نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی
پاسخ تفصیلی این مخالفان مکتبهای تربیت دینی و شیوه ادیان را در تربیت انسان، به دکتر هنری لانگ روانپزشک آمریکایی میسپاریم. وی نویسنده کتاب (بازگشت به ایمان) است و نظریاتی را که بعضی مکتبهای روانشناسی معاصر رواج دادهاند، نادرست میشمارد. میگوید:
تربیت کودکان از دشوارترین و مهم ترین و دقیقترین وظائف اجتماعی است. دشواریهای تربیت کودکان بسیار پیچیده و سر در گم است، و آنقدر ابعاد گوناگون دارد که پدران برای حل آن مشکلات، بالاخره به يک پشتوانه خارجی نیاز دارند. هرچند آن پشتوانه ناچیز و ساده باشد. طبیعی بود که وقتی پدران روشنفکر خود را از عقاید مذهبی بی نیاز دیدند، و معتقدات دینی شان را دور انداختند، در پی یافتن قبله جدیدی برآیند که آن پشتوانه را از راه دیگری برایشان فراهم گرداند. کسی یا چیزی را در برابر خودشان ندیدند، بجز دانش روانشناسی مخصوصکودکان، اما روانشناسی کودکان هم آمادگی لازم را برای در اختیار گذاشتن آن پشتوانه نداشت، زیرا اعتماد به این دانش تا آن وقت هنوز از يک حد اعتماد نظری نگذشته بود و جنبه عملی بخود نگرفته بود، و براهین عملی این دانش با وجود چند گانگی نظریات روانشناسی کود، هنوز در گهواره بودند و دوران شیرخوارگی را میگذرانیدند.
اینجا بود که پدران به تئوری های روانشناسی کودک گردن نهادند. شاخص ترین تئوری این بود که تنبیه بدنی از جهت روانی زیان آوراست. و بهتر است که کودک را برای انجام دادن کار مورد نظر به ترتیبی قانع کننده نه اینکه با زور و فشار او را وادار کنند، و نباید کودک را تحت فشار قرار داد. بلکه بعکس باید به او فرصت داد تا خودش را نشان بدهد… و باید به كودكان يک مقرّری روزانه یا هفتگی یا ماهیانه منظم داد، تا ارزش پول را درک کنند، و بعضی کودکان طبیعتاً عصبی یا بسیار حسّاس و زودرنج به دنیا میآیند، و اینگونه کودکان را نباید وادار کرد که همان کارهایی را که دیگر کودکان میکنند انجام بدهند. اما، متأسفانه هیچ برهان علمی یا روانی صحت این نظریات را تأیید نکرد، بلکه بعکس ثابت گردید که همه این تئوری ها غلط هستند!))
این اندیشمند آمریکایی پس از آنکه همۀ این طرز تفکرهای به اصطلاح علمی را که روزگاری رواج یافته بودند فرو میریزد، ضرورت بازگشت به دین را مطرح میکند، و توصیه میکند که شیوه های دینی در تربیت کودکان و بهسازی رفتار و سازماندهی اخلاقشان مورد توجه قرار گیرد.
بنابراین بهتر از هر تربیت دیگری این است که به او بگوییم : این کار خوب است، زیرا خدا به آن فرمان داده است و آنرا دوست دارد و میپسندد و برای انجام آن پاداش بهشت میدهد. یا: این کار بد است، زیرا خدا از آن نهی کرده و از این کار خوشش نمیآید، و نمیپسندد، و برای این کار کیفر آتش را در نظر گرفتهاست. از این رو، شیوۀ پدرانی را که از این روش قانع کننده پذیرفتن دست برمیدارد و به روش هایی که نه درستی آنها ثابت شده است و نه سودمندی آنها، روی میآورند، محکوم میکند. میگوید:((از بسیاری پدران شنیده ایم که میگویند : ما فرزندانمان را به آموزشگاههای دینی یا عبادتگاهها نمیفرستیم. تا وقتی که به سنی برسند که همه چیز را تشخیص بدهند. اما وقتی در برابر این سؤال قرار میگیرند جوابی ندارند . وقتی از آنان میپرسیم: آیا آنوقت فکر میکنید این بچه ها همان شعور توانای تمیز دادن درست و نادرست را که مادر این محیط ها مییافتیم، کسب میکنند؟ آیا فکر میکنید، این بچه ها به همان الگوهای اخلاقی واضح و روشنی که ما از آغاز کودکی به آنها ایمان آورده ایم، ایمان پیدا میکنند؟ !
گفتیم که باید به کودکان بگوییم که بعضی کارها خطاست و بعضی صواب، زیرا خدای متعال درست و نادرست را برای ما بیان کرده است، یا در کتاب خدا بیان شده است. ممکن است این شیوه یک شیوه ساده و ابتدائی باشد، اما، شکی نیست که تأثیرات مطلوبی دارد، که ما با این روش تربیت شدیم، دست کم بسیاری کارهای نیک و بد را به همین وسیله تشخیص دادیم، اما، امروزه ما به فرزندانمان چه میگوییم؟ میگوییم: این کار نادرست است، و این کار درست، زیرا ما اینطور تشخیص میدهیم! یا برای اینکه جامعه اینطور تشخیص داده است! !
آیا این توضیح امروزی ما آن توان و قدرت توضیح قدیمیها را دارد؟! آیا همان تأثیر را دارا است؟ و آیا کودکان ما ارزشهای اخلاقی اساسی را در زندگی بدون آنکه به فشار اعتقادات دینی نیازی باشد، فرامیگیرند؟ همان ارزشهایی را که ما پذیرفته ایم و آنها را قبول داریم. حتی پس از آنکه ما دیگر پشتوانه های الهی آنها را قبول نداریم؟!»
بعد در فصل دیگری که به بررسی اهمیت کمکهایی که دین در زمینه تربیت فرزندانشان، و تهذیب اخلاقشان و تکوین شخصیت آنان، در اختیار پدران قرارمیدهد، میپردازد، بار دیگر به سراغ همین مطلب میآید و میگوید :((بدیهی است که کودکان با هم تفاوتهایی دارند، چه از نظر طبیعت هایشان و چه از نظر وراثت . اما، هر قدر این طبیعت یا وراثت پاکیزه و خوب باشد، بدون يک نظام و سیستم ، عادات اصلی را نمیتوان در وجود كودک ريشه دار گردانید، از طرفی هم، چون كودک عملاً از نظام و سیستم خوشش نمیآید، و عکس العمل منفی در برابر آن دارد، هرگاه بخواهیم عادات خوب را در وجود او رشد بدهیم، که راهی جز این نداریم، باید از هر وسیله ای که بتواند در سرعت بخشیدن به تحصیل این عادتهای خوب مؤثر باشد یا بنحوی کودکان را به این امر وارد کند، استفاده کنیم . اين يک واقعیتی است که بیشتر پدران شدیداً نیازمند پند و اندرز دیگران در اثنای کوششهای خودشان برای نشانیدن نهال عادتهای مطلوب در اخلاق و روحیه کودکانشان هستند.
اگر مطلوب را از هردو جنبۀ عقلی و روانی آن مورد بحث و بررسی قرار دهیم، در مییابیم که عمده ترین منابع این کمک جانبی همان دین است . ایمان به وجود خدا و پیامبران و کتابهای آسمانی برای پدر و مادر يک پناهگاه ایمن و قابل اعتماد به وجود میآورد که میتوانند در تربیت فرزندانشان به آن پناه برند، و به آنان يک تسلط فوق العاده بر کودکانشان میبخشد که حتی اگر به مبانی دینی هم ایمان نداشته باشند، به آن نیازمند هستند. این پدرانی که پیاپی سؤال میکردند که چگـونه عادتهای اخلاقی فرزندانشان را شکل بدهند و به ثمر برسانند، در حالی که خودشان از آن تأثیرات دینی که در دوران کودکی اخلاق آنان را شکل داده است، تهی هستند، درواقع با مشکلی حل نشدنی رویاروی اند. زیرا، تاکنون جایگزین کامل و مطلوبی برای آن نیروی سهمگین که دستاورد ایمان به آفریننده و آن نظام اخلاقی الهی در دلهای مردمان است، یافت نشده است. پدرانی که تحت تأثیر فرهنگ زمان، و افکار ضددینی شان، خود را از قید ایمان رهایی داده اند، همواره سرگردان خواهندبود و راه به جایی نخواهند برد. آن وقت، این آدمهای سرگردان چگونه میتوانند پناهگاهی برای فرزندانشان باشند؟
در صورتی که این پناهگاه قابل اعتماد دینی وجود نداشته باشد یا نخواهند ازآن استفاده کنند، پدران تنها راهی که دارند این است که در مورد هر پدیده و شرایطی که روزانه با آن برخورد میکنند، و در رابطه با هريک از عادتهایی که میخواهند نهال آن را در وجود فرزندانشان بنشانند، باید بسیار بیندیشند، و تعمّق و تأمل کنند، و دست به تحقیق وسیع بزنند تا بتوانند در هريک از آن موارد مرزهای درست و نادرست و خیر و شر را برای فرزندانشان مشخص گردانند. و هر قدر که فرزندشان بزرگتر میشوند و رشد بیشتری پیدا میکند، و بیشتر تحت تأثیر سلطه های گوناگون جامعه، با اهداف و مقاصد و تمایلات و جهتگیری های گوناگون، قرار میگیرد، و با مدرسه و همسایگان و دوستان و شهرش روابط بیشتری برقرار میکند، کار دشوارتر میگردد، و پیچیدگی کار بیشتر میشود. زیرا، تربیت فرزندان واقعاً تكليف طاقت فرسایی است. همین نابسامانی و تزلزلی که در اندیشه و عمل بسیاری از پدران در این روزگار مشاهده میکنیم، گواهی راستین بر این حقیقت است . دین تنها نیرویی است که میتواند به انسان در زمینه حل آن مشکلات اخلاقی و عقلی که ناگزیر وجود دارند، مدد برساند. مشکلاتی که همواره آسایش و آرامش پدران و فرزندان و همۀ افراد جامعه را برهم میزنند. شما در این جهان نابسامان، که هرچند یکبار مردم بر علیه رژیم حاکم دست به شورش میزنند. و خواهان تغییر دادن آن میشوند، غیر از خدای یگانه پناهگاه زنده و ثابت و پایداری که در معرض تغییر و تبدیل قرار نگیرد، نخواهد یافت.
آن کودکی که از همان آغاز کودکی وجود خدا را پذیرفته، و به عنوان تعیین کننده مرز خیر و شر و نیکی و بدی، فرمان خدا را گردن نهاده است، و خود بخود يک عامل پیش برنده در درون خویش دارد که او را بسرعت بسوی عادتهای پسندیده پیش میبرد. بجای آنکه کاخ اعمال و کردارش را بر پایه دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی های خودش استوار سازد، کردارش را براساس درست و نادرست پایه ریزی میکند. ممکن است روزی ببیند که میخواهد از مادرش فرمان نبرد، ولی بخوبی درک میکند که دارد اشتباه میکند. ممکنست يک روز پس از آنکه اجناس مورد نیاز ما را از بازار خریده و آورده است، دوست داشته باشد که بقیه پول را به مادر برنگرداند، اما به خوبی میداند که این کار درست نیست . ممکنست بهنگام بازی با دوستانش اصلا دوست نداشته باشد که از اریکه منم منم و انانیت خویش پایین بیاید، اما خود را به این امر وادار میسازد.
طبیعی است که این روش چندان هم ساده و آسان نیست . اما، خیلی زود میتواند نیروی تشخیص بین انگیزه های مشخص و خودخواهانه و عادتهای پسندیده را بصورت يکعادت در وجود آنان به وجود بیاورد، و بطور خلاصه، تفكيک ميان لذت های نفسانی و احساس تکلیف را برایشان میسر گرداند.
جای تردید نیست که چیره شدن انسان برتنبلی جسمانی و عقلانی اش، و غلبه یافتن وی بر انگیزه های طبیعی نهفته در درون او، شیوه درست تحصیل عادتهای لازم برای یک انسان موفق است. درست به همان اندازه که دین، کودکان را به این صفات پسندیده ای که باید بیاموزند ملزم میگرداند، و این صفات را بر آنان تحمیل میکند، کودکان به سرعت بسوی ویژگیهای یک شخصیت ارزنده پیش میروند. دكتر لينک تأکید میکند بر اینکه دروس دینی، و رفت و آمد به عبادتگاهها عمیق ترین آثار را در جان كودک باقی میگذارد. و لذیذترین میوه را به بار میآورد . چنانکه آزمایش های فراوان و مقایسه هایی که میان کودکان شده است، این مطلب را به بشارت رسانیده است. در این باره میگوید :
((هر قدر بدی ها و جنبه های منفی که ما در عبادتگاهها سراغ داریم، و اشکالاتی که در شنیدن موعظه های دینی بنظرمان میرسد، زیاد باشند، بهرحال این اماکن میتوانند ما را در پایه ریزی اصول صحیح تشخیص درست و نادرست، تفكیک انگیزه های شخصی و غیر شخصی در وجود کودکان یاری کنند همچنین، در نشانیدن نهال ایمان به خدا و اعتقاد به نظام اخلاقی الهی بعنوان منبع آن اصول به ما کمک میکنند. بنابراین، عبادتگاهها دستاوردهای زیادی برای پدران و مربیان جامعه دارند، و بهترین زمینه را برای آنان فراهم میآورند، تا پایه های اصلی تکوین اخلاق انسانی و شخصیت موفق را در وجود کودکانشان بگذارند . روی این حساب، جای شگفتی نیست که آزمایش های مذکور ما را به این نتیجه برسانند کودکانی که مرتباً دروس دینی را استماع میکنند، نسبت به کودکانی که این دروس را استماع نمیکنند، ویژگیهای شخصیتی بارزی دارند، و کودکانی که پدر و مادرشان به عبادتگاه میروند، شخصیتی بهتر و سالم تر از کودکانی که پدر و مادرشان به عبادتگاه نمیروند، دارند.
پس از مطالعه دقیق بر روی ده هزار نفر، برای من روشن شد که کسانی که بطور مرتب به عبادتگاهها میروند، از ویژگیهای شخصیتی بهتر و برتر نسبت به کسانی که به عبادتگاه ها نمیروند، برخوردارند .
دكتر لينک به این اندازه هم بسنده نمیکند. اصرار میورزد که باید هرچه زودتر و در سنین پایین تر که نهال وجودشان هنوز تر و تازه است، این درسها را به کودکان بدهند. هرچند همه چیزهایی که به آنان گفته میشود نفهمند. بنظر وی، اشتباه و مخاطره انگیز است که این دروس دینی را تا سنین بالاتر که بهتر میفهمند به تأخیر بیندازند! میگوید: مناسبترین وقت برای آنکه به کودکان یاد بدهیم که چگونه انگیزه های شخصی خودشان را پیرو ارزشهای والای معنوی سازند، همان سنینی است که کودکان میتوانند هرچه را که به آنان گفته میشود بپذیرند، و بدون اینکه بفهمند. حال، اگر عقیده پدران بر آن قرار گیرد که فرزندانشان را به این کلاس های دینی نفرستند تا به سنی برسند که هرچه را میشنوند بخوبی بفهمند، درواقع يک اصل مهم را از نظر دور داشته اند. زیرا، وقتی کودکان به سنی برسند که همه آنچه را که در اطرافشان میگذرد بخوبی درک کنند، دیگر وقت گذشته است و دیگر نمیشود نابسامانیهای فکری و شخصیتی آنان را اصلاح کرد، و به این ترتیب گرانبهاترین سالهای عمر کودکانشان تباه شده است .
محقق نامبرده، گفتارش را در زمینه تعلیم و تربیت با این سطور درخشان به پایان میبرد:
((میدان تعلیم و تربیت نیاز مبرم دارد به اینکه ارزش ها و واقعیت های اساسی را در ارتباط با طبیعت بشری و دسته بندی گروههای انسانی از نظر اخلاقی و روانی فراهم آورد، تا بتوان آداب و رسوم ارزشمندی را که بنی نوع بشر طی اعصار و قرون ، بدست آوردهاند، محفوظ داشت. و در جای درخور و لایقشان قرار داد، و تا بتوان این تاخت و تازهای بی رویه و این افکار خودخواهانه انسان معاصر را تابع نظامی غیر شخصی برای زندگی انسان گردانید. و شما مکتبی را که بتواند میان ارزشهای کهن پیشین و اصول ارزش نوین جهان معاصر جمع کند، بجز دین نخواهید یافت.»
منبع: نقش ایمان در زندگی