفا مي كند. تزويرگر، زورمند را به بازي مي گيرد، و زر پرست قهقه گستاخي و تكبر سر مي دهد و آنچه دارد را مديون دانش خود مي داند، و از نگاه او ندار، بي عقل است، چرا كه اگر عقل داشت زراندوزي مي كرد.
در برابر اين سه تصوير مخوف، تصوير قلبي سليم قرار دارد كه در مقابل آنها مي ايستد و بديهي است كه آثار اين تصوير در عمل، عكس آثاري است كه عملكرد آن سه چهره به نمايش گذاشته اند.
تصويرگران مخوف اين صحنه كساني جز فرعون و هامان و قارون نيستند.
فرعون نماد پوشالي زور و قدرت، منيّت و غرور، خودخواهي و تكبر، و اينكه حرف، حرف من است، من رب شمايم، (ما أريكم إلا ما أری و ما أهديكم إلا سبيل الرشاد). بايد با فكر من فكر كنيد، و در مسيري كه من نشان مي دهم حركت كنيد، آري قلب او، قلب متكبر جباري است؛…
در هر كدام از ما نوعي فرعونيت وجود دارد و اگر شدت بگيرد فرعون خواهد شد و چه بسا هر كدام از ما در حيطه قدرت خود فرعون باشد. مرد مي تواند فرعون خانه، همسر و فرزندان خود باشد، فرعون محل كار خود، كلاس، مؤسسه، اداره، مغازه و … باشد، فرعون محيطي باشد كه بر آن حاكم است، …
و مردي با اين تصوير چه تفاوتي با فرعون قرآن دارد؟ فراموش نكنيم در برابر طلبيدن حق و دست يافتن به آن، بايد هزينه پرداخت. مبادا هزينه پرداخت شده در قبال آن، فساد ديگري را رقم زند و به قول معروف، مبادا درست كردن ابرو منجر به كوري چشم شود. نكته مهم اين است كه حق خواهي، تكليف آورده است. هر حقي تكليفي دارد، بايد آن را شناخت و پذيرفت.
اما قارون تصوير قلبي است كه شرحه شرحه از زر و ثروت است، و قلب قارون قلبي است كه اله او پول است و ثروت، و براي بدست آوردن آن هر چه مي كند. خنده هايي مستانه و به تمسخر كشيدن ديگران، سيماي چنين قلبي است. و آنگاه كه چنين شد مكانيسم تحصيل آن (زر) اهميتي ندارد، از كجا بدست مي آيد، و از چه راهي، مهم نيست. و براي رسيدن به آن دست به هركاري مي زند و تمام ارزشهاي انساني را لگدمال مي كند. قارون علم داشت، فكر مي كرد هرچه دارد مديون علم است. و دزدي كه با چراغ آيد گزيده تر برد كالا.
و در نهايت تصوير هامان، تصويري است خطرناك تر از آن دو، تصويري از يك قلب مزوّر، چهره ايي چندگانه، تو در تو، و شخصيت او براي همه در هاله اي از ابهام است. نه مي توان فهميد كه چه مي انديشد و نه مي توان گمان برد كه چه خواهد كرد؛ آفتاب پرست و بوقلمون صفت و چه بسا سازنده شخصيت ها و قلب هاي فرعوني و قاروني، شخصيت و قلب هاماني است. چه، اوست كه باطل را حق جلوه مي دهد، شر را خير مي نماياند، و با تاييد و تشويق هاي تزوير گرايانه، فرعونها و قارونها را مي سازد.
و در برابر اين تصاوير هولناك، تصويري زيبا از قلبي سليم در آينه قلب موسي عليه السلام قرار دارد.
– قلب موسي؛ قلبي پر از نور و اشتياق و شتاب براي تحصيل رضايت خداست، شرحه شرحه از فراق، و گوينده ي شرح درد اشتياق، آنگاه كه قوم او سلّانه سلّانه به كوه طور مي آيند، و موسي خود را با عجله به آنجا براي ديدار رب مي رساند. (فما أعجلك عن قومك يا موسی) اي موسي؛ چرا زودتر از قوم خود به ديدار ما آمدي؟ و موسی مي گويد: (هم اؤلاء علی أثري) آنها به دنبال من مي آيند، (و عجلت إليك رب لترضی) آمده ام تا تو را راضي كنم.
– قلب موسي؛ قلبي است پر از شرح، (رب اشرح لي صدري) و چنين قلبي آسانگير است و كارها بر او دشوار نمي افتد و آنجا كه الواح را به زمين مي اندازد و سر برادرش را مي گيرد و به سمت خود مي كشد، نه از روي سختگيري و حسد و بغض و كينه است، كه از نورانيت قلب او سرچشمه مي گيرد و تاب تحمل معصيت خدا را ندارد، و چه آسان از برادر خود مي گذرد و براي قوم خود طلب آمرزش مي كند.
– قلب موسي قلبي است معتقد به مشاركت؛ در برابر منيّت و تكبر فرعون، (واجعل لي وزيراً من أهلي*… وأشركه في أمري) و وزير و مشارك مي طلبد. قلب موسي با حفظ “من” به “ما” مي انديشد و نقش اصل مشورت و شوري در ابلاغ رسالت را، نقشي اساسي و محوري مي داند و بر اين باور است كه ابلاغ رسالت به صورت جمعي با حداقل خطا و حداكثر صواب همراه خواهد بود؛ و آن كه خود را بي نياز از همه كس مي بيند و مطلق نگر است، به واقع فرياد (أنا ربكم الأعلی) سر داده است و بنابراين (فأخذه الله نكال الآخرة و الأولی) به عذاب سخت دنيا و آخرت گرفتار خواهد آمد.
– قلب موسي، قلبي سراسر شرم و حياست، قلبي كه در برابر تزوير گري هامان صفت ها، تصويري از سادگي و يكرنگي را به نمايش مي گذارد، حق محور است و صادق، و از حوادث به نفع خويش بهره وري نمي كند، حركتي را به سمت مدين اغاز مي كند و در آنجا عده ايي از مردم را مي بيند كه از چاه آب مي گيرند و در كنار آنها دو دختر جوان منتظر ايستاده اند، موسي با لحني آكنده از حيا و غيرت مي پرسد، چه چيز مهمي شما را بر آن داشته است كه اينجا بايستيد؟ گفتند تا چوپانان آب نگيرند، ما آب نمي گيريم، پدرمان نيز سالخورده است؛ و اينجاست كه قلب آكنده از حيا و غيرت موسي، صادقانه او را بر آن مي دارد تا برايشان آب برگيرد. واي اگر تزوير گري مكار با آن دو دختر روبرو مي شد!
– قلب موسي خود را فقير رحمت خدا مي داند (رب إني لما أنزلت إلي من خير فقير) قلبي كه احساس بي نيازي نمي كند، و همواره خود را نيازمند احساس مي كند، قلبي سراسر نياز به پيشگاه يزدان بي نياز، در آن لحظه كه موسي اين كلمات را به زبان مي راند، پيرامون او انسان هايي بوده اند كه شايد مي توانست نيازهاي اوليه خود را از آنان طلب كند. اما او دست خود را به سوي خالقي بي نياز و كريم دراز مي كند و مي داند با كريمان كارها دشوار نيست و با كمال احتياج از خلق استغناء مي كند.
با كمال احتياج از خلق استغناء خوش است آب دريا در فراق ماهي دريا خوش است
و آن كريمي كه كارها با او دشوار نيست، زمينه هاي روزي او را آنچنان كه مي دانيم فراهم مي كند، سالياني در خدمت پيامبري به نام شعيب بودن و استفاده از تجربه او و پشت سر گذراندن يك دوره جديد تربيتي و در نهايت ازدواج با دختر پيامبر خدا، كه يكي از ويژگي هايش حياست (تمشي علي استحياء).
و قلبي با چنين خصال، مخاطب مستقيم خداست (و كلّم الله موسي تكليما) عنايت ويژه و مستقيم خدا به قلب موسي در يك گفتگوي سرنوشت ساز، و موسي اين چنين كليم الله مي شود…
و اينك من و توييم و قلبي كه آماده است تا فؤاد شود، سليم شود، و آنچنان براي انجام فرمان خدا باز و گشاده گردد تا سيماي آن در عنايت ويژه رب بر اعمال و رفتار تجلي يابد. خدا دستمان شود، خدا پايمان گردد، خدا به جاي من وتو سخن گويد …و همه آرزومنديم.
إن في ذالك لذكری لمن كان له قلب أو ألقی السمع و هو شهيد.