نگرانی از مرگ
مرتضی مطهری
لازم است به این نکته توجه کنیم که ترس از مرگ و نگرانی از آن ، مخصوص انسان است. حیوانات درباره مرگ،فکر نمی کنند. آنچه در حیوانات وجود دارد غریزه فرار از خطر و میل به حفظ حیات حاضر است. البته میل به بقاء به معنای حفظ حیات موجود، لازمه مطلق حیات است، ولی در انسان، علاوه بر این توجه ه اینده و بقاء در اینده نیز وجود دارد. به عبارت دیگر در انسان آرزوی خلود و جاویدان ماندن وجود دارد و این آرزو مخصوص انسان است. آرزو فرغ بر تصور آینده و آرزوی جاویدان ماندن، فرع بر اندیشه و تصور ابدیت است و چنین اندیشه و تصوری از مختصات انسان است. علیهذا ترس و خوف انسان از مرگ که همواره اندیشه او را به خود مشغول می دارد چیزی جدا از غریزه فرار از خطر است که عکس العملی است آنی و مبهم در هر حیوانی در مقابل خطرها. کودک انسان نیز پیش از آنکه آرزوی بقاء به صورت یک اندیشه در او رشد کند به حکم غریزه فرار از خطر، از خطرات پرهیز کند.
« نگرانی از مرگ» زاییده میل به خلود است، و از آنجا که در نظامات طبیعت هیچ میلی گزاف و بیهوده نیست، می تواند این میل را دلیلی بر بقاء بشر پس از مرگ دانست. این که ما از فکر نیست شدن رنج می بریم خود دلیل است بر اینکه ما نیست نمی شویم. اگر ما مانند گلها و گیاهان، زندگی موقت و محدود می داشتیم آرزوی خلود به صورت یک میل اصیل در ما بوجود نمی آمد. وجود عطش دلیل وجود آب است. وجود هر میل و استعداد اصیل دیگر هم دلیل وجود کمالی است که استعداد و میل به سوی آن متوجه است. گویی هر استعداد سابقه ای ذهنی و خاطره ای است ازکمالی که باید بسوی آن شتافت. آرزو و نگرانی درباره خلود و جاودانگی که همواره انسان را به خود مشغول می دارد، تجلیات و تظاهرات نهاد و واقعیت نیستی ناپذیر و مشهودات انسان در عالم بیداری است. آنچه در عالم رؤیا ظهور می کند تجلی حالتی است که قبلاً در عالم بیداری در روح ما وارد شده و احیاناً رسوخ کرده است؛ و آنچه در عالم بیداری به صورت آرزوی خلود و جاودانگی در روح ما تجلی می کند که به هیچ وجه با زندگی موقت این جهان متجانس نیست، تجلی و تظاهر واقعیت جاودانی ماست که خواه ناخواه از « وحشت زندان سکندر» رهایی خواهد یافت و « رخت بر خواهد بست و تا ملک سلیمان خواهد رفت». مولوی این حقیقت را بسیار جالب بیان کرده تا آنجا که می گوید:
پیل باید تا چو خسبد اوستان خواب بیند خطه هندوستان
خر نبیند هیچ هندستان به خواب خر زهندستان نکرده است اغتراب
ذکر هندستان کند پیل از طلب پس مصور گردد آن ذکرش به شب
اینگونه تصورات و اندیشه ها و آرزوها نشاندهنده آن حقیقتی است که حکما و عرفا آن را « غربت» یا« عدم تجانس» انسان در این جهان خاکی خوانده اند.
مرگ، نسبی است
اشکال مرگ از اینجا پیدا شده که آن نیستی پنداشته اند و حال آنکه مرگ برای انسان نیستی نیست، تحول و تطور است، غروب از یک نشئه و طلوع در نشئه دیگر است؛ به تعبیر دیگر، مرگ نیستی است ولی نه نیستی مطلق بلکه نیستی نسبی، یعنی نیستی در یک نشئه و هستی در نشئه دیگر.
انسان مرگ مطلق ندارد. مرگ، از دست دادن یک حالت و بدست آوردن یک حالت دیگر است و مانند هر تحول دیگری فناء نسبی است. وقتی خاک تبدیل به گیاه می شود، مرگ او رخ می دهد ولی مرگ مطلق نیست؛ خاک شکل سابق و خواص پیشین خود را از دست داده و دیگر آن تجلی و ظهوری را که در صورت جمادی داشت ندارد؛ ولی اگر از یک حالت و وضع مرده است، در وضع و حالت دیگری زندگی یافته است.
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟
حمله دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن زجو کل شیء هالک الا وجهه
دنیا، رحم جان
انتقال از این جهان به جهان دیگر به تولد طفل از رحم مادر بی شباهت نیست. این تشبیه از جهتی نارسا و از جهتی رساست. از این جهت نارساست که تفاوت دنیا و اخرت عمیق تر و جوهری تر از تفاوت عالم رحم است. رحم و بیرون رحم، هر دو قسمتهایی از جهان طبیعت و زندگی دنیا می باشند، اما جهان دنیا و جهان آخرتدو نشئه و دو زندگی اند با تفاوتهای اساسی ولی این تشبیه از جهتی دیگر رساست از این جهت که اختلاف شرایط را نشان می دهد. طفل در رحم مادر به وسیله جفت و از راه ناف تغذیه می کند ولی وقتی پا به این جهان گذاشت آن راه مسدود می گردد و از طریق دهان و لوله هاضمه تغذیه می کند در رحم ششها ساخته می شود اما بکار نمی افتد و زمانی که طفل به خارج از رحم منتقل شود، ششها مورد استفاده او قرار می گیرد.
شگفت آور است که جنین تا در رحم است کوچکترین استفاده ای از مجرای تنفس و ریه ها نمی کند و اگر فرضاً در ان وقت این دستگاه لحظه ای بکار افتد منجر به مرگ او می گردد این وضع تا آخرین لحظه ای که در رحم است ادامه دارد ولی همینکه پا به بیرون رحم گذاشت ناگهان دستگاه تنفس بکار می افتد و از این ساعت اگر لحظه ای این دستگاه تعطیل شود خطر مرگ است.
اینچنین، نظام حیات قبل از تولد با نظام حیات بعد از تولد تغییر می کند کودک قبل از تولد در یک نظام حیاتی و بعد از تولد در نظام حیاتی دیگر زیست می نماید اساساً جهاز تنفس با اینکه در مدت توقف در رحم ساخته می شود برای آن زندگی یعنی برای مدت توقف در رحم نیست یک پیش بینی و آمادگی قبلی است برای دوره بعد از رحم جهاز باصره و سامعه و ذائقه و شامه نیز با آنهمه وسعت و پیچیدگی هیچکدام برای آن زندگی نیست برای زندگی در مرحله بعد است.
دنیا نسبت به جهان دیگر مانند رحمی است که در آن اندامها و جهاز های روانی انسان ساخته می شود و او را برای زندگی دیگر اماده می سازد. استعدادهای روانی انسان بساط و تجرد، تقسیم ناپذیری و ثبات نسبی« من» انسان، آرزوهای بی پایان اندیشه های وسیع و نا متناهی او همه، ساز و برگهایی است که متناسب با یک زندگی وسیعتر و طویل و عریضتر و بلکه جاودانی و ابدی است آنچه انسان را «غریب» و « نا متجانس» با این جهان فانی و خاکی می کند همینهاست. آنچه سبب شده که انسان در این جهان حالت « نیی» داشته باشد که او را از« نیستن» بریده اند « از نفریش مرد وزن بنالد» و همواره جویای « سینه ای شرحه شرحه از فراق» باشد تا« شرح درد اشتیاق» را بازگو نماید همین است و آنچه سبب شده انسان خود را « بلند نظر پادشاه سدره نشین» بداند و جهان را نسبت به خود « کنج محنت آباد» بخواند و یا خود را « طایر گلشن قدس» جهان را « دامگه حادثه» ببیند همین است.
قرآن کریم می فرماید: (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ ) مؤمنون/۱۱۵
« آیا گمان بردید که ما شما را ( با این همه تجهیزات و ساز و برگها ) عبث آفریدیم و غایت و هدفی متناسب با این خلقت و این ساز و برگها در کار نیست و شما بسوی ما بازگردانده نمی شوید؟»
اگر انسان با این همه تجهیزات و ساز و برگها بازگشتی به سوی خدا به سوی جهانی که میدان وسیع و مناسبی است برای این موجود مجهز نداشته باشد درست مثل این است که پس از عالم رحم، عالم دنیایی نباشد و تمام جنین ها پس از پایان دوره رحم فانی گردند این همه جهازات باصره و سامعه و شامه و مغز و اعصاب و ریه و معده که به کار رحم نمی خورد و برای زندگی گیاهی رحم زائد است لغو عبث آفریده شود و بدون استفاده از آنها رهسپار عدم گردد.آری مرگ پایان بخشی از زندگی انسان و آغاز مرحله ای نوین از زندگی او است. مرگ نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنیا تولد است همچنانکه تولد یک نوزاد نیز نسبت به دنیا تولد و نسبت به زندگی پیشین او مرگ است.