بندگی خدا (۵)
تأليف: استاد ناصر سبحانى رحمه الله
مترجم: جهانگير ولدبيگى
براى این كه مسئلهى «شفاعت» بهتر و بیشتر روشن شود، در اینجا به بیان نوع دیگرى از «شفاعت» مىپردازیم كه انجام آن از دیدگاه قرآن غیر ممكن و بعید است و اگر فرد یا افرادى به آن معتقد باشند، براى خدا شریک قرار داده و در نتیجه از رحمت او – جلّ جلاله – محروم مىشوند.
در دنیا چنین مرسوم است كه متخلفین از قوانین موجود در جامعه بازداشت و سپس دادگاهى شوند. مجرمى كه دچار جرم شده، براى نجات خود وكیل مدافعى را گرفته تا او را كمک كند و نجات دهد. وكیل مدافع نزد قاضى رفته و سعى مىكند فرد مجرم و جرم او را به گونهاى جلوه دهد كه از محكومیت و مجازات نجات یابد. اگر در این كار موفق شد چه بهتر، در غیر این صورت از راه دیگرى وارد مىشود و آن این كه دست به دامن یک واسطه مىشود تا آن واسطه از هر طریق ممكن قاضى را راضى كند و مجرم را نجات دهد.
البته گاه گاهى نیز پیش مىآید كه كسى واقعاً مجرم نیست و بىگناه است؛ اما قاضى چون «علم محیط بر اوضاع و احوال ندارد»، یعنى چون «جاهل» است، او را مجرم معرفى مىكند و حكم زندان یا… را برایش صادر مىكند. چنین فرد بىگناهى مجبور است براى نجات خود دست به دامن حامى و پشتیبان و وكیل مدافعى شود تا از این طریق واقعیت امر و بىگناهى او براى قاضى روشن شود و نجات یابد.
گاهى هم قاضى واقعاً مىداند كه فردى بىگناه است؛ اما چون «تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى» خود است به هر دلیلى – مثلاً: تطمیع یا…- او را مجرم مىشناسد. در چنین حالتى فرد بىگناه دست به دامن واسطهاى مىشود تا از آن طریق از صدور یا اجراى حكم جلوگیرى كند. در دادگاهها و محاكم دنیایى و حكومتهاى جاهلى چنین چیزهایى زیاد به چشم مىخورد.
حال به خاطر این كه مردم چنین فكر نكنند كه دادگاه خدا نیز اینگونه است و در آنجا نیز چنین چیزهایى مطرح است، قرآن در بسیارى از آیات به این مطلب اشاره مىكند كه در دادگاه خداوند نه پشتیبان و نه وكیل مدافعى وجود دارد و نه نیازى به واسطه و پارتى هست؛ زیرا حاكم آن روز تنها خداست و هیچ چیز بر ذات خداوند متعال پوشیده نیست؛ یعنى خداوند علم محیط بر همه چیز و همه كس دارد. در آنجا اینگونه نیست كه فرد مجرم، غیر مجرم و غیر مجرم، مجرم و گناهكار شناخته شود و علیه یكى و به نفع دیگرى حكم صادر شود. از طرف دیگر خداوند متعال تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و اصلاً چنین مسائلى براى او – جلّ جلاله – مطرح نیست تا فرد بىگناهى را مجرم و مجرمى را بى گناه بشناسد.
علاوه بر این، هر آنچه فرشتگان و بندگان صالح خدا مىدانند، خداوند متعال خود، آنها را از آن مطالب آگاه كرده است؛ پس دیگر نیازى نیست كه كسى نزد خدا برود و او را از واقعیت امر یا مسایل دیگر آگاه كند تا مبادا حكمى به ناحق صادر شود. واقعیت امر این است كه نه چیزى بر خداوند متعال پوشیده است كه نیاز به روشن كردن داشته باشد و نه خداوند متعال – معاذ الله – تابع هوا و آرزوهاى نفسانى است كه كار نابجا و حكمى به ناحق صادر كند. به همین دلیل است كه مىفرماید: در دادگاه خداوند جاى واسطهگرى نیست و نیازى به وكیل مدافع نمىرود و در آنجا از آنچه در دادگاههاى دنیایى مطرح است، خبرى نیست. در آنجا هر فردى در گرو اعمالى است كه خود در دنیا انجام داده است و بر اساس آنها محاكمه مىشود و حكم صادر مىگردد. در آنجا هر فردى به تنهایى در دادگاه حاضر مىشود و جوابگوى اعمال و كردار خود است:
﴿وَكُلُّهُمۡ ءَاتِيهِ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَرۡدًا ٩٥﴾ [مریم: ۹۵]. «هر كدام از آنان (هر انسانى) در روز قیامت به تنهایى در حضور خدا قرار مىگیرد».
در دادگاه خداوند متعال، هر فردى بر اساس ایمان و عمل صالح یا بر اساس كفر و اعمال زشتى كه در دنیا داشته است، محاكمه مىشود. در آنجا هر فردى به تنهایى در دادگاه حاضر مىشود و كسى به خاطر اعمال دیگران مؤاخذه نمىشود و هر كس در گرو اعمال خود است و در این زمینه به كسى كوچكترین ظلمى نخواهد شد:
﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤﴾ [یس: ۵۴]. «آن روز به هیچکس هیچ ستمی نمیشود و تنها بهسزای اعمالتان میرسید».
پس از اتمام دادگاهى و پس از این كه هر كس بر اساس اعمالش محاكمه شد و سرانجامش مشخص شد، و پس از آن كه درجات و جایگاه هر فرد در بهشت یا جهنم بر همگان مشخص شد و بندگان صالح خداوند فهمیدند كه هر فردى مستحق چه مقام و موقعیتى است – كه این هم بر اساس درجات اعمال او صورت مىگیرد-، خداوند متعال اجازه مىدهد كه هر فرد صالحى بر اساس مقام و موقعیتى كه دارد براى دیگران دعاى خیر كند. از طرف دیگر خداوند مىفرماید كه بدون اذن و اجازهی او كسى نمىتواند لب به سخن بگشاید. حتّى فرشتگان كه مأمور خداوند متعال هستند و مردم را به دادگاه احضار مىكنند، نمىتوانند كوچكترین سخنى بگویند. اگر قرار باشد اجازهى سخنى به كسى داده شود تنها این است كه اجازه داده مىشود براى كافران درخواست لعنت و عذاب خداوند و دورى از رحمت و براى مؤمنان درخواست پاداش و جزاى متناسب با وضعیت و احوال آنها، شود.
فرد كافر به اندازهى كفر و اعمال زشتى كه در دنیا انجام داده است مورد لعنت قرار مىگیرد و فرد مؤمن نیز به اندازهى ایمان و اعمال صالحى كه در دنیا انجام داده است، از دعاى خیر بهرهمند مىشود. نه بیشتر و نه كمتر.
این همان شفاعتى است كه در قیامت وجود دارد و خداوند متعال به آن اجازه مىدهد. اما شفاعتى غیر از این، كه در آن نیازى به وكیل مدافع و واسطه باشد، نه تنها وجود ندارد و قرآن به وجود آن اشاره نكرده است؛ بلكه بر اساس قرآن هر كس به آن اعتقاد داشته باشد «مشرك» و «گمراه» است. بر اساس آیات قرآن [و احادیث صحیح] تنها كسى یا كسانى مشمول «شفاعت» پیامبر خدا r و سایر بندگان صالح خدا مىشوند كه خود را از چنین اعتقاد و تفكرى نجات داده و هرگز چنین فكر نكنند كه كسى به فریاد آنها خواهد رسید. هر فردى موظف است به خدا و برنامهى او – جلّ جلاله – ایمان داشته و مشغول انجام اعمال صالح و اداى مسئولیت و وظیفهی بندگى خود باشد. وقتى هر فردى وظیفهى خود را به نحو احسن انجام داد و به خداوند متعال توكّل كرد و به او امیدوار بود، در این صورت بدون اینكه خود بداند، بندگان صالح خدا برایش دعاى خیر مىكنند. اما اگر در مسیر صحیح بندگى خدا قرار نگیرد و چنین تصور كند كه بدون ایمان و عمل صالح مورد شفاعت بندگان خدا قرار مىگیرد و آنها در قیامت به فریاد او خواهند رسید و او را از عذاب خداوند نجات خواهند داد، او در اشتباه محض و گمراهى به سر مىبرد و هرگز به آنچه تصورش مىكند نخواهد رسید.
چنین مشهور است كه پیامبر خدا r به دخترش فاطمه ل فرمود: در فكر روز آخرت خود باش و چنین فكر نكن كه چون دختر پیامبر خدا هستى، اگر هم عمل صالحى نداشته باشى، او به فریادت خواهد رسید. این را بدان و یقین داشته باش كه اگر براى خود كار و عمل صالحى انجام ندهى از دست من چیزى برنمىآید. [و این مطابق همان چیزى است كه خداوند مىفرماید:]
﴿فَإِذَا نُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ ١٠١﴾ [المؤمنون: ۱۰۱]. «آنروز که در صور دمیده میشود، آنروز پیوند خویشاوندی در میانشان نخواهد بود و از (حالِ) یکدیگر نمیپرسند» زمانى كه در شیپور دمیده شد و فرمان زنده شدن و حضور مردم در دادگاه خدا صادر شد دیگر نَسَبى در كار نیست. در آنجا خبرى از آن نَسَب و انسابى كه در دنیا وجود داشت، نیست و در این زمینه از كسى هم سؤال نمىشود. یعنى در آن روز هر فردى تنها است و گفته نمىشود: فاطمه دختر محمد r. یا فلان شخص پسر فلان بندهى صالح خدا. هر فردى به تنهایى و با ایمان و عمل صالح خود حاضر شده و براساس آن محاكمه و محاسبه شده و به آنچه كه شایستهى اوست دست مىیابد. بعد از این كه جزا و پاداش فرد مشخص و معلوم شد به بندگان صالح خدا اجازه داده مىشود كه برایش دعاى خیر كنند.
این را هم باید بدانیم كه انسان مسلمان نباید بیشتر از آنچه كه خداوند متعال براى بندهاش مقرر كرده است براى او دعاى خیر كند؛ مثلاً: اگر فردى بنا به درجهى ایمان و اعمال صالحى كه در دنیا داشته است، در یكى از درجات پایین بهشت قرار گیرد، تنها لیاقت و شایستگى این جایگاه و مقام را دارد؛ پس سایر بندگان صالح خدا [كه به آنها اجازهى دعاى خیر و شفاعت داده مىشود] حق ندارند در دعاى خود از خداوند متعال بخواهند كه درجهاى بالاتر از آن را به آن بنده ببخشد. همانطور كه در دنیا اگر كسى چیزى نخورد بر او جایز نیست كه از خدا بخواهد كه او را سیر كند؛ زیرا در این صورت درخواست او به این معنى است كه خداوند به خاطر آن فرد، برنامه و قانون خود را تغییر دهد؛ چرا كه خداوند چنین مقرر كرده است كه براى سیر شدن، انسان باید غذا بخورد. حال اگر فردى بدون خوردن غذا از خدا بخواهد كه او را سیر كند، در حقیقت از خدا خواسته است كه نظم و برنامهى جهان را تغییر دهد. انسانى هم كه ایمان و عمل صالح ندارد اگر از خدا بخواهد به او رحم كند یا از فرد دیگرى بخواهد برایش از خداوند درخواست بخشش و غفران نماید، در حقیقت از خداوند خواسته است تا برنامهى خود را به خاطر او تغییر دهد. یا اگر فردى از خدا بخواهد كه بیشتر از آنچه او مستحق آن است به او بدهد، چنین كارى غیر شرعى و غیر صحیح است. آنچه درست و صحیح مىباشد این است كه براى هر فردى بنا به آنچه مستحق اوست دعاى خیر شود. این را نیز باید بدانیم كه دعا هرگز چیزى بیشتر از آنچه خدا براى هر فرد مقرر كرده است، به انسان نمىرساند[۱].
این تنها خداوند متعال است كه براى انسان معین مىكند كه مستحق چه مقام و موقعیتى است. تنها پس از این مطلب و بر اساس مقام و موقعیت افراد است كه بندگان صالح خدا مجاز هستند، براى یكدیگر دعاى خیر و درخواست شفاعت نمایند. در صدر همهى این بندگان صالح خدا كه مجاز به شفاعت هستند پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفى r قرار دارد. این پیامبر بزرگ خدا r به همهى مؤمنین علاقه دارد و همراه با سایر پیامبران – علیهم السلام – براى مؤمنین دعاى خیر مىكند و همگى از خدا مىخواهند كه آنان را به آنچه كه برایش تلاش كردهاند و مستحق آن هستند، برساند.
[شاید سؤال شود كه: وقتى انسان به آنچه مستحق اوست مىرسد پس چه نیازى به دعاى پیامبران و … دارد؟ در جواب مىگوییم:] انسان باید این را بداند كه اینگونه نیست كه هر فردى كه ایمان و عمل صالح داشته باشد باید نسبت به جایگاه خود در بهشت مطمئن باشد و دیگر به اراده و مشیت خدا توجه نكند و آن را فراموش كند و چنین معتقد باشد كه این ایمان و اعمال صالح او را به خوشبختى مىرسانند. هرگز چنین نیست. – همانطور كه قبلاً گفتیم: – براى سیر شدن دو چیز لازم است: یكى تهیهى غذا و خوردن آن و دیگرى توكل بر خدا. به همین ترتیب ایمان و عمل صالح نیز اسبابى براى رسیدن به سعادت و خوشبختى هستند و علاوه بر این، توكل بر خدا نیز لازم و ضرورى است. بر هر فردى لازم است كه بعد از فراهم كردن آن اسباب) ایمان و عمل صالح (به درگاه خدا روى آورد و بر او توكل كند و بگوید: خدایا! من براى رسیدن به خوشبختى و سعادت، ایمان و عمل صالح انجام مىدهم پس تو نیز در این اسباب تأثیر بگذار تا به خوشبختى و سعادت واقعى برسم و از بدبختى و شقاوت نجات یابم. بندگان صالح خدا نیز براى او چنین دعا مىكنند و او را اینگونه شفاعت مىكنند كه: خدایا! این شخص در دنیا به تو ایمان داشته و اعمال صالح انجام داده است، از تو مىخواهیم كه به او رحم كنى. دعاى خیر اینگونه انجام مىشود.
در قرآن دعاهاى زیادى از زبان بندگان صالح خدا نقل شده و خداوند متعال آنها را بیان كرده است تا مؤمنان آنگونه براى یكدیگر دعا كنند. روح و محتواى همهى این دعاها این است كه انسان باید نخست و قبل از هر كارى اسباب را آماده كند و آنها را به كار گیرد و پس از آن حق دارد كه دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب فلان كار را فراهم كردم پس تو نیز در آن تأثیر بگذار و آن كار را برایم انجام بده.
همانطور كه گفتیم: ایمان و عمل صالح تنها اسباب رسیدن به سعادت و خوشبختى دنیا و قیامت هستند و انسان موظف است بعد از فراهم كردن آن اسباب بر خدا توكل كند و به او امیدوار باشد و از او بخواهد كه در آن اسباب تأثیر بگذارد و او را به خوشبختى و سعادت دنیا و قیامت برساند.
در بسیارى از آیات قرآن چنین آمده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: ۲۱۸]. «همانا کسانی که ایمان آوردهاند و کسانی که هجرت نموده و در راه الله جنگیدهاند، چنین کسانی به رحمت الله امیدوارند».
[در این آیه خوب دقت كنید.] خداوند مىفرماید: چنین افراد مؤمنى پس از آن همه تلاش و كوشش و هجرت، به رحمت خداوند امیدوارند؛ زیرا آن ایمان و هجرت و آن كوشش و تلاش، همگى اسباب جلب رحمت خداوند هستند و همچون مثال غذا بدون اراده و مشیت خدا نمىتوانند انسان را به خوشبختى و سعادت برسانند. انسان اگر میلیاردها عمل صالح نیز انجام دهد باز هم باید تنها به خداوند امیدوار باشد و هرگز چنین تصور نكند كه اعمال صالح به تنهایى او را به بهشت خواهند برد. در روایتى از پیامبر خدا r آمده است كه فرمود: «هیچ كس با اعمال صالح خود به بهشت نمىرود». یارانش عرض كردند: اى پیامبر خدا! حتى شخص شما؟ پیامبر r فرمود: «بله، حتى شخص من. مگر این كه خداوند به من رحم كند [چرا كه اعمال صالح سبب هستند و اگر خداوند نخواهد اعمال صالح هرگز انسان را خوشبخت نخواهند كرد]».
– انسان باید به این كه تنها خداوند متعال خالق و آفریننده است، معتقد و به آن ایمان داشته باشد.
– انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال قادر و توانا بر انجام هر كارى است و همهى مخلوقات سبب انجام آنچه اتفاق مىافتد مىباشند. یعنى خداوند فاعل انجام امور، و مخلوقات اسباب انجام امور هستند.
– انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال مالک و صاحب است. تنها اوست كه تمام امكانات و نعمتها را فراهم مىكند و تمام مشكلات و موانع را بر مىدارد و سرانجام همه چیز تنها در دست اوست.
– انسان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال «اله» است، یعنى تنها او «فرمانروا و فریادرس» است. غیر از او «فرمانروا و فریادرسى» وجود ندارد.
با چنین اعتقاد و ایمانى است كه معناى ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ تحقق مىیابد و بندهى خدا با خداى خود پیمان بندگى و عبودیت مىبندد كه تنها بندهى او باشد و تنها از او درخواست كمک كند.
در مورد معنا و مفهوم ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ بحث شد، و گفتیم: این جمله به معنى این است كه انسان تنها باید مطیع و فرمانبردار خداوند باشد و در زندگىاش تنها بندهى او باشد و براى او بندگى كند. اكنون مىخواهیم در مورد مطلب دیگرى كه با آنچه بیان شد مرتبط است، بحث كنیم و بگوییم: بزرگترین عملى كه انسان مسلمان باید انجام دهد «نماز» است.
قبلاً گفتیم: عبادت و بندگى خدا به این معنى است كه انسان در زندگى و در مسیر اصلاح و تربیت خود و در مسیر كمال و رسیدن به آن، باید بر اساس فرمان خداوند و طبق دستورات او از نعمتها و امكانات موجود استفاده كند. علاوه بر این گفتیم: وقتى انسان خود را شناخت و فهمید كه او مخلوقى است كه آمادگى سیر به سوى كمال و رشد را دارد و این را هم دانست كه آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست همه امكانات و نعمتهایى هستند كه در اختیار او و به منظور رشد او قرار داده شدهاند. در این صورت خدا را به عنوان ذات «رحمان و رحیم» خواهد شناخت. او خدا را اینگونه خواهد شناخت كه همیشه نسبت به بندگان خود مهربان است و همیشه به آنها رحم مىكند و هر آنچه آنها در مسیر رشد نیاز دارند برایشان فراهم مىكند و هر مانعى كه رشد آنها را تهدید مىكند، بر مىدارد. آنچه بر هر انسان عاقلى معلوم و مشخص است این كه خداوند متعال هرگز كار بیهوده انجام نمىدهد. او – جلّ جلاله – حتماً روزى را خواهد آورد كه در آن انسان را مورد محاكمه قرار دهد و دربارهى این همه نعمتها و امكانات از او سؤال كند و بپرسد كه چگونه از آنها استفاده كرده است. پس با چنین شناختى، خداوند را صاحب روز آخرت مىداند؛ روزى كه انسان در آن جزا و سزاى اعمال خود را دریافت خواهد كرد.
وقتى انسان خدا را این گونه شناخت كه» رحمان و رحیم «و» ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ است، درونش از یک طرف مملوّ از امید نسبت به این ذات مقدس و از طرف دیگر مملوّ از ترس نسبت به او – جلّ جلاله – مىشود و این امید و ترس او را وادار مىكنند كه با این ذات پیمان بندگى ببندد، پس مىگوید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾.
از طرف دیگر، چون مىداند بدون كمک او نمىتواند حتّى یک قدم در راه و مسیر رشد و سیر به سوى كمال بردارد، پس به او پناه مىبرد و از او طلب كمک مىكند و مىگوید: ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ از او مىخواهد در مسیر بندگى، او را یارى دهد. و چون ممكن است در نحوهى درخواست كمک دچار مشكل شود و نباید به هر شكل و قالبى كه خواست از خداوند درخواست كمک كند، خداوند متعال با رحمت و مهربانى خود، چگونگى و قالب این درخواست را براى انسان مشخص كرده است. براى ما انسانها مشخص كرده است كه چگونه از او درخواست كمک كنیم و با چه الفاظى او را به كمک بخوانیم. خداوند در این زمینه بهترین قالب و بهترین الفاظ را براى انسان قرار داده است و او را موظف كرده كه با این الفاظ و در این قالب او را بخواند. این قالب «نماز» است.
«نماز» یا «صلاة» به معناى دعا و طلب كمک است. یعنى درخواست امكانات و برداشتن موانع از طرف خداوند متعال در مسیر رشد و سیر به سوى كمال.
وقتى انسان تصمیم مىگیرد در مسیر بندگى خداوند قرار گیرد و راه ایمان و عمل صالح را انتخاب كند، چارهاى جز این ندارد كه از خداوند متعال درخواست كمک و یارى كند. خداوند فرموده است: اى انسان! حال كه به این نتیجه رسیدى، پس اینگونه مرا بخوان و نماز بخوان.
چون بندگى و عبادت خداوند بدون دعا و درخواست كمک و یارى از او ممكن نیست، و نماز نیز بهترین و كاملترین قالب این درخواست است؛ بنابراین اولین كارى كه انسان مؤمن باید انجام دهد «نماز» است. به همین دلیل در تمام كتابهاى آسمانى و در زمان تمام پیامبران خدا، نماز بر همهى مؤمنین واجب بوده است؛ هر چند قالب آن تغییر كرده است. بر این اساس است كه در همان ابتداى نزول قرآن در مكه، خداوند مؤمنان را به خواندن «نماز» [بر خلاف سایر عبادتهاى واجب [دستور داده است. البته نه به آن كیفیتى كه بعدها به آن دستور داده شدند و ما مسلمانان امروز آن را انجام مىدهیم.
در ابتداى دعوت، پیامبر خدا r مشغول نماز و دعا بوده و بدیهى است كه چنین باشد و نماز قبل از هر عمل دیگرى مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا بدون نماز انسان نمىتواند بندگى خدا را انجام دهد. پس لازم و ضرورى است كه انسان مسلمان پس از این كه ایمان واعتقادش [آن گونه كه بیان شد]، در دلش جاى گرفت و قبل از انجام هر عمل صالحى باید معنا و مفهوم نماز را بداند و بعد از آن شروع به خواندنش بكند.
در اینجا بهتر است گفته شود: نماز واقعى آن است كه انسان با خواندن آن به خوبى درک كند كه چه مىگوید و در آن چه اعمالى را انجام مىدهد؛ یعنى هم روح الفاظ و هم روح اعمال را درک كند؛ زیرا بدون چنین دركى انسان هرگز نمىتواند از نماز استفادهى مطلوب ببرد. متأسفانه بیشتر مسلمانان این عمل مهم و بسیار بزرگ را بدون این كه معنى و روح آن را درک كنند، انجام مىدهند و در نتیجه نمىتوانند استفادهى مطلوبى از آن ببرند.
در میان مسلمانان چه بسیارند كسانى كه سالهاى سال است نماز مىخوانند اما همچنان اعمال زشت و ناشایستى انجام مىدهند و به آن عادت كردهاند و متأسفانه بسیارى از آنها با همین اعمال از دنیا مىروند. اگر این افراد روح نماز را درک مىكردند و الفاظ و اعمال آن را با آگاهى كامل انجام مىدادند و به خوبى مىدانستند كه مشغول انجام چه كار مهمى هستند، مطمئناً چنین حالتى نمىداشتند و با چنین حالت و وضعیتى از دنیا نمىرفتند.
خداوند متعال مىفرماید:
﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ﴾ [العنكبوت: ۴۵]. «به راستى نماز، انسان را از آنچه كه زشت و ناپسند است (و خدا آن را ناپسند مىشمارد)، باز مىدارد».
كسانى كه نماز مىخوانند؛ اما همچنان اعمال زشت و ناپسند انجام مىدهند این را بدانند كه نماز آنها نماز واقعى نیست.
بر هر مسلمان توانایى واجب است كه روح و حقیقت الفاظ و اعمال نماز و معناى آن را براى مردم روشن كند و به آنان بگوید كه قیام و ركوع و سجود و نشستن در تشهد به چه معنا و براى چیست و چرا سورهى فاتحه خوانده مىشود و معناى آن چیست. تشهد و تحیات به چه معناست و … .
بر هر مسلمانى به طور عام واجب است قبل از هر چیز بكوشد كه معناى نماز را یاد بگیرد و نمازش را با آگاهى به جا آورد. و بر آنان كه فرزندانى دارند و مىخواهند فرزندانشان نماز بخوانند نیز واجب است قبل از وادار كردن فرزندانشان به خواندن نماز، نماز را برایشان تشریح كنند و معنا و مفهوم آن را براى آنها بیان كنند و بعداً آنها را تشویق به خواندن آن كنند. والدین باید این را بدانند كه اگر فهم صحیح نماز از سوى فرزندانشان دو سال هم طول بكشد مشكلى نیست و در این كار عجله نكنند؛ زیرا خداوند متعال مىفرماید: زمانى كه فکرتان جمع نیست اگر نماز بخوانید، نمىدانید چه مىگویید و چه كار مىكنید پس در چنین حالتى حق ندارید به نماز نزدیک شوید:
﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ﴾ [النساء: ۴۳]. «در حالِ مستی به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه میگویید».
علما با استناد به این آیهى شریفه مىگویند: كسى كه حواسش جمع نیست و هنگام انجام نماز نمىداند چه كار مىكند و چه مىگوید، اجازه ندارد به نماز نزدیک شود. حال چنین فردى فرق نمىكند بر اثر خوردن شراب مست شده باشد یا به هر دلیل دیگرى. انسان تنها زمانى جایز است كه به نماز نزدیک شود و آن را ادا كند كه بداند مشغول انجام چه اعمال و اداى چه الفاظى است. بدتر و مذمومتر از چنین حالتى آن است كه انسان اصلاً معناى نماز را نداند.
در اینجا بهتر است از حقیقت و روح اعمال و الفاظى كه در نماز انجام مىگیرند و بر زبان آورده مىشوند بحث كنیم و بگوییم كه هر كس به نماز مىایستد باید چه حال و روحیهاى داشته باشد.
روح نماز([۲])
فجر طلوع كرده است. زمان، زمان اداى یكى از نمازهاى واجب است. وقت نماز صبح است.
انسان از خواب بیدار مىشود. وقتى از خواب بیدار شد باید به این مهم توجه كند كه یكى دیگر از روزهاى زندگى او شروع شده و او كه بندهى خداست باید امروز را نیز همانند روزهاى دیگر مشغول بندگى خدا باشد. شاید هم نخستین روز بندگى او باشد؛ پس بر اوست كه بندگى و اطاعت از خدا را شروع كند.
اولین چیزى كه انسان هنگام بیدار شدن، باید به ذهنش خطور كند این است كه بیان شد.
واضح و روشن است كه بندگى، اطاعت و فرمانبردارى، بدون دعا و درخواست كمک نیز امكانپذیر نیست؛ پس بندهى خدا باید به این فكر باشد كه از خدا طلب كمک و یارى نماید. او بلند مىشود و به سوى اداى نماز و انجام دعا و درخواست كمک مىرود. اما… اما با این وضعیت و حالت نامرتب و نامنظم كه نمىشود در برابر خداوند ایستاد و او را به كمک طلبید. او باید خود را از هر لحاظ پاک و مرتب كند، هم خود و هم جایگاهى كه قرار است در آنجا این راز و نیاز به انجام برسد. او وقتى مىخواهد به مجلس و به میان جمعى برود، چگونه به وضع ظاهر خود مىرسد و خود را منظم و مرتب مىكند تا دیگران به گونهاى دیگر و با دیدهی حقارت به او ننگرند، در این حالت و وضعیت كه بالاترین و مباركترین حالات مىباشد، صورت و دستهایش را تا آرنج مىشوید و دستى بر سرش مىكشد تا اگر چیزى روى آن قرار داشت برداشته شده و پاک گردد. سپس پاهایش را تا قوزک مىشوید و پس از آن رو به محلى مىایستد كه خداوند متعال خود مقرر كرده است.
او به سمت كعبه مىایستد. اگر انسان نمىتواند با خداى خود چهره به چهره روبرو شود و او را با چشم سر ببیند؛ زیرا او – جلّ جلاله – همچون حاكمان بشرى نیست [و از طرف دیگر چون انسان تحت تأثیر محسوسات قرار دارد]، براى رفع چنین مشكلى، به سوى آن خانه كه به منزلهى پایتخت خداوند در روى زمین است، مىایستد. همانطور كه بندگانِ حاكمانِ زمینى همیشه متوجه پایتخت حاكمان خود هستند و آنجا را قبلهى دل خود قرار دادهاند، بندهى خدا نیز به سوى پایتخت خدا كه همان كعبه است و در مكه قرار دارد، مىایستد([۳]).
آنگاه كه وقت نماز رسید و بندهى خدا وضو گرفت و لباس تمییز و پاک پوشید و مكان و محل نماز را تمییز كرد و رو به كعبه ایستاد، در این صورت او از هر لحاظ چه ظاهرى و چه باطنى آمادهى ارتباط با خداست.
همانطور كه قبلاً گفتیم، گمراهى و انحراف مردم در این است كه غیر خدا را فرمانروا و فریادرس خود قرار دادهاند و آنچه مانع انجام بندگى مخلصانهى خدا مىشود، همان حاكمان ظالم و فرمانروایان ستمگر و نیز آنانى هستند كه باعث سرگردانى مردم شده و خود را واسطه و وسیلههایى بین خدا و بندگان خدا قرار دادهاند. براى رهایى از این موانع، انسان باید به یاد خدا بوده و با یاد او به نماز و راز و نیاز با خدا بایستد. او باید بداند كه مردمان گمراه این فرمانروایان و فریادرسان دروغگو را خداى خود قرار داده و بنده و بردهى آنها شده و در نتیجه آنان را از هر چیز و هر كسى بزرگتر مىدانند؛ اما او مىآید و متوجه خداى خود مىشود و چنین معتقد است كه او – جلّ جلاله – از همه چیز و همه كس بزرگتر و قدرتمندتر است.
فرض كنیم فردى غیر از خدا داراى قدرت و بزرگى است؛ اما خداوند متعال از او نیز قدرتمندتر و بزرگتر است. انسان وقتى چنین اعتقادى پیدا كرد، آنگاه هر قدرت و صاحب مقامى نسبت به خداوند متعال، در نظرش كوچک و بىارزش جلوه مىكند. از این رو، از همهى آنها غافل شده و تنها متوجه خداوند متعال مىشود. او همه چیز و همه كس را كنار گذاشته و رو به سوى خدا مى كند و آمادگى اداى نماز و انجام راز و نیاز با او – جلّ جلاله – را پیدا مىكند.
﴿وَذَكَرَ ٱسۡمَ رَبِّهِۦ فَصَلَّىٰ ١٥﴾ [الأعلى: ۱۵]. «و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد».
خداوند متعال در این آیه به وضعیت و احوال فردى اشاره مىكند كه در مسیر بندگى خدا قرار گرفته و به سوى كمال سیر مىكند و اینچنین به خوشبختى دست یافته است. چنین كسى پس از یافتن راه خوشبختى، خدا را یاد مىكند و شروع به دعا و درخواست كمک از او – جلّ جلاله – مىكند و مىگوید: «اللَّهُ أَكْبَرُ»، خدا بزرگتر است. یعنى اگر حاكم و صاحب قدرتى باشد، خداوند از او بزرگتر است. بنابراین هر حاكم و صاحب قدرتى غیر از خدا باید از دل و درون انسان بیرون انداخته شود؛ زیرا خدا بزرگتر است و انسان باید توجه خود را معطوف به او كند. بندهى خدا با گفتن «اللَّهُ أَكْبَرُ»، متوجه خدا مىشود و از هر قدرت و صاحب قدرتى روى بر مىگرداند.
بدیهى است كه خداوند متعال خود بهترین كلمات و الفاظ را براى درخواست از او قرار داده است. این الفاظ و عبارات عبارتند از سورهى «فاتحه» كه مشهور عام و خاص است. این سوره با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، شروع و با ﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ پایان مىیابد. دعاهاى موجود در این سوره، بزرگترین دعاهایى هستند كه خداوند متعال در قرآن نازل فرموده تا بندگانش با استفاده از آنها او را بخوانند.
حال چون این دعاها دعاهاى قرآنى هستند، پس قبل از خواندن آنها انسان باید از دست هر شیطان و شیطانصفتى به خداوند متعال پناه ببرد تا به خوبى بتواند درخواستش را مطرح كند: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ»
فردى كه متوجه خدا شده و به نماز ایستاده و با او ارتباط برقرار كرده است، قبل از بیان هر درخواستى از هر مزاحم و شیطان صفتى به خداوند متعال پناه مىبرد. او مىگوید: به «الله» از شر هر شیطانى كه از رحمت خدا رانده شده است، پناه مىبرم. در اینجا منظور تنها شیطان بزرگ و مشهور یعنى «ابلیس» نیست. هر مخلوقى كه مزاحم انسان شود و نگذارد كه انسان بندگى خدا را بجاى آورد و مانع او در این مسیر شود و نگذارد انسان به خوبى نزد خدا دعا كند و درخواستش را مطرح نماید، شیطان است و از رحمت خدا به دور مىباشد و انسان از دست آن به خدا پناه مىبرد.
كسى كه به نماز مىایستد باید معناى تک تک كلماتى كه بر زبان مىآورد بداند و در آنها خوب تأمل كند. او بعد از گفتن هر عبارتى باید كمى صبر كند و در معنا و مفهوم آن فكر كند و بعد شروع به گفتن عبارت دیگر نماید. به این صورت معناى كلمات و عبارات در دل و درونش جاى مىگیرند و بعد از مدتى بدون هیچ تعللى معنا و مفهوم كلمات و عبارات به ذهنش خطور مىكنند.
پس از آن، شروع به خواندن سورهى «فاتحه» مىكند. بدیهى است كه انسان هر كارى را باید به كمک خدا انجام دهد. خواندن سوره «فاتحه» نیز از این امر مستثنى نیست. انسان باید به كمک خدا شروع به خواندن این سوره بكند و این را بداند كه اگر خدا به او كمک نكند، نه سودى عاید او خواهد شد و نه ضررى از او دفع مىشود؛ بنابراین بعد از پناه بردن به خدا و در ابتداى سوره مىگوید:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، یعنى به نام اللهِ مهربان و مهرورز شروع به خواندن این سوره مىكنم.
«رحمان» یعنى این كه ذات الله، مهربان است.
«رحیم» یعنى این كه ذات الله همیشه مشغول رحمت كردن و نفع رساندن به مردم از یک طرف و برداشتن ضرر و زیان از طرف دیگر است.
انسان با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، ذاتى را یاد مىكند كه هر رحمتى نزد اوست و تنها اوست كه نافع است و تنها اوست كه ضرر و زیان را بر مىدارد. او پس از گفتن این عبارت امیدوار مىشود كه با خواندن سوره و دعاهاى آن سودى نصیبش شود و از ضرر و زیانهایى رهایى یابد. سودى كه نصیبش مىشود، رسیدن به خوشبختى است و ضرر و زیانى كه از او دور مىشود، سیر كردن در مسیر گمراهى و نهایتاً دچار خشم و غضب خداوند مىشود.
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ ستایش و قدردانى شایستهى خدایى است كه صاحب مردم است. ستایش و قدردانى هم به این معنى است كه انسان فقط خدا را جلب كنندهی منافع و دفعكنندهی ضرر و زیان و صاحب قدرت بداند. او را تنها ذاتى بداند كه سرنوشتش در دست اوست. پس تنها به او امیدوار شود و تنها از او بترسد و فقط نسبت به او فرمانبردار و مطیع باشد و تنها او را فریادرس خود بداند.
«حمد» و سپاس و ستایش و قدردانى گاهى با دل و گاهى با زبان و گاهى نیز با اعضاى بدن و عمل انجام مىگیرد و اینگونه تمام زندگى انسان را در بر مىگیرد.
چرا «حمد» تنها شایستهى «الله» است؟ زیرا الله صاحب و مالک همه چیز و مردم است. همهى كارها در دست قدرت اوست پس باید از او قدردانى شود؛ زیرا او:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ٣﴾ یعنى مهربان و مهرورز است. همه چیز در دست اوست. او جلب كنندهى هر سود و خیرى است و دفع كنندهى هر ضرر و زیانى مىباشد. او:
﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ صاحب روز جزاست. یعنى پس از آن كه امكانات را فراهم مىكند و موانع را برمى دارد [تا انسان در مسیر رشد قرار گیرد و به سوى كمال صعود كند]، روزى را نیز قرار داده و خواهد آورد كه در آن، انسان را دوباره زنده مىكند و او را بازخواست و محاكمه و محاسبه مىنماید و به تناسب اعمالش او را جزا یا سزا مىدهد. اگر ایمان و عمل صالح داشت جزاى خیر و اگر كفر و عمل زشت و ناپسند داشت، سزا خواهد داد.
زمانى كه فرد به اینجا مىرسد و خدا را اینگونه مىشناسد، دل و درونش پُر از امید و ترس نسبت به او مىشود.
انسان وقتى این سوره را مىخواند باید چنین احساسى داشته باشد كه او تنها نیست؛ بلكه سایر بندگان مخلص خدا نیز با او هستند، به همین خاطر است كه الفاظ به صورت جمع ذكر شدهاند و انسان را متوجه این نكته مىكنند كه او تنها نیست و با جماعت مؤمنین مشغول راز و نیاز و درخواست از خداست.
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾ یعنى بندگى و فرمانبردارى و اطاعت بى غل و غش را تنها براى تو انجام مىدهیم و تنها از تو كمک مىخواهیم.
انسان بعد از این كه فهمید راه راست و مستقیم همان راه ایمان و عمل صالح است و تنها خدا «رحمن و رحیم «و» ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ ٤﴾ است و به این مطلب هم واقف شد كه باید همیشه به او امید داشت و تنها از او ترسید، تنها راهى كه مىماند و پیش روى خود مىبیند این است كه با این ذات مقدس پیمان بندگى ببندد و در این راه نیز تنها از او كمک بخواهد.
او پس از این كه با این ذات مقدس پیمان بندگى بست، همراه و هم صدا با سایر بندگان مخلص خدا، رو به درگاه او – جلّ جلاله – آورده و از او مىخواهند كه آنها را به راه راست و مستقیم هدایت كند و اگر بر راه راست قرار دارند از او مىخواهند به آنان استقامت و استمرار ببخشد:
﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾ $tRÏ÷d$# xÞºuÅ_Ç۹$# tLìÉ)tGó¡ßJø۹$# ÇÏÈ﴾. خدایا! ما را به راه راست هدایت كن. راهى كه انسان به راحتى در آن قدم بر مىدارد و به سوى كمال صعود مىكند و به رشد مطلوب مىرسد.
خداوند متعال انسان را آفریده است تا در این راه قرار گیرد چرا كه این راه، و تنها این راه، با سرشت انسان موافق و سازگار است. این راه مستقیم است و انسان را به مقصد و هدف مىرساند. البته بعداً بیان مىشود كه هدف چیست.
﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ﴾ راه آنان كه نعمت خود را بر آنان بخشیدى و آنان را به سعادت و خوشبختى واقعى رساندى.
﴿غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ﴾ نه راه آنان كه دچار خشم و غضب خود كردى. اینان كسانى هستند كه راه راست برایشان روشن شد؛ اما آن را در پیش نگرفتند و نخواستند كه بندهى خدا باشند؛ پس مورد خشم و غضب او – جلّ جلاله – قرار گرفتند. خشم و غضب خدا در دنیا این است كه انسان اگر چه داراى امكانات و نعمتهاى زیادى است؛ اما آرامش و آسایش واقعى ندارد و دل و درونش همیشه پر از ترس و اندوه است و پس از مرگ نیز بهرهاى جز عذاب و آتش و آب داغ ندارد و در قیامت نیز با جهنم، با آن همه عذاب كه بدتر از آن خشم و غضب خداوند است، مواجه مىشود.
﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ و نه راه آنان كه گمراه شدند. كسانى كه بعد از روشن شدن راه حق و برنامهى خدا، به خاطر بىمبالاتى، مسیر صحیح زندگى را در پیش نگرفتند و اینگونه منحرف شدند و مسیر هدایت را فراموش كردند و سرانجامِ اینان نیز همچون گروه قبل بدبختى و شقاوت است.
پس از خواندن این دعاها و درخواستها مىگوید: «آمین».
البته این كلمه در قرآن نیست ولى مشابه آن وجود دارد. «آمین» یعنى: خدایا! این دعاها و درخواستها را از ما بپذیر.
سورهی فاتحه، بزرگترین دعا و درخواستى است كه انسان از خداوند مىكند و همانطور كه مىدانیم در شبانه روز حداقل هفده بار در حالت عادى یعنى اگر در سفر نباشد، آن را تكرار مىكند.
بعد از خواندن سورهى «فاتحه»، فرد نمازگزار سورهى دیگرى از قرآن مىخواند. او پس از این كه با خدا پیمان بندگى بست و از او – جلّ جلاله – خواست كه او را در مسیر بندگى یارى دهد، به كتاب خدا مراجعه مىكند تا بداند كه مسیر بندگى در آن چگونه ترسیم و بیان شده است. در آن حالت (حالت نماز) آیاتى از آن را مطالعه مىكند تا مسیر بندگى را بشناسد و بداند كه چگونه در آن قدم بگذارد و آن را طى كند.
با توجه به این كه مسلمانان سورهى «توحید» را در نماز به کثرت مىخوانند، در اینجا بهتر است دربارهى معنا و مفهوم آن توضیحاتى داده شود.
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١﴾ [الإخلاص: ۱]. بگو این یک حقیقت است كه «الله» یكتا و تنها است و غیر از او كسى در مالكیت و فرمانروایى مطرح نیست و اصلاً وجود ندارد. تنها اوست كه فرمانروا و فریادرس است.
﴿ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢﴾ [الإخلاص: ۲]. تنها اوست كه داراى صفات كمال مىباشد و بى عیب و نقص است.
﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣﴾ [الإخلاص: ۳]. او ذاتى است كه نه فرزندى به دنیا آورده و نه خود فرزند كسى است. او نه همسان فرمانروایان نارواست و نه چون آنانى است كه به گمان مردم فریادرسند. آنها هم فرزند به دنیا مىآورند و هم خود از كسانى به دنیا آمدهاند و نیازمند مىباشند. آنان قبل از تولد وجود نداشته و بعد از مدتى نیز از بین مىروند.
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ ٤﴾ [الإخلاص: ۴]. و هیچ كس همتاى او نبوده و هیچ فریادرسى وجود ندارد كه هم شأن و همتاى او باشد.
پس از این كه فرد سورهاى یا چند آیه از قرآن را خواند و به این ترتیب در حضور خداوند متعال این بخش از بندگى را به انجام رساند، به این مطلب فكر مىكند كه این به تنهایى كافى نیست؛ زیرا خداوند بزرگتر از آن است كه در اظهار بندگى او به این مقدار كفایت شود. باید بیش از این در برابر او اظهار بندگى كرد. پس ادامه مىدهد و مىگوید:
«اللَّهُ أَكْبَرُ»، یعنى خداوند متعال بزرگتر از این است كه در بندگى او به این حد اكتفا شود. شایستگى او بیشتر از این است و باید بیشتر از این در برابر عظمت او سرِ تعظیم فرود آورد. پس، به ركوع مىرود. دستش را روى زانو مىگذارد و سرش را با حالت احترام در برابر خداوند پایین مىآورد. انسان باید در این فكر باشد كه در نماز در خدمت خداوند است و در حالت ركوع نیز باید در این فكر باشد كه براى تعظیم و احترام به خداست كه خم شده و سرش را پایین انداخته است. او در ركوع مىگوید:
«سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيم»، مالک بزرگ من از هر گونه عیب و نقصى پاک و مُبرّاست.
براى آنانى كه مىتوانند و باسواد هستند، عبارتهاى دیگرى نیز وجود دارند كه مىتوانند در ركوع آنها را بخوانند.
پس از این كه این تعظیم را بهجاى آورد، وقت آن است كه كمى استراحت كند و بیش از پیش تعظیم كند و بیشتر در برابر خداوند اداى احترام كند. پس، بلند شده و مىگوید:
«سَمِعَ اللَّهُ لِـمَنْ حَمِدَهُ»، خداوند قبول كند دعاى كسى كه حمد او را بهجا مىآورد، دعاى كسانى كه او را قدردانى كرده و ستایش مىكنند.
«رَبَّنا وَ لَكَ الْحَمْدُ»، اى مالک ما! حمد و قدردانى فقط از آن توست و همانطور كه گفتیم و اعلام كردیم تو از هر عیب و نقصى به دور هستى.
در اینجا نیز عبارتهاى دیگرى نیز وجود دارند كه مىتوان آنها را خواند.
بندهی خدا بعد از این كه به این مرحله از بندگى و عبودیت رسید، به فكر فرو مىرود و به این نتیجه مىرسد كه براى اظهار بندگى در برابر خداوند متعال این حد هم كافى نیست. هم خداوند بزرگتر از این است، و هم او توانایى اظهار بندگى بیشتر از این را دارد؛ بنابراین مىگوید:
«اللَّهُ أَكْبَرُ»، یعنى خداوند از این هم بزرگتر است كه در برابرش به این حد از اظهار بندگى اكتفا شود. پس، به سجده مىرود تا صورت و چهرهاش را در برابر خداوند متعال بر زمین بگذارد.
همانطور كه بندگان و بردگان غیر خدا در برابر آقایان خود سر خم كرده و به سجده مىروند، فرد مسلمان نیز در مقابل خداى خود و صاحب و مالک خود و همه چیز، بر سجده مىافتد و صورت و چهرهاش را كه باارزشترین اعضاى بدنش مىباشد، بر خاک مىاندازد و در آنجا مىگوید:
«سُبْحانَ رَبِّىَ الْأَعْلى»، پروردگار بزرگوارم كه از همه چیز و همه كس بزرگتر است، به دور از هر عیب و نقصى است.
در اینجا نیز فرد مىتواند عبارتها و الفاظ دیگرى را بگوید. پس از آن و در همان حالتهایى كه مشغول اظهار بندگى خداست، به این فكر مىكند كه پروردگارش بسیار بزرگتر از این است كه در برابر او به این حد از بندگى اكتفا شود و به راستى این حد از اظهار بندگى نیز براى مقام او بسى كم است. پس مىگوید:
«اللَّهُ أَكْبَرُ»، خداوند از این هم بزرگتر است كه در برابرش به این حد از اظهار بندگى اكتفا شود؛ پس سرش را از سجده بر مىدارد.
در اینجا (بین دو سجده) نیز الفاظ و عبارتهایى وجود دارند كه مىتوان آنها را خواند.
چون بندهى خدا بیش از این نمىتواند در برابر پروردگارش اظهار بندگى و تعظیم كند، براى ثبات در راه بندگى مىگوید:
«اللَّهُ أَكْبَرُ»، و دوباره به سجده مىرود. او مىگوید: خداوند و پروردگار من بزرگتر از این است كه انسان فقط یكبار در برابرش سر بر سجده بنهد؛ پس بار دیگر سرش را روى خاک مىگذارد.
خداوند حتّى از این كه انسان بر بندگى خود ثابت قدم باشد و آنچه را در توان دارد در برابرش ادا كند، بزرگتر است و اینگونه نیست كه انسان با انجام و اظهار بندگى، در حد توانائىاش، حقّ بندگى خدا را به جا آورده باشد.
پس از سجدهى دوم، باز هم بلند مىشود تا دوباره اظهار بندگى كند و ركعت دوم را نیز همانند ركعت نخست ادا مىكند.
پس از اداى ركعت دیگر، در خدمت خداوند مىنشیند تا از او – جلّ جلاله – تشكر كند و از آنان كه عامل توجه او به خدا بودهاند و سبب هدایت او شدهاند، در حضور خدا، سپاس و تشكرى بنماید و در پایان، آخرین دعاها و نیازهایش را مطرح كند و به میان مردم برگردد. او در این اظهار تشكر و قدردانى مىگوید:
«التَّحِياتُ لِلَّهِ»، تمام احترامات و گرامى داشتنها براى خداست،
«وَالصَّلَواتُ»، و نمازها نیز براى خداوند است. تنها او شایستهى هر گونه درخواستى است و تنها او شایستگى این را دارد كه با او راز و نیاز و مناجات شود،
«وَالطَّيِّباتُ»، و اعمال پاک و خالص تنها براى خداست.
یا به جاى عبارت مذكور مىگوید: «التَّحِياتُ الْمُبارَكاتُ الصَّلَواتُ الطَّيِّباتُ لِلَّهِ». هر كدام از این عبارتها گفته شود مشكلى نیست و هر دو صحیح مىباشند.
منظور از اعمال پاک و خالص آن اعمال و الفاظى هستند كه در نماز تا این مرحله انجام داده است. اعمالى چون: قیام و ركوع و سجود و نشستن بین دو سجود و نشستن اخیر و سایر الفاظى كه در تمامى این مراحل گفته است. تمامى این تعظیمات شایستهى خداوند متعال است.
فرد اینگونه از خداوند متعال قدردانى مىكند و از او به خاطر توفیق دادنش تا این مرحله از بندگى تشكر و قدردانى مىنماید.
او به این هم فكر مىكند كه اگر پیامبر خدا حضرت محمد بن عبدالله r نمىبود و او برنامهى هدایت را از طرف خدا دریافت نمىكرد و براى ما نمىآورد، ما از این نعمت بسیار بزرگ محروم بودیم؛ پس در اینجا شایسته است از او نیز قدردانى به عمل آورد و برایش دعاى خیر كند.
او [در ذهن و] دلش، پیامبرِخدا r را در برابر خود تصور مىكند تا دعایش را با احساسات بیشتر انجام دهد. این حاضر كردن فرد در ذهن همانند این است كه فردى دربارهى یكى از بندگان صالح خدا سخن مىگوید و بعد از این كه نامش را بر زبان مىآورد مىگوید: خدا مقامت را بالا ببرد و به تو رحم كند. در اینجا نیز فرد نمازگزار برای پیامبر خدا r دعاى خیر مىكند و مىگوید:
«السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِىُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ»، خداوند تو را حفظ كند و به سلامت دارد.
پس از این كه بندهى خدا به پاس قدردانى از زحمات پیامبر r برایش دعاى خیر كرد، به فكر بندگان صالح خدا نیز مىافتد؛ همان بندگان صالحى كه راه را برایش روشن كرده و همانهایى كه اكنون با او هستند و او را در ادامهى راه كمک و تشویق مىكنند و با بندگى كردنشان باعث تشویق او مىشوند. او به این فكر مىكند كه این بندگان صالح خدا نیز بر او حقى دارند. پس همراه و همصدا با سایر بندگان خدا كه مشغول انجام نماز هستند مىگوید:
«السَّلامُ عَلَيْنا وَعَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ»، خداوند، ما و سایر بندگان صالح خود را به سلامت دارد و از هر چیزى كه مضر است و باعث ضرر و زیان مىباشد، محفوظ كند.
وقتى مىگوید: «السَّلامُ عَلَيْنا»، خود و آنان كه روى زمین هستند و حتى فرشتگان و غیر آنها را در ذهن دارد. و وقتى مىگوید: «وَعَلى عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحينَ»، آنان كه قبلاً بودهاند (گذشتگان صالح) را در نظر دارد.
پس از گفتن این دعاها و انجام تشكرات، به حقیقتى كه به وسیلهى این بزرگواران به آن رسیده است [و خداوند او را توفیق داده است كه در این مسیر قرار گیرد]، اشاره مىكند و مىگوید:
«أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»، یعنى بعد از این كه برایم روشن شد و جاى هیچ شک و گمانى برایم نماند كه جز الله فرمانروا و فریادرسى نیست، اكنون این را به مردم اعلام مىكنم تا آنان نیز بدانند كه هیچ فرمانروا و هیچ فریادرسى جز الله نیست و وجود ندارد.
«وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَداً رَسُولُ اللَّهِ»، و این حقیقت نیز برایم روشن شده و آن را نیز اعلام مىكنم كه محمد فرستادهی خدا است.
البته بهتر است این صیغه را به كار ببرد و بگوید: «وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ»، یعنى شهادت مىدهم كه محمد بنده و فرستادهی خداست.
بله، او بندهى خدا و در بالاترین درجهى بندگى قرار دارد و رسول و فرستادهی خداست. یعنى خدا او را فرستاده است تا راه را براى مردم روشن كند.
وقتى فرد شهادت بر «اله» بودن خدا داد، این مطلب را اظهار مىكند كه غیر از خدا فرمانروا و فریادرسى وجود ندارد، و وقتى شهادت بر بنده و پیامبر بودن حضرت محمد r مىدهد، این مطلب را اظهار مىكند كه در مسیر بندگى خدا تنها باید مطیع محمد رسول الله r باشد و در این مسیر ایشان تنها الگوى واقعى اوست.
فرد تا اینجا از آنان كه بر او حقى دارند، تشكر و قدردانى كرده و پس از آن به درجه و مقامى كه به آن دست یافته اشاره كرده است؛ درجه و مقام شهادت بر «اله» بودن خدا و این كه محمد بنده و فرستادهى اوست. اكنون زمان آن است كه آخرین سخنانش را با خداوند متعال در میان بگذارد و آخرین دعا و خواستههایش را مطرح كند. او آخرین سخنانش را اینگونه شروع مىكند:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِ مُحَمَدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى آلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»، یا در قسمت آخر مىگوید: «كَما صَلَّيْتَ عَلى إِبْراهيمَ وَعَلى آلِ إِبْراهيمَ…»، یعنى خدایا! رحمت همراه با بهترین احترام و اكرام را بر محمد و پیروان محمد نازل كن. پیروانى كه همچون او راه و مسیر بندگى تو را روشن و آن را به مردم رساندند. همانطور كه رحمت همراه با احترام را بر ابراهیم و طرفدارانش نازل فرمودى. همانا تو «حمید» هستى؛ یعنى شایستهى آن هستى كه از تو قدردانى شود. و «مجید» هستى؛ یعنى خیر و بركت تو بسیار است و تو بسیار بزرگى.
«وَبارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إِبْراهيمَ وَعَلى آلِ إِبْراهيمَ إِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»، و بر محمد و طرفداران او بركت([۴]) نازل فرما همانطور كه بر ابراهیم و طرفداران ابراهیم بركت نازل فرمودى. همانا تو شایستهى سپاس و تشكر و قدردانى هستى و خیر و بركت و بزرگى تو بسیار زیاد است.
پس از گفتن این درودها و دعاها براى پیغمبرخدا r و آنان كه همراه او بوده و تا روز قیامت مسیر بندگى را براى دیگران روشن كردهاند، اگر دعا و خواستهى دیگرى داشت – كه بهتر است براى صالحین و مسلمانان دیگر نیز دعاى خیر كند-، آن را انجام مىدهد و اگر نتوانست دعاهایى را كه در قرآن و احادیث آمدهاند حفظ كند، حداقل كلماتى از جمله «اللَّهُمَّ اغْفِرْلَنا وَارْحَمْنا» یعنى خدایا! از گناهانمان چشم پوشى كن و به ما رحم كن، را حفظ كند و آنها را در پایان نمازش تكرار كند.
پس از پایان آخرین دعاها و مطرح كردن آخرین خواستهها، وظیفهى او تمام شده و زمان برگشتن به میان مردم است. پس صورتش را به دو طرف راست و چپ مىگرداند؛ درست همانند مسافرى كه هنگام برگشتن و آنگاه كه مردم اطرافش را گرفتهاند به آنها مىنگرد و سلام مىكند و احوالشان را مىپرسد و برایشان دعاى خیر مىكند، او نیز به دو سمت راست و چپ خود مىنگرد و مىگوید:
«السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ…السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ»، یعنى خداوند شما را به سلامت دارد و حفظ نماید و به شما رحم كند و شما را از هر نوع آفت و مشكلى نگهدارد و آنچه را كه خیر است برایتان انجام بدهد.
معمولاً چنین رسم است كه وقتى كسى براى دیدن مقام و شخصیت مشهورى به سفر مىرود، هنگام برگشت، مردم منتظر هدایا و خبرهاى مهمى از سوى او هستند، به همین خاطر است كه فرد نمازگزار كه از سفر بسیار مهم و از نزد مقام بالا و والاى خداوند متعال برگشته است، هدیهاى با خود دارد و آن «دعاى خیر و سلامتى» براى همنوعان خود است.
بندهى خدا با آغاز روز یعنى نماز صبح تا اواسط روز اینچنین و در بهترین قالب و با بهترین الفاظ، درخواست و نیازش را با خداى خود در میان مىگذارد و وظیفهى بندگى خود را به انجام مىرساند.
انسان چون با روشن شدن هوا و آغاز كار و تلاش و فعالیت روزانه دچار مشكلاتى مىشود و ضعفهایى متوجه او مىگردد، باید در نیمههاى روز نیز متوجه خداوند متعال شود. اینجاست كه هنگام ظهر نماز دیگرى بجا مىآورد و در آن با خداى خود بیشتر از نماز صبح راز و نیاز مىكند و از او دعا و درخواست مىنماید. این بار به جاى دو ركعت نماز، چهار ركعت نماز مىخواند. پس از خواندن «تحیات» نخست كه بعد از دو ركعت اول انجام مىگیرد، و قبل از این كه سلام بدهد، برمىخیزد و مىگوید: «اللَّهُ أَكْبَرُ» یعنى خداوند بزرگتر از آن است كه در اظهار بندگى نسبت به او به این حد از عبادت اكتفا شود، لذا بلند مىشود و دو ركعت دیگر به جاى مىآورد. پس از فاصلهى نه چندان طولانى باز هم نیاز مىرود كه نماز دیگرى ادا كند. پس، چهار ركعت نماز عصر را نیز به جاى مىآورد.
در ابتداى شب نیز نماز مغرب كه سه ركعت است به همان صورت و هنگام خوابیدن نیز نماز عشاء را – كه آن هم همانند نمازهاى ظهر و عصر چهار ركعت مىباشد،- مىخواند.
بندهى خدا همانطور كه آغاز روزش را با نماز و دعا و درخواست از خدا آغاز مىكند، پایان آن را نیز با آن به آخر مىرساند.
علاوه بر این پنچ نماز كه بر هر فرد مسلمانى واجب است و بدون انجام آنها بندگى خدا غیر ممكن است، نمازهاى دیگرى نیز وجود دارند كه در اوقات مختلف خوانده مىشوند. این نوع نمازها نمازهاى «سنت» نام دارند. یعنى اگر فرد آنها را بخواند بهتر است اما اگر نخواند دچار گناه نمىشود.
در میان نمازهاى سنت نمازى به نام نماز «وتر» یعنى نماز «فرد» وجود دارد كه بسیار مهم است و زمان آن نیز بعد از خواندن نماز عشاء و قبل از خواب یا در نیمههاى شب یا قبل از آغاز نماز صبح مىباشد و حداقل ركعات آن، یک ركعت و حداكثر آن، یازده ركعت به صورت فرد مىباشد. یعنى انسان مىتواند آن را به صورت یک ركعت یا سه ركعت، پنج ركعت، هفت ركعت، نه ركعت و یازده ركعت بخواند و ادا كند. خواندن این نماز بسیار مهم و مفید است و تسمیهى آن به «وتر» یا «فرد» به همان ركعات آن بر مىگردد كه باید آنگونه ادا شود.
به این ترتیب روشن شد كه بهترین و كاملترین قالب براى دعا و درخواست از خداوند متعال «نماز» است.
اگر انسان بتواند نمازهاى پنجگانهى واجب را با آگاهى و درک و فهم كامل [البته در حد توانائیش] بخواند، خداوند متعال به او وعده داده است كه او را در مسیر بندگى خود هدایت و توفیق دهد. وقتى انسان این نمازهاى واجب را آنگونه كه گفتیم ادا كرد، دیگر دل و درونش با خدا مرتبط خواهد شد و فكر و ذكرش متوجه او مىشود و هرگز از او غافل نمىشود. اگر هم گاهگاهى دچار غفلت شود، فوراً به یاد خدا مىافتد و خود را از غفلت نجات مىدهد و به سوى خدا بر مىگردد.
البته گاهى هم پیش مىآید كه انسان در غیر نماز، دست به دعا شده و از خداوند چیزهایى مىخواهد و با او راز و نیاز مىكند كه این هم خوب و شایسته است.
درست است كه بهترین قالب براى دعا و راز و نیاز با خداوند متعال «نماز» است؛ اما گاه گاهى انسان دچار بلا و مصیبتى مىشود و وقت نماز هم نیست در این صورت بهتر است همچون پیامبر خدا r عمل كند و دو ركعت نماز سنت بخواند و در آن با خداى خود راز و نیاز كند و مشكلش را مطرح و از او درخواست كمک نماید. اما اگر خواندن نماز برایش مقدور نبود باز هم مىتواند بدون خواندن نماز دست به دعا شده و با خدا راز و نیاز بكند؛ اما باید این را بداند كه بهترین قالب دعا و درخواست كمک از خدا «نماز» است و بهترین درخواستها همان درخواست هایى هستند كه فرد در نماز از خداوند مىكند (سورهى فاتحه).
بحث «نماز» و مسایل مربوط به آن، به صورت اختصار، به پایان رسید و اكنون زمان آن است كه به طور خلاصه به دومین عملى كه انسان مسلمان باید انجام دهد اشاره كنیم و آن «زكات» است.
در بسیارى از آیات قرآن این مطلب بیان شده است كه انسان پس از ایمان به خدا، دو عمل بسیار مهم و بزرگ را باید انجام دهد. این دو عمل بسیار بزرگ و مهم «نماز» و «زكات» است.
«زكات» به این معنى است كه انسان اضافه بر نیاز، از ثروت و مالى كه دارد، به افراد نیازمند ببخشد. انجام چنین عمل مهمى باعث رشد او و صعودش به سوى كمال مىشود. همانطور كه دادن مواد غذایى (آب و كود و …) به درخت یا هر گیاه دیگرى باعث رشد او مىشود، زكات نیز در اصل اینگونه است. چون بخشیدن مال اضافى به نیازمندان باعث رشد انسان و صعود او به سوى كمال مىشود، به آن «زكات» گفته مىشود. حال بستگى به درجهى ایمان فرد و مقدار ترس او از خدا دارد كه چه مقدار از مالش اضافه بر نیازش است و چه مقدار اضافه بر نیازش نیست.
البته منظور از اضافه بر نیاز این نیست كه فرد مشغول خوشگذرانى باشد و بگوید من اضافه بر نیاز ندارم تا آن را به كسى ببخشم. هرگز چنین نیست. واقعیت این است كه انسان باید داراى یک زندگى به دور از هر گونه [تجملگرایى و [خوشگذرانى باشد. اگر اینگونه زندگى كرد در این صورت بسیارى از اموال و دارائىاش اضافه بر نیازش خواهد بود و باید قسمتی از آن را به نیازمندان بدهد.
پس از بیان «زكات» به طور خلاصه به عبادت «روزه» نیز اشاره مىكنیم تا انسان مسلمان حقیقت آن را درک كند.
حقیقت این است كه انسان در مسیر بندگى خدا باید آنگونه عمل كند كه خداوند او را به آن دستور داده است و از هر آنچه خدا دوست ندارد و او را از آن نهى كرده است، بپرهیزد. انجام چنین امرى بسیار مشكل است. این همان «تقوا» است.
خداوند متعال به لطف و رحمت خود، براى دستیابى انسان به این مهم یعنى «تقوا»، دورهاى قرار داده است. این دوره اینگونه است كه انسان در هر سال یک ماه موظف است از طلوع فجر تا غروب آفتاب، از هر آنچه كه نفسش آرزو مىكند و به سوى آن تمایل نشان مىدهد؛ یعنى خوردن و نوشیدن و انجام مسایل جنسى با همسر خود، خوددارى نماید تا با انجام چنین دورهاى به تقواى خدا دست یابد.
وقتى غذا هست و نوشیدنى آماده مىباشد و بدون هیچ مانعى انسان مىتواند با همسر خود همبستر شود؛ اما به خاطر خدا و تنها به خاطر انجام دستور او – جلّ جلاله – در طول روز و به مدت یک ماه در سال از این لذّتها دورى مىكند، یقیناً به این هم عادت خواهد كرد و این توانایى نیز در او ایجاد خواهد شد كه نسبت به دستورات و اوامر خدا مطیع و فرمانبردار باشد و از هر آنچه خدا او را از انجامش نهى مىكند دورى كند و از اطاعت و دنبال كردن آرزوهاى نفسانىاش خوددارى نماید.
زمانى كه انسان در هر سال در یک دورهى یک ماهه با توضیحات مختصرى كه داده شد شركت كند، یازده ماه دیگر سال توانایى كنترل خود را خواهد داشت و به راحتى مىتواند در آن مدت مطیع اوامر خداوند متعال باشد.
در مباحث گذشته گاهگاهى به چیزهاى اشاره مىشد كه در اینجا مىخواهیم به اختصار در مورد آنها بحث كنیم. دانستن این مطالب همچون مطالب گذشته براى رشد و كامل شدن ایمان انسان مسلمان لازم و ضرورى است. یكى از این موارد مسئلهى ایمان به «ملائكه» یعنى «فرشتگان» است.
قبلاً گفتیم كه خداوند متعال، خالق و سازندهی این جهان است و تنها او فرمانرواى این جهان مىباشد. یعنى هم سازنده و هم فرمانرواى این جهان، ذات خداوند متعال است. چنین مطلبى در بسیارى از آیات قرآن به آن اشاره شده است: «خداوند آسمانها و زمین و آنچه را كه در میان آنهاست در شش روز به وجود آورد؛ سپس بر تخت فرمانروایى قرار گرفت و شروع به ادارهى امور این جهان و فرمانروایى بر آن كرد».
همانطور كه هر فرمانروا و حاكمى براى ادارهى منطقهى تحت فرمان خود، در مركز فرماندهى مقیم و از آنجا فرمان صادر مىكند تا اینگونه بزرگى و عظمت و فرمانروایى خود را حفظ كند و براى تحقق دستوراتش و رساندن آن به دیگران، افرادى در خدمت او هستند كه دستورات را از او گرفته و به تمام مناطق مىرسانند؛ خداوند متعال نیز نوعى از مخلوقات به نام «ملائكه» یعنى «فرشتگان» را در اختیار دارد كه فرمانهاى خود را به آنها داده و آنها نیز دستورات او را به همه جا مىرسانند و بدین ترتیب فرمانروائىاش تحقق مىیابد و دستورات و فرمانهایش به تمام نقاط جهان مىرسد و اجرا مىشود.
كلمهى «ملائكه» به معنى «پیامبران» است، یعنى آنان كه پیام را از جایى گرفته و به جاى دیگر مىبرند. «ملائكه» به چنین افرادى گفته مىشود و هر یک از آنها «مَلَك» نام دارد. «مَلَك»، یعنى كسى كه پیامى را از جایى به جاى دیگر مىبرد.
در جاى دیگرى از قرآن، كلمهى «ملائكه» به معنى «رُسُل» یعنى «فرستادگان» آمده است و چنین معنایى به این مطلب اشاره دارد كه هر زمان خداوند بخواهد فرمانى را صادر كند و امرى را به گوشهاى از این جهان برساند آن را به یک یا چند فرشته مىدهد و آنها نیز پیام را به جایى كه باید ببرند، انتقال مىدهند و به این ترتیب فرمانروایى خداوند ادامه مىیابد و جهان اینگونه اداره مىشود.
وقتى گفته مىشود انسان مسلمان باید به ملائكه ایمان داشته باشد؛ یعنى انسان مسلمان باید یقین داشته باشد كه [ملائكه وجود دارند و] این مخلوقات داراى برخى صفات هستند كه او باید آنها را بشناسد و به آنها ایمان داشته باشد. این صفات در قرآن كریم ذكر شدهاند؛ مثلاً: فرشتگان هرگز از فرمان خداوند متعال سرپیچى نمىكنند و هر چه او – جلّ جلاله – دستور مىدهد آن را به صورت كامل انجام مىدهند و مرتكب كوچكترین خلافى نمىشوند. آنها بندگان محترم خداوند متعال هستند. كار آنها بندگى و عبادت و اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال است. زمانى كه خداوند انسان را آفرید، به آنها دستور داد تا در خدمت او باشند و چیزهایى را كه انسان براى عبادت لازم دارد برایش آماده و تهیه كنند تا بهانهاى نداشته باشد و نگوید امكانات در اختیارم نبود و نتوانستم خداوند را بندگى كنم.
یكى از كارهایى كه فرشتگان براى انسان انجام مىدهند این است كه دو نفر از آنها مأمور ثبت و ضبط اعمال و كردار و گفتار انسان هستند. یعنى در سمت راست و چپ هر انسانى دو نفر از فرشتگان ملازم و همراه او هستند و مشغول ثبت اعمالى هستند كه از او سر مىزند تا در روز قیامت و در دادگاه خداوند متعال بر اساس آن محاكمه و محاسبه شود.
یكى دیگر از كارهایى كه فرشتگان انجام مىدهند، كمک و یارى و تأیید آنانى است كه بر اساس ایمان به خدا، عمل صالح انجام مىدهند. هر چه ایمان فرد قوىتر باشد آنها بیشتر او را تأیید و كمک مىكنند تا جایى كه در جنگ با كافران به پشتیبانى او مىآیند و به دشمنانش؛ یعنى كافران ضربه وارد كرده و آنان را از بین مىبرند آنگونه كه در غزوهى بدر اتفاق افتاد. در این غزوه چون مسلمانان در بالاترین درجهى ایمان قرار داشتند، تعداد كثیرى از فرشتگان به فرمان خداوند متعال به كمک آنها آمدند و دشمن را از بین بردند. این كمک براى منحرفین و كافران نیز مطرح است؛ اما با این تفاوت كه خداوند متعال شیاطین را ملازم و همراه آنان قرار مىدهد تا آنها را همراهى و كمک كرده و بیش از پیش در مسیر انحراف به پیش ببرند.
در قیامت نیز فرشتگان، این بندگان محترم خداوند متعال، مأموریت و وظیفه دارند مردم را جمع و احضار كنند و در دادگاه خداوند گرد آورند. آنها در آنجا نیز منتظر و آمادهى انجام دستورات خداوند متعال هستند؛ مثلاً: وقتى فرمان صادر مىشود كه مؤمنین به بهشت بروند و كافران به جهنم برده شوند، فرشتگان بهشتیان را به بهشت راهنمایى مىكنند و جهنمیان را در جهنم مىاندازند.
تعدادى از فرشتگان، مأمور شكنجهى كافران در جهنم هستند و عده دیگرى نیز مأمور مهماندارى و پذیرایى از مؤمنان در بهشت مىباشند.
علاوه بر ایمان به فرشتگان، انسان مسلمان باید به كتابهاى خداوند متعال كه براى هدایت انسانها فرستاده شده نیز ایمان داشته باشد. همانطور كه قبلاً گفتیم انسان باید ایمان داشته باشد كه خداوند متعال براى هر امتى برنامهى هدایت و راهنمایى به سوى خود فرستاده است تا مردم به راه راست بیایند و عقیده و باورى خداپسندانه داشته باشند.
تمام این كتابها و برنامهها یک هدف داشته و آن این كه انسان بندهى خدا باشد كه قبلاً به تفصیل به این مطلب اشاره كردیم. تنها تفاوتى كه این كتابها با هم داشتهاند عبارت است از این كه یكى به زبان عربى، یكى به زبان عبرى و … بیان شدهاند. یعنى براى هر امتى به زبان خودش كتاب هدایت فرستاده شده تا به راه راست هدایت شوند. هیچ امتى وجود نداشته كه خداوند متعال براى آنها كتاب هدایت نفرستاده باشد.
فرد مسلمان همچنین باید به پیامبران و انبیاء یعنى همان كسانى كه از طرف خداوند برنامهى هدایت به آنان وحى شد و آن را دریافت كردند، ایمان داشته باشد.
مُرسلین (رُسُل) كسانى هستند كه خداوند متعال آنها را فرستاده است تا برنامهى هدایت را به مردم برسانند و راه بندگى را برایشان روشن كنند.
ایمان آوردن به پیامبران این گونه است كه فرد معتقد باشد كه آنان پیامبر و فرستادهى خدا هستند و آنچه از طرف خدا دریافت كردهاند حق بوده و برنامهى هدایت است و چیزى نیست كه از طرف شیطان یا زاییدهی وهم و خیال خود آنها باشد. انسان باید ایمان داشته باشد كه پیامبران در دریافت آن برنامه دچار كوچكترین خطا و اشتباهى نشدهاند و نیز باید مطمئن باشد كه هر چه به آنان داده شده بىكم و كاست به مردم رسانیدهاند و آنچه به مردم رسانیدهاند برنامهى خدا بوده است و كمترین خیانت و دستكارى در برنامهى خدا نكردهاند. یعنى نه كمترین چیزى به آن اضافه كردهاند و نه چیزى از آن كم كردهاند.
همچنین انسان مسلمان باید یقین داشته باشد كه پیامبران خدا، هم براى مردم زمان خود و هم براى هر بنده و عبدى كه بخواهد تا روز قیامت راه بندگى خدا را در پیش بگیرد، امام و پیشوا و سرمشق و الگو بودهاند.
پیامبران قبل از مردم موظف و مكلّف به اجراى هر آنچه از طرف خدا دریافت كردهاند، بودهاند. بر آنان واجب بوده تا پیشوا و رهبر مردم باشند و براى آنان روشن كنند كه چگونه باید به كتابهاى خدا ایمان بیاورند و چه كارهایى را باید انجام بدهند و از چه كارهایى دورى كنند. آنان باید در این زمینه الگوى مردم باشند. الگو بودن آنها به بهترین شكل انجام گرفته و وظیفهى بندگى خدا را به بهترین شیوه انجام دادهاند؛ اما چون آنها نیز انسان بودهاند گاه گاهى دچار اشتباه شدهاند اما اشتباه آنها عمدى نبوده است. وقتى دچار اشتباه شدهاند خداوند متعال آنها را از طریق وحى آگاه كرده و به آنان فرموده است كه این كار اشتباه است و باید اینگونه عمل كنند و از این طریق حق را برایشان روشن كرده است. آنان نیز فوراً از اشتباه خود دست برداشته و به آنچه خداوند متعال دستور داده عمل كردهاند.
البته اشتباهات پیامبران بسیار كم بوده است و این مطلب مغایرتى با مقام و موقعیت آنها نزد خدا ندارد. یعنى چنین تصور نشود كه چون كسى به مقام پیامبرى رسید دیگر نباید در هیچ چیز اشتباه كند. خیر. اینگونه نیست؛ زیرا پیامبران نیز بَشرند و حكمت نیز چنین اقتضا كرده كه خداوند متعال بدین وسیله به مردم نشان دهد كه آنان نیز بشر هستند و خدا نمىباشند؛ تا مردم آنان را فریادرس خود قرار ندهند و نسبت به خدا دچار شرک نشوند. از طرف دیگر در اشتباهات پیامبران خطرى مردم را تهدید نكرده است؛ زیرا به محض این كه پیامبرى دچار اشتباه مىشد، خداوند متعال از طریق وحى او را آگاه مىكرد؛ مثلاً: در غزوهی بدر پیامبر خدا r با مشورت برخى از یارانش به این نتیجه رسیدند كه اسیران جنگ را نكشند و در مقابل آزادىشان از آنان فدیه بگیرند. وقتى آنها را آزاد كردند با لحن بسیار تندى آیه نازل شد و بیان شد كه حق نبود كه این كار را بكنند و كارى كه انجام دادهاند درست نبوده است و اكنون خداوند آنان را مىبخشد و عذابشان نمىدهد؛ زیرا آنان اجتهاد كردهاند و بهطور عمد نافرمانى خدا را انجام نداده و از روى اشتباه به آن كار دست زدهاند. خداوند متعال آنها را مخاطب قرار مىدهد و مىفرماید: از اشتباه شما مىگذرم و شما را مىبخشم؛ اما مواظب باشید بار دیگر چنین كارى را تكرار نكنید.
در اینجا یک مطلب ضرورى است كه مورد توجه و دقت قرار گیرد و آن این كه: ایمان به پیامبران و فرشتگان و كتابهاى آسمانى این گونه نیست كه انسان بداند كه فرشتگان آنگونه كه توصیف شدند وجود دارند، یا كتابهاى آسمانى به آن صورت كه بیان شد نازل شده و به پیامبران وحى شده است. این صرفاً یک آگاهى است و ایمان با این آگاهى كامل نمىشود. ایمان به ملائكه و فرشتگان این گونه است كه انسان چنین معتقد باشد كه خداوند متعال فرمانرواى این جهان است و اوامرش را به وسیلهى فرشتگان به تمام نقاط جهان مىفرستد و تعدادى از آنها مشغول ثبت اعمال انسان هستند و تعدادى نیز در قیامت مأمور احضار مردم به دادگاه خداوند مىباشند و در بهشت و در جهنم نیز مأموریتهایى دارند. فرد باید فرشتگان را این گونه بشناسد و تسلیم چنین مطلبى شود و با چنین آگاهى در برابر خداوند بیشتر احساس مسئولیت كند.
ایمان به كتابهاى آسمانى نیز یعنى تسلیم دستورات ذكر شده در آنها و عملى كردن آن دستورات در زندگى؛ در غیر این صورت اگر فرد بر مطالب این كتابها بسیار هم آگاه باشد و از محتویات آنها كاملاً مطلع باشد و بداند كه تمام مطالب از طرف خدا نازل شدهاند؛ اما به آنچه بیان شده عمل نكند؛ چنین فردى مؤمن نیست و آگاهى او هیچ سودى به حال وى نخواهد داشت.
ایمان به پیامبران خدا نیز تنها منحصر به این نمىشود كه انسان بداند كه آنان پیامبر خدا بودهاند یا نبودهاند و حتى در این نیز خلاصه نمىشود كه فرد بگوید همهى آنها را دوست دارم و برایشان احترام قائل هستم و قدمشان را روى چشم مىگذارم و … حقیقت ایمان به پیامبران این است كه انسان چنین معتقد باشد كه این بزرگواران از سوى خداوند متعال برنامهى هدایت را دریافت كردهاند و آنها خود قبل از همه به آن برنامه عمل كردهاند و سرمشق و الگوى دیگران بودهاند؛ سپس آن را براى مردم بیان كردهاند. او باید تسلیم این بزرگواران شود و در زندگى پیرو و مطیع آنها باشد و تنها آنها را پیشوا و رهبر خود بداند و غیر از آنها فرد دیگرى را رهبر و مقتداى خود نداند و اگر فردِ عالم و مؤمن و متقى را به عنوان رهبر و پیشواى خود انتخاب مىكند، بهخاطر این باشد كه او مطیع و پیرو پیامبران خداست.
بر این اساس، فردى كه به پیامبران ایمان دارد و تسلیم برنامهى آنهاست؛ هرگز نباید مطیع و پیرو قانون و برنامهى دیگرى باشد و یا از حاكمانى اطاعت و پیروى كند كه بر اساس آنچه هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى به آنان دستور مىدهد عمل مىكنند. اگر فردى مطیع چنین حاكمانى شد، هرگز نمىتواند ادعا كند كه به پیامبران خدا ایمان دارد و اگر هم پیامبران را دوست داشته باشد و بداند كه آنها پیامبر خدا هستند و چنین هم معتقد باشد كه كتاب آنها كتاب خداست، این آگاهى هیچ سودى به حال او ندارد و وضعیت او هرگز مورد قبول خداوند متعال نیست.
ایمان به پیامبران تنها در اطاعت از آنها و دستورات آنها در تمامى مراحل زندگى خلاصه مىشود.
مطلب بسیار مهم دیگرى كه مطرح است و بدون آن انسان نمىتواند بندهى خدا باشد و عبادت و بندگى خدا را به صورت كامل انجام دهد، مسئلهى «قضا و قدر» است. توضیح این كه:
انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد كه خداوند متعال از همه چیز خبر دارد، و همه چیز را مىداند، و قدرت و توانایى این را دارد كه هر چه بخواهد انجام دهد و هر كارى را كه انجام مىدهد بهجا و صحیح است، او – جلّ جلاله – كارِ نابهجا و بیهوده انجام نمىدهد؛ بنابراین قبل از این كه این جهان را خلق كند؛ براى ساختن آن نقشهاى كشیده است. همانطور كه اگر افرادى بخواهند در جایى بیمارستانى بسازند قبلاً مهندسى مىآید و نقشهى آن بیمارستان را مىكشد و پس از آن معمار و بنّا و كارگرانى مىآیند و طبق نقشه شروع به ساختن آن مىكنند([۵]). خداوند متعال نیز قبل از اینكه این جهان را خلق كند، براى آن نقشه كشیده است كه چه مخلوقاتى بیافریند، از هر نوع به چه تعداد خلق كند، چه رویدادهایى باید روى بدهد، چه چیزى انجام گیرد و چه چیزى انجام نگیرد و تمام آنچه كه باید انجام گیرد را روشن كرده است. پس از این برنامهریزى، شروع به پیاده كردن آن كرده است. قبل از هر چیز آب را پدید آورد و پس از آن، آب را به دود تبدیل كرد و پس از آن آسمانها و زمین و آنچه را در میان آنهاست از آن ایجاد كرد و آسمان و زمین در دو مرحله (دو دورهی زمانى) آفریده شدند و آنچه در زمین است اعم از گیاه و درخت و همهى نعمتها و كوهها و … همه در چهار روز دیگر ساخته شد و بطور كلى تمام جهان را در شش روز آفرید. هر روزِ خدا زمانى بسیار طولانى است. در همان نقشه این را نیز مشخص كرده است كه مخلوقى را بهوجود آورد كه هم علم و دانش داشته باشد و خیر و شر و درست و نادرست را از هم تشخیص دهد و هم بتواند از دو راه حق و باطل یكى را برگزیند و انتخاب كند و از دیگرى فاصله بگیرد. این مخلوق انسان است كه خداوند متعال او را با این ویژگىها آفریده است([۶]).
همانطور كه قبلاً گفتیم، خداوند متعال این مطلب را نیز بیان كرده است كه تنها او – جلّ جلاله – قادر به انجام هر چیزى است و در این میان انسان نیز همچون مخلوقات دیگر از جمله سنگ و آتش و چوب و … سببى است كه خداوند متعال به وسیلهى او برخى از امور را انجام مىدهد؛ اما این به معناى این نیست كه انسان هیچ اراده و اختیارى از خود ندارد و همچون آتش و سنگ و چوب بىاراده است بلكه این مخلوق خدا بر خلاف سایر مخلوقات در عین حال كه یكى از اسباب خداوند متعال مىباشد، داراى اراده نیز هست و مىداند و مىتواند یكى از راهها را انتخاب كرده و از دیگرى دست بردارد و خود اوست كه مسیر خوشبختى و بدبختى را انتخاب مىكند و در یكى از این راهها گام بر مىدارد. هرگز چنین نیست كه خداوند متعال او را مجبور به انتخاب یكى از راهها و رها كردن راه دیگر بكند. براى روشن شدن مطلب و اینكه چگونه ممكن است انسان، هم سبب انجام كارهاى خدا باشد و هم اختیار و اراده داشته باشد و به ارادهی خود راهى را انتخاب و راه دیگر را رها كند، مثالى ذكر مىكنیم:
فرض مىكنیم روز قیامت است و خداوند متعال مردم را به دادگاه احضار كرده است. در میان مردم فردى وجود دارد كه در دنیا روزى فردى را با اسلحه به قتل رسانده است. فرد قاتل به دادگاه خدا احضار شده و خداوند متعال او را محاكمه مىكند و از او مىپرسد: چرا فلان شخص را كشتى؟ قاتل جواب مىدهد: خدایا! من این كار را نكردم. مگر خودت نفرمودى من سبب انجام و تحقق افعال و كارهاى تو هستم؟ من نیز همچون اسباب دیگر سبب چنین قتلى بودم. تو خود فلان شخص را كشتى و من در این میان تنها سبب بودم؛ پس مقصر نیستم.
خداوند متعال خطاب به فرد قاتل مىفرماید: در این كه تو در دنیا سبب افعال و كارهاى من بودى شک و تردیدى نیست؛ اما من به خاطر این مسئله تو را محاكمه نمىكنم بلكه تو را به خاطر چیز دیگرى محاكمه مىكنم. آیا لحظهى قبل از شلیک گلوله و كشتن فرد مقتول، وقتى انگشتت را روى ماشه تفنگ گذاشتى، مىدانستى كه ما تصمیم بر قاتل بودن تو گرفتهایم؟ آیا مىدانستى در تقدیرات ما چه چیزى نوشته شده و قرار است چه چیزى اتفاق بیفتد؟
فرد قاتل جواب مىدهد: خیر. در آن لحظه از نظر من قاتل بودن یا نبودنم در تقدیرات ۵۰% به ۵۰% بوده است. در آن لحظه من نمىدانستم كه چه چیزى مقدر است و قرار است چه چیزى اتفاق بیفتد.
خداوند مىفرماید: چه زمان برایت مشخص شد كه در تقدیرات، تو قاتل فلان شخص هستى؟
قاتل جواب مىدهد: من تفنگ را شلیک كردم و گلوله به فلان شخص برخورد كرد و بر زمین افتاد، وقتى نزدیک شدم دیدم گلوله به او اصابت كرده و آن شخص مرده است. آنوقت فهمیدم كه تقدیر چنین بوده كه من سبب كشتن آن شخص باشم.
خداوند مىفرماید: پس، قبل از كشته شدن آن فرد نمىدانستى تقدیر چیست اما بعد از این كه آن شخص كشته شد فهمیدى تقدیر چه بوده است؛ یعنى وقتى دانستى تقدیر چه بوده كه كار از كار گذشته و راه برگشتى نبود. آنچه تو را به خاطر آن محاكمه مىكنم این است كه چرا قبل از این كه تقدیرات مشخص شود و نسبت ۵۰% به ۵۰% بود تو آمدى و قسمت كشتن را انتخاب كردى در حالىكه مىتوانستى قسمت خلاف آن را اختیار كنى. چرا از آن دو احتمال خیر و شرّ تو آمدى و قسمت شرّ را انتخاب كردى؟ مگر شریعت و برنامه و كتاب من به تو نمىگفت و تو را به انتخاب راه خیر تشویق و به دورى گرفتن از راه شرّ منع نمىكرد. مگر به تو نمىگفت قتل جایز نیست و از انجام آن دورى كن. پس با این وجود چرا قتل را انتخاب كردى؟ من به خاطر این انتخاب تو را محاكمه و مجازات مىكنم. این را هم بدان، اگر پس از انتخاب قتل و شلیک گلوله، فرد مورد نظر تو كشته نمىشد، باز هم تو را به خاطر تصمیمى كه گرفته بودى محاكمه مىكردم؛ زیرا آنچه متعلق به تو بود همان اختیار و تصمیم بود كه به كار گرفتى.
با توجه به آنچه گفته شد مشخص مىشود كه در مسیر زندگى آنچه متعلق به انسان است و انسان به آن مكلّف است تصمیم و انتخاب راه صحیح و انتخاب نكردن راه ناصواب است. این را نیز باید بدانیم كه انسان قبل از انتخاب یكى از دو راه خیر و شر، نمىداند كه در تقدیرات خدا براى او چه چیزى مقدر و چه چیزى مقدر نیست؛ بنابراین انسان در انتخاب یكى از این دو راه مختار است. بعد از انتخاب است كه تقدیرات مشخص مىشود. تكلیف و وظیفهى انسان هنگام انتخاب انجام مىگیرد و بر اساس همین انتخاب است كه در روز قیامت محاكمه و محاسبه مىشود و جزا و پاداش یا سزا و عقاب داده مىشود.
از طرف دیگر این را هم باید بدانیم كه انسان براى بندگى خدا آفریده شده است. او همیشه باید در این فكر باشد كه تكلیف و وظیفهى او چیست و چه كارى را باید انجام دهد و چه كارى را نباید انجام دهد. آنچه خدا به انجامش امر كرده باید انجام و از آنچه نهى كرده دورى كند. یعنى تصمیم او باید بر انتخاب راه صحیح و دورى گرفتن از راه ناصواب باشد. آنچه در توانایى انسان است و بر آن نیز مكلّف است همین است؛ اما بعد از تصمیم چه چیزى انجام مىگیرد و چه چیزى انجام نمىگیرد، دیگر كار او نیست؛ [زیرا او سبب انجام امور است و خدا فاعل اعمال مىباشد]. پس از این انتخاب باید بر خدا توكل كند و از او بخواهد كه در حركت در مسیر صحیح كه همان بندگى اوست او را یارى و كمک كند. او را كمک كند تا كارهاى خیر انجام دهد و از كارهاى شرّ بپرهیزد.
بنابراین انسان مسلمان نباید در این فكر باشد كه چه روى مىدهد و چه روى نمىدهد او باید این مسایل را به خداوند متعال بسپارد. او تنها و تنها باید به این فكر كند كه وظیفهى او چیست و او چه باید بكند و چه نكند. كسى كه راه و مسیر بندگى خدا را در پیش مىگیرد بسیارى از نعمتها و امكانات دنیا را از دست مىدهد و دچار مشكلات متعدد مىشود. بندهى خدا، باید وظیفهى بندگى خود را بداند و تصمیم و انتخاب او همیشه در جهت ایمان به خدا و انجام اعمال صالح باشد و از كفر و اعمال زشت و ناپسند دورى كند. او مشغول وظیفه و انجام تكلیف خود است؛ اما دیگر چه روى مىدهد و چه اتفاقى مىافتد یا نمىافتد مربوط به او نیست؛ بلكه مربوط به خداوند است. اگر خداوند تقدیر كرده باشد كه خیر و نعمت و امكانات به او برسد، یقیناً به آن دست مىیابد گرچه هزاران هزار دشمن داشته باشد و مانع این كار شوند، و اگر خداوند مقرر كرده باشد كه او دچار مشكلات شود، مطمئناً دچار آن مشكلات خواهد شد گرچه هزاران هزار حامى و پشتیبان داشته باشد. اگر خداوند مقرر كرده باشد كه او به دست ظالمى كشته شود، حتماً كشته خواهد شد اگر چه خدمتكار و نوكر آن ظالم هم باشد، و اگر قرار باشد به دست كسى كشته نشود، كشته نمىشود گرچه دشمنان زیادى هم اقدام به كشتن او بكنند. عمر انسان، رزق و روزى او، خوشى و ناخوشى، راحتى و مشكلات، ثروتمندى و فقر او و … همه در دست خداست. انسان باید همیشه در فكر وظیفه و انجام تكلیف خود و این كه چه كار بكند و چه كار نكند باشد؛ اما چه مىشود و چه نمىشود، دچار مشكل مىشود یا خیر، مىمیرد یا نمىمیرد، مال و ثروتش را از دست مىدهد یا نمىدهد و … در دایرهى كار او نیست و او حق ندارد كه به این مسایل فكر كند. همهى این مسایل در قدرت و اختیار خداست و خداوند متعال نیز، از همان ابتداى خلقت، اگر مقرر كرده باشد كه فلان كار روى دهد، آن كار حتماً روى خواهد داد و اگر مقرر كرده باشد كه روى ندهد، یقیناً روى نخواهد داد.
انسان باید با خیالى آرام و دلى مطمئن مشغول انجام وظیفهى خود كه همان بندگى خداست، باشد. او این را باید بداند كه اگر به چیزى دست مىیابد و چیزى را كسب مىكند، آن چیز متعلق به او بوده است و خداوند متعال از همان ابتداى خلقت براى او مقرر كرده است. اگر به چیزى دست نمىیابد یا آن را از دست مىدهد، یقین داشته باشد كه در همان ابتداى خلقت قرار بر این نبوده كه آن چیز متعلق به او باشد. اینجاست كه انسان مؤمن در نهایت آرامش و اطمینانِ قلبى به سر مىبرد. او تنها مشغول انجام بندگى خداست و در این راه بر او توكل مىكند. او با ایمانى كه كسب كرده است، مشغول انجام اعمال صالح است؛ زیرا مىداند اسباب سعادت و خوشبختى همین ایمان و اعمال صالح هستند و پس از آن به خدا توكل مىكند و خداوند متعال نیز خیر دنیا و آخرت را نصیب او مىكند.
آنچه بیان شد، همان چیزى است كه «قضا و قدر» نامیده مىشود و بر مسلمان واجب است كه به آن ایمان داشته باشد و این را بداند كه بدون ایمان به این مسئله هرگز نمىتواند بندگى خدا را به انجام برساند و بندهى واقعى خدا باشد.
بدون ایمان به این مسئله، انسان همیشه در این فكر است كه چه اتفاق مىافتد و چه روى نمىدهد و با مشغول شدن به این مسایل، عبادت و بندگى را – كه سبب خوشبختى است – از دست مىدهد و چیزى را نمىتواند عوض كند؛ زیرا خداوند متعال همه چیز را معین كرده است و هر چه او تعیین كرده، انجام مىگیرد و خلاف آن صورت نخواهد گرفت. انسان مؤمن با چنین ایمان و اعتقادى از هیچ صاحب قدرت دنیوى ترس و وحشت ندارد و مشغول اداى وظیفهى بندگى است و مىداند كه غیر از خدا كسى نمىتواند كمترین زیان و ضررى به او برساند؛ همانطور كه هیچ خیر و نیكى در دست كسى جز او نیست و به كسى جز او امیدوار نیست و فقط از او مىترسد. انسان با چنین اعتقادى، هرگز دچار غم و اندوه نمىشود و با دلى آرام و مطمئن مشغول اداى وظیفهى بندگى است و براى رسیدن به خوشبختى مسیر بندگى را در پیش مىگیرد.
بخش ششم:
اخلاقيات فردى و اجتماعى
پس از این كه انسان مسیر بندگى خدا را انتخاب كرد و به خدا و روز قیامت و پیامبران و كتابهاى آسمانى و فرشتگان و مسئلهى قضا و قدر ایمان آورد و تصمیم گرفت مشغول انجام اعمال صالح باشد و در این مسیر تنها از خداوند متعال درخواست كمک و یارى كند، در این صورت وظایف و تكالیفى متوجه او مىشوند كه این وظایف و تكالیف در كتاب خدا و سنت پیامبر خدا r ذكر شدهاند. این وظایف همهى زندگى او را در بر مىگیرند و تمام جوانب زندگى را شامل مىشوند و هیچ جنبهاى از جوانب حیات نیست كه خداوند متعال براى آن برنامهاى قرار نداده باشد تا انسان به اجبار و از روى ناچارى به غیر خدا پناه برده و در آن زمینه از غیر خدا كمک و یارى بطلبد و از او اطاعت كند.
بر این اساس، قصد داریم در قسمت اخیر، به برخى از تكالیف و دستوراتى كه در قرآن ذكر شده و انسان مسلمان به آنها نیاز مبرم دارد و باید آنها را انجام دهد و تنها با انجام آنهاست كه مىتواند بندهى واقعى خدا باشد، اشاره كنیم. این را نیز باید بدانیم كه دین خدا كه مجموعهاى از دستورات و فرمانهاى متعدد است، در كل یک دین شمرده مىشود و ممكن نسیت فردى برخى از دستورات آن را بپذیرد و برخى دیگر را نپذیرد، از برخى اطاعت كند و از برخى سر باز زند. چنین برخوردى با دین خدا، هرگز مورد رضایت خدا نیست و انسان را به خوشبختى نخواهد رساند.
در سورهى «قلم» خداوند متعال پس از آن كه پیامبرش را راهنمایى مىكند تا در مسیر بندگى خدا و تبلیغ دینش استقامت داشته باشد و در این راه هیچ توجهاى به تبلیغات غلط دشمنان خدا نكند، به او مىفرماید: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾ [القلم: ۴]. یعنى: تو بر روش و اخلاق بسیار بزرگى هستى. بعد از این به بیان اخلاق و رفتار ناپسند دشمنان خدا مىپردازد؛ اخلاق و رفتارى كه انسان مسلمان باید از آنها دورى كند و اگر یكى از آنها را داشته باشد، باید در اسرع وقت سعى كند آن را از خود دور نماید.
برخى از صفات مذموم و ناپسند ذكر شده در سورهى قلم
یكى از صفات و اخلاق ناپسند، «بسیار سوگند خوردن» است كه در قرآن و در این سوره از آن با كلمهى ﴿حَلَّافٖ﴾ [القلم: ۱۰]. تعبیر شده است.
بسیار سوگند خوردن نشانهى این است كه انسان از شخصیت و اعتبار واقعى برخوردار نیست؛ زیرا وقتى فردى به خود اعتماد و اطمینان نداشته باشد، چنان فكر مىكند كه دیگران نیز به او اعتماد و اطمینان ندارند؛ پس هر حرفى كه مىزند براى صحت آن سوگند مىخورد. وقتى مردم شخصیت واقعى چنین فردى را شناختند دیگر به عنوان فردى محترم و عضو معتبر جامعه به او نمىنگرند.
شخصیت و ارزش و اعتبار انسان از كلام و گفتارش پیداست و خود، قبل از هر كس دیگر به خود اعتماد دارد و به آنچه مىگوید مطمئن است و همین اعتماد و اطمینانى كه خود نسبت به شخصیت خود دارد، باعث ارزش و اعتبار او در جامعه مىشود و مردم نیز با آن دید به او مىنگرند. پس دیگر نیازى نمىبیند بر آنچه مىگوید سوگند بخورد. البته در برخى از موارد پیش مىآید كه انسان به منظور روشن شدن مطلبى سوگند بخورد؛ اما چنین مواردى بسیار اندک است.
یكى دیگر از صفات و اخلاقیات ناپسند و بسیار مذموم، ﴿مَّهِينٍ﴾ [القلم: ۱۰]. یعنى ذلّت و خوارى و كوچک كردن خود و خودكمبینى است. البته «ذلّت» به معناى «تواضع» نیست؛ زیرا «تواضع» صفت پسندیدهاى است.
«ذلّت» از بىارتباطى انسان با خدا سرچشمه مىگیرد. وقتى قلب و درون انسان از ایمان به خدا تهى و بىبهره باشد، همیشه حاضر است براى دیگران سر تعظیم فرود بیاورد و در برابرشان سر ذلّت خم كند. همیشه حاضر است براى دیگران نوكرى كند و چنان برخورد كند كه ارزش و اعتبار خود را از دست بدهد. مدام حاضر است ذلیلِ دست ظالمان و صاحبان قدرت باشد. بسیارى از افراد را مىبینیم كه در نهایت ذلّت خود را در اختیار هر صاحب قدرتى قرار داده و مجرى خواستههاى نامشروع آنها هستند و كوچكترین اعتبار و ارزشى براى خود باقى نگذاشتهاند.
چنین رفتار و صفتى از انسان مسلمان به دور است و هرگز شایستهى او نیست. انسان مسلمان در عین حال كه متواضع است و احساس تكبر نمىكند و خود را سرآمد دیگران نمىبیند و همیشه احساس عزّت و سربلندى مىكند و این هم از ایمانى سرچشمه مىگیرد كه در دل او جاى گرفته است، این را هم مىداند كه داشتن ارتباط با خدا باعث سربلندى و سرافرازى است. پس هرگز حاضر نیست در برابر غیر خدا سر تعظیم فرود آورد و احساس ذلّت كند. او نسبت به مؤمنین متواضع است؛ اما نسبت به اهل كفر و به ویژه حاكمان كافر، در نهایت عزّت به سر مىبرد و هرگز در برابر آنها سر تسلیم فرود نمىآورد. هرگز به خود اجازه نمىدهد حتّى یک لحظه هم خود را از آنان كوچکتر و پائینتر احساس كند.
یكى دیگر از صفات ناپسند، این است كه انسان همیشه مشغول عیب گرفتن از دیگران باشد و از این طریق بخواهد شخصیت دیگران را بىاعتبار كند. قرآن چنین فردى را با چنین صفت ناپسندى ﴿هَمَّازٖ﴾ [القلم: ۱۱]. مىنامد.
علت دست زدن به چنین كارى این است كه فرد عیبجو خود بىشخصیت و بىاعتبار و بىارزش است و مىخواهد دیگران نیز همچون او باشند و چشم دیدن افراد با شخصیت و با اعتبار را ندارد. از این رو سعى مىكند از هر راه و روش ممكن و با هر مكر و حیلهاى كه شده، شخصیت دیگران را خُرد كند و از بین ببرد.
یكى دیگر از صفات مذموم، صفت «سخنچینى» است و آن اینگونه است كه فردى براى بر هم زدن ارتباط دو نفر با هم و ایجاد فتنه و دشمنى در بین آنها و در نهایت در میان افراد جامعه، مشغول رد و بدل كردن سخنانى بین آنها باشد.
﴿مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ﴾ [القلم: ۱۱]. یعنى فرد سخنچین همیشه كار و برنامهاش این است كه حرف فردى را پیش دیگرى ببرد و بالعكس؛ تا از این طریق روابط آنها را بر هم زند و اینگونه بین مردم فساد ایجاد كند و نظم جامعه را بر هم زند و در نتیجه جامعه به سمت و جهتى حركت كند كه هیچكس به دیگرى اعتماد نكند. یعنى نوعى بىاعتمادى در جامعه ایجاد شود.
یكى دیگر از صفات مذموم و ناپسند همان صفتى است كه خداوند به آن اشاره مىكند و صاحبش را اینگونه توصیف مىكند: ﴿مَّنَّاعٖ لِّلۡخَيۡرِ﴾ [القلم: ۱۲]. این صفت به گونهاى است كه صاحبش همیشه مانع رسیدن خیر به دیگران است. چنین فردى با چنین صفتى، از اینكه نعمت و امكانات به دست نیازمندان برسد جلوگیرى مىكند. اگر خود، داراى ثروت است، از بخشش آن به دیگران خوددارى مىكند و علاوه بر این از ثروتمندان و آنان كه مىخواهند به دیگران كمک كنند و زكات مالشان را بپردازند، ممانعت به عمل مىآورد. یعنى نه تنها دوست ندارد خود به دیگران چیزى ببخشد، دوست ندارد دیگران نیز انفاق و بخشش كنند.
﴿مُعۡتَدٍ﴾ [القلم: ۱۲]. یكى دیگر از صفات ناپسند صفت «تجاوز» است. صاحب چنین صفتى بسیار تجاوزگراست و از حدود و مرزهاى بندگى و مسئولیت بسیار تجاوز مىكند و حاضر نیست كه در محدودهى بندگى خداوند متعال باقى بماند. چنین شخصیتى همیشه در این فكر است كه زیر بار مسئولیت شانه خالى كند.
﴿أَثِيمٍ﴾ [القلم: ۱۲]. صفت ناپسند دیگر، صفت «بزهكارى» است. صاحب چنین صفتى همیشه مشغول انجام كارهاى ناپسند است؛ كارها و اعمالى كه از رسیدن انسان به سوى كمال و سعادت و خوشبختى جلوگیرى كرده و او را روز به روز به عقب بر مى گرداند.
﴿عُتُلِّۢ﴾ [القلم: ۱۳]. یكى دیگر از صفات زشت و ناپسند است. انسان بداخلاق و تندخو و زشت خو همیشه به فكر خود است. چنین شخصى هر چیز خوب و سودمندى را به خود اختصاص مىدهد و به غیر خود فكر نمىكند.
صفت مذموم دیگرى كه خداوند متعال در سوره به آن اشاره مىكند، صفت زشت و ناپسند ﴿زَنِيمٍ﴾ [القلم: ۱۳]. است. «زنیم» یعنى فردى كه جزو مردم نیست، اما به ناحق خود را از مردم مىداند. مثال چنین افرادى همان حاكمان ظالمى هستند كه بر اساس قوانین خداوند متعال حكومت نمىكنند. چنین حاكمانى و امثالشان «زنیم» هستند؛ یعنى از هیچ لحاظى جزو مردم نیستند؛ نه در خوشى شریک مردم هستند و نه در ناراحتى و مشكلات همچون مردم مىباشند. چنین افرادى هرگز تلاش نمىكنند كه مردم به خوشبختى برسند و در این مسیر گامهایى برنمىدارند.
كسانى كه داراى چنین صفت زشت و ناپسندى نیستند، همیشه در كنار یكدیگر و در خوشى و ناخوشى هم سهیم مىباشند و نسبت به هم مهربان و دلسوز هستند و هر یک در حد توانایى خود مىكوشد تا در انجام كارهاى خیر همكار دیگران باشد. اما آنان كه داراى چنین صفت زشتى هستند، همیشه در فكر خود هستند و به ناحق خود را به مردم نزدیک مىكنند. مثال مردم و چنین افرادى همچون مثال همان گوشت اضافى و زاید معلّقى است كه در گوش گوسفند یا بُز، خود به خود به وجود آمده و جزو اعضاى آن حیوان نیست. حاكمان ظالم نیز جزو مردم نیستند و از مردم بیگانهاند و به ناحق خود را بر مردم تحمیل مىكنند.
چنین صفت بسیار زشت و ناپسند، اخلاق و ویژگى انسان مسلمان نیست و مسلمان مبرى از چنین صفتى است.
مسلمان همیشه در این فكر است كه عامل خیر براى دیگران باشد.
پس از ذكر صفات ناپسند مذكور مىفرماید: ﴿أَن كَانَ ذَا مَالٖ وَبَنِينَ ١٤ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِ ءَايَٰتُنَا قَالَ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٥﴾ «از آن روی که دارای مال و پسران است. هرگاه آیات ما بر او خوانده میشود، میگوید: افسانههای پیشینیان است» [القلم: ۱۴- ۱۵]. [چنین فردى كه ویژگىهاى ناپسند و اخلاق زشتش بیان شد]، چون صاحب دارایى و مال و فرزند است و قدرت مالى و انسانى دارد، سركش و نافرمان شده و طغیان كرده است. او به جاى این كه شكر این همه نعمتها را به جا آورد و آنها را در مسیر خدا به كار گیرد، كارش به جایى رسیده كه وقتى آیات ما یكى پس از دیگرى برایش تلاوت مىشود تا اینگونه حقّ برایش روشن شود، به جاى ایمان به آنها و تسلیم شدن در برابر آنها، مىگوید: این آیات و آنچه به آن اشاره مىكنند همه افسانههاى پیشینیان است كه پیش از این نیز بیان شدهاند. این مطالب حقیقت ندارند. چنین فرد پست و فرومایهاى اینگونه از در مخالفت با برنامهى خدا كه همان برنامهى هدایت است بر مىآید.
برخى از صفات ناپسند و پسنديدهی ذكر شده در سورهى معارج
در سورهى «معارج» به برخى از صفات ناپسند و پسندیده اشاره شده كه آنها را بیان مىكنیم و مختصراً توضیح مىدهیم:
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩ إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا ٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَيۡرُ مَنُوعًا ٢١﴾ [المعارج: ۱۹- ۲۱]. «همانا انسان، حریص و بیتاب آفریده شده است. هرگاه بدی و آسیبی به او برسد، بیتاب و پریشان است. و چون خوبی و نعمتی به او برسد، بخیل و خودخواه میباشد». یعنى بهراستى انسان اینگونه خلق شده است كه همیشه بر یک حالت نیست و شخصیت ثابتى ندارد. هرگاه دچار مشكل و مصیبتى شود صبر و طاقتش را از دست مىدهد و شروع به داد و فریاد و بىتابى و ناسپاسى مىكند، و هرگاه خیر و نعمت و امكاناتى به او برسد، از ترس این كه به دیگران هم برسد مانع آن مىشود، و آن را تنها محدود به خود مىكند و اجازه نمىدهد كسى از آن بهرهاى ببرد و در آن سهیم شود. صاحب چنین اخلاقى هرگز نمىتواند مؤمن و مسلمان باشد؛ زیرا مسلمان باید داراى شخصیتى ثابت باشد؛ چرا كه مؤمن شدن مشكلات زیادى دارد و انسان مؤمن از سوى دشمنان دین خدا بسیار مورد اذیت و آزار قرار مىگیرد. پس اگر داراى شخصیت ثابتى نباشد نمىتواند به خوبى مسیر ایمان را طى كند.
خداوند متعال پس از ذكر صفت ناپسند «بىتابى» به ذكر صفات پسندیده اشاره مىكند و مىفرماید: ﴿إِلَّا ٱلۡمُصَلِّينَ ٢٢﴾ [المعارج: ۲۲]. جز نمازگزاران. آنان كه بهراستى نماز مىخوانند. نمازگزاران از حریص بودن و عدم آرامش و طمأنینه به دور هستند. آنها چون این صفت و اخلاق زشت و ناپسند را ندارند، مىتوانند مؤمن باشند و به خوشبختى دست یابند.
نماز گزاران داراى صفات حسنه و زیبایى هستند. این صفات پسندیده با نماز شروع و با آن به پایان مىرسند. گویى كه اول و آخر كار مؤمن نماز است. نماز داراى چنان اهمیتى است كه اگر صحیح ادا شود، تمام كارهاى انسان در مسیر صحیح قرار خواهند گرفت و اگر صحیح ادا نشود و نماز واقعى نباشد، زندگى انسان نیز مسیر صحیحى را دنبال نخواهد كرد.
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ ٢﴾ [المعارج: ۲۳]. «آنان که بر نماز خویش پایبندند». نمازگزاران همیشه مشغول نماز خواندن هستند و بر اداى آن مداومت دارند و هرگز به خود اجازه نمىدهند كه نمازشان را از دست بدهند. آنان معتقدند كه بدون نماز و دعا و درخواست از خداوند، زندگى ممكن نیست.
﴿وَٱلَّذِينَ فِيٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ مَّعۡلُومٞ ٢٤ لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ ٢٥﴾ [المعارج: ۲۴- ۲۵]. «و آنان که در مالهایشان، سهم و حق میعنی برای (نیازمندان) وجود دارد. برای درخواستکننده و محروم». و آنان كه از دارایى و مالى كه دارند قسمتى را براى افراد گدا و فقیر و آنان كه با وجود عدم بنیهى مالى از كسى درخواستى نمىكنند، مشخص كردهاند.
این افراد برجسته مىكوشند محرومین را نیز پیدا كرده و زكات مال و آنچه را كه به آن نیاز ندارند به آنان بدهند.
﴿وَٱلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٢٦﴾ [المعارج: ۲۶]. «و آنان که روز جزا را تصدیق میکنند» آنان كه مىدانند روز جزا وجود دارد و به آن ایمان دارند و آن را تصدیق مىكنند و تسلیم آن مىشوند و نسبت به آن احساس مسئولیت مىكنند. بر این اساس است كه مشغول انجام اعمال صالحى همچون اداى نماز و دادن صدقه و زكات و … مىباشند.
﴿وَٱلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوۡمِ ٱلدِّينِ ٢٦ وَٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٢٧ إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَيۡرُ مَأۡمُونٖ ٢٨﴾ [المعارج: ۲۶- ۲۸]. «و آنان که روز جزا را تصدیق میکنند. و آنان که از عذاب پروردگارشان بیمناکند. بیگمان عذاب پروردگارشان، ناامن است. (و هیچکس از آن در امان نیست)» و آنان كه از شكنجه و عذابى كه از طرف پروردگارشان آنها را تهدید مىكند، اهمیت مىدهند و از آن مىترسند؛ زیرا عذاب پروردگارشان چیز سادهاى نیست كه انسان بتواند نسبت به آن بىتوجه و حتى كمتوجه باشد و نسبت به آن احساس امنیت بكند و با بىمبالاتى با آن برخورد نماید و وظیفهى بندگى را انجام ندهد.
حقیقت این است كه انسان پس از روشن شدن حقّ اگر در مسیر بندگى خدا قرار نگیرد، مطمئناً گرفتار عذاب خدا خواهد شد و این نمازگزاران به خاطر این كه دچار آن عذاب نشوند این گونه اهل اداى مسئولیت و انجام اعمال صالح هستند.
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٢٩ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٣٠﴾ [المعارج:۲۹- ۳۰]. و آنان كه فرج و عورت خویش را حفظ و نگهدارى مىكنند و به هیچ زن یا مردى نزدیک نمىشوند مگر با همسران خویش یا مردان با كنیزان خود([۷]). آنان هرگز رابطهاى غیر مشروع با كسى ندارند.
چنین نمازگزارانى تنها نسبت به زنان یا كنیزان خود عشق و علاقه دارند و تنها با آنها ارتباط جنسى برقرار مىكنند([۸]).
﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٣٠﴾ wÎ) #n?tã óOÎgÅ_ºurør& ÷rr& $tB ôMs3n=tB öNåkß]»yJ÷r& öNåk¨XÎ*sù çöxî tûüÏBqè=tB ÇÌÉÈ﴾ [المعارج: ۳۰]. «جز بر همسرانشان و کنیزانشان که در این صورت مورد سرزنش نیستند» چنین نمازگزارانى به هیچ عنوان مورد سرزنش و ملامت قرار نمىگیرند؛ زیرا به شكلى مشروع و مقبول با همسران و كنیزان خود ارتباط جنسى برقرار كردهاند و این حق مشروع آنان است. اما آنان كه مىخواهند خارج از این چارچوب با دیگران چنین ارتباطى برقرار كنند، با این كار، از دایرهى بندگى خدا خارج شدهاند:
﴿فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٣١﴾ [المعارج: ۳۱]. «پس کسانی که در پیِ راه دیگری باشند، تجاوزکارند»
صفات محمود و پسندیدهى دیگرى كه نمازگزاران بدان متصف هستند، صفات بسیار مهم امانتدارى و پاىبندى به عهد و پیمان و وعدههایى است كه مىدهند:
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٣٢﴾ [المعارج: ۳۲]. آنان كه نسبت به امانتهایى كه نزدشان گذاشته شده و نسبت به عهد و پیمانى كه با دیگران مىبندند، احساس مسئولیت مىكنند و آنها را رعایت مىكنند.
بزرگترین امانت همان امانت بندگى و مسئولیتى است كه خداوند بر عهدهى انسان قرار داده و او را به اطاعت از فرمان او – جلّ جلاله – و درخواست كمک از او سفارش كرده است. افراد مؤمن نسبت به این امانت بسیار بزرگ، احساس مسؤلیت مىكنند و در اداى آن نهایت تلاش و سعى خود را مىكنند و در حفظ آن مىكوشند. علاوه بر این امانت بزرگ، نسبت به حفظ امانتهاى دیگرى كه دیگران نزد آنها به امانت مىگذارند احساس مسؤلیت مىكنند و در نگهدارى آنها تلاش مىكنند.
نمازگزاران واقعى نسبت به عهد و پیمانى كه مىبندند و بزرگترین آنها همان عهد و پیمان بندگى با خداست([۹]). بعد از آن عهد و پیمانهایى است كه با همنوعان خود مىبندند، محافظ و نگهدارنده هستند.
بندگان [واقعى] خدا، باید نسبت به عهد و پیمان بزرگى كه با خدا بستهاند و خدا با آنان بسته است (عهد و پیمان بندگى و این كه تنها بندهى او باشند) و نیز نسبت به عهد و پیمانى كه با یكى از همنوعان خود مىبندند وفادار باشند و در آن خیانت نكنند.
﴿وَٱلَّذِينَ هُم بِشَهَٰدَٰتِهِمۡ قَآئِمُونَ ٣٣﴾ [المعارج: ۳۳]. آنان كه با تمام توان شهادتهایى را كه بر عهدهى آنهاست ادا مىكنند و آن را آنگونه كه خداوند متعال از آنان مىخواهد، انجام مىدهند و هرگز آن را كتمان نمىكنند.
بزرگترین شهادتى كه مؤمن ادا مىكند، شهادت بر وحدانیت خدا و فرمانروا و فریادرس بودن او و شهادت بر پیامبرى محمدمصطفی r است: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ».
اداى این شهادت بزرگ و آنگونه كه مقبول خداست، اینگونه تحقق مىیابد: پس از اعلام آن، انسان در تمامى جوانب زندگى باید تنها مطیع فرمان خدا باشد، و تنها او را فریادرس خود بداند و از او كمک بخواهد و بر او توكل كند، و اگر لحظاتى مطیع فرمان غیر خدا بود و غیر او – جلّ جلاله – را به فریاد خواند و بر غیر او توكل كرد، فوراً به سوى خدا بر گردد و توبه كند. و شهادت بر پیامبرى حضرت محمد r اینگونه تحقق مىیابد كه الگوى انسان در تمام جوانب زندگى و به ویژه در مسیر بندگى خدا – جلّ جلاله -، باید ایشان r باشد.
شهادت دیگرى كه بر عهدهى انسان است این است كه در آنچه مىداند و بر آن آگاه است آن را گواهى دهد و هرگز مانعى او را از اداى آن منع نكند و هرگز آن را كتمان نكند.
﴿وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ يُحَافِظُونَ ٣٤﴾ [المعارج: ۳۴]. «آنان كه بر [اوقات و اركان و روح [نمازهایشان مراقب و مواظب هستند». آنان به گونهاى مراقب و مواظب نمازهایشان هستند كه خود نماز وسیلهاى براى محافظت از آنها شده است. آنها چنان بر نمازهایشان مراقبت دارند كه هرگز اجازه نمىدهند نمازهایشان دچار كوچكترین مشكلى شود و بر رعایت ظاهر و باطن آن مواظبت دارند. آنچه در نماز و دعا لازم و ضرورى است، كاملاً رعایت مىكنند و به گونهاى آن را ادا مىكنند كه نماز خود وسیلهاى بازدارنده از دچار شدن آنها به هر گونه اعمال زشت و ناپسند مىشود و این معناى همان چیزى است كه مىفرماید: ﴿إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ تَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ﴾ [العنكبوت: ۴۵]([۱۰]).
و سرانجام در بیان جزا و پاداش نمازگزاران واقعى مىفرماید:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ فِي جَنَّٰتٖ مُّكۡرَمُونَ ٣٥﴾ [المعارج: ۳۵]. «آنان در باغهاى بهشت مورد احترام هستند».
در جاى دیگر وقتى در مورد صفات مذكور بحث مىكند این جمله را نیز به آن اضافه مىكند و مىفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢﴾ [المؤمنون: ۲]. «و آنان كه در نمازها و دعاهایشان خاشع و فروتن هستند» و خود را در برابر خداوند متعال ضعیف نشان مىدهند؛ زیرا مىدانند كه ذاتاً به خداوند متعال نیازمندند و اگر آن ذات مقدس به آنان توجه نكند و امكانات را برایشان فراهم نكند و موانع را از سر راهشان بر ندارد، هیچ قدرتى قادر به چنین كارى نیست. به همین خاطر است كه وقتى در حضور خداوندِ خود قرار مىگیرند و از او درخواست كمک مىكنند، تمام وجودشان خاشع و خاضع مىگردد. حقیقت مطلب و واقعیت امر این است كه انسان در نماز باید اینگونه باشد.
[۱]– در حدیث صحیح وارد شده است که “لایرد القدر إلا الدعاء” أخرجه أحمد (۵/۲۷۷)، والترمذی فی القدر (۲۱۳۹)، وابن ماجه في المقدمة (۹۰)، وحسنه الألبانی في صحیح الجامع (۷۶۸۷).
یعنی جز دعا چیز دیگری نمی تواند “قدر” را تغییر دهد. یعنی دعا در تقدیر انسان نقش دارد، بنابراین انسان نباید دست از دعا بردارد و باید همیشه دعا به درگاه خدا کند، ثانیا: انسان تا اتفاقی نیفتاده از کجا می داند که چگونه برایش مقدر شده است پس ما باید همیشه دعا کنیم و از خداوند عز و جل بخواهیم که ما را توفیق دهد و ما را به راه و کردارنیک هدایت نماید.
[۲]– استاد بزرگوار / در چهار نوار به صورت مفصل به مسئلهى نماز پرداختهاند كه خوانندگان محترم را به استماع این مطالب توصیه مىكنم. البته این مطالب نوشته شده و به چاپ رسیده است.
[۳]– تشبیه كعبه به پایتخت خداوند تنها و تنها جهت فهم مطلب است و بس.
[۴]– بركت یعنى استمرار درود و تحیت و سلام و هر آنچه خیر و نیكى است.
[۵]– همانطور كه قبلاً نیز گفتیم بیشتر مثالها به خاطر فهم مطالب است.
[۶]– البته «جن» نیز در این ویژگىها، همچون انسان است.
[۷]– در زمان قدیم مسألهى كنیز وجود داشته و این كنیزان با شروطى مىتوانستند براى مردان حكم همسر داشته باشند، اما فعلا به علت ضعف مسلمانها و ترک فریضهی جهاد کنیز و غلام نیز از بین رفته است.
[۸]– زوج همچنان كه مشخص است به مرد و زنى گفته مىشود كه بر اساس شریعت خدا به عقد هم در آمده باشند. عقد كردن نیز خود برنامه و چارچوبى دارد كه باید كاملاً رعایت شود. مردى كه به خدا ایمان دارد و مىخواهد در مسیر بندگى خدا گام بردارد و حركت كند نمىتواند با هیچ زن دیگرى خارج از این چارچوب ارتباط و علاقه برقرار كند و زن هم اینگونه است؛ مثلاً مرد مسلمان هرگز نمىتواند به طور موقت و براى مدت كمى با زنى ازدواج كند و با او ارتباط جنسى برقرار كند. یا آنچه در میان اهل سنّت وجود دارد و به آن «جَحش» گفته مىشود در دین خدا اصل و اساس ندارد و امرى ناپسند و غیر مشروع است. «جحش» عملى است كه درآن زنى سه طلاق داده مىشود و برگشت او نزد همسرش محال است مگر اینكه با فرد دیگرى ازدواج كند و از او طلاق بگیرد یا آن مرد فوت كند. حال این زن به صورت مخفیانه با مرد دیگرى براى مدت بسیار كمى مثلاً یک شب عقد مىشود و پس از آن، مرد او را طلاق مىدهد و آن زن نزد همسر قبلى خود كه او را سه طلاق داده بر مىگردد؛ چنین كارى غیرشرعى است و هر كه از خدا بترسد حق ندارد چنین كارى را انجام دهد.
[۹]– ﴿أَلَمۡ أَعۡهَدۡ إِلَيۡكُمۡ يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَّا تَعۡبُدُواْ ٱلشَّيۡطَٰنَ﴾ اى آدمیزادگان مگر من به شما امر نكردم كه اهریمن را پرستش نكنید؟ [یس: ۶۰].
[۱۰]– مسلماً نماز [انسان را] از گناهان بزرگ و كارهاى ناپسند باز مىدارد.