اعجاز قرآن (۲)
نویسنده: استاد ناصر سبحانی (رحمة الله علیه)
جهان بینی:
مسايلي را در زمينهي جهانبيني آورده است و چنانكه با دستاورد بشر در اين زمين مقايسه بكنيم، مقايسهي آسمان با ريسمان است. قبلاً به اوج جهانبيني فلسفهي ارسطويي و جهانبيني عصر حاضر آنگونه كه بعضي از فلاسفه ارائه دادهاند، اشاره كرديم. اگر تمام دستاورد بشر را در زمينهي شناخت حقايق جهان هستي و شناخت خداوند خالق آمر و جهان آفرينش و انسان جلو خود قرار دهيم سپس جهانبيني را كه اين قرآن عرضه ميكند و شناختي كه خداوند جهان آفرين به ما ميدهد، باهم مقايسه کنیم با يك نگاه سريع متوجه ميشويم كه اصلاً مقايسه چيز نادرستی است. اين مساله نياز به انديشه و توضیح زياد دارد که در اينجا به همين اشاره اكتفا ميكنيم و ميگوييم؛ اگر كسی در بارهي خداوند، انسان، جهان آفرينش، روابط خداوند با ايشان و ايشان با او در رابطهي با جهان آفرينش و انسانها با يكديگر و دربارهي جزئيات اين اركان جهانبيني، انسان و تمام تفاصيل جهانبيني قرآني شكي دارد آنها را مورد مطالعه قرار دهد تا متوجه شود كه چگونه مشکلترين مسايلي كه فلاسفهي تاريخ در حل آن درماندهاند واضح و اشكار در اختيار قرار ميدهد. چگونه انسان با ملاحظهي اين بينش ناگهان از ظلمات حيرت، گمراهي و سرگرداني بیرون آمده و به نور و هدايت دسترس مييابد؟ درمقابل به اين جهانبيني پر از عيب، نقص و حيرت که دستآورد بشري است، نگاه كنید. اگرانسان با تلاش به اين حد از جهانبيني دست یافته، اين ضعف و عجزچيزعارضي نبوده كه بگوييم بر طرف خواهد شد. اصلاً امكان ندارد انسان از اين ضعف و ناتواني رهايي يابد تا بگوييم كه چيزي ديگري با تفاوت زیاد با آنچه كه تاكنون آورده است، بدست بيايد. اگر عوامل موجود در طول تاريخ (كه مشخص میکند بشردر بدست آوردن يك بينش كامل و شامل عاجز است) مورد بررسي قرار بگيرد مشخص ميشود كه این عجز هميشه با انسان بوده و با او ميماند. جهانبيني كه انسان در آينده به آن دست میيابد در اصل و در جوهر با امروز زياد متفاوت نخواهد بود. نباید فراموش کرد این جهانبيني كه انسان به آن دست يافته است يقيناً باید آثار تعاليم پيامبران پيشين (عليهم الصلوت و السلام) بوده باشد كه پس از مرور زمان، تحريفات و دست كاریهایی که روي آن تعاليم صورت گرفته است به شکل مسايل پراكندهاي در آمده باشد؛ بعداً در اختيار فلاسفه قرار گرفته و آنرا به اين شكل فلسفي در آورده باشند.
جهانبيني قرآني:
جهانبيني قرآني چگونه شناختي به انسان ميدهد؟ «الله» به عنوان خالق آمری در اين جهانبيني، معرفي ميشودکه برابر با طرحي که داشته هر آفريدهاي را از مادهاي به اندازهاي معين، بهصورت و كيفيتي مشخص در آورده است. آفريدهها متناسب با آنچه در زمينهي خلق به آن بخشيده شده، به حركت افتادهاند. با وجود كثرت راه روندگان و متحركين، هماهنگي در بين حركات آنها ايجاد كرده است؛به شیوهای كه هيچكدام در حركتش مزاحم ديگري نميشود (در زمينهي خلق كيفيت، كميت و استعداد ، خصوصيات هر آفريده را به آن بخشيده؛ سپس در زمينهي امر اين هماهنگي را تحقق نمودهاست) هر موجودي را در مسير حركت خود قرار داده؛حركتي كه از خصوصيات خلقت آن موجود سرچشمه ميگيرد و با ديگر حركات هماهنگ است. براي آفريدههایي كه داراي علم و اراده هستند اضافه بر اين هماهنگ كردن تسخيري وجبري، حركت در زمينهي اختيار تشريع و قانوني فرستاده است تا قسمت اختياري را با بخش تسخيري و جبري و نيز با تمام آفريدهها، هماهنگ كند .
خداوند خالق آمر است و طبعاً همهي آفريدهها مخلوق و مامور او ميباشند. بعضيها مخلوق مامور به امر تسخيري و جبري، بعضيدیگر مخلوق مامور به امر تسخيري و جبري، تشريعي، ابتلايي و به اصطلاح اختياري هستند. آنگاه با توجه به اينكه انسان دو ویژگی علم و اراده را دارد كه قدرت هم پس از اراده ميآيد، حركت و جنبش هم به دنبال آنها ميآيند و به خاطر رابطهي بين انسان و جهان آفرينش اين چنين بيان شده است كه به دلیل عالم بودن انسان، جهان آفرينش آيات آفاق و انفس براي شناختن صفات خدا و آثاري از صفات خدا است كه از عالم شهاده نيست و قدرت، حركت و كار براي انسان و مسخر او است. جهان آفرینش طوري آفريده شده است كه در مسير خدمت به انسان حركت كند، امكاناتي باشد در اختيار انسان و انسان هم طوري آفريده شده است كه بتواند اين امكانات را آنگونه كه شايسته است مورد استفاده قرار دهد. چنین جهانبيني شاملي به انسان داده ميشود، آنگاه در مورد امر تشريعي و ابتلايي بيان ميشود كه خداوند از بعضي آفريدههايش به اسم ملائك كه ماموران اجرايي اوامر تسخيري و ابتلايي او در جهان آفرينشاند بعضي از ايشان آن امر تشريعي صادر براي انسان را دريافت ميكنند، بدون كمترين تصرفي در امر، آن را تحويل يكي از افراد بشر ميدهند، آن فرد بي كم و زياد آن را دريافت ميكند و بي كم و زياد ابلاغ میکند. باید قبل از دیگران به آن عمل کند چون پيشرو و پيشواي ديگران قرار ميگيريد .
در اين جهانبيني كه براي بازرسي و تحقيق در زمينهي ميزان فرمانبرداری از امر تشريعي، حيات ديگري قرار داده شده است. پس از سپری شدن دوران ابتلا و آزمايش، بهشت و جهنم، انسانها پس از مدتي باز زنده ميشوند و به دادگاه احضار میگردند و هر كدام بر اساس آنچه كه انجام دادهاند، محاكمه ميشوند. هر كدام به پاداش و مجازات متناسب با حركت خود در دوران امتحان ميرسد .
دربارهي جزيات مسايل كلي و اساسي، جزييترين چيزي كه انسان نياز به شناختن داشته باشد، به طور مفصل در اين قرآن شرح و بيان شده است. جزئيترين مسایل در مورد خليفه بودن انسان در زمين، در قرآن بیان شده است. فلاسفه و مكاتب فلسفي از آغاز تاكنون در مورد خلیفه بودن انسان دچار ابهام، سرگرداني و حيرت شدهاند. بشر در طول تاريخ با وجود تحمل رنج و زحمت اين دست آورد را كسب كرده است بايد نتيجه بگيريم كه انسان در این محدوده توانايي دارد بیشتر از این توانايي ندارد وگر نه دست آوردي نيكوتر کسب میکرد. همين خود ميرساند كه انسان از آوردن جهانبيني مثل جهانبيني عرضه شده در قرآن، عاجز و ناتوان است چون آنچه كه بشر آورده قابل مقايسه با آنچه كه قرآن عرضه كرده است، نيست. اگر بشر ميتوانست بهتر از این را میآورد وقتي كه نياورده، پس ناتوان است. ناتوان از آوردن چيزي بهتر از آنچه كه تا حال آورده؛ نه در حد قرآن و گرنه ميآورد. چون عرضه كردن جهانبيني با بسياري از تحولات زندگي بشري ارتباط ندارد كه بگوييم پس از طي مراحلي امكان دستيابي به چيز ديگري كه در جوهر با آنچه تاكنون آورده است، فرق داشته باشد وجود دارد چون جهانبيني در ارتباط با اين نيست که كسي كه در پايينترين درجه از تحولات زندگي باشد، به بينشي بهتر و بالاتر از اين بينش دست يابد. انتظار نداریم كه تحولات زندگي انسان موجب شود جهانبيني به وجود بیاید كه در جوهر با آنچه تاكنون آورده است تفاوت داشته باشد. انسان با نگاه منصفانه متوجه ميشود كه بشر نمیتواند در زمينهي جهانبيني چیزی مثل قرآن بياورد یا بدان دست يابد.
ايدئولوژي:
اما زمينهي دوم یعنی بايد و نبايدها، ايدئولوژي به معني خاص به تعبير امروزي. انسان يك حكم یا بايد و نبايد درست در اختيار ندارد تا مقايسهاي انجام دهیم مبادا كسي بگويد كه انسان، بايد و نبايدهايي در اختيار دارد و زمينهي مقايسه آماده؛ زيرا يك تفاوت اساسي وجود دارد، فرستندهی قرآن نميگويد كه من از طريق استدلال بدين بايد و نبايدها رسيدهام بلكه با دلايل ثابت ميكند كه علم او بر انسان و جهان آفرينش احاطه دارد و صدور حكم از طرف او مبتني بر اين علم محيط است. يعني اساس صدور حكم ازطرف او با صدور حكم ازطرف انسان كاملا متفاوت است. انسان ادعا ميكند و ميگويد من از طريق استدلال، بدين مجموعه از بايد و نبايدها رسيدهام اما حاكمي كه قرآن را فرستاده است احكام خود را بر اين اساس مبتني نكرده است چون علم محيط دارد و ميداند كه چه حركتي ناشي از خلقت خود انسان و هماهنگ با تمام حركات اجزاي اين جهان آفرينش است. به او امر می کند اين حركت را انجام دهد و آنچه سازگار نيست از آن نهي ميكند، اين يك تفاوت اساسي است، همين جا متوجه میشویم احكام برگرفته از سرچشمهي وحي با بايد نبايدهاي زادهي هوای انسان متفاوت است،همین تفاوت اجازهي مقايسه را از ما سلب ميكند. اضافه بر آنچه كه قبلاً گفتيم وقتي نيك نظر ميكنيم چون انسان حكمي در اختيار ندارد اصلاً جايي براي مقايسه نيست. آنچه انسان میگوید و آنچه كه در اين قرآن وجود دارد قابل مقايسه نسيتند. اگرتا اندازهاي با طرف كنار بیاییم و بگوييم بفرماييد؛ دستاورد بشررا در اين زمينه ارائه بدهيدتا با آنچه قرآن آورده است، مقايسه كنيم باز هم متوجه ميشويم كه انسان در اين زمينه نيز عاجز مطلق است. قرآن احكامي را عرضه ميكند كه اين احكام، موضعگيريهايي را ایجاب ميكنند كه با آفرينش و خلقت موضعگيرنده (انسان) و با حركت كل دستگاه جهان آفرينش، سازگار است. سپس احكامي را كه در ارتباط با تحولات سازنده نيست به همان صورتي كه لازم است عرضه نموده و از بيان احكامي كه در ارتباط با اين تحولات میباشد خودداري كرده است. اصول و قواعدكلي آن را عرضه كرده و همراه آن ضوابطي تعیین نموده تا در هر زمان متخصصين مؤمن به قرآن، با رعايت ضوابط، از آن قواعد كلي و اصول، احكام جزئي وحركات ناشی از تحولات زندگي را كشف و استنباط كنند. بدين گونه میتوان گفت براي تمام كردار و حركات خود و جامعه در تمام اين قرآن جواب وجود دارد و بر اساس اصول ثابت و در ارتباط با جهانبيني كامل و شامل احكام را مقرر كرده است.
انسانها در زمينهي استناد به احكام بايد و نبايدها هر روز حكمي خلاف (مخالف در اساس) آنچه كه روز پيش بود، صادر میكنند. دو گروه از مجتهدين در دو عصر به وجود میآیند که دراستنباط مخالف يكديگرند اما اين اختلاف فقط در جزئيات و در تطبيق اصول مقرر است هر دو ناشي از همان اصل است مثلاً در يك شرايط چيزي مباح دانسته شود اما در شرايط دیگر همان چيز حرام دانسته شود. اين نشانهي تزلزل نيست بلكه ضوابطي وجود دارد كه تطبيق اين ضوابط و استنباط جزئيات از آن در ارتباط با ظروف و شرايط و تحولات زندگي است كه تغييرات ظروف و شرايط، احكام جزئي را متغير ميكند؛ در حالي كه اصل ثابت است و بشر در آثار احكام و قانونگذاري، تزلزل دارند. بشراصول ثابتی دراختيار ندارد كه از يك طرف ثابت و هميشگي باشد و از طرفي ديگر در ارتباط با جهانبيني و بينش كامل، شامل و حق باشد. تزلزل در زمينهي قانونگذاري به همین خاطر است. روزي حكمي وضع ميشود كه از يك اصل درست يا نادرست سرچشمه ميگيرد، فردای آن روز حكم ديگر وضع ميشود كه كاملاً ضد آن اصل است كه حكم اول در ارتباط با آن صادر شده است. كاري به چگونگی اثبات خود اصل نداریم اما روزي چيزي تجويز ميشود كه روز ديگر همان مساله ممنوع اعلام ميگردد، در حالي كه يكي از دو امر (تجويز و منع) با خلقت و آفرينش انسان سازگار است. بشر گرفتار اين تزلزلها وآثار سوئي كه مبتني بر آن است؛ در زمينهي قانونگذاري ميشود. حاصل کار این که بشر به خود حق قانونگذاري داده است .
انسان در زمينهي بايد و نبايدها و مكتب اخلاقي از آوردن چیزی مثل قرآن عاجز و درمانده است. درزمينهي علوم بصري و تجربي احتياط لازم است. در عصر اخير براي بسياري از نويسندگان در مسايل اسلامي شكست روحي در برابر غرب به وجود آمدهاست بازتاب طبیعی این وضعیت باعث شده نویسندگان سعی کنند قرآن را با نظرياتي كه از غرب ميآيد، تطبيق دهند ؛مثل اینکه ارزش و اعتبار قرآن دراين است كه با اين نظريات و تئوريها سازگار باشد در حالي كه آنها هنوز نظرياتی بیش نیستند و هنوز به اثبات نرسيدهاند. ما بايد در اين زمينه كاملاً محتاط باشيم، خيال نكنيم كه ارزش قرآن در اين است كه باید با هرچه از غرب و از سوي كساني كه زور و پول دارند بيايد، سازگار باشد. وقتي كه با چيزي به عنوان يك واقعيت برخورديم و قطعيت آن، ثابت شد؛ باید در قرآن به دنبال اصل آن بگرديم كه به اين مطلب اشاره شده است يا نه. قطعاً اگر آن مسايل بيان واقعيتهايي تغييرناپذير و از مرحلهي تئوري و نظريه گذشته باشند در قرآن مطلبی مخالف با هيچ يك از آن مسايل يافت نميشود. اگر چيزي واقعيت داشته باشد قرآن (چنانكه در آن زمينه توضیحی داشته باشد) خلاف آن را بيان نكرده است. چرا؟ چون قرآن از سوي كسي ميآيد كه همان واقعيت را به وجود آورده است و او همه كارهايش منظم و هماهنگ است، امكان ندارد كه دركارهايش چنان ناهماهنگي وجود داشته باشد كه در زمينهي تشريع چيزهاي مخالف با آنچه كه در زمينهي تصميم دارد، داشته باشد.چون تشريع براي اين است كه اين آفريدهي داراي علم و اراده هماهنگ با ساير آفريدهها باشد. در نتيجه قوانيني كه براي او ميفرستد قطعاً با قسمتي كه در زمينهي تجبير و تقسيم حاكم است، هماهنگ و سازگار میباشد.