قلب رسول خدا سرچشمهي مهرباني و محبت است
روزي از روزها، رسول خدا صلي الله عليه و سلم با جمعي از اصحابش به باغي كه در نزديكي شهر بود رفتند تا هم قدري استراحت كنند و هم روزي را در ميان سرسبزي طبيعت و آبهاي جاري سيري كنند و از ديدن درختان و گلها و پرندگان لذت ببرند.
ياران رسول خدا اوقات خوشي را در ميان گلها و كنار آبها گذراندند. احاديثي از رسول الله صلي الله عليه و سلم ياد گرفتند، ساعتي را هم به گفتگو و شوخي و خنده گذراندند، با هم مسابقه دادند و …
وقت آماده كردن نهار شد. همگي برخاستند تا غذا را حاضر كنند. رسول خدا صلي الله عليه و سلم هم برخاست تا به ديگران كمك كند. ايشان شروع كرد به جمع كردن شاخههاي خشكيدهي درختان تا با آن آتش روشن كنند.
يكي از اصحاب كمي از ديگران دور شد. سر راهش به درختي رسيد كه روي يكي از شاخههايش لانهي پرندهايي بود. يكي از همان پرندگان زيبا و رنگارنگي كه سرتاسر باغ را پر كرده بودند.
صحابي از درخت بالا رفت و داخل لانه را نگاه كرد. سه عدد تخم و دو جوجه در داخل لانه بود. او لانه را برداشت و با خود برد. سپس به كار خود ادامه داد…
اندكي بعد، پرندهي زيبا، خوشحال و شاد به لانهاش برگشت تا كار نگهداري از جوجهها و خوابيدن روي تخمها را ادامه دهد. اما وقتي جاي خالي لانهاش را ديد، دلش به درد آمد و به گريه افتاد.
از آن طرف، موقع غذا، رسول خدا و يارانش دور هم نشسته بودند و مشغول خوردن غذا بودند. ناگهان پرندهايي توجه رسول خدا را به خود جلب كرد. او به طرف رسول خدا پرواز كرد و شروع كرد به بال بال زدن در چند قدمي ايشان. و در اين حال اندوه چهرهاش و قلبش را فرا گرفته بود.
هنگامي كه رسول خدا، اين الگوي مهربان و دلسوز ما مسلمانان اين صحنهي تاثر برانگيز و تكان دهنده را ديد، با لحني كه نشان از سرزنش و نصيحت داشت، به يارانش فرمود:
«كداميك از شما قلب اين پرنده كوچك و بيگناه را به درد آورده است؟»
«آن صحابي كه به طرف لانهي پرنده رفته بود گفت: من تخمها و جوجههايش را برداشتهام اي رسول خدا».
رسول الله صلي الله عليه و سلم فرمود: «فوراً آنها را به او بازگردان».
صحابي بزرگوار بيدرنگ از جاي خود برخاست و به طرف لانهي پرنده رفت. سپس تخمها و جوجهها را سرجاي خود گذاشت. و همان جا ايستاد و منتظر ماند تا لبخند و شادي را كه به چهرهي پرندهي غمگين بازگشته بود ببيند.
عن ابن مسعود رضي الله عنه، قال: كنّا مع النّبيّ صلي الله عليه و سلم في سفرِ، فانطلق لحاجته فرأيناه حُمَّرةً معها فرخان، فأخذنا فرخيها، فجاءت الحُمَّرة فجعلَت تفرش، فجاءالنبي صلي الله عليه و سلم فقال: «من فجّع هذه بولدها ؟ ردوا ولدها إليها».
ابن مسعود گفت: در سفري با پيامبر همراه بوديم. پيامبر براي انجام كاري رفته بود. ما بلبلي را يافتيم كه دو جوجه به همراه داشت. ما جوجههايش را گرفتيم. پرنده از شدت ناراحتي به طرف ما آمد در حاليكه پرهايش را پايين انداخته بود. وقتي كه رسول خدا تشريف آوردند و اين صحنه را ديدند، فرمودند: «چه كسي اين پرنده را به خاطر جوجههايش دچار فاجعه و مصيبت كرده است؟ فرزندش را به او برگردانيد».