بندگی خدا (۴)
تأليف: استاد ناصر سبحانى رحمه الله
مترجم: جهانگير ولدبيگى
در این سوره كسانى كه دعوت حق را دریافت كرده و حقیقت و واقعیت برایشان روشن شده است، به سه دسته تقسیم مىشوند و به جزا و پاداش و سزاى هر سه گروه اشاره مىشود.
در ابتداى سوره به مسئلهى قیامت و حوادث آن روز اشاره مىكند؛ حوادثى كه به حدى سنگین هستند كه همه كوهها و زمین را تكهتكه كرده و از بین مىبرد. در سورهاى دیگر، به شدت این سنگینى اشاره مىكند و مىفرماید:
﴿ثَقُلَتۡ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [الأعراف: ۱۸۷] «بر آسمانها و زمین سنگین و دشوار است»([۱]). حوادث روز قیامت به حدى سنگین است كه تمامى آسمانها و زمین را به هم مىزند و نابود مىكند.
﴿إِذَا وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ ١ لَيۡسَ لِوَقۡعَتِهَا كَاذِبَةٌ ٢ خَافِضَةٞ رَّافِعَةٌ ٣ إِذَا رُجَّتِ ٱلۡأَرۡضُ رَجّٗا ٤ وَبُسَّتِ ٱلۡجِبَالُ بَسّٗا ٥ فَكَانَتۡ هَبَآءٗ مُّنۢبَثّٗا ٦﴾ [الواقعة: ۱- ۶]. «آنگاه که واقعه(ی رستاخیز) روی دهد. در وقوع آن، دروغی نیست. فرودآورنده(ی گروهی) و رفعتبخش (گروهی دیگر) است. آنگاه که زمین، سخت بلرزد. و کوهها به شدت متلاشی شود. و مانند غباری پراکنده گردد».
وقتى كه آن رویداد و حادثه روى داد، حادثهاى كه هیچ رویدادى با آن همتا نیست و هیچ چیز نمىتواند در برابرش قد علم كند. آن رویداد به گونهاى سنگین و سخت است كه وقتى اسم آن آورده شد انسان تنها به یاد آن مىافتد. چه رویدادى از آن بزرگتر كه تمام جهان فرو مىپاشد و نابود مىگردد. وقتى آن رویداد اتفاق افتاد و قیامت آمد دیگر در وقوعش دروغى نیست و كسى نمىتواند بگوید آن اتفاق بزرگ (قیامت) روى نداده است و روى نمىدهد؛ زیرا آن روز، دیگر همچون امروز نیست كه مردم در مورد آن هر چه دوست داشته باشند، بگویند و به راحتى آن را تكذیب كنند و جرأت چنین كارى را داشته باشند.
این رویداد به گونهاى اتفاق مىافتد كه جاى هیچ شک و تردید و انكارى براى انسان باقى نمىگذارد. این رویداد، رویدادى است كه پایین آورنده و بالا برنده است. بالابرندهى آنهایى است كه در مقابل پروردگارشان خاشع و خاضع بودهاند و سر بندگى را براى او خم كردهاند. (این رویداد آنها را بلند مرتبه مىكند و گرامى و بزرگ مىدارد). و پایین آورندهى كسانى است كه نسبت به پروردگارشان سركشى و نافرمانى مىكردند و در برابر آن قدرت عظیم متكبرانه برخورد مىكردند و مطیع اوامر او نبودند. این رویداد چنین افرادى را پایین مىآورد (ذلیل و پست مىكند).
زمانى كه این رویداد آغاز شد و آنگاه كه زمین به شدت تكان داده شد و زمانى كه كوهها درهم كوبیده شدند و همچون آرد شدند و بصورت گَرد و خاک در آمدند؛ چنان كه گویى اصلاً كوهى وجود نداشته است؛ در این هنگام، شما اى آنانى كه حقّ و مسیر صحیح بندگى خدا برایتان روشن شده است! به سه دسته تقسیم مىشوید: ﴿وَكُنتُمۡ أَزۡوَٰجٗا ثَلَٰثَةٗ ٧﴾ [الواقعة: ۷] «و شما سه گروه خواهید بود».
گروهى:
﴿فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ ٨﴾ [الواقعة: ۸]. «اهل سعادت و نیکبختی؛ و نیکبختان چه وضعیتی دارند؟». كسانى هستند كه اهل یمن و خوشبختى و سعادت هستند. [راستى] وضعیتشان چگونه است؟ وضعیت آنها وصفناپذیر است. تنها خدا مىتواند وضعیت آنها را توصیف كند.
گروه دیگر:
﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ ٩﴾ [الواقعة: ۹]. «و افراد نگونبخت؛ ونگونبختها چه وضعی دارند؟» كسانى هستند كه اهل بدبختى و به دور از یمن و سعادت هستند. آنان كه [به خاطر اعمالى كه در دنیا انجام داده بودند در روز قیامت [دچار شومى و بدبختى و شقاوت شدهاند. [راستى] وضعیت و حال و احوال این گروه [در قیامت] چگونه است؟ [آنان در چنان بدبختى و عذابى هستند كه [مگر حال و احوال و وضعیت آنها را تنها در آن روز درک كرد و دید.
و گروه سوم:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠﴾ [الواقعة: ۱۰]. «و پیشاهنگان پیشتاز» و كسانى كه در آنجا پیشگامترند و از نظر جزا و پاداش از دیگران پیشى گرفتهاند.
هر كه در دنیا در اطاعت از پروردگار و گام نهادن و حركت در مسیر بندگى او از همه جلوتر و پیشقدمتر بوده است در اینجا (قیامت) نیز این گونه است و به درجات بالاتر و اجر و پاداش بزرگترى دست مىیابد.
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ١١﴾ [الواقعة: ۱۱]. این گروه نزدیک شدگان و مقرّبان بارگاه پروردگارشان هستند. آنان:
﴿فِي جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ١٢﴾ [الواقعة: ۱۲]. در باغى پُر از نعمت و خوشى و خوشبختى به سر مىبرند.
﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣ وَقَلِيلٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ١٤﴾ [الواقعة: ۱۳- ۱۴]. «گروهی از پیشینیان. و اندکشماری از پسینیان هستند». بسیارى از این گروه متعلق به امتهاى قبل از نزول قرآن هستند و كمى از آنها متعلق به ملتهایى هستند كه بعد از نزول قرآن خواهند آمد.
«سابق» به كسى گفته مىشود كه ایمان در دلش به گونهاى جاى گرفته باشد كه حتى گاه گاهى هم دچار سستى و ضعف نشود و میل به انجام گناهان بزرگ و كردار زشت و ناپسند نكند. «سابقون» كسانى هستند كه در مسیر بندگى خدا به مقامى والا رسیدهاند و ایمان در دلشان به گونهاى جاى گرفته است كه مغلوب هوا و آرزوهاى نفسانى نشده و شیطان نمىتواند بر آنها مسلط شود و آنان را وادار به انجام گناهان بزرگ كند. وقتى دعوت به دین خدا آغاز مىشود اینان نخستین كسانى هستند كه به آن جواب مثبت مىدهند و به آن مىپیوندند و شروع به تبلیغ و دعوت مردم به سوى خدا مىكنند.
اما «اصحاب الیمین» یا به تعبیر دیگر قرآن در آیات دیگر «مُقْتَصِدین» یعنى «میانهروان»، دستهاى دیگر از مؤمنین هستند. اینان كسانى هستند كه درجهى ایمانشان نسبت به «سابقین» پایینتر است. آنها گاهگاهى مغلوب هوا و آرزوهاى نفسانى مىشوند و در نتیجه دچار یكى از گناهان بزرگ یا كردار زشت مىشوند؛ اما زود توبه مىكنند و به سوى خدا برمىگردند.
«سابقین» كسانى هستند كه نفس و روانشان «مطمئن» شده و آرام گرفته و در میدان بندگى خدا محكم ایستادهاند. «اصحاب الیمین» یعنى دستهى دوم مؤمنین، كسانى هستند كه داراى نفس «لوامه» اند. نفس «لوامه» نفسى است كه صاحبش خود را بسیار سرزنش مىكند. صاحب چنین نفسى گاهگاهى دچار گناه شده؛ اما زود از گناه برگشته و خود را سرزنش مىكند و در نتیجه توبه كرده و به اداى وظیفه و مسئولیت بندگى خود مىپردازد.
اما در مورد این كه فرمود: بیشتر سابقین متعلق به امتهاى گذشته هستند و تعداد اندكى از آنها جزو ملتهاى بعد مىباشند، باید گفت: این مسئله به جمعیت امتها و ملتها برمىگردد. امتهاى گذشته (پیش از اسلام) داراى جمعیت كمى بودهاند؛ مثلا: قوم نوح u اگر دو هزار نفر بوده باشند، در میان این تعداد ده نفر ایمان آورده و جزو سابقین مىباشند؛ اما در دنیاى امروز ما كه چهار میلیارد نفر[۲] جمعیت دارد از این تعداد اگر ده هزار نفر هم جزو سابقین باشند به نسبت جمعیت، تعداد بسیار كمى است. پس اگر مقایسهاى داشته باشیم خواهیم فهمید كه سابقینِ مثلاً قوم نوح u نسبت به سابقینِ دنیاى امروز بسیار زیاد بودهاند.
بعد از توضیحاتى كه داده شد، به ادامهى آیات برمىگردیم تا ببینیم كه جزا و پاداش سابقین (گروه نخست مؤمنین) چگونه است و قرآن وضعیت آنها را چگونه توصیف مىكند:
﴿عَلَىٰ سُرُرٖ مَّوۡضُونَةٖ ١٥﴾ [الواقعة: ۱۵]. «بر تختهای زربافت و گوهرنشان».
همانطور كه مؤمنان (ایمان داران) در بهشت، هر كدام منزل و باغ مخصوصى دارد، داراى پاركهاى عمومى نیز مىباشند تا در آنجا دور هم جمع شوند. در اینجا آن مكان عمومى و وضعیت آنها را توصیف مىكند. روى تختهایى نشستهاند. این تختها با فواصلى در كنار هم چیده شده و آن مكان و مجلس با دُرّ و مروارید مزین شده است. مؤمنین روى آن تختها نشسته و بر آنها تكیه زدهاند:
﴿مُّتَّكِِٔينَ عَلَيۡهَا مُتَقَٰبِلِينَ ١٦﴾ [الواقعة: ۱۶]. «آنها در حالىكه بر تختها تكیه زدهاند رو به روى هم نیز قرار دارند». مجلس آنها چون مجلس اهل دنیا نیست. اهل دنیا گرچه در مجالسشان ظاهراً با هم هستند؛ اما دلهایشان با هم نیست و در بسیارى از موارد نسبت به هم كینه [و حسد و بخل] دارند. اهل دنیا وقتى در مجلسى مىنشینند دوست ندارند رو به روى هم باشند و اصلاً از یكدیگر خوششان نمىآید. در بهشت نه كینهاى هست و نه عداوت و نه دشمنى. اهل بهشت همه دوستدار هم هستند و به خاطر همین محبت است كه وقتى در آن مجلس عمومى مىنشینند؛ روبروى هم قرار مىگیرند.
اهل چنین مجلسى هرگز زحمت آماده كردن غذا و نوشیدنى و… را نمىكشند؛ زیرا خدمتكارانى دارند و در خدمتشان هستند، آن هم چه خدمتكارانى!:
﴿يَطُوفُ عَلَيۡهِمۡ وِلۡدَٰنٞ مُّخَلَّدُونَ ١٧ بِأَكۡوَابٖ وَأَبَارِيقَ وَكَأۡسٖ مِّن مَّعِينٖ ١٨﴾ [الواقعة: ۱۷- ۱۸]. «خدمتگزاران همیشه نوجوان، پیرامونشان میگردند. با جامها و پارچها و پیالههای (سرشار) از شراب ناب و گوارا» كودكانى كه همیشه در حالت كودكى خود باقى مىمانند و تغییر نمىكنند. ارادهى خداوند متعال بر این است كه اینان همیشه كودک باقى بمانند. به خاطر این كه اهل مجلس از دیدن و بودنشان لذت ببرند، مرتب اطرافشان مىگردند و با پارچ و ظروف و كاسههاى پُر از شراب كه همیشه جارى و روان است و هرگز هم تمام نمىشود، به آنها نوشیدنى تعارف مىكنند.
﴿لَّا يُصَدَّعُونَ عَنۡهَا وَلَا يُنزِفُونَ ١٩﴾ [الواقعة: ۱۹]. «که از نوشیدنش سردرد نمیگیرند و از خود بیخود نمیشوند» آنان (این خدمتكاران) نه مىتوانند مؤمنان را پراكنده كنند و به آنها بگویند برخیزید و بروید و زمان نشستن تمام شده است، و نه این كار را مىكنند. و شراب و نوشیدنى و… نیز هرگز تمام نمىشود (به گونهاى نیست كه نوشیدنى و خوراک و… تمام شود و آنها مجبور به ترک آن مجلس شوند). تا هر زمان كه خود دوست داشته باشند در آن مجلس و پاركهاى عمومى مىمانند و تا آنجا كه بخواهند از آن نوشیدنىها و… برایشان آورده مىشود.
﴿وَفَٰكِهَةٖ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ ٢٠﴾ [الواقعة: ۲۰]. «و (نیز با انواع) میوه که هر چه بخواهند، برمیگزینند» و میوه و آنچه هنگام خوشى و خوشگذرانى خورده مىشود و هر چه را كه خود انتخاب كنند و دوست داشته باشند، برایشان فراهم مىشود و تقدیمشان مىگردد.
﴿وَلَحۡمِ طَيۡرٖ مِّمَّا يَشۡتَهُونَ ٢١﴾ [الواقعة: ۲۱]. «و گوشت پرندگان از هر نوعی که بخواهند». و گوشت هر پرندهاى كه خود دوست داشته باشند و اشتهایش را بكنند و بخواهند، برایشان حاضر و آماده مىشود.
﴿وَحُورٌ عِينٞ ٢٢ كَأَمۡثَٰلِ ٱللُّؤۡلُوِٕ ٱلۡمَكۡنُونِ ٢٣﴾ [الواقعة: ۲۲- ۲۳]. «و زنان زیباچشمی (دارند). همانند مروارید نهفته در صدف». و زنانى با چشمهاى گرد و زیبا همچون دُرّى كه در جایى نگهدارى شده و از این كه گرد و خاک بر روى آن بنشیند محفوظ مانده، تقدیمشان مىشود. زنانى بسیار با صفا و صمیمى و زیبا.
﴿جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢٤﴾ [الواقعة: ۲۴]. «این پاداشها، پاداش و جزاى اعمالى است كه در دنیا انجام دادهاند».
چون در دنیا در مجالسى اینچنین، شراب و انواع خوردنىهاى مستكننده [و مواد مخدر] استفاده مىشود و افراد در اثر مست [و خمار] شدن شروع به ناسزاگویى به یكدیگر و مشغول صحبتهاى بیهوده و اعمال ناشایست هستند، چنین گمان مىرود كه اهل بهشت در چنین مجالسى با خوردن شراب مست شده و مجالس آنها نیز چون مجالس اهل دنیا گردد. قرآن براى دفع چنین شبههاى مىفرماید:
﴿يَسۡمَعُونَ فِيهَا لَغۡوٗا وَلَا تَأۡثِيمًا ٢٥ إِلَّا قِيلٗا سَلَٰمٗا سَلَٰمٗا ٢٦﴾ [الواقعة: ۲۵- ۲۶]. «آنجا نه سخن بیهوده میشنوند و نه سخن گناهآلود. و تنها سخنی میشنوند که سراسر سلام و درود (و پاک از هر عیب و نقص) است». در مجلس اهل بهشت (سابقین) نه سخن بیهوده و بىثمر شنیده مىشود و نه به یكدیگر ناسزایى گفته مىشود. هیچ كس سخن بد و ناروایى از كسى نمىشنود. اگر از چنین مجلس و چنین توصیفى تعجب مىكنى و هرگز باور ندارى كه در چنین مجلسى سخنى همچون سخن مجالس اهل دنیا به میان نیاید و اصرار دارى كه بگوییم در آنجا چیزى رخ خواهد داد و سخنى گفته مىشود، باید بگوییم: تنها یک چیز گفته مىشود. نامش را هر چه مىخواهى بگذار و آن چیزى نیست جز «به یكدیگر سلام كردن و دعاى سلامتى براى یكدیگر كردن». تنها چیزى كه اهل این مجلس از یكدیگر مىشنوند و آراسته و تقدیم یكدیگر مىكنند این است و بس.
تا اینجا صفات و حال و اوضاع سابقین یعنى مؤمنین دستهى نخست در دنیا و قیامت بیان شد.
﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡيَمِينِ ٢٧﴾ [الواقعة: ۲۷]. [و دست راستىها]، آنان كه اهل یمن و سعادت و خوشبختى هستند. [راستى، اصحاب یمین وضعیتشان چگونه است؟] تو چه مىدانى كه آنان براى خود چه جزا و پاداشى دارند؟!.
اكنون كه سرانجام و وضعیت این گروه را بیان مىكند چنین به نظر مىرسد كه زندگى این گروه نسبت به زندگى گروه نخست (سابقین) كه یک نوع زندگى شهرى بود، یک نوع زندگى بادیه و صحرانشینى است.
حال و وضع این گروه در قیامت چنین است:
﴿فِي سِدۡرٖ مَّخۡضُودٖ ٢٨ وَطَلۡحٖ مَّنضُودٖ ٢٩ وَظِلّٖ مَّمۡدُودٖ ٣٠ وَمَآءٖ مَّسۡكُوبٖ ٣١ وَفَٰكِهَةٖ كَثِيرَةٖ ٣٢ لَّا مَقۡطُوعَةٖ وَلَا مَمۡنُوعَةٖ ٣٣ وَفُرُشٖ مَّرۡفُوعَةٍ ٣٤﴾ [الواقعة: ۲۸- ۳۴]. «در (سایهی) درختانِ سدرِ بیخارند. و (در کنار) درختان انبوه و پُربار موز. و (زیر) سایهی گسترده. و (در کنار) آبی جوشان و روان. و (برخوردار از) میوههای فراوان. که نه تمام میشود و نه ممنوع. و فرشهای برافراشته» «سدر» درختى است خاردار كه زمین و باغ را به وسیلهى آن حصاركشى مىكنند. اگر جلو رشد این درخت گرفته نشود و بزرگ شود میوهاى مىدهد مانند سنجد. در حالت عادى، انسان نمىتواند بالاى این درخت برود و میوهى آن را بچیند؛ زیرا پُر از خار است. براى چیدن میوهاش باید از چوب یا هر چیز دیگرى استفاده كرد؛ اما سدرى كه در بهشت وجود دارد غیر از این سدر دنیایى است كه تعریف كردیم. سدر بهشت سدرى است بىخار تا اهل بهشت به راحتى میوههاى آن را بچینند.
اصحاب یمین علاوه بر درخت سدر، زیر درخت دیگرى به نام «طلح» در حال استراحت و خوشى به سر مىبرند. درخت «طلح» درختى است با میوههاى خوشهاى. اهل بهشت از سایهى این درخت و میوهى آن نیز استفاده مىكنند. این درخت در مناطق عربستان مىروید. اصحاب یمین زیر سایهاى بسیار گسترده و وسیع مستقرند. سایهى آن درختان همچون سایهى درختى نیست كه در بیابانى بىآب و علف سبز شده و سایهى بسیار كمى داشته باشد. آنها در بهشت هر جا بخواهند بروند زیر سایه خواهند بود. آنها در جایى به سر مىبرند كه آب از مكان مرتفعى به صورت آبشار به سمت پایین مىریزد. البته در مورد كمیت و كیفیت آن آبشارها و این كه آیا همچون آبشارهاى دنیایى هستند یا خیر، چیزى نمىدانیم و تنها خداوند بر كم و كیف آن آگاه است.
اصحاب یمین در میان میوههاى بسیار زیاد و متنوع به سر مىبرند؛ میوههایى كه نه تمام مىشوند و نه از آنها منع مىشوند. میوهها همیشگى هستند و بهشتیان نیز همیشه اجازهى استفادهى از آنها را دارند.
اصحاب یمین در بهشت روى تشكهایى كه در جاهاى بلند قرار دارند به استراحت مشغولند. وقتى سخن از تُشک به میان مىآید، همسر نیز با آن تداعى مىشود. پس با همسران ارجمند و گرانقدر خوش مىگذرانند.
البته این همسران آنگونه نیستند كه در دنیا بودهاند؛ بلكه تغییر و تحولى [از هر لحاظ] در آنها به وجود آمده است:
﴿إِنَّآ أَنشَأۡنَٰهُنَّ إِنشَآءٗ ٣٥ فَجَعَلۡنَٰهُنَّ أَبۡكَارًا ٣٦ عُرُبًا أَتۡرَابٗا ٣٧﴾ [الواقعة: ۳۵- ۳۷]. «و زنان بهشتی را چنانکه باید، پدید آوردهایم. و آنان را دوشیزه قرار دادهایم. شیفتهی همسرانشان و همسن و سالند».
بهراستى آنان را از نو آفریدیم. یعنى در آفرینش دوبارهى آنها تغییر و تحولى [از هر لحاظ] ایجاد كردهایم. آنها در روز قیامت دیگر آنگونه كه در دنیا بودند نیستند. آنها [هم از لحاظ سیرت و هم از لحاظ صورت] تغییراتى كردهاند. امروز ما آنها را به دختر تبدیل كردهایم و [از لحاظ روحى] حالتهایى به آنها دادهایم كه زنهاى دنیایى كمتر آن حالتها را داشتهاند؛ یعنى آنها و امثال آنها در دنیا این حالتها را نداشتهاند؛ مگر تعداد كمى از آنها. [به عنوان نمونه:] یک زن دنیایى اگر شوهرش را زیاد دوست داشته باشد، سعى مىكند آن محبت را آشكار نكند؛ زیرا چنین فكر مىكند كه اگر چنین كارى كند نزد او ارزشش كم مىشود؛ اما زنان بهشتى «عُرب» هستند. «عُرب» به زنانى گفته مىشود كه شوهرانشان را بسیار دوست دارند و این محبت و عشق را نیز اظهار مىكنند.
هر كدام از آن زنان، عشق و محبت و علاقهى خود را نسبت به شوهر خود ابراز مىكند. آنان همسن و سال مىباشند تا كسى ناراحت نشود كه چرا همسر من از دیگرى مسنتراست.
﴿لِّأَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٣٨﴾ [الواقعة: ۳۸]. آنچه از نعمت و خوشى بیان شد متعلق به اصحاب یمین (سمت راستىها) یعنى مسلمانان درجه دوم بود.
﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٩ وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ٤٠﴾ [الواقعة: ۳۹- ۴۰]. «گروه فراوانی از پیشینیان. و گروه فراوانی از آیندگان». [این گروه] تعداد زیادى از امتهاى پیشین و تعداد زیادى از ملتهاى بعدى را تشكیل مىدهند. واقعیت این است كه جزو اصحاب یمین بودن (مسلمان درجه دوم) نسبت به سابقین (مسلمان درجه اول)، آسانتر است. به همین خاطر است كه تعدادشان نیز هم در میان گذشتگان و هم در میان آیندگان بیشتر است.
﴿وَأَصۡحَٰبُ ٱلشِّمَالِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلشِّمَالِ ٤١﴾ [الواقعة: ۴۱]. «و افراد نگونبخت؛ و نگونبختها چه وضعی دارند؟».
در میان مردم چنین مرسوم است كه دست راست نشانهى بركت و خیر و خوشبختى است و دست چپ نشانهى نحس بودن و به دور بودن از هر خیر و بركتى است. در قیامت نیز آنان كه دست چپى مىباشند؛ یعنى اهل بدبختى و به دور از هر خیر و سعادتى هستند و آنان كه دست راستى (اصحاب یمین) هستند اهل سعادت و خوشبختى مىباشند.
راستى دست چپىها (اصحاب الشمال) چگونه انسان هایى هستند و حال و وضعیت و سرانجامشان در قیامت چگونه است؟
﴿فِي سَمُومٖ وَحَمِيمٖ ٤٢ وَظِلّٖ مِّن يَحۡمُومٖ ٤٣ لَّا بَارِدٖ وَلَا كَرِيمٍ ٤٤﴾ [الواقعة: ۴۲- ۴۴]. «در بادی سوزان و آبی جوشان هستند. و در سایهی دودی بسیار غلیظ و سیاه. که نه سرد است و نه خوشایند» [دست چپىها در قیامت] در معرض بادى قرار دارند كه وقتى مىوزد و به آنان برخورد مىكند، به حدى داغ و سوزان است كه از منفذهاى روى پوستشان وارد بدنشان شده و آنها را مىسوزاند. آنان در میان آب بسیار داغ و سوزانى قرار دارند و زیر سایهاى مستقرند كه در واقع سایه نیست؛ بلكه دود بسیار داغ و سیاهى است؛ سایه و دودى كه نه خنک است؛ و نه بودن زیر آن باعث خنكى انسان مىشود و نه زیباست كه بتوان زیر آن استراحت كرد و آرامش داشت.
چرا چنین سزا و عذابى؟
﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ قَبۡلَ ذَٰلِكَ مُتۡرَفِينَ ٤٥﴾ [الواقعة: ۴۵]. «چنین افرادى در دنیا مُترف بودند».
«مُترَف» یعنى چه؟
«مُترف» یعنى این كه انسان در دنیا از نعمتها و امكاناتى كه خداوند متعال به او داده است، در جهت اصلاح و در مسیر حركت به سوى كمال استفاده نكند و در جهت انجام مسئولیت و بندگى خدا آنها را بكار نگیرد؛ بلكه به گونهاى عمل كند كه آن نعمتها و امكانات، خود به صورت هدف در بیایند.
بله، دست چپىها در دنیا مترف و خوشگذران بودند. كسى كه «مترف» شد دچار هر گونه گمراهى و انحرافى خواهد شد.
﴿وَكَانُواْ يُصِرُّونَ عَلَى ٱلۡحِنثِ ٱلۡعَظِيمِ ٤٦﴾ [الواقعة: ۴۶]. «و بر گناه بزرگ (شرک) پافشاری میکردند» آنان همیشه مشغول انجام آن گناه بزرگ بودند. كدام گناه بزرگ؟ گناهى كه بزرگتر از آن وجود ندارد. آنان براى خداوند متعال شریک قرار مىدادند.
این كه انسان در زندگىاش فرمانروایى غیر از خدا براى خود برگزیند و فریادرسى غیر از خدا براى خود قرار دهد و چنین معتقد باشد كه غیر از خدا كسى دیگر مىتواند به او سودى برساند یا مانعى از سر راهش بردارد و در سرنوشتش دخالت داشته و در آن مؤثر باشد و در نتیجه فرمان او را اطاعت كند و او را به فریاد بخواند، این همان گناه بزرگ است. «مترفین» به این گناه بزرگ دچار شده بودند و بر آن نیز مصرّ بودند و از آن دست بر نمىداشتند و توبه نمىكردند.
﴿وَكَانُواْ يَقُولُونَ أَئِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ٤٧ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ ٤٨﴾ [الواقعة: ۴۷- ۴۸]. «و میگفتند: آیا هنگامی که بمیریم و خاک و استخوان شویم، بهراستی برانگیخته خواهیم شد؟ آیا پدران گذشتهی ما (نیز برانگیخته میشوند)» [«مترفین» علاوه بر گناه شرک] به قیامت نیز باور نداشتند و مىگفتند: آیا وقتى مُردیم و به خاک و استخوان تبدیل شدیم پس از آن زنده مىشویم و از قبرهایمان بیرون آورده مىشویم؟ چهطور چنین چیزى ممكن است؟! چهطور ممكن است كه انسان بمیرد و به خاک و استخوان تبدیل شود و بعد از آن زنده شود. از این بعیدتر و عجیبتر این كه آیا پدران و اجداد پیشین ما نیز [كه آثار و نشانهاى از آنان باقى نمانده است] زنده مىشوند؟ [بهراستى این چیز بعید و غیر ممكن مىباشد.]
﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَوَّلِينَ وَٱلۡأٓخِرِينَ ٤٩ لَمَجۡمُوعُونَ إِلَىٰ مِيقَٰتِ يَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ٥٠ ثُمَّ إِنَّكُمۡ أَيُّهَا ٱلضَّآلُّونَ ٱلۡمُكَذِّبُونَ ٥١ لَأٓكِلُونَ مِن شَجَرٖ مِّن زَقُّومٖ ٥٢ فَمَالُِٔونَ مِنۡهَا ٱلۡبُطُونَ ٥٣ فَشَٰرِبُونَ عَلَيۡهِ مِنَ ٱلۡحَمِيمِ ٥٤ فَشَٰرِبُونَ شُرۡبَ ٱلۡهِيمِ ٥٥﴾ [الواقعة: ۴۹- ۵۶]. «بگو: بیگمان پیشینیان و آیندگان. همگی در وعدهگاه روزی مشخص، جمع میشوند. و سپس شما ای گمراهان منکِر! بیگمان از درخت «زقوم» خواهید خورد. و شکمها را از آن پُر خواهید کرد. و روی آن از آب جوشان خواهید نوشید. مانند شتران تشنه، خواهید نوشید. این، پذیرایی آنان در روز جزاست».
[اى محمد! به این بى باوران] بگو: بله، بىگمان پیشینیان و آنان كه در آینده خواهند آمد همگى [زنده شده و] در روز معین و مشخصى جمع خواهند شد. پس از آن [شما] اى كسانى كه گمراه و از راه و مسیر بندگى خدا منحرف و دچار شرک شدهاید! اى كسانى كه [روز قیامت را] تكذیب مىكنید و مىگویید زنده شدن پس از مرگ و محاكمه و محاسبه دروغ است و هرگز چنین چیزى اتفاق نمىافتد. در آن روز، شما [از شدت گرسنگى] از درختى به نام «زقوم» به حدى خواهید خورد كه شكمتان پُر شده و پس از آن به خاطر حرارت و گرماى بیش از حد، تشنه شده و شروع به نوشیدن آب مىكنید. پس، آبى بسیار داغ و جوشان و سوزان به شما داده خواهد شد و [چون تشنگى شما برطرف نمىشود [مرتب از آن مىنوشید. حالت شما در نوشیدن آب و سیر نشدن همانند شترى است كه دچار مرض «استسقاء» شده است. این سرانجام گمراهى و عدم ایمانتان به زنده شدن پس از مرگ است. این چیزى است كه براى «دست چپىها» آماده شده است و در این روز اینچنین از آنان پذیرایى مىشود.
پس از بیان حال و اوضاع سه گروه مذكور، به دلایل و نشانههایى اشاره مىشود تا حتمى بودن وقوع آنچه بیان شد (روز قیامت) و این كه هر كس به جزا و سزاى شایستهى خود خواهد رسید، بهتر روشن شود. چون قبلاً به دلایل متعددى در این زمینه اشاره كردهایم نیازى به توضیح این قسمت از آیات در این سوره نمىبینیم.
در پایان سوره به مطلب دیگرى نیز، [در همین راستا]، اشاره مىكند كه [به اختصار] به آن مىپردازیم.
در آخر سوره، پس از ارائهى دلایل و نشانههایى مبنى بر حتمى بودن روز قیامت و زنده شدن انسان و…، مىفرماید:
﴿أَفَبِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَنتُم مُّدۡهِنُونَ ٨١ وَتَجۡعَلُونَ رِزۡقَكُمۡ أَنَّكُمۡ تُكَذِّبُونَ ٨٢﴾ [الواقعة:۸۱-۸۲]. «آیا شما به این سخن، بیاعتنایی میکنید؟ و (سپاسِ) روزی خویش را تکذیب و انکار (نعمت و حقیقت) قرار میدهید؟».
آیا آن مطالبى كه برایتان بیان شد [و گفته شد و ثابت گردید كه] چنین روزى خواهد آمد و چنان رویدادى آنگونه [كه بیان شد] روى خواهد داد و هر كس به جزا و سزاى شایستهى خود خواهد رسید، دست كم مىگیرید و نسبت به آن با بىمبالاتى روبرو مىشوید؟ آیا موضعگیرى شما [در برابر این حقیقت و واقعیت و در برابر دین خدا و تبلیغ و دعوت پیامبران خدا]، تنها تكذیب آن است و این كه بگویید: چنین روزى نخواهد آمد و همه دروغ است و واقعیت ندارد؟
حال كه موضعگیرى شما این است و در آن تغییرى ایجاد نمىكنید و بر آن اصرار دارید و معتقدید كه روز قیامت وجود ندارد و هیچگونه مسئولیتى متوجه انسان نیست [و قدرتى مافوق، انسان را كنترل نمىكند، به مطلب دیگرى توجه كنید تا پوچى اعتقادتان برایتان روشن شود].
شما بیایید و مانع مرگى شوید كه براساس برنامهى ما قرار داده شده است. اگر قیامتى نمىبود، خداوند متعال هرگز براى مُردن شما برنامهاى قرار نمىداد و در این زمینه نظمى در كار نبود و مردم مىتوانستند و قادر بودند مانع آن شوند و جلو آن را بگیرند. اما چون بر اساس برنامهى ما، انسان مسئول خود و اعمال خود است و باید روزى به دادگاه خدا احضار شود و در مورد آنچه انجام داده و نداده پاسخگو باشد، زندگى دنیا فرصتى براى آزمایش و امتحان او خواهد بود و آنچه مشخص است این كه آزمایش و امتحان ابتدا و انتهایى دارد. پس عمرى به انسان داده مىشود و فرصتى به او بخشیده مىشود تا در این مدت مورد امتحان و آزمایش قرار گیرد و مشخص شود كه كدام یک از دو راه موجود را برمىگزیند و در آن گام برمىدارد؛ آیا راه و مسیر بندگى خدا را انتخاب مىكند یا در راهى غیر از آن گام برمىدارد؟ پس از اتمام فرصت و پایان زمان امتحان و آزمایش، انسان در زمانى مشخص و معین باید از این دنیا به دنیایى دیگر برود تا در آنجا به جزا و سزاى اعمالش برسد.
حال كه به قیامت ایمان ندارید، آیا قادر به كنترل این برنامهى خدا هستید؟ مسلماً خیر. پس بنا به آنچه گفته شد مرگ نیز همچون سایر امور طبق برنامهاى مشخص انجام مىگیرد و به همین خاطر است كه علىرغم میل و تلاش و كوشش شما، مرگ از موعد مقرر خود و برنامهاى كه برایش مشخص شده تخلف نمىكند و هرگز به تأخیر هم نمىافتد:
﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ ٨٣ وَأَنتُمۡ حِينَئِذٖ تَنظُرُونَ ٨٤ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُبۡصِرُونَ ٨٥ فَلَوۡلَآ إِن كُنتُمۡ غَيۡرَ مَدِينِينَ ٨٦ تَرۡجِعُونَهَآ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٨٧﴾ [الواقعة: ۸۳- ۸۷]. «پس آنگاه که جانِ (شخصی) به حلقوم (گلوگاه) میرسد. و شما در آنهنگام نظارهگر هستید. و ما، از شما به او نزدیکتریم؛ ولی شما نمیبینید. پس اگر شما جزا نمییابید، اگر راست میگویید، چرا جانش را باز نمیگردانید؟»
اگر [به عقیدهى شما [مسئولیت و قیامت و سؤال و جوابى وجود ندارد و مُردن طبق نقشه و برنامهى خداوند متعال انجام نمىگیرد تا هر فردى در زمان معینى بمیرد و زمان امتحان و آزمایشش تمام شود و به سزا و جزاى كردارش برسد، پس هنگامى كه جان به حلقوم مىرسد و شما فردِ در حال احتضار را مىبینید ولى ما به او نزدیكتریم در حالى كه شما نمىبینید [و این را درک نمىكنید]، در این هنگام چرا نمىتوانید مانع مرگ یكى از عزیزانتان شوید [و با قدرت خود بىاساس بودن آنچه را ما بیان داشتهایم اثبات كنید]؟ آیا مىدانید چرا نمىتوانید مانع مُردن كسى شوید؟ زیرا بر اساس برنامهى ما، مرگ زمان مشخص و معینى دارد و باید طبق آن انجام بگیرد و هر كس در زمان معینى كه برایش مشخص شده از این دنیا به دنیاى دیگر انتقال یابد و در آنجا به جزا و سزاى شایستهى خود برسد.
[این را بدانید كه برنامهى ما این است كه:]
﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩﴾ [الواقعة: ۸۸- ۸۹]. «ولی اگر از مقربان باشد پس آسایش و گیاهان خوشبو و باغهای پرنعمت (درانتظار اوست)». اگر كسى كه مىمیرد از گروه مقرّبین باشد؛ یعنى آنان كه مقرّب بارگاه خدا هستند و از سابقین و مسلمانان درجهى اول مىباشند، جزایش این است كه در همان ابتداى جان دادن بهرهاش «رَوح» است، یعنى در [آرامش و] استراحتى به سر مىبرد كه هیچگونه خستگى و ناراحتى متوجه او نیست. بهرهاش «ریحان» است، یعنى در یک حالت روحبخش و وضعیتى مطلوب و خوشایند، به خوشایندى بوى خوش ریحان، به سر مىبرد. بهرهاش «جنات نعیم» است، یعنى در باغى پُر از نعمتهاى لذتبخش قرار مىگیرد. این همه نعمت، جزا و پاداش مؤمن مقرب از زمان مرگ تا روز قیامت است. وقتى روز قیامت بیاید او در باغ و نعمتهاى دیگرى غیر از این باغ و نعمتهاى برزخى قرار خواهد گرفت. علاوه بر این خوشى و سعادتى كه گفته شد، قبل از مُردن، با احترام پذیرایى ویژه از او آغاز مىشود؛ همانطور كه اذیت و آزار كافر هم با مُردنش آغاز مىگردد.
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩١﴾ [الواقعة: ۹۰- ۹۱]. «و اگر از سعادتمندان باشد. (به او گفته میشود:) از سوی نیکبختان بر تو درود و سلام». اما اگر آن كه مىمیرد جزو اصحاب یمین (مسلمانان درجه دوم) باشد، مأمورانى كه جان او را مىگیرند، در همان آغاز از طرف برادرانش (آنان كه درجهاى همچون او داشته و قبل از او رفته و این مسیر را طى كردهاند و اكنون مىدانند كه پس از مرگ چه خبر است)، به او خبر مىدهند كه: به آن برادرمان كه قرار است پیش ما بیاید دعاى خیر و سلام ما را برسان. آنچه مشخص است، این كه چنین سلام و دعایى نشانهى نبودن هیچ مشكلى بر سر راه اوست و این كه او در خوشبختى كامل به سر خواهد برد و رستگار خواهد شد.
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣ وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤﴾ [الواقعة: ۹۲- ۹۴]. «ولی اگر از تکذیبکنندگان و گمراهان باشد پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ» اما اگر فردى كه مىمیرد از كسانى باشد كه به زندگى پس از مرگ و محاسبه و محاكمه اعتقاد نداشته و در نتیجه در زندگى دنیا گمراه شده و از مسیر بندگى خدا منحرف گشته است و دچار شرک به خدا شده، در همان آغاز با آب جوشان بسیار داغ و آتش بسیار سوزان از او پذیرایى مىشود. این عذاب مربوط به قیامت نیست؛ بلكه از همان لحظهاى كه مىمیرد تا روز قیامت عذاب و شكنجه داده مىشود و در روز قیامت خداوند مىفرماید: هنوز عذاب اصلى شروع نشده است. امروز او را در سختترین عذاب و شكنجه بیندازید.
قبلاً بیان شد كه اگر انسان به قیامت ایمان و باور نداشته باشد، هرگز نمىتواند بندهى خدا و مطیع اوامر او باشد، و بالعكس اگر انسان به قیامت ایمان داشته باشد و چنین ایمانى در دلش جاى گرفته باشد، در آن صورت مطمئناً راه بندگى خدا را در پیش خواهد گرفت و یقیناً مىتواند بندهى خدا باشد. همچنین گفته شد كه ایمان [واقعى] آن است كه به گونهاى در دل انسان جاى گیرد كه هرگز از آن جدا نشود. ایمان به قیامت نیز اینگونه است كه انسان چنان احساس مسئولیت كند كه اگر یک وقت دچار گناه و معصیت شد، در كمترین زمان ممكن دادگاهى و محكمهاى براى خود تشكیل دهد و همچون دادگاه قیامت خود را محاسبه و محاكمه كند و فوراً توبه كند و قبل از محاكمه روز قیامت پشیمان شود و به سوى خدا برگردد؛ زیرا پشیمانى در روز قیامت هیچ سودى به حالش نخواهد داشت.
البته، همانطور كه گفتیم، ایمان به آخرت درجهى بالاتر از این هم دارد و آن این كه انسان در هنگام ارتكاب گناه به یاد قیامت مىافتد و قبل از این كه آن را به صورت كامل انجام دهد، از آن دست مىكشد. مرحلهى بالاتر از این هم وجود دارد و آن این كه ایمان هرگز به صاحبش اجازه نمىدهد كه دچار گناه شود.
آنچه بیان شد مسئلهى بسیار مهمى است و باید به آن توجه كافى شود.
اگر كسى به انجام اعمال زشت و ناپسند و گناه و معصیت عادت كرده باشد و انجام چنین امورى برایش ملكه شده باشند، اگر چه نماز هم بخواند، خداوند متعال [در مورد او چنین] مىفرماید: چنین فردى به آخرت ایمان ندارد و كافر است.
﴿أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يُكَذِّبُ بِٱلدِّينِ ١﴾ [الماعون: ۱]. «آیا آن فرد را ندیدى كه به روز جزا باور ندارد و آن را تكذیب مىكند؟».
اگر او را دیدهاى بگو نظرت دربارهى او چیست و او را چگونه توصیف مىكنى؟ اگر هم او را ندیدهاى و نمىشناسى پس خوب گوش كن كه شخصیت او را برایت توصیف كنیم.
[قبل از هر چیز این را بدان كه] چنین افرادى تنها شامل آنانى نیست كه بگویند قیامت و زنده شدن پس از مرگ وجود ندارد. اگر ایمان نداشتن به قیامت تنها در این خلاصه مىشد، منكرین قیامت بسیار اندک مىبودند. كافر شدن به قیامت و باور نداشتن به آن روز، تنها مشروط به این نیست كه كسى لفظاً مدعى انكار قیامت و منكر زنده شدن دوبارهى انسان باشد. هرگز چنین نیست. افراد بسیارى هستند كه مىگویند: قیامت وجود دارد و انسان بعد از مرگ دوباره زنده مىشود و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنم حق هستند و واقعیت دارند و نماز هم مىخوانند؛ اما در واقع به قیامت ایمان ندارند و خداوند آنها را جزو كافرین محسوب مىكند.
﴿فَذَٰلِكَ ٱلَّذِي يَدُعُّ ٱلۡيَتِيمَ ٢ وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلۡمِسۡكِينِ ٣﴾ [الماعون:۲-۳]. «اوست که یتیم را با تحقیر و خشونت میراند. و به طعام دادن به بینوایان تشویق نمیکند».
اگر مىخواهى كسى را كه به روز قیامت ایمان ندارد بشناسى، این را بدان كه چنین فردى با تندى و عصبانیت با یتیم برخورد مىكند؛ یتیمى كه ضعیف است و باید از حق و حقوقش دفاع شود و در این زمینه نیاز به كمک دارد. چنین فردى با قشر ضعیف جامعه كه یتیم ضعیفترین آن هاست بسیار بدرفتار است. او به جاى دفاع از حق و حقوق یتیم او را از حق خود نیز محروم مىكند. او نه تنها خود به فقیر و یتیم كمک نمىكند و به نیازمند غذایى نمىدهد، دیگران را نیز به این كار تشویق نمىكند. هر فردى كه این دو ویژگى را داشته باشد، یعنى نه فرد مهربانى باشد كه به یتیم و مسكین و فقیر توجه كند و دلسوز آنها باشد و نه چنان احساس مسئولیتى داشته باشد كه از حق و حقوق یتیم دفاع كند و دیگران را به غذا دادن فقیر و مسكین تشویق كند، چنین شخصى اگر خود را مسلمان معرفى مىكند دروغ مىگوید گر چه نماز هم بخواند.
﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤﴾ [الماعون: ۴]. «واى بر نماز گذاران». آنان كه داراى چنان صفات و ویژگىهایى هستند كه بیان شد.
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥﴾ [الماعون: ۵]. «که از نمازشان غافلند!» كسانى كه نماز مىخوانند؛ اما از نماز و حقیقت و روح آن غافلند و به این مطلب توجه ندارند كه وقتى نماز مىخوانند از خدا مىخواهند آنان را كمک كند و توفیق دهد تا به خوبى بندگىاش را بهجاى آورند. آنها نمىدانند كه بخشى از بندگى خدا این است كه انسان از حق و حقوق یتیم و ضعیفان جامعه دفاع كند و به فقیر و مسكین توجه داشته باشد. آنها فراموش كردهاند كه بخشى از بندگى خدا این است كه انسان آنطور باشد و آنگونه رفتار كند كه خدا مىخواهد و مورد رضایت اوست و بخش دیگرش آن است كه انسان با مخلوقات خدا – جز آنان كه كافر هستند،- مهربان باشد و بهطور شایسته و بایسته با آنان برخورد كند.
كسى كه نماز مىخواند ولى با یتیم و فقیر به گونهى شایسته برخورد نمىكند چنین كسى از حقیقت و روح نمازى كه مىخواند غافل است و آن نماز هیچ سودى به حالش نخواهد داشت. نمازش فاقد حقیقت و روح است و تنها اعمال ظاهرى آن باقى مىماند [كه بدون روح هیچ ارزشى نخواهند داشت].
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ يُرَآءُونَ ٦﴾ [الماعون: ۶]. «كسانى كه ریا و خودنمایى مىكنند» و هدفشان از خواندن نماز این است كه خود را به دیگران نمازخوان معرفى كنند. اینها در نماز خواندنشان تنها در طلب چنین امرى هستند. هدفشان این نیست كه از خدا طلب یارى و كمک كنند تا آنها را در انجام امر بندگى خود یارى و توفیق دهد؛ زیرا اگر هدفشان این مىبود یقیناً با یتیم و فقیر و مسكین آنگونه برخورد نمىكردند. آنها تنها هدفشان از خواندن نماز ریاكارى است به همین خاطر است كه:
﴿وَيَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ ٧﴾ [الماعون: ۷]. «و از دادن ابزار ضروری و عادی (و از کوچکترین احسانی) به دیگران دریغ میورزند» نمازگزاران ریاكار آن نعمتها و امكاناتى را كه خداوند در دنیا و در خدمت بندگانش قرار داده تا همه از آنها استفاده كنند، در جایى حبس كرده و مانع استفادهى دیگران از آنها مىشوند. انسان كافر از رسیدن این نعمتها به دست مردم ممانعت مىكند. او آنها را حبس و انبار مىكند و اجازه نمىدهد تا كسى از آنها استفاده كند. چنین كسى به روز جزا ایمان ندارد و اگر به روز آخرت ایمان مىداشت احساس مسئولیت به او اجازه نمىداد كه اینگونه رفتارى داشته باشد.
از خداوند متعال خواهانیم كه ما را جزو نمازگزاران واقعى قرار بدهد.
همانطور كه قبلاً بهطور خلاصه بیان شد، هر گونه گمراهى و انحرافى كه در مسیر بندگى خدا به وجود مىآید، به عدم ایمان انسان به روز آخرت برمىگردد. اگر انسان به روز آخرت ایمان داشته باشد و همیشه در این فكر باشد كه [بعد از این دنیا]، دادگاه و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنمى وجود دارد و دلش بر این عقیده مطمئن و تسلیم شود، دیگر مرتكب گناه نمىشود و غافل و به دور از احساس مسئولیت و انجام وظیفهى بندگى به سر نمىبرد. هر فردى را مشاهده كردید كه دچار انحراف شده و از مسیر بندگى خدا منحرف و مرتكب گناه و نافرمانى خدا شده و به این هم عادت كرده و برایش ملكه شده است، مطمئن باشید كه چنین فردى به آخرت ایمان ندارد. اگر فردى را دیدید كه مدتى دچار گناه و نافرمانى خدا شد و پس از مدتى از آن دست كشید، در آن هنگام كه مشغول گناه و نافرمانى است از قیامت غافل است و ایمانش آن ایمانى نیست كه برایش چندان سودى داشته باشد. او باید این را بداند كه تنها زمانى ایمانش واقعى است و سودى به حالش خواهد داشت كه به یاد قیامت بیفتد و از انجام گناه دست بكشد [و قبل از آن كه به آن عادت كند] پشیمان شود و توبه كند.
بسیار روشن است، وقتى چنین سرانجامى در انتظار انسان باشد؛ یعنى آن دادگاه و محاكمه و محاسبه و بهشت و جهنم با آن همه ویژگىها و خصوصیاتى كه بیان شد فرا روى انسان باشند و انسان به این مطالب و واقعیتها ایمان داشته باشد، بعید است نسبت به سرنوشت و سرانجام خویش احساس مسئولیت نكند و بىمبالات و بدون ترس از آن دادگاه و محاكمه و محاسبه مشغول زندگى روزمره خود باشد. از طرف دیگر آنانى كه آثارى از بىمبالاتى و سستى در آنها دیده مىشود و در نتیجه وظیفهى بندگى خود را به خوبى انجام نمىدهند، باید [به خود بیایند] و بكوشند كه ایمان به آخرت را در خود تقویت كنند و نیک بدانند كه در این خصوص (ایمان به آخرت) دچار ضعف هستند؛ یعنى ضعف و سستى و عدم احساس مسئولیتشان به ضعف ایمان به آخرت بر مىگردد.
اگر انسان به چنان حالتى از ایمان به قیامت رسید و آن ایمان در دل و درونش چنان جاى گرفت كه احساس مسئولیت تمام وجودش را در برگرفت، در آن صورت بسیار سهل و ساده مىتواند با خداى خود پیمان بندگى ببندد و به او عهد دهد كه در تمام زندگىاش فرمانبردار و مطیع او باشد. به همین خاطر است كه در سورهى «فاتحه» پس از ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ مىفرماید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ یعنى خدایا! ما را چنان راهنمایى و توفیق ده كه به آن مرحله از ایمان به قیامت برسیم كه بندهى راستین تو باشیم و بر اساس آن با تو پیمان و عهد بندگى ببندیم.
بخش سوم:
مختصرى در توحيد و برخى مسايل مربوط به آن
معنى واقعى عبادت و تفسير ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾
«عبادت» یعنى این كه انسان در زندگى و در مسیر اصلاح خود و سیر به سوى كمال، از نعمتها و امكاناتى كه خداوند در اختیارش قرار داده چنان استفاده كند كه خداوند متعال خود بدان دستور داده است.
قبلاً بیان شد كه: انسان مانند دانه گندمى است كه با فراهم شدن شرایط و امكانات و برداشتن موانع، استعداد و آمادگى رشد و حركت به سوى كمال را دارد. بدیهى است كه هر نوع استفاده كردنى از نعمتها و امكانات موجود، انسان را به مقصود مطلوب نمىرساند، بلكه باید استفاده كردن براساس فرمان خدا انجام بگیرد. این نوع استفاده كردن از نعمتها و امكانات موجود یعنى «عبادت».
پس با توجه به آنچه گفته شد، معناى این فرمودهى خداوند متعال كه فرمود: «جن و انس را جز براى عبادت خود نیافریدم»([۳]) روشن مىشود. روشن است كه عبادت چیزى نیست كه نفع و سودى به خداوند متعال برساند. چیزى نیست كه اگر انجام نشود ضرر و زیانى متوجه خداوند شود. خداوند مىفرماید: انسان براى رشد و رسیدن به كمال باید طبق برنامهاى منظم حركت كند و بر اساس آن از نعمتهاى كه ما در اختیارش قرار دادهایم، استفاده كند. چنین برنامهى منظمى تنها نزد ماست. كسى غیر از ما نمىتواند چنین برنامهاى را براى انسان قرار دهد. هدف از آفرینش انسان این است كه طبق فرمان و برنامهى ما از آن امكانات و نعمتها استفاده نماید تا به كمال مطلوب برسد؛ بنابراین «عبادت» امرى است كه انجام دادن و انجام ندادنش تنها به سود یا ضرر انسان خواهد بود. اگر انجام دهد، رشد مىكند و اگر انجام ندهد، رشد نمىكند و به كمال مطلوب نمىرسد.
وقتى انسان، در زندگى، به این واقعیت رسید كه براى رسیدن به كمال مطلوب تنها باید فرمانبردار و مطیع خدا باشد و چنین هم تصمیم گرفت كه از غیر او – جلّ جلاله – اطاعت نكند و در استفاده از نعمتها و امكانات، قانون و برنامهاى جز برنامهى او – جلّ جلاله – را نپذیرد و بكار نگیرد، متوجه صاحب و مالک و پروردگار خود مىشود و از او طلب كمک مىكند؛ زیرا بر این امر واقف است كه به تنهایى و بدون یارى و كمک او قادر نیست حتى یک قدم هم بردارد.
در اینجا و به منظور روشن شدن مطلب، بهتر است توضیحاتى در مورد ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ «و» ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ بدهیم.
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ از فرمانبردارى و اطاعت انسان از خداوند متعال در تمام زندگى بحث مىكند و ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ از توكّل به خدا و پشتیبان قرار دادن او در زندگى و درخواست كمک از او بحث مىكند.
براى روشن شدن مطلب باید چند نكته مورد توجه و دقت قرار گیرد:
۱- خداوند متعال خالق و آفرینندهى هر آنچه در آسمانها و زمین است، مىباشد.
این نخستین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.
اگر انسان چنین معتقد باشد كه در جهان غیر از خدا قدرتى هست كه خالق و آفرینندهى چیزى است، در این صورت عقیدهى او دچار تزلزل شده و نزد خدا چیزى از او پذیرفته نمىشود.
دربارهى خداوند متعال و شناخت او، نخست باید این مطلب روشن شود كه خالق و آفرینندهى تمامى مخلوقات تنها اوست. شناخت همهى مردم در مورد خدا در این مرحله یكى است و همه چنین معتقد بوده و هستند كه كسى غیر از خدا آفرینندهى هیچ چیز نیست. حتّى آنان كه پس از روشن شدن حقّ دچار انحراف و شرک شدهاند و نسبت به خدا شریک قرار دادهاند چنین اعتقادى داشته و دارند.
در قرآن کریم آیات متعددى به این مطلب اشاره دارند كه گذشتگان یعنى آنان كه قبل از نزول قرآن و در زمان پیامبران گذشته علیهم السلام مىزیستهاند و پس از تبلیغ و دعوت آنها به سوى خدا، در برابر آنها ایستاده و با آنها مبارزه كردهاند و در نتیجه خداوند متعال آنها را از بین برده است، چنین معتقد بودهاند كه تنها خداوند خالق و آفریننده است و غیر از او كسى آفریننده و خالق نیست؛ حتّى فرعون كه ادعاى خدایى كرده([۴]) با توجه به آیات قرآن، او هم چنین عقیدهاى داشته و چنین معتقد بوده كه تنها خداوند آفریننده است:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾ [الزخرف: ۸۷]. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آنها را آفریده است، به طورقطع میگویند: الله»
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾ [العنكبوت: ۶۱]. «و اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمین را خلق كرده و خورشید و ماه را تحت تسلط دارد و آنها را مىچرخاند مىگویند: الله».
و بسیارى از آیات دیگر.
اگر در گذشته فردى یا افرادى بوده باشند كه چنین اعتقادى نداشتهاند، تعدادشان آنقدر اندک بوده كه قرآن از آنان سخنى نمىگوید و نامى از آنان به میان نمىآورد.
۲- خداوند متعال انجام دهندهى همهى كارها است و جز به اذن او كسى نمىتواند كوچكترین كارى انجام دهد.
این دوّمین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.
توضیح این كه: همهى آفریدهها هر كدام سبب و وسیلهاى هستند كه خداوند متعال آنها را به وجود آورده تا كار و وظیفهاى كه به آنها محول مىشود، انجام دهند؛ مثلاً: اگر آتش قدرت سوزاندن دارد حقیقت مطلب این است كه خداوند متعال به آن قدرت سوزاندن داده است و آن را براى چنین امرى به وجود آورده است وگرنه آتش ذاتاً قدرت سوزاندن ندارد. پس در امر سوزاندن، در حقیقت آتش نقش یک سبب را بازى مىكند؛ یعنى اگر در جایى آتش باشد و ارادهی خداوند نیز بر سوزاندن چیزى یا كسى تعلق گیرد، در این صورت آتش مىسوزاند؛ اما اگر ارادهى خداوند بر نسوزاندن كسى یا چیزى تعلق گیرد، یقیناً آتش نمىتواند چیزى را بسوزاند. مثال چنین امرى همان داستان ابراهیم u در قرآن است. وقتى كه كافران خواستند او را در آتش بیندازند و با وجود فراهم شدن شرایط سوختن، چون ارادهى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشت، ابراهیم u نه تنها نسوخت و نه تنها احساس گرمى نكرد، بلكه در آن احساس خنكى نیز كرد و آتش بر او سرد شد و كوچكترین تأثیرى در او نكرد. واقعیت این است كه آتش سبب است و اگر ارادهى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشته باشد، در چنین موردى، آتش هیچ تفاوتى با آب نخواهد داشت.
خداوند متعال برنامهى جهان را به گونهاى تنظیم كرده است كه براى انجام هر كار و روى دادن هر حادثهاى وجود سبب و ارادهى او – جلّ جلاله – لازم و ضرورى است. اگر سبب وجود داشت و خداوند اراده كرد كه كارى انجام بپذیرد و امرى روى دهد، آن كار اتفاق مىافتد در غیر این صورت هیچكار و حادثهاى تحقق نمىپذیرد.
در آینده، در بحث درخواست و طلب كمک از خداوند، دوباره به این مطلب اشاره خواهیم كرد.
۳- صاحب و مالک آسمانها و زمین و انسان و غیر انسان تنها خداوند متعال است.
این سومین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد. انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال است كه امكانات و شرایط را براى بندهاى كه مىخواهد به سوى كمال حركت كند، فراهم مىكند و تنها اوست كه مىتواند و قادر است موانع را از سر راهش بردارد. مثال چنین مطلبى مثال كشاورزى است كه تمام امكانات لازم؛ از قبیل: زمین مناسب، آب كافى، و… براى كشتش فراهم مىكند و موانعى از جمله انواع آفتها را از بین مىبرد.
او باید چنین معتقد باشد كه «مالك» یا «صاحب» تنها خداست یعنى تنها خدا بر انسان سیطره و قدرت دارد و سرانجام انسان در دست اوست. همانطور كه حال و امروزِ انسان در دست اوست، آینده و سرانجام او نیز در دستش مىباشد. تنها اوست كه مىتواند برایش مشخص مىكند كه چگونه باشد و چگونه نباشد. سرانجام انسان و خوشبخت یا بدبخت بودن او تنها در قدرت او – جلّ جلاله – است و پس از مرگ و در روز قیامت تنها خداوند قادر به جزا یا سزا دادن انسان مىباشد.
وقتى انسان خدا را اینگونه شناخت و نسبت به او – جلّ جلاله – چنین معتقد بود، در این صورت به این مطلب ایمان آورده است كه خداوند پروردگار اوست و در اصطلاح زبان عربى خداوند متعال «رَبّ» اوست. در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه همهى آنچه بیان شد در دست خداوند متعال است و تنها او «رَبّ» است و انسان، غیر از او «رَبّ» و «آفریننده»اى ندارد؛ مثلاً: در سورهى «فاتحه» مىفرماید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ یعنى خداوند متعال صاحب و مالک مردم است. در بسیارى از آیات دیگر مىفرماید: خداوند هم «رب» و «صاحب و مالك» انسان است و هم «رب» و «صاحب و مالك» آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست.
پس از این كه انسان به چنین اعتقاد و ایمانى رسید، زمان آن است كه تصمیم بگیرد در زندگى تنها خدا را فرمانرواى خود بداند، و تنها از او اطاعت و فرمانبردارى كند و از او طلب كمک نماید؛ یعنى تنها او فرمانروا و فریادرسش باشد كه در این صورت معناى «لا إِلهَ إِلّا اللَّه» را در وجود خود تحقق بخشیده است.
«لا إِلهَ إِلّا اللَّه» یعنى این كه «جز خدا معبود، فرمانروا و فریادرسى نیست و وجود ندارد».
مشركین یعنى كسانى كه قرآن مشرک معرفى مىكند، در دو مورد قبل (موارد ۱ و ۲) با مسلمانان همفكر و همعقیده بودهاند، چنین افرادى معتقد بودند كه تنها خداوند است كه مىتواند هر كارى را انجام بدهد و تنها او پروردگار انسان است. یعنى تنها اوست كه امكانات و نعمتها را براى بندگانش آماده كرده و تنها اوست كه هر مانع و مشكلى را از سر راه مخلوقاتش بر مىدارد، و تنها اوست كه بر مخلوقاتش سیطره و قدرت دارد و سرانجامشان را در دست دارد. هیچ كدام از آن كافرانى كه قرآن سرگذشتشان را بیان مىكند، حتّى فرعون و نمرود و امثال آنها، چنین معتقد نبودهاند كه غیر از خدا كسى مىتواند این كارها را انجام دهد. و این كه فرعون ادعاى خدایى كرده است، منظور او این بوده كه فرمانروا و حاكم سرزمین مصر تنها اوست و در این سرزمین تنها باید قوانین و برنامهى او اجرا شود. منظور او این نبوده كه او خالق مردم است یا مىتواند نعمتها و امكانات لازم را براى مردم فراهم كند و در اختیار آنها قرار دهد و یا موانع را از سر راهشان بردارد و یا سرانجام آنها در دست اوست.
در اینجا طرح یک سؤال و پاسخ به آن لازم و ضرورى است:
اگر كافران چنین معتقد بودند كه تنها خداوند خالق است و تنها اوست كه انجام دهندهى هر كارى است و فقط او مالک و صاحب همه چیز است و هر چیزى در دست قدرت اوست و حتّى در قرآن آمده است كه، در زمان نزول قرآن، «نماز» هم مىخواندند و «حجّ» را نیز بجاى مىآورند، و در حدیث صحیح نیز وارد شده كه «روزه» نیز مىگرفتند و امتهاى قبل از آنها نیز چنین اعمالى انجام داده و خداوند را عبادت مىكردهاند، حال چرا خداوند در مورد آنها مىفرماید: آنها گمراه بوده و ما پیامبران را به سوى آنها فرستادیم تا آنان را به سوى بندگى و عبادت خداوند دعوت كنند. راستى گمراهى آنان در چه زمینهاى بوده است و اصلاً چرا گمراه شدهاند؟ چرا خداوند متعال برایشان پیامبر فرستاده است تا آنان را به دین خود دعوت كند؟ مگر راه و دین خدا [و محتواى آن] چیست؟
راستى كسى كه خدا را آفریننده و قادر و صاحب و مالک بداند و علاوه بر این، نماز بخواند و روزه بگیرد و حج انجام دهد و نذر كند و… دیگر چرا گمراه است؟ چرا از راه منحرف شده است و مسلمان محسوب نمىشود؟ چرا باید پیامبرى براى هدایتش بیاید و او را به سوى خدا دعوت كند؟ مگر پیامبران خدا چه چیزهایى گفتهاند و مردم را به سوى چه چیزى دعوت كردهاند كه بیشتر مردم به دشمنى با آنها برخواسته و با آنان وارد جنگ شدهاند و حاضر به پیروى از آنها نبوده و نخواستهاند آنگونه كه آنان مىگویند بندهى خدا باشند. مگر عبادت غیر از انجام كارهایى اینچنین است؟
سؤال مطرح شده سؤالى است مهم و اساسى كه هر كس جواب آن را نداند و حقیقت مطلب به خوبى برایش روشن نشود و بر اساس آن عمل نكند، یقیناً نمىتواند بندهى خدا باشد و آنگونه باشد كه خداوند متعال از او مىخواهد.
در جواب سؤال مىگوییم:
همانطور كه گفته شد، قرآن در بسیارى از آیات و سورهها به این مطلب اشاره كرده كه مردمان گذشته آنگونه بودهاند كه بیان شد. آنان به خدا اعتقاد داشته و او را عبادت مىكردند و… و در این مطلب كوچكترین تردیدى نیست و هر فردى كه [حداقل] یک بار قرآن را بخواند و در آن تدبّر و تأمل كند به این واقعیت پى خواهد برد. اما گمراهى و انحراف مشركین و كافرین در دو زمینهى اساسى بود. این دو زمینه عبارتند از:
۱- پذیرش فرمانروا یا فرمانرواهاى دیگر غیر از خدا
مردمان گذشته در زندگى خود و با وجود چنان اعتقادى و انجام برخى از عباداتى كه بیان شد، به فرمانروا بودن فرد یا افراد دیگرى غیر از خدا معتقد بودند. در زندگى خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و در بسیارى از امور دیگر از قوانین افراد دیگرى غیر از خدا اطاعت و فرمانبردارى مىكردند و حاكم و فرمانرواى دیگرى غیر از خدا داشتهاند؛ فرمانروایى كه بر اساس فرمان خدا و برنامهى او بر مردم حكومت نمىكرد. خداوند متعال دربارهى حاكمانى كه بر اساس قوانین خدا بر مردم حكومت نكردهاند و مردمانى كه از آنها پیروى كردهاند، مىفرماید: چنین حاكمانى ادعاى خدایى كرده و آنان كه پیرو و مطیعشان بودهاند، مشرک و نسبت به خدا شریک قرار دادهاند و هدف از آمدن پیامبران نیز هدایت آنها و نجاتشان از شرک [كه همان اطاعت و فرمانبردارى از آن حاكمان است [بوده است. این یكى از زمینههاى گمراهى آنان میباشد.
۲- پذیرش فریادرس یا فریادرسهاى دیگر غیر از خدا
زمینهى دیگر انحراف این بود كه آنان در زندگى خود از كسى غیر از خدا درخواست كمک مىكردند. یعنى علاوه بر این كه از خدا درخواست كمک مىكردند، افراد دیگرى را نیز فریادرس خود قرار داده بودند. اگر چه آنها تنها خدا را صاحب و مالک خود دانستهاند؛ اما [در توجیه كارشان چنین [مىگفتند: ما نمىتوانیم بهطور مستقیم با خداوند متعال ارتباط برقرار كنیم؛ زیرا انسانهاى گناهكار و بدبخت هستیم، پس بهتر است شفیعانى به عنوان واسطه بین خود و خدا قرار دهیم تا از آنها بخواهیم نزد خدا برایمان طلب كمک كنند و نیازمان را برآورده نمایند.
مردم در این دو زمینهى اساسى دچار انحراف شده بودند و پیامبران نیز با هدف نجات آنها مبعوث شده و به سویشان آمده بودند.
اگر بخواهیم داستان همهى پیامبران خدا و همهى مؤمنین و مسلمانان از یک طرف و كفار و غیر مسلمانان از طرف دیگر را بهطور خلاصه بررسى كنیم، به این نتیجه خواهیم رسید كه: مردم با وجود چنان اعتقادى نسبت به خدا، در زمینههاى ذكر شده، آنگونه كه بیان شد، دچار انحراف و گمراهى شدند. خداوند متعال به این امر راضى نبود پس پیامبران را یكى پس از دیگرى فرستاد تا براى مردم روشن كنند كه در زندگى باید تنها از خدا فرمانبردارى و اطاعت كرد و آنان باید تنها از او طلب كمک كنند و تنها او را فریادرس خود بدانند. اما پذیرش چنین امرى هم براى عوام مردم سخت و سنگین بود [چون به آن عادت نكرده بودند]، و هم براى حاكمان و آنان كه خود را واسطه و فریادرس مردم قرار داده بودند و چنان وانمود مىكردند كه گویا مىتوانند نزد خداوند متعال براى مردم كارى كنند. این دو گروه اخیر (حاكمان و واسطهها) هرگز به از دست دادن آن همه ثروت و مال و مقامى كه از این طریق به دست آورده بودند حاضر نبودند، پس با پیامبران خدا و دعوت آنها مخالفت كردند و بر كفر خود و عدم اطاعت و بندگى خدا باقى ماندند [و در مبارزهى خود با پیامبران عوام مردم را نیز تحریک كردند] و كارشان تا جایى ادامه داشت كه خداوند متعال آنها را از بین برد و نابود كرد.
آیات بسیارى به این مطلب اشاره مىكنند كه خداوند متعال هرگز اعمال كسى كه فرمان غیر او را مىپذیرد و اینچنین دچار شرک مىشود، نمىپذیرد. در اینجا به برخى از این آیات اشاره مىكنیم:
۱) ﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُ﴾ [الشوری: ۲۱]. «آیا (مشرکان) معبودانی دارند که برای آنان دین و آیینی ساختهاند که الله به آن فرمان نداده است؟» راستى كسانى كه كافر شدند و از راه خدا منحرف گردیدند و افرادى را شریک خدا قرار دادند، آیا چنین معتقد بودند كه این شریكها خالق هستند و صاحب و رازق مىباشند و سرانجام آنها در اختیارشان است؟ هرگز چنین نیست. حقیقت امر این است كه افرادى آمدند و برنامه و قوانینى را براى مردم تدوین كردند كه خداوند به آن فرمان نداده بود و آنان هرگز مجوز چنین كارى را نداشتند و مردم نیز تابع و پیرو آن قوانین شدند و اینگونه آن افراد را شریک خدا قرار دادند. یعنى پذیرش فرمان و قوانین و برنامهى غیر خدا و عمل كردن بر اساس آن، «شریک قرار دادن براى خدا» محسوب مىشود و كسانى كه دچار چنین امرى شوند «مشرك» هستند و خداوند دربارهى آنها مىفرماید: چنین افرادى مستحق نابودى هستند. اما در مورد این كه چرا قبل از آمدن پیامبرى از سوى خدا به سویشان، آنها را از بین نبرده است، باید گفت: دلیل چنین امرى این است كه خداوند متعال خواسته است كوچكترین بهانهاى براى آنها باقى نگذارد و بر آنها اتمام حجت كند و حقیقت را برایشان روشن كند. پس فردى را براى هدایت آنها به سویشان فرستاد تا بعد از روشن شدن حقیقت، اگر از انحراف برنگشتند و در مسیر بندگى خدا قرار نگرفتند، آنها را نابود كند.
۲) ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾ [یوسف: ۴۰]. «فرمانروایی تنها از آن الله است. دستور داده که جز او را عبادت و پرستش نکنید» فرمانروایى و قانونگذارى تنها شایستهى خداوند متعال است و حاكم و فرمانروا تنها اوست. او فرمان و دستور داده است كه تنها از او فرمانبردارى شود و تنها او بندگى شود و از قانون و فرمان غیر او اطاعت نشود؛ زیرا: ﴿ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾ [یوسف: ۴۰]. «این، دین استوار است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند».
این (برنامهى خدا) [تنها] راه و روش دقیق و منظم [زندگى است]. این تنها راه و روش دقیق اطاعت و فرمانبردارى است. این برنامه تنها برنامهایست كه در آن كوچكترین اشكال و خللى نیست؛ اما [واقعیت این است كه] بیشتر مردم این را نمىدانند [و درک نمىكنند]. بیشتر مردم چنین گمان مىكنند همین كه خدا را به عنوان خالق و صاحب و مالک خود پذیرفتند و نماز و روزه و … را انجام دادند كار بندگى خدا را انجام داده و بعد از آن مشكلى نخواهد بود كه از غیر خدا اطاعت و فرمانبردارى كنند و قوانینى غیر از قوانین او را بپذیرند.
خداوند متعال تنها در صورتى اطاعت و بندگى را از انسان مىپذیرد كه در زندگى غیر از او – جلّ جلاله – فرمانروا و حاكم دیگرى را قبول نكند و این نیز تنها وقتى ممكن است كه انسان پیرو و مطیع قرآن و سنّت پیامبر خدا r باشد. یعنى آنگونه زندگى كند كه پیامبر خدا r زندگى كرده و قرآن را آنگونه در زندگى بهكار گیرد كه آن بزرگوار r و پس از او یاران تربیت یافتهى مدرسهى ایشان – رضوان الله تعالى علیهم أجمعین – در زندگى بهكار گرفتهاند. او باید در زندگى خود و نسبت به چیزهاى جدیدى كه در حیات او اتفاق مىافتد از رأى و نظر عالمان و مجتهدین و متخصصان دین كه با اتفاق نظر و مشورت به آن رسیدهاند، اطاعت كند. اگر فردى از این سه منبع (قرآن، سنّت و آنچه عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند)([۵]) اطاعت و پیروى كند، در حقیقت از خداوند متعال اطاعت و فرمانبردارى كرده است؛ در غیر این صورت چنین شخصى از مسیر بندگى خدا منحرف شده است. اما اگر اوضاع و شرایط به گونهاى بود – همچون امروز- كه عالمان نتوانستند گرد هم جمع شوند و در مورد مسایل روز با هم مشورت كنند و به یک رأى و نظر واحدى برسند و آن را براى مردم بیان كنند تا مردم در زندگى بر اساس آن حركت كنند، در این صورت و از روى ناچارى، مشكلى نیست كه هر فردى از یكى از آن امامان و مجتهدان (امامان و مجتهدان مشهور) پیروى كند تا زمانى كه شرایط فراهم شود و عالمان دین بتوانند گرد هم جمع شوند و ادارهى امور جامعه را به دست بگیرند و حكومت اسلامى را به وجود آورند و قانون و برنامهى خداوند متعال را به زندگى مردم باز گردانند و شروع به اجراى آن كنند و در میان خود خلیفهاى انتخاب كنند. خلیفه همانند رئیس جمهورى است كه پس از آن كه عالمان و متخصصین قانون خدا را از قرآن و سنّت پیامبر r استخراج كردند به او داده تا آن را به مرحلهى اجرا در آورد. در واقع خلیفه همان مسئول اجرایى در حكومت اسلامى است.
این همان چیزى است كه در زمان پیامبر خدا r و خلفاى راشدین – رضوان الله تعالى علیهم أجمعین – انجام گرفته است.
در زمان پیامبر خدا r و خلفاى راشدین، قانون و برنامهى جامعه همان قرآن و راه و روش پیامبر خدا r و روشى بود كه یاران آن بزرگوار بر اساس آن عمل مىكردند. بعد از آنها (بعد از خلفاى راشدین) هر اتفاق جدیدى كه در جامعه روى مىداد، افراد متخصص و عالم جمع مىشدند و بر امرى اتفاق مىكردند و به مردم اعلام مىكردند. بعد از اعلام فتوا بر مردم نیز واجب بود كه از آن اطاعت كنند و بر اساس آن عمل نمایند.
در اینجا اشاره به این نكته نیز لازم و ضرورى است كه خداوند متعال در قرآن بیان فرموده است كه انسان همانطور كه موظف به پیروى از قرآن است، به همان صورت موظف به پیروى از راه و روش پیامبر خدا و یاران تربیت یافتهى او نیز مىباشد و تنها در این صورت خداوند از او راضى خواهد شد، همانطور كه از آنان راضى شد.
البته وقتى از یاران تربیتیافتهى مدرسهى پیامبر r یاد مىشود منظور كسانى است كه قرآن آنان را «سابقین اولین» و «پیروان واقعى آنان»، مىنامد. «سابقین» كسانى هستند كه در گام نهادن در مسیر بندگى خدا از همه پیشى گرفته و در این مسیر دچار انحراف و انجام دادن اعمال زشت و گناهان بزرگ نشدهاند و در مسیر كمال، همیشه در حال پیشرفت بودهاند. منظور از «اولین» این است كه چنین افراد پیشتازى، قبل از دیگران مسلمان شدهاند. آنانى كه قبل از هجرت به مدینه ایمان آورده (مهاجرین) و آنانى كه در مدینه و قبل از هجرت پیامبر و یارانش به آنجا، مسلمان شدهاند و به مهاجرین كمک كردند (انصار). چنین افرادى «سابقین اولین» مىباشند و آنان كه بعداً مسلمان شده [یا مىشوند] و پیرو و تابع راه و روش آنها شده [یا مىشوند]، قرآن آنان را ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ﴾ [التوبة: ۱۰۰]([۶]). مىنامد.
بر اساس آیهى مذكور (توبه/۱۰۰) خداوند متعال از این سه گروه راضى است و بهشت و نعمتهاى بهشتى را براى آنها آماده و مهیا كرده است.
براساس این آیه، اگر كسى تابع و پیرو این دو گروه (مهاجر و انصار) باشد و در زندگى راه و روش آنان را برنامهى خود قرار دهد، خداوند از او راضى است و گرنه او فردى گمراه و منحرف است و خداوند متعال چیزى را از او نمىپذیرد.
آنچه گفته شد مسألهاى بسیار مهم است و مسلمانان باید به آن توجه كنند. مسلمانان باید بدانند كه صحابه و یاران رسول خدا – رضوان الله تعالى علیهم أجمعین – مانند مردم عادى نیستند و رضایت خداوند تنها در پیروى و در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران میسّر و ممكن مىشود. اگر كسى تابع و پیرو آنان نشود یقیناً فردى جاهل و گمراه است و اگر این واقعیت برایش روشن نشده باشد و این را نداند كه حقّ چیست، در این صورت باید دین خدا برایش روشن شود و به او گفته شود كه مسلمان بودن تنها با در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران – رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- تحقق مىیابد.
اگر فردى بر آنچه در این زمینه در قرآن آمده است واقف باشد و این را بداند كه قرآن مسئلهی پیروى از راه و روش سابقین یعنى مهاجرین و انصار را، سبب جلب رضایت خدا و دور شدن از عذاب جهنم بیان كرده است؛ اما با این وجود به آن بزرگواران اهانت كند و به جاى پیروى از راه و روش آنها، از دَر دشمنى با آنها در آید، بهطور قطع و یقین باید در ایمان چنین فردى شک كرد.
خلاصهى مطلب این كه، تا زمانى كه پیامبر خدا r در قید حیات بود، قرآن قانون جامعه بود كه پیامبر خدا r آن را براى مردم بیان مىكرد و مطالب مبهمش را توضیح مىداد و در مورد امور جدیدى مانند: جنگ و صلح، اقتصاد و سیاست و… كه با گذشت زمان روى مىداد، پیامبر از میان یاران خود، مجتهدین و متخصصین و صاحبنظران را فرا مىخواند و همه در حضور پیامبر خدا r با هم مشورت مىكردند و به نتیجهاى واحد مىرسیدند و به این ترتیب قانون و حكمى استخراج مىشد كه مسلمانان مىبایستى از آن پیروى و اطاعت مىكردند. وضعیت جامعه در زمان حضرت r اینگونه بود. پس از رحلت پیامبر r برنامهى جامعهى اسلامى به همان شكل ادامه یافت؛ با این تفاوت كه دیگر پیامبر خدا r در میان مسلمانان نبود. پس از ایشان براى این كه فردى مسئولیت اجراى قوانین و برنامهها را بر عهده بگیرد، همان مجتهدان و متخصصان و عالمان و صاحبنظران مسلمان كه جزو صحابهى پیامبر r بودند و به خوبى قادر و توانا بودند كه قانون و برنامهى خدا را از قرآن استخراج كنند و براى مردم بیان نمایند، از میان خود فردى كه بهترین آنها نیز بود، به عنوان خلیفه انتخاب كردند. این فرد كسى جز «ابوبكر صدیق» t نبود. این بزرگوار t مسئول اجراى قوانین و احكام خدا در جامعهى مسلمانان و نمایندهى آن بزرگواران یعنى مجتهدین و متخصصین و صاحبان رأى و نظر – رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- بود. پس از حضرت «ابوبكر صدیق» t حضرت «عمر فاروق» t و بعد از ایشان حضرت «عثمان ذى النورین» t و پس از ایشان حضرت «على بن ابى طالب» t مسئول اجراى قوانین و احكام خداوند بودند. این چهار نفر كه «خلفاى راشدین» نامیده مىشوند، هر كدام پس از دیگرى از طرف جمع عالمان و متخصصین انتخاب شدند و پس از انتخاب اطاعت از هر یک از آن بزرگواران بر مردم واجب بود.
پس از خلافت این بزرگواران – رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- نظم جامعهى اسلامى به هم خورد و نظام دیگرى بر سر كار آمد و به تدریج قانون و برنامهى خداوند متعال در میان مردم بیگانه و غریب شد و كار به جایى رسید كه امروز بیبیم. امروزه مسلمانان به حدى از برنامه و قانون خداوند متعال فاصله گرفتهاند كه به جاى قانون و برنامهى خداوند، قانون و برنامهى غیر او یعنى قانون و برنامهى اروپا و امریكا و… را در جامعهى خود اجرا مىكنند. در چنین وضع و شرایطى بر هر مسلمانى واجب است، در حد توان، براى برگرداندن وضعیت گذشته یعنى دوران خلافت اسلامى، تلاش كند تا در جامعهى مسلمانان تنها برنامه و قانون خدا اجرا شود و قرآن و سنّت پیامبر خدا r بر جامعه حاكم شود. وظیفهى عالمان دینى نیز در این برهه از زمان، اتحاد و اتفاق نظر بر مسائل مختلف و بعد از آن اعلام یک رأى به مردم است تا مردم از آن حكم اطاعت و پیروى كنند و در زندگى به كار گیرند و اینگونه بتوانند در بهترین وجه ممكن عبادت و اطاعت و بندگى خداوند متعال را به جاى آورند.
آنچه بیان شد خلاصهى معناى ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ یعنى چگونگى اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال بود.
اكنون به بخش دوّم یعنى بخش ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ مىپردازیم؛ بخش درخواست كمک از خدا و قبول او به عنوان تنها فریادرس و پشتیبان.
توضیح مطلب این كه:
گفتیم، هر چیزى كه در این دنیا اتفاق مىافتد، انجام دهندهى آن تنها خداوند متعال است. خداوند متعال نیز براى انجام هر كارى اسبابى را تعیین كردهاست. وقتى سبب آماده باشد و خداوند نیز اراده كند، آن امر و آن كار روى مىدهد؛ اما اگر سبب آماده نباشد یا خداوند متعال اراده نكند، آن كار هرگز اتفاق نخواهد افتاد؛ مثلاً: اگر آتش باشد و خداوند بخواهد كه چیزى بسوزد، عمل سوختن انجام مىگیرد در غیر این صورت با وجود بودن آتش هیچ چیزى نمىسوزد و عمل سوختن هرگز انجام نمىگیرد. بنابراین، اگر انسان با علم و آگاهى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد هرگز حاضر نیست در زندگى كسى یا چیزى را به عنوان فریادرس و پشتیبان خود انتخاب كند؛ زیرا در زندگى هر چیزى را كه بخواهد و طالب دستیابى به آن باشد، سعى مىكند سبب و وسیلهی آن را بهكار گیرد سپس از خداوند متعال مىخواهد آن امر انجام گیرد یا انجام نگیرد و بس.
بنابراین بر انسان مسلمان واجب است براى انجام یا عدم انجام هر كارى، نخست سبب آن را به كار بگیرد و پس از آن، چون مىداند تنها سبب براى انجام یک امر كافى نیست، به خدا توكل كند و از او طلب كمک و یارى نماید؛ مثلاً: فردى كه بیمار است باید به دكتر مراجعه كند و دارو بگیرد و در زمان مصرف داروها متوجه خداوند باشد و بگوید: خدایا! براى بهبودىام آنچه بر من واجب بود مراجعهى به پزشک بود و سپس تهیهى دارو. خدایا! من این كار را انجام دادم و این را هم مىدانم كه براى شفایم این به تنهایى كافى نیست و اگر ذات تو اراده نكند این داروها مؤثر نخواهند بود و هرگز شفا نخواهم یافت؛ پس از تو مىخواهم كه در داروها تأثیر گذاشته و مرا شفا بدهى. یا مثلاً: فرد گرسنه مىرود و غذا مىخورد. او با خوردن غذا وظیفهى خود را انجام داده است؛ اما هنگام خوردن باید چنین معتقد باشد كه براى سیر شدن؛ خوردن غذا كافى نیست بلكه اراده و خواست خداوند نیز لازم وضرورى است؛ پس متوجه خداوند مىشود و مىگوید: خدایا! من براى سیر شدن وظیفهى خود را انجام دادم و در این زمینه غذا تهیه كرده و آن را خوردم، حال از تو مىخواهم مرا سیر كنى و این غذا را سبب سیر شدن من قرار دهى. بر این اساس است كه فرد مسلمان در آغاز خوردن غذا مىگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ».
انسان مسلمان به خوبى مىداند كه خوردن غذا براى این است كه نفع و خیرى به دست آورَد و بیمارى و مشكلاتش را برطرف كند. او مىداند كه جلب چنین سود و دفع چنان مشكلى تنها با ارادهى خداوند میسر است و خداوند براى هر كدام اسباب و وسایلى تعیین كرده است؛ مثلاً: غذا سبب سیر شدن و دفع گرسنگى است و انسان با خوردن آن، تنها سبب سیر شدن را فراهم كرده و بعد بر خدا توكل مىكند و از او مىخواهد كه او را سیر كند. انسان با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، به یاد خداوند مىافتد و این كه تنها جلب كنندهى امكانات و دفع كنندهى مشكلات ذات اوست؛ پس در این زمینه از او كمک مىطلبد. معناى واقعى «توكل» همین چیزى است كه بیان شد. بر هر فرد مسلمان واجب است كه اینگونه معناى «توكل» را درک كند. «توكل» آن نیست كه انسان ترک وظیفه كند و از اداى وظیفهى بندگى و مسئولیت دست بردارد و بگوید: خدا بزرگ است. خدا خودش هر كارى را بخواهد انجام مىدهد. هرگز چنین نیست و خداوند هرگز چنین كارى را انجام نمىدهد و بدون فراهم شدن اسباب، كارى نمىكند. فرد باید سبب یا اسباب هر كارى را كه مىخواهد انجام دهد فراهم كند بعد از آن از خدا بخواهد كه آن كار را برایش انجام دهد و از او بخواهد در اسباب تأثیر بگذارد. وقتى غذا خورد و چنین معتقد بود و یقین داشت كه اگر خدا نخواهد هرگز سیر نمىشود و بعد متوجه خدا شد و از ته دل از او خواست كه تأثیرى در غذا بگذارد و او را سیر كند، خداوند متعال او را سیر خواهد كرد. معناى واقعى «توكل» اینچنین است كه بیان شد.
مثال دیگر:
اگر انسان بخواهد خداوند در آخرت به او رحم كند و از گناهانش در گذرد و او را از جهنم دور و به بهشت وارد كند و از او راضى باشد، باید نخست سبب چنین مغفرت و رضایتى را فراهم كند و آن برگشت از انحراف و گمراهى و در مسیر بندگى خدا قرار گرفتن و انجام اعمال صالح و حركت كردن به سوى كمال است و چون این به تنهایى كافى نیست بعد از آن باید متوجه خدا شود و دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب مغفرت و رضایت تو را فراهم كردم. از گمراهى و انحراف برگشتم و در مسیر ایمان به تو قرار گرفتم و شروع به انجام اعمال صالح كردم؛ بنابراین از تو مىخواهم كه مرا ببخشى و به من رحم كنى و مرا از عذاب جهنم نجات دهى و از نعمت و خوشبختى آخرت و رضایت خود بىنصیب نكنى.
گفتیم كه انسان مسلمان باید تنها از خداوند متعال طلب كمک كند؛ زیرا هر مخلوقى از مخلوقات سببى از اسباب هستند و به تنهایى نمىتوانند كارى انجام دهند و تنها با اراده و خواست خداست كه كارى انجام مىگیرد. فرد سبب را به كار مىگیرد و بعد از آن، از خداوند طلب یارى و كمک مىكند، كسى كه در چاهى مىافتد و از فرد دیگرى كه از كنار چاه عبور مىكند درخواست كمک مىكند او در حقیقت سبب را به كار گرفته است. خداوند چنین قرار داده كه آن شخص سبب بیرون آوردن كسى از چاهى باشد و دست او را بگیرد و او را از چاه بیرون بیاورد. فردى كه در چاه افتاده است باید هنگام درخواست كمک به یاد خدا باشد و یقین داشته باشد كه اگر خدا نخواهد او و هزاران فرد دیگرى چون او نمىتوانند او را از چاه بیرون بیاورند. او در هنگام درخواست كمک از كسى، بر خدا نیز توكل مىكند و از او مىخواهد كه او را كمک كند و با زبان حال مىگوید: خدایا! من سبب را به كار گرفتم و از این فرد خواستم كه مرا از چاه بیرون بیاورد پس تو نیز مرا كمک كن و در كمک این شخص تأثیر بگذار تا او بتواند مرا از چاه بیرون بیاورد.
بنابه آنچه گفته شد، چون هر مخلوقى فقط سبب است و خود به تنهایى نیز نمىتواند كارى انجام دهد و این تنها خداست كه مىتواند هر كارى را كه اراده كند انجام دهد پس هرگز شایسته و عاقلانه نیست كه انسان از غیر خدا طلب كمک كند. در قرآن آیات بسیارى وجود دارند كه به این مطلب اشاره دارند و انسان را متوجه این نكته مىكنند كه باید تنها از خداوند متعال طلب كمک كرد و این كه هیچكس و هیچ چیز دیگرى غیر از خدا وجود ندارد كه انسان از او تقاضاى كمک نماید و او بتواند به انسان كمک كند:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠﴾ [الجن: ۲۰]. «بگو: تنها پروردگارم را میخوانم (و عبادتش میکنم) و هیچکس را شریکش قرار نمیدهم» خداوند خطاب به پیامبر خود و هر بندهى دیگرى كه بخواهد پیرو و مطیع پیامبر باشد، مىفرماید: بگو من فقط از پروردگارم [چیزى را] درخواست مىكنم. – دعا یعنى درخواست جلب نفع و دفع ضرر.- [بگو: من] تنها از پروردگارم طلب كمک مىكنم و كس دیگرى را در این زمینه شریک او قرار نمىدهم.
آیه به این مطلب اشاره دارد كه: اگر انسان از غیر خدا طلب كمک كند، آن را شریک او- جلّ جلاله – قرار داده است([۷]).
در اینجا ممكن است این سؤال پیش بیاید كه چه تفاوتى بین این دو درخواست وجود دارد؛ فردى از كسى بخواهد – مثلاً:- او را از چاه بیرون بیاورد و فردى روح یكى از بندگان صالح خدا را به فریاد بخواند و از او بخواهد كه برایش كارى انجام دهد؟ ممكن است كسى چنین تصور كند كه وقتى فردى روح یكى از بندگان صالح خدا را به فریاد مىخواند و مىگوید: یا روح فلان بندهى صالح خدا! درست همانند این است كه به شخص زندهاى بگوید كه او را از چاه بیرون بیاورد. پس [به گمان او] چرا در مورد بیرون آوردن از چاه گناه نیست ولى در مورد طلب كمک از روح فلان بندهى صالح خدا گناه و شرک محسوب مىشود؟
جواب:
جواب این است كه خداوند متعال خود روشن كرده است كه بیرون آوردن فردى توسط فرد دیگر از چاه سبب است. آن فرد سبب است و خداوند اصل كار كه همان بیرون آوردن است را انجام مىدهد و در سبب تأثیر مىگذارد. اما هرگز روح فلان بندهى صالح خود را سبب دفع ضرر و زیان از كسى یا جلب سود و خیر قرار نداده است. نه در قرآن و نه در هیچ كتاب دیگر آسمانى و نه در هیچ حدیث صحیح پیامبر خدا r چنین مطلبى بیان نشده است. علاوه بر این آیات و احادیث بسیارى چنین كارى را اصلاً جایز و درست نمىدانند و به این هم اشاره مىكنند كه درخواست كمک از غیر خدا و قرار دادن غیر خدا به عنوان فریادرس یا به عنوان واسطه بین خود و خداى خود، شرک است. البته آنچه گفته شد به این معنى نیست كه انجام دادن چنین كارى از سوى مسلمانان، در گذشته یا در حال حاضر، سبب مشرک شدن آنها شده است. هرگز چنین نیست؛ زیرا مردم از این جهت كه حقّ و واقعیت مطلب درست و دقیق برایشان روشن نشده است، معذورند و كلمهى «مشرک و غیر مسلمان» هرگز به مسلمان اطلاق نمىشود؛ اما با این وجود از هر فرد مسلمانى كه چنین كارى را انجام مىدهد و دلش به حال و وضعیت خود [به ویژه در قیامت [مىسوزد و مىخواهد بندهى واقعى خدا باشد، مىخواهیم در اسرع وقت و در كوتاهترین فرصت ممكن برگردد و از طلب كمک از غیر خدا دست بردارد؛ زیرا پس از روشن شدن مطلب هرگز جایز نیست چنین كارى را انجام دهد و اگر پس از این باز هم این كار را انجام دهد، خداوند متعال از او نمىپذیرد. او باید این را بداند كه اگر قبل از روشن شدن مطلب و واقعیت دچار خشم و عذاب خدا نشده است و خدا از تقصیرات و گناه او گذشت كرده است، بعد از روشن شدن مطلب دیگر اینگونه نیست و خداوند هرگز او را معذور نمىدارد([۸]).
نكتهى بسیار مهمى كه بیانش در اینجا لازم و ضرورى است این كه: منظور از آنچه گفته شد (واسطه قرار دادن و به فریاد خواندن روح بندگان صالح خدا گناه است)، این نیست كه بندگان صالح خدا اعم از پیامبران، فرشتگان و اولیاى صالح كه از طرف مردم به فریاد خوانده مىشوند و بین مردم و خدا واسطه قرار داده مىشوند، انسانها و مخلوقات كم ارزشى هستند و آنها را به عنوان واسطه قرار ندادن به معناى اهانت به آنان است. معاذ الله. كسى كه به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد نه تنها نمىتواند به یكى از بندگان صالح خدا كمترین اهانتى بكند یا خداى نخواسته به دیدهی تحقیر به آنان بنگرد، بلكه تنها زمانى مؤمن محسوب مىشود كه پیامبران خدا را از خود بیشتر دوست داشته باشد و در تمام زندگىاش از آنان پیروى كند و جان و مالش را در راه تعالى برنامهاى كه آنان آوردهاند فدا كند. احترام و ارزش نهادن واقعى به آن بزرگواران تنها در صورتى است كه انسان به آنان آنگونه نگاه كند كه خدا بیان كرده است. خداوند آنها را بندهى خود معرفى كرده است نه فریادرس مردم. خداوند آنها را براى واسطه بودن بین خود و بندگانش نفرستاده است. آنها براى این آمدهاند تا به مردم بگویند و برایشان تبیین كنند كه تنها خداوند متعال فریادرس واقعى است. احترام و ارزش نهادن به آنان به این صورت است كه انسان تابع و پیرو برنامهى آنان باشد و از آنان پیروى كند و این را بداند كه اگر انسان از آنان پیروى نكند خداوند متعال هرگز به او رحم نمىكند. انسان نمىبایستى این بزرگواران را به ناحق فریادرس خود قرار دهد و كارى را انجام دهد كه پیامبران براى از بین بردن آن آمدهاند.
بسیارى را عقیده بر این است كه وقتى ما از یكى از اولیاى صالح خدا طلب كمک مىكنیم و او را به فریاد مىخوانیم، منظورمان این نیست كه او خود به تنهایى مىتواند كارى را انجام دهد. چنین افرادى مىگویند: ما معتقدیم كه تنها خداوند متعال قادر بر انجام هر كارى است كه اراده كند؛ اما چون ما انسانهاى خوبى نیستیم و گناهكار مىباشیم پس نمىتوانیم مستقیماً با خداى خود ارتباط برقرار كنیم و با او راز و نیاز كنیم؛ بنابراین مجبوریم یكى از آن بزرگان را به عنوان واسطه بین خود و خدا انتخاب كنیم و به وسیلهى او خود را به خدا نزدیک كنیم و از او چیزى بخواهیم. همچون واسطه قرار دادن فردى نزد یكى از حاكمان دنیایى([۹]).
به چنین افرادى [كه تعدادشان هم اندک نیست] باید گفت: آنچه بیان داشتید و توجیهاتى كه گفتید سخنان و توجیهات كسى است كه خدا را نشناخته و نمىشناسد. خدا آن ذاتى است كه خود مىفرماید: هیچ چیزِ انسان بر من پوشیده نیست. خدا آن ذاتى است كه مىفرماید: من از هر خیالى كه به ذهن انسان و به دل او خطور مىكند آگاه هستم و خبر دارم. خدایى كه [چون انسان] اهل هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و هرگز كار ناحق و كار نابجا انجام نمىدهد تا نیاز به واسطه و پارتى داشته باشد، چه نیازى به این مىرود كه انسان كسى را بین خود و او – جلّ جلاله – واسطه قرار دهد. او از همه كس به انسان نزدیكتر است و از احوال هر فردى هم با خبر و آگاه است و هر كسى كه صادقانه و با اخلاص به او پناه ببرد و از او طلب كمک كند حتماً به فریادش مىرسد و به او كمک خواهد كرد. اگر به خیر و مصلحت او باشد حتماً آنگونه كه او خواسته است نیازش را بر آورده مىكند. اگر به خیر و مصلحت او نباشد به گونهاى بهتر از آنچه او مىخواهد با او برخورد خواهد كرد.
[در مورد مثال حاكم و رعیت و نیاز به واسطه و پارتى نیز باید گفت:] دلیل این كه مردم براى رفتن نزد حاكم به واسطه نیاز دارند و دست به دامن آن مىشوند این است كه حاكم بر خلاف خدا، انسان است و نمىداند و آگاهى ندارد كه مردم در چه وضعیتى به سر مىبرند، و چه مشكلاتى دامنگیرشان شده است و گرفتار چه مصیبتهایى شدهاند و نیازشان چیست. و چون اجازه نمىدهد هر كس به ملاقاتش برود، وجود واسطه ضرورت پیدا مىكند. یا واقعاً به طریقى از وضعیت و حال و احوال مردم با خبر است اما چون او بندهى هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است، دوست ندارد به مشكلات مردم رسیدگى كند و آنها را برطرف نماید و تنها زمانى این كار را خواهد كرد كه واسطهاى كه یكى از دوستان و آشنایان یا نزدیكان اوست، نزدش برود و از او درخواست كمک نماید و از او بخواهد كارى انجام دهد و مشكل موجود را حل كند.
مسلمانى كه از حقیقت و روح نماز آگاه است، هرگز نمىتواند اینگونه فكر كند و هرگز نمىتواند بگوید: من خود نمىتوانم مستقیماً با خدا تماس بگیرم و در این زمینه نیاز به واسطه دارم؛ زیرا نماز یعنى ارتباط مستقیم بنده با خداى خود و چیزى غیر از این نیست. نماز یعنى راز و نیاز و مناجات بنده با خداى خود. انسان مسلمان در نماز از خداوند متعال طلب و درخواست آنچه كه مىخواهد، مىكند. خداوند متعال خود نیز به انسان دستور داده است تا در شبانهروز بیاید و مستقیماً چند بار با او ارتباط برقرار كند و با او صحبت كند و هر چه در دل دارد به او عرض كند و هر نیازى كه دارد با او در میان بگذارد.
خود قرآن به وضوح و در جاهاى متعدد بیان كرده است كه وسیلهى نزدیک شدن به خدا تنها «ایمان» و «عمل صالح» است، همانطور كه در آخرین آیه از سورهى علق مىفرماید: ﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩﴾ [العلق: ۱۹]. «و سجده کن (نماز بگزار و به سوی الله) نزدیکی بجوی» یعنى براى خدا سجده كن و بندهى واقعى او باش تا بتوانى به این وسیله به او نزدیک شوى و به حضورش برسى.
در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه اگر كسى بین خود و خداى خود واسطه قرار دهد تا از این طریق به خداوند نزدیک شود و با او راز و نیاز كند، دچار شرک شده و آن فرد، آن واسطه را شریک خدا قرار داده است. به این مطلب نیز اشاره شده كه اگر از آنان كه غیر خدا را دوست خود قرار داده و آنان را پشتیبان و فریادرس خود مىدانند، اشكال بگیرى و از آنان بپرسى كه چرا این كار را مىكنید؟ چنین جواب مىدهند و مىگویند: ما این افراد را تنها به این دلیل به عنوان فریادرس خود قرار دادهایم كه ما را به خدا نزدیک كنند. اما قرآن با قاطعیت در جواب آنان مىفرماید: این افراد دروغگو هستند و در اشتباه محض به سر مىبرند.
پس از روشن شدن حقیقت و واقعیت، با دلایل محكم و استوار و اثبات این كه غیر از خدا كسى فریادرس نمىباشد و شایستگى چنین امرى را ندارد، اگر چنین افرادى دست از كارشان نكشند، آنان كافرند و خداوند متعال در قیامت بین آنها و بندگان مخلص خود قضاوت خواهد كرد و روشن مىكند كه چه كسى بر حقّ و چه كسى گمراه بوده است. و سپس هر كسى را به جزا و سرانجام خود خواهد رساند:
﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ فِي مَا هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ ٣﴾ [الزمر: ۳]. «هان! دین و عبادت خالص (و تهی از شرک) از آنِ الله است. و آنان که دوستانی جز او برگزیدهاند، (میگویند:) ما آنان را عبادت و پرستش نمیکنیم مگر برای آنکه (واسطهی ما باشند و) ما را به الله نزدیک کنند. بیگمان الله در میان آنان پیرامون مواردی که با هم اختلاف دارند، داوری خواهد کرد. بیشک الله، کسی را که دروغگو و ناسپاس باشد، هدایت نمیبخشد».
و در جاى دیگر مىفرماید: آنان كه مطیع غیر خدا هستند و به غیر او- جلّ جلاله – پناه مىبرند و بندگان و مخلوقات خدا را به فریاد مىخوانند و فریادرس خود مىدانند و آنها را به عنوان پشتیبان و پناهگاه خود قرار مىدهند و زمانى كه از این كار منع مىشوند، در جواب مىگویند: ما كه چنین معتقد نیستیم و نمىگوییم این واسطهها خود به تنهایى مىتوانند براى ما كارى انجام دهند و مستقل هستند. ما اینها را به عنوان شفیع و واسطه بین خود و خداى خود قرار مىدهیم و از آنها درخواست كمک مىكنیم تا از این طریق ما را به خدا نزدیک كنند. كار چنین افرادى شریک قرار دادن براى خداست و خداوند از چنین كارى منزّه و مبرّا است. خداوند متعال نه در آسمانها و نه در زمین، كسى را به عنوان واسطه بین خود و بندگان خود قرار نداده است تا از این طریق یكى از بندگانش به او نزدیک گردد:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨﴾ [یونس: ۱۸]([۱۰]).
و در جاى دیگر به این مطلب اشاره مىكند كه: افراد و مخلوقاتى كه به فریاد خوانده مىشوند از چیزهاى پشت پردهى غیب آگاه و با خبر نیستند تا بتوانند براى كسى كارى انجام دهند:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥﴾ [النمل: ۶۵]([۱۱]). بگو تمام آنچه در آسمانها و زمین است جز خدا از غیب خبر ندارند. حتى نمىدانند كه چه موقع زنده خواهند شد و از قبرهایشان بیرون آورده مىشوند.
تنها غیبى كه انسان مىداند و به آن خبر داده شده است همان برنامهى هدایت خداوند است كه نخست پیامبران از آن آگاه شده و سپس مردم از طریق آن بزرگواران بر آن آگاهى یافتهاند، پس: ﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النمل: ۶۵]. غیر از خدا كسى غیب نمىداند.
خداوند متعال در قرآن به پیامبرش دستور مىدهد و مىفرماید: تو براى مردم بیان كن كه غیب نمىدانى و اگر از غیب آگاهى مىداشتى چیزهاى مفید و خوب بسیارى را براى خود كسب مىكردى و خود را از چیزهاى نامطلوب و ناخوشایند و مشكلات بسیارى نجات مىدادى. تو همانند هر انسان دیگر غیب نمىدانى و در نتیجه بسیارى از چیزهاى به ظاهر خوب را از دست مىدهى و به مشكلات بسیارى نیز گرفتار مىشوى. تنها چیزى كه تو از غیب مىدانى همان برنامهى هدایت است كه خداوند متعال به تو داده است:
﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ﴾ [الأعراف: ۱۸۸]. «و اگر غیب میدانستم، سود بسیاری برای خودم فراهم میساختم و هیچ زیانی به من نمیرسید. من برای مؤمنان تنها هشداردهنده و مژده رسانم» به مردم بگو كه وظیفهى من تنها اعلام خطر و هشدار و نیز مژده دادن و بشارت است. ترساندن و اعلام خطر به آنانى كه در مسیر بندگى شیطان قرار گرفتهاند و به مسیر بندگى خدا بر نمىگردند و بشارت و مژده به آنانى است كه در مسیر بندگى خدا قرار دارند و با اخلاص كامل مشغول بندگى و عبادت خداوند متعال هستند. وظیفهى تو همین است و بس و هیچ آگاهى و اطلاعى از غیب ندارى و غیب را تنها خداوند متعال مىداند و بس.
حال كه هیچكدام از بندگان صالح خداوند حتى بزرگترین آنها یعنى پیامبر خدا حضرت محمد r چیزى از غیب نمىداند و از حال و اوضاع كسى آگاه نیست، چگونه از آنان طلب كمک شود و به عنوان فریادرس و پناهگاه و پشتیبان قرار داده شوند؟
پس از بیان این كه هیچ كس غیر خدا – مگر توسط قرآن -، بر غیب آگاهى ندارد، هر كس چنین ادعایى نسبت به خود یا نسبت به دیگرى داشته باشد، یقیناً اشتباه مىكند و اگر آگاهانه چنین ادعایى بكند مطمئناً دروغ مىگوید و آنچه كه او غیب مىنامد گمان و خیالى بیش نیست؛ مثلاً: رخ دادن حادثهاى به دل كسى خطور مىكند و بعداً آن حادثه هم روى مىدهد. اگر آن فرد یا دیگران چنین ادعا كنند كه واقعاً غیب مىداند چیز درستى نیست و آنچه تصادفاً اتفاق افتاده خیال و گمانى بوده كه به دلش خطور كرده است و بیش از این چیز دیگرى نبوده است. یا مثلاً: فردى خوابى مىبیند و بعد از مدتى خوابش تحقق مىیابد و این در حالى است كه هرگز مطمئن نبوده كه آنچه دیده روى خواهد داد و به واقعیت خواهد پیوست. یا اگر فردى روزى پیشبینى امرى را بكند و بعداً پیشبینى او به تحقق بپیوندد، این دانستن غیب نیست؛ چرا كه او تنها پیشبینى كرده است و هرگز مطمئن نبوده كه آنچه گفته تحقق مىیابد. به همین خاطر است كه خداوند متعال مىفرماید: آنان كه غیر خدا را فریادرس خود مىدانند، هیچ دلیل و برهانى ندارند؛ زیرا فریادرس باید خالق، مالک و صاحب قدرت باشد و نفع و ضرر در دست او باشد و بر انسان تسلط داشته و سرانجام او در دستش باشد و كسى غیر از خدا چنین قدرتى ندارد. نه در آسمان و نه در زمین كسى غیر از خدا خالق و آفرینندهى كوچكترین چیز نیست.
دلیلى مبنى بر این كه كسى غیر از خدا شایستگى و لیاقت این را داشته باشد كه از او طلب كمک شود، در دست نیست. به همین دلیل است كه خداوند مىفرماید: چه كسى گمراهتر از فردى است كه غیر از خدا كسانى را به فریاد بخواند كه از هر لحاظ پایینتر از خدا هستند و هرگز نمىتوانند تا روز قیامت جواب او را بدهند، و اصلاً به فریادش نمىرسند. علاوه بر این، از فریاد و درخواست او نیز بى خبرند:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ ٦﴾ [الأحقاف: ۵- ۶]. «و هیچکس گمراهتر از کسی نیست که کسانی جز الله را بهفریاد میخواند که تا روز قیامت نیز درخواستش را پاسخ نمیگویند و آنان (معبودان باطل) از دعا و درخواست ایشان بیخبرند. و هنگامی که مردم برانگیخته میشوند، معبودان باطل، دشمن ایشان خواهند بود و منکِر عبادت اینها خواهند گشت» و در روز قیامت چنین به فریاد خواسته شدگانى و آنان كه به ناحق فریادرس شناخته شده بودند، دشمنِ به فریاد خواهندگان خود مىشوند و بىزارى خود را از كارى كه آنان كردهاند، اعلام نموده و مىگویند: ما اصلاً به چنین كارى راضى نبودهایم، [و خطاب به آنها مىگویند:] شما كار بیخود و بىجایى كردهاید كه از ما طلب كمک نمودید. ما اصلاً این كار را دوست نداشتیم و شما را به آن دعوت نكرده بودیم. ما هرگز شما را از خود نمىدانیم؛ زیرا بر خلاف آنچه شما را به سوى آن دعوت كرده بودیم عمل كردهاید. ما آمدیم به مردم اعلام كنیم كه طلب كمک از غیر خدا جایز نیست و شرک محسوب مىشود؛ اما شما بر اساس دعوت و گفتهى ما عمل نكردید پس هیچ علاقه و رابطهاى بین ما و شما وجود ندارد.
شاید برخى از مردم چنین تصور كنند كه منظور خداوند از به فریاد خواسته شدگان همان بتهایى بوده كه در آن زمان (قبل از اسلام) غیر مسلمانان آنها را به فریاد مىخواندند و دست به دامن آنها مىشدند و از آنها كمک مىطلبیدند و كسانى را كه خداوند مشرک خوانده است افرادى هستند كه این بتها را به فریاد مىخواندند. اما اگر با اندک اطلاع و آگاهى و با انصاف به قرآن و آیات متعدد آن در این زمینه بنگریم هرگز در این شک نخواهیم كرد كه منظور از این آیهها تنها بتها نبوده و نیست و خداوند با كلمات و عباراتى بسیار روشن و واضح این مطلب را بیان فرموده كه آنچه مردم از آنها طلب كمک مىكردند و به فریاد مىخواندند تنها بتهاى سنگى و … نبودهاند. اصلاً آن بتها یاد بود و مجسمههایى از بندگان صالحى بودند كه نزد مردم داراى مقام و موقعیت خاص و ویژهاى بودهاند؛ مثلاً: منظور از بتهایى كه مشركین قریش به نامهاى «لات» و «منات» و «عزى» و… ساخته و آنها را به كمک مىطلبیدند چیزى جز این نبوده كه چنین معتقد بودند كه: فرشتگان فرزندان خداوند متعال هستند و طبیعى است كه فرزند [به ویژه دختر]([۱۲]) به راحتى مىتواند از پدرش درخواستهایى بكند. آنها با زبان حال مىگفتند: ما از دسترسى به فرشتگان ناتوانیم پس مىآییم و مجسمهها و یادبودهایى از آنها مىسازیم و آنها را مورد احترام قرار مىدهیم و در اطرافشان طواف مىكنیم و نزدشان نذر و قربانى مىكنیم تا فرشتگان با این كار متوجه ما شده و از ما راضى شوند و محبت ما در دلشان جاى گیرد و در نتیجه آنچه ما مىخواهیم و از آنها درخواست مىكنیم، آنها از خداوند بخواهند] ؛چرا كه ما افراد گناهكار و بدبختى هستیم كه توانایى برقرارى ارتباط مستقیم با خدا را نداریم].
آنچه گفته شد خلاصهى شركى بود كه آن مردم دچارش شده بودند. آنها هرگز چنین معتقد نبودند كه بتها خود به تنهایى مىتوانند كارى انجام دهند. آنها وقتى یكى از بتها را «عُزّى» نامیدند با این اعتقاد بود كه خداوند متعال چون یكى از نامهایش- به عقیده آنها- «أَعَزّ» است، كه از لحاظ معنى درست مىباشد، پس – معاذ الله – یكى از فرشتگان كه دختر اوست «عُزّى» نام دارد؛ چون نامها باید با هم تناسب داشته باشد. همانطور كه به جنس مذكر گفته مىشود «اكبر» و به جنس مؤنث گفته مىشود «كبرى» یا «اصغر» و «صغرى».
شرک مسیحیان نیز این چنین بود. آنها مىگفتند: عیسى پسر خداست نه به این معنى كه – معاذ الله – خداوند متعال زنى داشته باشد و با او همبستر شده و در اثر این همبسترى فردى به نام عیسى به دنیا آمده باشد. هرگز چنین نمىگفتند و چنین معتقد نبودند. آنان چنین معتقد بودند كه حضرت عیسى نزد خدا داراى چنان مقام و موقعیتى است كه آنها مىتوانند از او درخواست كمک كنند و او را واسطهى بین خود و خداى خود قرار دهند.
خداوند مىفرماید: در روز قیامت آنانى را كه برخى از بندگان صالح خدا را به فریاد خواندهاند به همراه بندگان صالح خدا گرد آورده و از بندگان صالح مىپرسیم: آیا شما بودید كه این بندگان را گمراه كردید و به آنها گفتید: از ما طلب كمک كنید و ما را فریادرس و واسطه بین خود و خدایتان قرار دهید؟ یا خودشان گمراه شدند؟ آنان نیز در جواب مىگویند: خدایا! تو منزه و پاكى از این كه ما چنین كارى بكنیم و اصلاً براى ما شایسته نیست كه این كار را بكنیم. ما از این افراد بیزاریم و هرگز به آنان نگفتهایم كه این كار را بكنند. اصلاً ما آنها را دعوت كردیم كه از كسى جز خدا طلب كمک نكنند و كسى را بین خود و خدا واسطه قرار ندهند. بندگان صالح خدا، كه به فریاد خوانده شده بودند، اینگونه بیزارى خود را از آنان اعلام كرده و خود را از گناه بزرگى كه آنان دچارش شدهاند، تبرئه مىكنند:
﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ ١٧ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ﴾ [الفرقان: ۱۷- ۱۸]. «و روزی که آنان و معبودانی را که جز الله عبادت مىکردند، جمع مىكند و مىگوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه كردید یا خودشان راه را گم كردند؟ مىگویند: (پروردگارا!) تو، پاک و منزّهى؛ براى ما شایسته و روا نبود كه دوستانی جز تو برگزینیم» در این آیه مشخص است كه بحث بت مطرح نیست و حتّى بحث آنانى نیست كه به گمان مردم صالح بوده و در نتیجه به فریاد خوانده شدهاند بلكه بحث، بحث فرشتگان و پیامبران و اولیاء خداست. در اینجا جا دارد به فرمایشى از «عبدالقادر گیلانى»كه بسیار نسبت به او ظلم شده و شخصیت او به درستى شناخته نشده است، اشاره كنیم و ببینیم كه این بزرگوار چگونه در مورد پرستش و عبادت خدا بحث كرده است. ایشان در یک سخنرانى در بغداد كه در جمع كثیرى از مردم ایراد كردند، فرمود: «اى مردم! شما به دینار و درهم پناه بردهاید. شما به صاحبان قدرت متكى هستید. شما مال و ثروت و مقام و شهرت را پشتیبان خود قرار دادهاید. پس از آن فرمود: «كُلُّ مَنْ إِعْتَمَدْتَ عَلَيْهِ فَهُوَ إِلهُكَ». به هر كس غیر از خدا تكیه كنى و بر او توكل كنى و او را پشتیبان خود بدانى، او را خداى خود قرار دادهاى. او را فرمانروا و فریادرس و صاحب و مالک خود قرار دادهاى و در نتیجه مرتكب شرک نسبت به خدا شدهاى». سپس ادامه داد و خطاب به چنین افرادى فرمود: «يا مُشْرِكينَ بِالْأَسْباب»، اى كسانى كه اسباب را شریک خدا قرار دادهاید. – یعنى بندگان خدا سبب هستند و خداوند متعال بندگان را سبب انجام امور قرار داده است([۱۳]) و شما آن سببها را شریک و همتاى خدا قرار دادهاید -».
این بزرگوار / در سخنرانىهاى مختلفش بسیار به این نكته اشاره مىكرد و مردم را به آن تذكر مىداد كه تنها خدا فرمانروا و فریادرس است.
علاوه بر امام عبدالقادر گیلانى / بسیار دیگرى از مردان صالح خدا همچون امام ربّانى كه یكى از داعیان راه خدا بود، نزد مردم به گونهاى دیگر و غیر صحیح شناخته شدهاند.
باز هم این مطلب مهم را تكرار مىكنیم و مىگوییم: آنچه گفته شد به این معنى نیست كه افرادى كه اكنون از غیر خدا طلب كمک مىكنند و دیگران را به فریاد مىخوانند «مشرك» هستند. هرگز چنین نیست و ما هرگز مسلمانان را «مشرك» نمىدانیم؛ اما با این وجود مىگوییم: كارى كه آنها انجام مىدهند (به فریاد خواندن دیگران) «شرك» است. از آنان نیز مىخواهیم كه اگر خواهان خوشبختى دنیا و سعادت آخرت هستند قبل از این كه فرصت را از دست بدهند و بمیرند، دست از این كار بكشند و به سوى برنامهى صحیح خدا و قرآن و سنّت پیامبر خدا r برگردند.
مطلب دیگرى كه در اینجا توضیحش ضرورت دارد این است كه: گاه گاهى برخى از مسلمانان در دعاهاى خود چنین مىگویند: «خدایا به خاطر فلان شخص یا فلان پیغمبر یا فلان اولیاء و … فلان كار را براى من انجام بده».
در این مورد میگویند: این كار و درستى یا نادرستى آن مورد اختلاف علماء است. همهى علما رأى بر گناه بودن آن ندادهاند. برخى معتقدند كه این مسئله با مسئلهى به فریاد خواندن فرق مىكند و بدون اشكال است.
اما [ما مىگوییم:] درست است كه چنین درخواستى مانند مورد قبل، به صراحت شریک قرار دادن براى خدا نیست؛ اما چیزى است كه از ادب دینى به دور است. اگر مسلمانى بخواهد مؤدبانه دعا و درخواستى از خدا بكند حقّ ندارد اینگونه درخواستش را مطرح كند؛ زیرا نه در قرآن و نه در احادیث صحیح و نه در برنامهى زندگى بندگان صالح خدا چنین چیزى نیامده است. از طرف دیگر، در قرآن چنین آمده كه انسان در مناجات و دعاهایش بگوید: «یا رَبِّ» یا كلمات و عباراتى نظیر آناز جمله: «یا رحمان»، «یا رازق»، «یا غفور»، «یا ودود» و… را بكار ببرد. انسان حق ندارد عبارتهایى غیر از این عبارتها بهكار ببرد و باید این را نیز بداند كه بندهى صالح خدا، براى خود صالح است و فرد دیگر تنها زمانى مىتواند از خوبىها و اعمال صالح او بهره ببرد كه پیرو او شود.
این كه فردى پیامبر خدا r را به عنوان بهترین بندهى خدا مىشناسد و این طور هم هست، این را باید بداند كه بهترین بنده بودنِ پیامبر خدا r و نزدیكى و مقام و موقعیت ایشان به خداوند نسبت به همهى مردم، تنها به نفع و سود خود ایشان r است و هر انسانى تنها وقتى مىتواند از نزدیكى آن بزرگوار r به خداوند متعال، بهرهاى ببرد كه به ایشان ایمان بیاورد و پیرو و مطیع ایشان باشد؛ در غیر این صورت اگر هزار سال هم عمر كند و هزاران هزار بار دست به دعا شود و بگوید: خدایا! به خاطر پیامبرت حضرت محمد r به من رحم كن، خداوند هرگز به او رحم نخواهد كرد؛ زیرا خداوند متعال چنین برنامهاى را قرار نداده است. برنامهى خدا چنین است كه هرگاه فردى در مسیر ایمان به خدا قرار گیرد و در زندگىاش عمل صالح انجام دهد خداوند متعال در این صورت به او رحم مىكند و علاوه بر این به پیامبران و بندگان صالحش اجازه مىدهد كه برایش دعاى خیر كنند. انسان تنها در این صورت است كه خیر و سعادت و خوشبختى را به دست خواهد آورد و همانطور كه در این دنیا مسلمانان و بندگان صالح خدا برایش دعاى خیر مىكنند، در قیامت نیز خداوند متعال به بندگان صالحش اجازه خواهد داد كه براى یكدیگر، كه ایشان نیز جزو آنان است، دعاى خیر كنند و تقاضاى بخشش نمایند و به این صورت در قیامت آنچه كه به آن «شفاعت» گفته مىشود، روى خواهد داد.
در اینجا نكاتى چند در مورد «شفاعت» لازم به نظر مىرسد.
در مقدمهى این بحث مىگوییم: «شفاعت» به این معناست كه كسى یا چیزى مؤید كسى یا چیز دیگر شود؛ مثلاً: فردى به تنهایى قادر به انجام كارى نیست و قدرت آن را ندارد؛ لذا فرد دیگرى در كنارش قرار مىگیرد و او را یارى و كمک مىكند و اینگونه پشتیبان او شده و او را تقویت مىكند. در اینجا مىگویند: آن فرد نیرومند «شفیعِ» آن فرد ضعیف شده است. به چنین كار و كمكى «شفاعت» گفته مىشود. اگر فردى با فرد دیگرى خصومت و دشمنى داشت و خود به تنهایى قادر بر شكست دادن او نشد و نتوانست خود را از دست اذیت و آزار او نجات دهد و در این صورت فرد دیگرى او را كمک كند و با كمک او دشمنش را شكست دهد و از اذیت و آزار او نجات یابد، در این صورت گفته مىشود: فرد ثالث (فرد سوم) شفیع شده و فرد ضعیف را شفاعت و تقویت كرده است.
این «شفاعت» به ترتیبى كه اكنون بیان مىشود، هم در دنیا و هم در قیامت وجود دارد.
اگر شخصى از خوردن غذا خوددارى كند، طبق برنامه و قانون خداوند متعال كمكم گرسنه مىشود و پس از مدتى از بین مىرود. این برنامه و قانونى است كه خداوند متعال [از روز ازل] مقرّر كرده است. فردى كه در اثر گرسنگى در معرض نابودى و مرگ قرار مىگیرد براى نجات خود به چیزى نیاز دارد كه به آن پناه برده و با این كار از مرگ و نابودى نجات یابد. نجات از مرگ در اثر گرسنگى برنامه و قانون دیگرى دارد كه خداوند متعال آن را قرار داده است و آن خوردن غذا و سپس توكّل كردن بر خداست تا در آن تأثیر بگذارد و او را سیر كند([۱۴]).
چنین فرد گرسنهاى با پناه بردن به قانون «سیر شدن» كه همان خوردن غذا و بعد توكل كردن بر خداست، در حقیقت این قانون را «شفیع» خود قرار داده و این قانون او را «شفاعت» كرده است و از مرگ نجات یافته است.
اگر فردى دچار گناه شد و در مسیرى غیر از مسیر خدا قرار گرفت و خود را به انجام اعمال زشت و ناپسند مشغول كرد، در این صورت چنین فردى مستحق خشم و غضب خداوند متعال قرار گرفته؛ یعنى در چارچوب قانون «خشم و عذاب» خداوند قرار گرفته است. حال براى نجات از این مشكل (بیرون آمدن از این قانون و دورى از خشم و غضب خدا) راه چاره این است كه به قانون دیگرى كه خداوند خود مقرر كرده است پناه ببرد و آن قانون «توبه و بازگشت» به سوى خداوند و تصحیح عقیده و انجام اعمال صالح است؛ یعنى به كار بردن سبب كه همان توبه و …است([۱۵]). وقتى فرد گناهكار به سوى خدا بر مىگردد و توبه مىكند و مشغول انجام اعمال صالح مىشود و اسباب را به كار مىبرد، قانون دیگر خداوند متعال كه همان قانون «بخشش گناهان» است او را از خشم و عذاب خداوند نجات مىدهد و در این زمینه او را پشتیبانى و حمایت مىكند؛ یعنى این قانون، «شفیع» آن فرد شده و نزد خدا براى او «شفاعت» مىكند تا او را از عذاب خدا كه قانون دیگر خداست نجات دهد.
واضحتر این كه: فردى با «انجام گناه» كه یكى از «اسباب» است در دایرهى «عذاب خدا» كه یكى از قوانین است قرار گرفته و با «توبه و بازگشت و انجام اعمال صالح» كه جزو «اسباب» هستند خود را در دایرهى «بخشش و عفو» خداوند كه یكى دیگر از قوانین خداست قرار مىدهد. پس قانون «بخشش و عفو»، «شفیع» او شده و او را از قانون «عذاب» نجات داده و در حقیقت او را «شفاعت» كرده است.
به همین ترتیب در هر كار و حادثهاى و در هر وضعیت و شرایطى دو قانون كه قوانین خداوند متعال مىباشند مطرح و موجود است كه یكى به انسان هجوم مىبرد مانند قانون بیمارى؛ وقتى كه مسایل بهداشتى رعایت نشود و دیگرى پشتیبان و پناه و نجات دهندهى انسان است مانند قانون مراجعه به پزشک و به كار بردن دارو و خوردن آن و توكل بر خدا.
انسان موظف است براى محفوظ ماندن از نابودى و هلاكت، هم در دنیا و هم در قیامت، به آن قوانینى كه خداوند متعال براى نجات او قرار داده است پناه برده و آنها را شفیع و پشتیبان خود قرار دهد. پس بنا به آنچه گفته شد روشن مىشود كه شفاعت مربوط به آن قوانینى است كه خداوند متعال قرار داده است؛ همانطور كه خداوند – جلّ جلاله – مىفرماید: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗا﴾ [الزمر: ۴۴]. یعنى تمامى شفاعتها مربوط به خداست. او – جلّ جلاله – خود تصمیم گرفته است كه فلان چیز پناه و پشتیبان فلان چیز دیگر باشد.
زمانى كه فردى دچار معصیت و گناه مىشود و بعد توبه مىكند و به سوى خدا بر مىگردد، در این صورت خداوند متعال با قانون بخشش و رحمت و دلسوزى خود به او رحم مىكند و او را مىبخشد. در چنین وضعیتى بر مؤمنان و مسلمانان دیگر است كه براى چنین فردى دعاى خیر كنند و دست به دعا شده و بگویند: خدایا! این شخص از مسیر انحراف و گمراهى برگشته و دست از معصیت و گناه كشیده و مشغول انجام اعمال صالح است و [بنا به قوانین خودت [مستحق بخشش و غفران توست پس ما هم از تو مىخواهیم كه او را ببخشى.
چنین درخواست و دعایى، هم در دنیا مطرح و صحیح مىباشد و هم در آخرت و قیامت. خداوند متعال به بندگان صالح خود اجازه داده كه براى یكدیگر چنین دعاها و درخواستهایى داشته باشند.
آنچه در مورد شفاعت گفته شد، همان چیزى است كه هم در قرآن بیان شده و هم در بسیارى از احادیث صحیح ذكرش آمده است.
در قرآن و احادیث صحیح چنین آمده است كه هرگاه فردى شایستگى و لیاقت بخشش و رضایت خدا را داشت [كه چنین امرى نیز با توبه و بازگشت او به سوى خدا و انجام اعمال صالح میسر است]، خداوند متعال هم در دنیا و هم در قیامت به بندگان صالح خود اجازه مىدهد تا براى او دعاى خیر بكنند. خداوند در میان بندگان صالح خود به خصوص به پیامبران – علیهم السلام- و به ویژه به حضرت محمد بن عبدالله خاتم پیامبران r اجازه مىدهد كه براى بندگان صالح دیگر دعاى خیر كنند و براى آنها «شفاعت» نمایند. یعنى پس از این كه خداوند معین كرد كه چه كسى شایسته چه مقام و موقعیتى است، به آن بزرگواران به ویژه خاتم پیامبران r اجازه مىدهد كه براى – مثلاً:- فلان شخص دعاى خیر كنند و اینگونه دوستى و محبت خود را نسبت به او ابراز نمایند.
[۱]– [قیامت] براى آسمانها و زمین سنگین و دشوار است.
[۲]– این آمار نسبت به زمان نویسندهی مرحوم بوده است؛ اما فعلا دنیا بیش از هفت ملیارد جمعیت دارد. [مصحح]
[۳]– ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾ [الذاریات: ۵۶].
[۴]– اشاره به آیهى: ﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤﴾ دارد. [النازعات: ۲۴].
[۵]– به چنین امرى كه تمام عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند، اجماع گفته مىشود.
[۶]– و كسانى كه به نیكى روش آنها را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبى پیمودند.
[۷]– منظور استاد / استفاده و بهكارگیرى اسباب براى انجام امورى است كه در حقیقت اسباب آن كار نیستند؛ مثلاً: درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا به منظور جلب نفع یا دفع ضرر و… البته مسئلهى درخواست از روح یكى از بندگان صالح خدا و به فریاد خواندن آن با مسئلهى درخواست دعاى خیر از یكى از بندگان صالح خدا – با وجود اشتراک این دو امر در جلب نفع و دفع ضرر- دو مسئلهى كاملاً متفاوت هستند. مسئلهى درخواست دعا كه در آیات متعدد به آن اشاره شده است؛ همچون درخواست فرزندان حضرت یعقوب از پدرشان یا دستور به پیامبر r براى طلب استغفار براى مؤمنین و… مسئلهاى جایز است و انجام چنین كارى بر هر فرد مسلمان واجب است. به این نكته نیز باید توجه كرد كه در قرآن دعا به عنوان یكى از اسباب مغفرت معرفى شده است؛ اما درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا نه تنها به عنوان سبب معرفى نشده بلكه آیات بسیارى نیز آن را منع كردهاند. براى آگاهى بیشتر به نوارهاى «مناظره»، «عقیده» و جزوهى «توحید» استاد / مراجعه شود.
[۸]– نكتهاى كه در اینجا لازم به تذكر و بیان است و استاد بزرگوار / در جاهاى دیگر به آن اشاره كرده است مسئلهى شناخت سبب و اسباب امور است. ایشان مىفرمایند: اسباب امور از راههاى زیر قابل شناسایى است:
- بیان آن در كتاب خدا یا سنّت پیامبر خدا r؛ مثلاً: خداوند متعال در كتابش توبه را سبب بخشش گناهان معرفى كرده است. پس انسان گناهكار با توبه كردن كه همان سبب است از خداوند طلب بخشش مىكند. و …
- تجربه و علم؛ مثلاً: از طریق تجربه و علم ثابت شده است كه فلان دارو براى فلان بیمارى مفید است پس فرد بیمار آن دارو را فراهم مىكند و سپس بر خدا توكل مىكند. یعنى از او مىخواهد كه در آن دارو تأثیر قرار دهد و او را شفا دهد. براى اطلاع و آگاهى بیشتر در این زمینه به نوارهاى «عقیده» استاد مراجعه شود.
درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا و سبب قرار دادن آن به منظور نزدیک كردن انسان به خدا، باید از یكى از راههاى ذكر شده شده باشد. چنین چیزى نه در كتاب و سنّت آمده و نه از روى علم و تجربهى بشرى ثابت شده است. این كه فردى یک بار یا دوبار با درخواست از روح یكى از صالحان به طور تصادفی شفا یافته است؛ امرى تجربه شده نیست.
[۹]– هر چند مردم چنین تشبیهى را با زبان قال نمىگویند اما حال و وضعیتشان بیانگر چنین مطلبى است.
[۱۰]– اینان غیر از خدا چیزهایى را مىپرستند كه نه بدیشان زیان مىرسانند و نه سودى عایدشان مىسازند و مىگویند: اینها میانجىهاى ما در نزد خدایند. بگو: آیا خدا را از وجود چیزهایى با خبر مىسازید كه خداوند در آسمانها و زمین سراغى از آنها ندارد. خداوند منزه و فراتر از آن چیزهایى است كه مشركان انبازشان مىدانند.
[۱۱]– بگو: كسانى كه در آسمانها و زمین هستند جز خدا غیب نمىدانند، و نمىدانند كه چه وقت برانگیخته مىشوند.
[۱۲]– مشركین چنین معتقد بودند كه فرشتگان دختران خداوند هستند.
[۱۳]– نكتهاى كه باید در اینجا به آن توجه كرد این است كه هر انسانى سبب است و خداوند انسانها را سبب انجام امور مختلف قرار داده است؛ اما این درست نیست كه گفته شود چون هر انسانى سبب است پس جایز است برخى از آنها به عنوان واسطه بین سایر بندگان و خدا قرار گیرند؛ زیرا خداوند چنین مطلبى را نفى كرده است.
[۱۴]– قبلاً به طور مفصّل به این مطلب اشاره شده است.
[۱۵]– خداوند متعال براى انجام هر عملى و روى دادن هر حادثهاى قانون ویژهاى قرار داده است یعنى هر عملى و هر حادثهاى اسباب و مسببات خاص خود را دارد.
ادامه دارد…..