بررسي ماهيت جنگهای پیامبر(ص)
مؤلف: دکتر محمد عماره
مترجم: احمد فلاحی
ماهیت جنگهایی که در زمان حضرت رسول اتفاق افتاد چه بود و چگونه میتوان ماهیت آنها را تحلیل نمود؟
تمامی جنگهایی که پیامبر (ص) به نام غزوات خود در آنها شرکت نموده یا جنگهایی که آن حضرت اصحاب را برای آن تجهیز میفرمودند، همگی منطق با این قانون خدایی و بدیهی و عقلانی هستند که نمیتوان با توسل به زور و خشونت مردم را وادار به پذیرش ایمان نمود. جنگ و پیکار ماهیت سیاسی دارد و معمولا” در جهت رسیدن به اهداف سیاسی مورد استفاده قرار میگیرد و ماهیت دینی ندارد؛ زیرا نتایج و اهداف جنگ نمیتواند مقاصد دین و شریعت خدایی را تأمین نماید.جنگ و پیکار تنها در شرایط خاص ضروری خواهد بود که، متجاوزان نسبت به آزادی عقاید شهروندان جامعهی اسلامی و یا به امنیت و آسایش شهروندان و یا به سرزمین اسلامی تجاوز نمایند. با توجه به آنچه بعدا” در مورد جنگهای عصر پیامبر (ص) و خلفای راشدین بیان خواهیم کرد، میبینیم که این جنگها ماهیت دفاعی داشته و یا منطق با شرایطی بوده که قبلا” ذکر شد.
پیامبر (ص)در مدت سیزده سال در مکه به تبلیغ دین اسلام اهتمام ورزید. در این مدت زمان تقریبا” طولانی عده نه چندان زیادی که به راحتی میتوان آنها را برشمرد به اسلام ایمان آوردند. میبینیم در این دوران، قریش و مشرکان مکه نسبت به آزار و شکنجهی پیامبر (ص) و اصحاب کوتاهی ننمودند و
تازیانههای خشم و کینهی خود را بر پیکر همان تعداد اندک مؤمنان فرود آوردند، تا آنجا که عدهای از مؤمنان _ که گفته میشود چهل نفر بودهاند_ به خاطر دین و دعوت به حبشه مهاجرت نمودند. در این مدت سیزده سال دعوت در مکه، از طرف پیامبر (ص) هیچ جنگ و یا حتی کوچکترین اقدام خشونتآمیزی علیه مشرکان مکه صورت نگرفت؛ زیرا به هر حال با وجود شکنجه، مسلمانان میتوانستند دین خود را تبلیغ نمایند و شرایط لازم برای جنگ _ که پیشتر بیان شد_ وجود نداشت و مسلمانان نیروی لازم را برای جنگ نداشتند.
مسلما” اگر مردم مکه و سران قریش، پیامبر و مسلمانان را به حال خود رها میکردند و از شکنجه و آزار او و اصحابش خودداری میکردند، از جانب پیامبر (ص) هیچ جنگی در نمیگرفت و خداوند جنگ (قتال)
را بر مسلمانان فرض نمیکرد؛ چرا که آزادی دعوت و امنیت مؤمنان تضمین شده و فراهم بود. ولی پس از آنکه مسلمانان تحت انواع و اقسام شکنجه قرار گرفتند و ترس از رخنهی فتنه در دین اسلام و از بین رفتن مسلمانان پدید آمد، آنها مکه را رها و به مدینه مهاجرت نمودند و البته همان طور که پیشتر ذکر کردیم چون عده ای قبلا” به حبشه مهاجرت کرده بودند، این مهاجرت دوم و دستهجمعی مسلمانان به مدینه بود.پس از هجرت وضعیت جدیدی در دعوت پدید آمد. ساکنان مدینه ایمان آورده بودند و مدینه تبدیل به کانون دعوت شده بود. مسلمانان مدینه از لحاظ معیشتی و مالی در تنگنا بودند. به ویژه که دارایی و خانه و کاشانهی شان به تصرف و تاراج مشرکان آنجا در آمده بود. آنها دارایی مؤمنان را تصاحب کرده بودند.در این حالت خداوند به مؤمنان اجازه داد که _به دلیل آن مشقتی که در مدینه از لحاظ اقتصادی متحمل میشدند _ میتوانند سرزمین و اموال و دارایی خود را از مشرکان متجاوز باز پسگیرند و یا حداقل اگر نمیتوانند آن اموال را باز پس گیرند، به گونهای خسارت خود را که از طرف مشرکان مکه به آنان وارد شده است، با گرفتن اموال آنان جبران کنند؛ زیرا آنان با اموال مؤمنان کاروانهایی را برای تجارت تدارک دیده بودند و به نوعی میخواستند مؤمنان را تحریک به جنگ نمایند.
این است که خداوند صرفا” اذن پیکار (قتال) برای مؤمنان صادر نمود. اذن پیکار از سوی خداوند به مسلمانان برای باز پس گیری حقوق خود بود، نه اینکه وسیلهای تبلیغی برای تحمیل ایمان و عقیدهی اسلامی باشد. قرآن خود ماهیت این اذن را بیان میفرماید؛ زیرا غیر ممکن است ایمان از طریق
توسل به جنگ حاصل شود. پس اجازهی خداوند به مسلمانان برای جنگ به خاطر آن ظلمی بود
که مشرکان مکه نسبت به آنها مرتکب شده بودند، و مسلمانان را از نظر اقتصادی_اجتماعی در تنگنا قرار داده و موجب مهاجرت مسلمانان از مکه شده بودند.
آنها میپنداشتند با قرار دادن مسلمانان در مضیقه و تنگنا، دعوت و تبلیغ اسلام در معرض نابودی قرار خواهد گرفت. با توجه به آیه ی قرآنی این اذن ماهیت دینی نداشته است، و میتوان گفت به نوعی آمادهسازی در یک برنامهی کلی بلند مدت برای بازپسگیری مکه به عنوان سرزمین اصلی آنها
بوده.این موضوع به تعبیر امروزی در ارتباط با مسایل ملی بوده و مسایل ملی نیز ماهیت سیاسی دارند؛ زیرا مشرکان، مؤمنان را از سرزمینشان بیرون کردند.می دانیم که مکه وطن مؤمنان بود. آوارگی از سرزمین عامل اساسی مجاز شدن جنگ در قرآن بیان شده است.قرآن حرکت و تحول جدید را با همین مقوله توجیه نموده است:«أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ
اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ »)حج / ۴۰- ۳۹ (قرآن یادآوری مینماید کسانی که شما میخواهید با آنها بجنگید همان کسانی هستند که شما را از سرزمینتان اخراج کردند و حقوق طبیعی شما را از قبیل زندگی در میان هموطنان از شما سلب نمودند، یعنی بیان میدارد که این جنگ عقیده و دین نیست، بلکه جنگ بر سر سرزمین از دست رفته و باز پسگیری آن است. این جنگ به این
علت نیست که شما بروید و آنها را به پذیرش ایمان مجبور نمایید. جایگاه این جنگ را گسترش دعوت اسلامی قرار نمیدهد. پس زمانی که حقوق طبیعی آنان نقض شده است، برای بازپسگیری و به دست آوردن حق خود اقدام نمایند. اگر با نگرشی عصری مسأله را تحلیل نماییم، میبینیم جنگ و اذن به انجام آن در واقع ماهیت ملی دارد و همان طور که گفتیم مسایل ملی ماهیت سیاسی دارند نه دینی.) زمانی که بحث از «اجازهی» جنگ به «امر» به پیکار و قتال تغییر مییابد، باز هم قرآن علت امر به جنگ را اقدام برای بازپسگیری حق خود بیان میفرماید؛ زیرا که حق آنان از سرزمین و کاشانه سلب شده است و خداوند نیز جانبدار حق و حقیقت است. مسلمانان حق دارند به سرزمین خویش باز گردند و در آنجا سکونت کنند و دین خود را تبلیغ نمایند. این هست که باز هم خداوند علت امر به جنگ را اخراج مسلمانان از سرزمینشان بیان میفرماید:«وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (بقره / ۱۹۲- ۱۹۰)
در این آیه نیز میبینیم قرآن بر ماهیت سیاسی جنگ تأکید میورزد؛ زیرا جنگ به سبب اخراج آنان از مکه توسط مشرکان بوده است، و بیان از جنگ با کسانی دارد که مانع از حقوق طبیعی مردم میباشند. در سال دوم هجری هنگامی که مقولهی جنگ وضعیتی دیگر پیدا کرد و از حالت «امر» و «دستور» به «فرض» بودن و «واجب» بودن تغییر وضعیت داد، باز هم طرح مسئلهی ملی و سیاسی تداوم یافت و
اخراج مؤمنان از خانه و کاشانه، عامل اصلی وجوب و فرضیت جنگ با دشمنان دانسته شد. خداوند فرمود:«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (بقره/ ۲۱۷- ۲۱۶)
بیان علت منع یا اجازه و یا امر به انجام کار یکی از شیوههای قرآنی است.میبینیم هر بار قرآن از جنگ سخن میگوید، علت آن را تجاوز مشرکان به حقوق و اموال و دارایی مسلمانان و بیرون کردن مؤمنان از سرزمینشان (مکه) میداند و انگیزهی تمام جنگها را تلاش برای باز پسگیری سرزمین مکه از
مشرکان بیان میکند. در نزول گروههای بعدی آیات در مورد جنگ،بیان علت فوق–یعنی
اخراج از سرزمین- در قرآن تبدیل به یک سنت شده است هرگاه سخن از جنگ به میان آمده این
علت بیان شده است. قرآن علت این جنگها را تبلیغ و نشر اسلام و یا اینکه چون مشرکان
دین اسلام را نپذیرفتهاند و باید مجازات شوند، نمیداند بلکه مدام بر این نکته تأکید میورزد که نقض حقوق طبیعی افراد از نظر خداوند مهم است، تا جایی که میتوان برای بیرون کردن اشغالگران و ناقضان حقوق مردم مؤمن به جنگ متوسل شد.
قرآن کریم نقشه های مشرکان مکه را برای قتل یا زندانی کردن یا بیرون کردن آن حضرت از مکه چنین بیان میفرماید: «وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ»(انفال/۳۰)
در جایی دیگر میفرماید:
«وَإِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الأرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذًا لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلا قَلِيلا» (اسرا/۷۶)
همچنین در مورد مجازات مشرکان مکه به سبب بیرون کردن پیامبر (ص) از آن شهر و سرزمین چنین میفرماید: «وَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ فَلا نَاصِرَ لَهُمْ » (محمد /۱۳) قرآن در مورد جنگ با مشرکان یادآور میشود که آنان همان کسانی هستند که شما و پیامبرتان را از سرزمینتان بیرون راندند. پس به همین دلیل باید با این ظالمان و مشرکان ناقض حق طبیعی بجنگید: «أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ» (توبه /۱۴- ۱۳)
در جایی دیگر به سرزنش مسلمانان پرداخته و آنان را به جنگ با مشرکان برمیانگیزد و همان قضیه را به آنان یادآور میشود:( «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلا قَلِيلٌ إِلا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ… انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (توبه/۴۱- ۳۸)
خداوند مؤمنانی را که در برابر ظلم و ظالم ایستادگی کردند، با ظالمان جنگیدند و خواستار حق و حقوق خود و اقامه ی حق شدند سزاوار جایگاه ویژه و عالی می داند: «فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي
وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لأكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلأدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ
وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ» (آل عمران/۱۹۵)
زمانی که بحث از ظلم و تعدی مشرکان به حقوق مؤمنان است و از این سخن رفته که آنان مؤمنان را از سرزمینشان بیرون کرده و اموال و دارایی آنان را برای خود تصاحب کردهاند و بدین صورت موجب فقر و تنگدستی آنان شدهاند، در این زمان فقیران مؤمن اولویت خواهند داشت و حق و حقوق آنان باید باز
پس داده شود:«مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ
وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الأغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا
اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (حشر/۸- ۷)
پس قرآن دلیل و علت این جنگها را تلاش مسلمانان برای رسیدن به حقوق طبیعی خود میداند. با توجه به این مسئله آزادسازی مکه در سال هشتم ،به معنای دقیق کلمه، جنگ آزادی بخش سیاسی بود. مسلمانان زمانی که مکه را فتح کردند، مردم را به پذیرش دین اسلام اجبار نمودند. آنان پذیرش ایمان و دین اسلام را از جانب مردم به سیر طبیعی تحولات و شرایط درونی مردم واگذاشتند. مسلمانان
وجدان و ضمیر و قلب مردم را به حال خود واگذاشتند تا ایمان از راه طبیعی آن وارد شود. رسول خدا (ص) با آن سخن عمیق و بلند خود همین مقصود را بیان فرمود: «إذهبوا فأنتم الطلقاء »بروید که ما شما را از سلطهی مشرکان نجات دادیم و شما آزاد هستید. پیامبر (ص) فتح مک را به عنوان سرآغازی برای آزادسازی مردمان در بند سلطهها و عقاید شرکآمیز آنان بیان می فرماید.پیامبر (ص) در فتح مکه نسبت به مجازات و تأدیب کسانی که بتها را عبادت میکردند و به ویژه هنگامی که آنها فرو ریختند، بیتابی و گریه میکردند، اقدامیننمود. آنچه نتیجهی فتح مکه بود آزادسازی حرم امن الهی از سلطهی مشرکان بود، آن هم نه برای وادار کردن مردم به پذیرش دین اسلام، بلکه رهایی و صیانت سرزمینی بود که پیامبر (ص) در هنگام مهاجرت خود، نهایت خلوص و دوست داشتن را نسبت به آن و در عین حال ناراحتی خود از ترک آن، چنین بیان میفرماید: «ای مکه! تو بهترین و دوستداشتنیترین سرزمینی، و اگر مشرکان مرا از اینجا اخراج نمیکردند، هرگز به میل و رغبت خود مهاجرت نمینمودم». اینجاست که وحی فرود میآید و خداوند می فرماید: «وَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ فَلا نَاصِرَ
لَهُمْ » (محمد/۱۳)
مؤمنان شش سال با مشرکان برای باز پس گیری سرزمین خود و رسیدن به حق خویش جنگیدند؛ زیرا مشرکان آنان را از سرزمین خود اخراج و متعرض عقیده ی آنان شده بودند، تا مسلمانان را چنان در تنگنا قرار دهند که ناچار به دین قبلی و عقاید پیشین خود بازگردند و دین جدید را ترک کنند.در سال هشتم هجری بود که مؤمنان سرزمین خود را باز پس گرفتند. میبینیم مسایل ملی در این جنگها نقش اصلی
را داشته است. این جنگها وسیلهای برای گسترش دین اسلام و یا پذیرش ایمان نبوده
است.خداوند خود علت این جنگها را بیان فرموده است. همان طور که قبلا” هم
گفتیم این جنگها ماهیت سیاسی داشته و در راه رسیدن به آرمان ملی مؤمنان بوده است.
——————————————————–
منبع : اسلام و جنگ و جهاد
انتشارات : نشر احسان