نویسنده: طارق سویدان
ترجمه: علی رشیدی
چگونه آموزش را متحول کنیم؟؟
لازم است در پاسخ به این سؤال، ابتدا اصول اساسی و مهم این موضوع دانسته و سپس این مبانی و اصول اساسی تبدیل به واقعیت و اجرایی شود، آن وقت بر اساس ارزیابی مؤسسات جهانی ذیربط از نتایج حاصله، میتوانیم تفاوت را احساس کنیم.
– از جمله چیزهایی که در این راستا باید متحول شود و توسعه یابد، موضوع روش و برنامهی آموزشی است.
– در اینباره، اشتباه رایجی وجود دارد، مبنی بر اینکه تصور میکنند برنامه و روش آموزشی، همان کتاب است.
در حالی که این تصور اشتباه است و اصلاً برنامه و روش آموزشی به معنای کتاب نیست.
ما چیزی تحت عنوان برنامهی آموزشی (curriculum) و چیزی دیگری تحت عنوان (text book) کتاب درسی داریم.
این دو چه تفاوتی دارند؟
من به یاد دارم وقتی دانشکدهی ابداع و نوآوری را مدیریت میکردم، استاد متخصصی داشتیم که دکترای برنامههای آموزشی داشت. کار چنین متخصصانی چیست؟
وقتی میگوییم برنامهی آموزشی؛ این عبارت به چه معناست؟
برنامهی آموزشی عبارت است از آنچه که میتوان بر اساس آن خروجیهای مورد نظرمان را سنجش و ارزیابی کنیم. کار برنامه و روش آموزشی و متخصصان در این حوزه، بدین ترتیب است که مثلاً میگویند: در کلاس دوم ابتدایی در درس ریاضی در ماه اول باید دانش آموز این معادلات و اعداد را خوب یاد گرفته باشد، در ماه دوم باید بتواند این اعداد را جمع بزند و… ماه به ماه تا پایان سال شیوهی تدریس را مشخص میکنند.
این برنامهی آموزشی مدون که مثلاً تدریس درس ریاضی را مرحله به مرحله مشخص میکند، غیر از کتاب درسی است. این همان چیزی است که ما میتوانیم بر اساس آن، نتایج مورد نظر خودمان در آن درس را مورد ارزیابی قرار دهیم. وقتی این برنامه و منهج آموزشی تدوین شد، حال به دنبال کتابی میگردیم که این شیوهی آموزش را منعکس کرده باشد و در صورت نبود، کتاب جدیدی را بر اساس این سبک تألیف میکنیم.
خوب است بدانید که براساس روشهای نوین آموزشی، محتوای کتابهای درسی تنها شامل حدود ۴۰ درصد یک منهج آموزشی است. چون غالباً کتابی که کل برنامهی آموزشی را پوشش دهد، وجود ندارد. به همین دلیل باید در کنار کتاب درسی از منابع دیگری مثل تجارب دیگران یا فیلمها و غیره کمک گرفت تا بتوان به کمک آن کل برنامهی آموزشی را پیاده کرد.
یکی دیگر از اصول اساسی مرتبط با برنامههای آموزشی این است که برنامههای آموزشی باید تکمیلکننده و هماهنگ با هم باشند؛ به این ترتیب که مراحل موجود با مراحل قبل و بعد هماهنگ باشد. منظور چیست؟
مثلاً در درس دینی، قبل از شرح این مثال لازم میدانم به این موضوع اشاره کنم که دروس دینی در مناهج آموزشی ما هیچگونه تأثیری در سلوک و رفتار فرزندان ما ندارد.
اصل بر این است که دروس دینی، عقاید را در درون فرزندان ما بنشانند، اما امروزه متأسفانه برنامههای آموزشی فقط عقاید را آموزش میدهند. توحید ربوبیت و توحید الوهیت و … را به فرزندان یاد میدهند، آنها هم حفظ میکنند و در برگهی امتحان، خالی میکنند و سپس فراموش میکنند…
– این آموزش چه تأثیری در ایجاد ارتباط و عشق فرزندان ما نسبت به خداوند دارد؟
– چگونه میتوانند با رسول الله -صلی الله علیه و سلم- ارتباط برقرار کنند؟
– این دروس چگونه میتواند در تغییر رفتار و اخلاق آنها تأثیرگذار باشد؟
– اگر چنین دروسی که باید مؤثر باشند از تأثیرگذاری تهی باشند آن برنامهی آموزشی هیچ ارزشی ندارد.
به مثال برگردیم، سؤال دیگر این است که چه ارتباطی بین سبک آموزش درس دینی با درس عربی وجود دارد؟
-هیچ ارتباطی وجود ندارد و هر کدام جدا هستند.
امروزه در دنیا به این روش کار نمیکنند. روش نوین اینگونه است که مثلاً من در خلال درس عربی، به بعضی از مفاهیم دینی یا ریاضیات یا علوم تجربی هم اشاره کنم یا در خلال درس علوم تجربی به بعضی از مفاهیم دینی یا لغت اشاره کنم یا در خلال درس دینی به بعضی از مفاهیم علوم تجربی یا لغت اشاره کنم.
این ارتباط و هماهنگی، بخشی از اصول اساسی برنامههای آموزشی امروزی است. اما آیا این روش در برنامههای آموزشی ما وجود دارد؟
همچنین در نوشتن برنامههای آموزشی دو نوع روش و سبک تحت عنوان “سبک سلسلهای” و “سبک حلقهای” وجود دارد.
سبک حلقهای از سبک سلسلهای بهتر است. منظور از این دو سبک چیست؟
اگر به عنوان مثال من مادهی مدیریت و رهبری را تدریس کنم. در اینجا من از تعریف رهبری و مفاهیم اساسی آن شروع میکنم، سپس از صفات رهبر صحبت میکنم که ارتباط کمی با موضوع قبلی دارد، سپس از ویژگیها و خصوصیات رهبر صحبت میکنم که ارتباط اندکی با موضوع قبلی دارد، سپس از نشانهها و علائم رهبر صحبت میکنم و به این ترتیب ….
این سبک را سبک سلسلهای مینامند. در این سبک وقتی به درس دهم رسیدیم، درس اولی فراموش میشود.
اما سبکی دیگری است به این ترتیب که من با تعریف شروع میکنم، سپس در حالی که دوباره از تعریف حرف میزنم از خلال آن به صفات هم اشاره میکنم، سپس در حالی که باز از تعریف و صفات حرف میزنم به نشانهها و علائم هم اشاره میکنم و …
با این روش پس از گذشت چند روز، درس اول که تعریف بود کاملاً در ذهن و فکر دانش آموزان جا میگیرد و فراموش نمیشود.
اما متأسفانه، در حال حاضر دانشآموزان ما مثلاً جدولضرب را یاد میگیرند بعد از اینکه این درس تمام شد، دیگر کاری به این درس ندارند و به سراغ تقسیم میروند و بعد از اینکه تقسیم تمام شد به سراغ کسرها میروند و به این ترتیب…
تا اینکه دانشآموز ما وقتی به درس ده میرسد از درس اول که جدول ضرب باشد ،هیچی یادش نمیآید، در حالی که دانشآموز اگر در جدول ضرب ضعیف باشد چگونه میتواند در نهایت درس ریاضی را خوب یاد گرفته باشد؟
اما اگر روش آموزشی ما بر مبنای سبک حلقهای باشد به این صورت که ما از درس اصلی و پایه شروع کنیم، سپس آن را تکرار کنیم و بسط دهیم و سپس تکرار کنیم و بسط دهیم و همینطور ادامه داشته باشد در نهایت سبک آموزش ما یک سبک تأثیرگذار خواهد بود.
-یکی از اصول اساسی دیگر آموزش این است که در پیادهکردن برنامهی آموزشی، معلم مهمتر از کتاب است.
من بهواسطهی تجربهام در سالها مدیریت و پیگیری قضایای آموزش به این نتیجه رسیدهام که حتی اگر برنامهی آموزشی بد باشد، اما معلم، خوب و باهوش باشد، میتواند با خلاقیت خود برنامهی آموزشی را برای دانشآموزان، خوشایند سازد و آنها را به درس و کتاب علاقهمند سازد، در نتیجه درآموزش تحولی ایجاد کند.
اما بر عکس، اگر معلم بد باشد، اگر بهترین برنامهی آموزشی هم در اختیار او بگذاری باز هم در آموزش مشکل خواهیم داشت.
به همین دلیل باید برای توانمندسازی معلمان، تلاش جدی و بیوقفهای انجام دهیم.
ما متأسفانه، سلسله و روند نادرستی در آمادهسازی معلمان داریم به این صورت که، معمولاً آنهایی که در رشتههایی مثل پزشکی و مهندسی و غیره رتبه نمیآورند و پذیرفته نمیشوند با رتبههای پایینتر در دانشگاههای تربیتمعلم پذیرفته میشوند این یعنی، ضعیفترین دانشجوها وارد دانشگاههای تربیت معلم میشوند، از طرف دیگر بعضی از اساتیدی که در آنجا تدریس میکنند هم توانمند نیستند، نتیجه این میشود که بعد از مدتی معلمی ضعیف فارغالتحصیل میشود.
حال، معلمی ضعیف در کنار یک برنامهی آموزشی ضعیف هم قرار میگیرد، نتیجه این خواهد شد که کل آموزش ضعیف خواهد شد و آموزش ضعیف هم دوباره دانشآموزان ضعیف را وارد دانشگاههای تربیتمعلم خواهد کرد و این سلسله ادامه دارد.
به همین دلیل، مثلاً در آلمان حقوق معلم حتی از پزشک و مهندس هم بالاتر است و معلمِ مهد کودک و ابتدایی باید حتماً مدرک کارشناسی ارشد داشته باشد، چون مهد کودک و مقطع ابتدایی زیربناست. این همان تفاوتی است که ما از آن حرف میزنیم.
به معلمان احترام بگذارید، تمام تلاشتان را برای توانمندسازی آنها به کار ببرید، بیشترین اختیارات و بالاترین حقوق را به آنها بدهید؛ آن وقت ببینید نتیجه چه خواهد شد، آن وقت خودتان را در رقابت با کشورهای برتر از جهت آموزش و تغییر و تحول در آموزش خواهید دید.
اگر روزی من بخواهم در آموزش تغییر و تحول ایجاد کنم، ابتدا وضعیت دانشگاههای تربیت معلم، معیارها و شرایط پذیرش در آن را تغییر خواهم داد، سپس حقوق معلمان را افزایش خواهم داد.
اگر کسی شرایط ورود به دانشگاههای تربیت معلم را ندارد وارد نشود، حتی اگر لازم باشد معلم را از جایی دیگر بیاورم، این کار را انجام میدهم ولی اجازه نمیدهم معلمان ضعیف تربیت شوند و به کار گرفته شوند، چون معلم ضعیف، دانشآموزان ضعیف را تربیت خواهد کرد.
همچنین یکی دیگر از موضوعاتی که به آموزش و برنامههای آموزشی ربط دارد، موضوع امتحانات است.
امتحانات، آگاهی از میزان یادگیری است و نباید به عنوان حکم نهایی و قطعی محسوب شود.
در آموزش کشورهای غربی، امتحان نهایی تنها ۲۰ درصد در برداشت ما از میزان یادگیری دانشآموز نقش دارد.
اما در آموزش ما امتحان نهایی حکم قطعی دارد که صعود، نزول، موفقیت و عدم موفقیت دانشآموز بر اساس آن سنجیده میشود.
چگونه ما کل آموزش یکسال یک دانشآموز را به یک روز مرتبط میکنیم و اگر دانشآموز در روز امتحان بیمار یا وضعیت روحی خوبی نداشته باشد چه مشکلاتی به بار خواهد آمد؟
گاهی مسئولین آموزشی تلاش میکنند که برای این مشکل راه حلی بیابند اما چون راه حل اساسی پیدا نمیکنند، باز هم بر میگردند به اینکه امتحان حکم برداشت نهایی داشته باشد.
به هر حال باید بدانیم که امتحان هم باید قوانین مخصوص به خود را داشته باشد و در همان حد به آن نگاه شود و در آن مبالغه نشود.
به این معادله نگاه کنید. ادارهی آموزش و پرورش در مدیریت ادارات زیر مجموعه و مدارس، مستبدانه برخورد میکند به گونهای که فرصت هیچگونه اظهارنظر و نوآفرینی را نمیدهد؛ میگوید باید مصوبات مو به مو اجرا شود و اگر حرفی به آن اضافه شود از نگاه بازرسان دور نخواهد ماند و آنگاه شدیدترین برخوردها خواهد شد.
بنابراین ما نیاز به نوآفرینی نداریم بلکه نیاز به التزام بیچون و چرا داریم. حال در کنار این ادارهی مستبد، یک معلم ضعیف قرار دارد و این معلم ضعیف هم یک برنامهی آموزشی تلقینی در اختیار دارد که دانش آموزان فقط باید دروس را حفظ کنند، مضاف بر اینها دانش آموز هم فاقد انگیزه و هدف است که گاهی ممکن است با تقلب قبول شود، نتیجهی این معادله چیزی جز آموزش ناموفق و بیثمر نخواهد بود.