سفر راه نهان، سفر از جسم به جان
طیب فربود – کارشناسی ارتباطات و مولویپژوه
مولانا جلال الدین محمد بلخی، حکیمی که به اعماق قرآن غور میکرد و مرواریدهای عالم لاهوت را در قالب شعر به عالم ناسوت ارائه میداد. مردی که نه تنها آسمانی بود و عروج میکرد، بلکه ما را تشویق به این پرواز مینمود.
به معراج برآیید اگر از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر چرخ بلندید
او شخصی بود که در اوایل قرن ششم هجری میهمان کره خاکی شد، اما تحفههایی که برای ما به ارمغان آورده است تا هزاران سال پس از حیاتش همچنان باعث ایجاد وجد و سرور در دل عاشقان میشود.
اگر عالم بقا یابد هزاران سال و من رفته
میان عاشقان هر شب، سمر باشم سمر باشم
(سمر: افسانه، حکایت، داستان)
و امروزه سرمستی این عارفِ شاعر و این شیخِ صوفی مسلک، مرزها را در هم نوردیده است و کمتر کسی را در جهان مییابیم که بهرهایی از اشعار وی نبرده باشد.
مولانا با بخشی از اشعار وحیانیش، قرآن را به گونهایی متفاوت از سایر مفسران تفسیر میکند، تفسیری که حاصل اشراق، مکاشفات و تجربههای عروجی اوست و نه تفسیری سطحی و خشک که گاها فقط به معنا کردن و توضیح کلمات کفایت میکنند. مولوی به قشر کفایت نمیکرد آن را میشکافت و مغز را استخراج میکرد و با حلاوت خاصی به شکل غزل و مثنوی در اختیار ما قرار میداد.
وی به بسیاری از اسرار قرآنی واقف بود، اما مستقیماً اجازهی بازگویی و تشریح آن را نداشت، چون محرم اسراری نمییافت و در واقع به قدر فهم افراد سخن میگفت.
آنچه میگویم به قدر فهم توست
مُردم اندر حسرت فهم درست
اما با این وجود وقتی به سورهی کهف میرسد، چنان ابیاتِ نغز و سنگینی از دهان او بیرون میجهد که گویی دری متفاوت از عالم معنا به روی ما گشوده میشود که کمتر انسان حقجو و خردطلبی را میتوان یافت که از کنار آن بیتفاوت عبور کند.
و چه زیبا میسراید…
ای بسا اصحاب کهف اندر جهان
پیش تو، پهلوی تو، هست این زمان
یار با او، غار با او در سرود
مُهر بر چشم است و برگوشت چه سود!؟
و باز در همین سوره با اشاره به آیهی ۶۶ : «قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»
(موسی بدو گفت: آیا میپذیری که من همراه تو شوم و از تو پیروی کنم بدان شرط که از آنچه مایهی رشد و صلاح میباشد و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟) (تفسیر نور)
مولوی با اشاره به این آیه خطاب به ما میگوید:
آه سرّی هست اینجا بس نهان
که سوی خضری شود موسی روان
– به راستی چه سرّی در این آیه پنهان است، که مولانا ما را متوجه آن میکند؟
– چه لزومی دارد که موسی پیامبر خدا، دنبال خضر روانه شود و از او کسب علم کند؟
– خضر از کدامین علم بهرمند بود که موسی مشتاق یادگیری آن بود؟
– علم اصیل کدام علم است؟
– علم تقلیدی چیست و علم تحقیقی کدام است؟
– مشتری علم تحقیقی کیست؟ و…
سوالاتی که مولانا در ضمن حکایات مختلف به آنها میپردازد.
مولوی نه تنها غرق در اقیانوس قرآن بود، بلکه احادیث را هم به گونهایی متفاوت با آنچه شنیدهایم، تفسیر میکرد. وی بسیار به روزهداری پایبند بود و اشعار بسیاری در رابطه با نماز، روزه و رمضان سروده است که به ذکر یک رباعی کفایت میکنیم.
خورشید و ستارگان و بدر ما اوست
بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست
عید رمضان و شب قدر ما اوست
همچنین او ارادتی ستودنی به رسول الله داشت که هنوز پس از ۸۰۰ سال اشعارش آینهی صداقت اوست.
بخت جوان یار ما، دادن جان کار ما
قافله سالار ما، فخر جهان مصطفاست
وی با کاربردی کردن قرآن در زندگی خویش وهمچنین با اقتباس از آیات قرآن جهت تشویق ما به استغفار در سحرگاهان و شب زندهداری، آن را به حرکت جنین در شکم مادر تشبیه میکند، حرکتی که در نهایت به زاده شدن و به روشنایی ختم میشود و این چنین میسراید.
شو قلیل النوم مما یهجعون
باش در اسحار از یستغفرون
اندکی جنبش بکن همچون جنین
تا ببخشندت حواس نوربین
وز جهان چون رحم بیرون روی
از زمین در عرصهٔ واسع شوی
آنکه ارض الله واسع گفتهاند
عرصهایی دان انبیا را بس بلند
آری خروج از رحم دنیا و واصل شدن به عرصهی واسع، پاداشیست که به بندگی خالصانه و سترگِ مولوی تعلق گرفت.
چرا ما راه وی را اختیار نکنیم “مگو این آرزو خام است” با خواندن مثنوی معنوی به تدریج قشر را شکافته و جویای مغز میشویم، از سورهی مکتوب به سیرت مکتوم دست خواهیم یافت و از اشارات این مرد ملکوتی بهرهها خواهیم برد و روز به روز پروردهتر و بالندهتر از پیش خواهیم شد. به قدری بر روح و روان و احساسات ما تأثیر میگذارد که حاضر میشویم به سفری که او از آن حکایت میکند، گام بگذاریم.
آری سفری مخاطرهآمیز اما ختم به نور و حقیقت.
سفری که از دانش شریعت استفاده برده و طریقت را گام به گام پیموده و تمنای وصول به حقیقت را در دل آبیاری میکنیم.
سفری که مبدأ آن جسم است و مقصد آن جان ….
سفر راه نهان کن سفر از جسم به جان کن
ز فرات آب روان کن، بزن آن آب خضر بر
و در غزلی دیگرو سفری دیگر
اما اینبار به مقصد عشق
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم
یا رب چه سعادتها که زین سفرم آمد
وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم
وقتست که برپرم چون بال و پرم آمد
وقتست که درتابم چون صبح در این عالم
وقتست که برغرم چون شیر نرم آمد
بیتی دو بماند اما بردند مرا جانا
جایی که جهان آن جا بس مختصرم آمد
آری به راستی که عروج این مرد شنیدن دارد.
آنچه گفتیم تنها استنباط ما از ساحلِ اقیانوس پر تلاطم غزلیات و مثنوی مولانا بود.
بی شک با شنا کردن در این اقیانوس و غور کردن در اعماق آن بینهایت مرواریدهای ریز و درشت را خواهیم یافت اما باید توجه داشت که این اقیانوس محرم اسرار میطلبد و الّا غرق شدن حتمی ست.
و به قول مولانا باید مرغابی بود
سر غیب آن را سزد آموختن
که ز گفتن لب تواند دوختن
درخور دریا نشد جز مرغ آب
فهم کن والله اعلم بالصواب
او به دریا رفت و مرغابی نبود
گشت غرقه، دست گیرش، ای ودود.”
سخن را پایان میبخشیم با
وعده خداوند به رسول الله از زبان شیرین و معنوی مولانا…
“مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزهت را رافعم
بیش و کمکن را ز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حدیثت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
تو به از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز روز افزون کنم
نام تو بر زرّ و بر نقره زنم
منبر و محراب سازم بهر تو
در محبت قهر من شد قهر تو
من مناره پر کنم آفاق را
کور گردانم دو چشم عاق را
چاکرانت شهرها گیرند و جاه
دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه
تا قیامت باقیش داریم ما
تو مترس از نسخ دین ای مصطفی
ای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی همخرقهٔ موسیستی
هست قرآن مر تو را همچون عصا
کفرها را در کشد چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفتهای
چون عصایش دان تو آنچه گفتهای
قاصدان را بر عصایش دست نی
تو بخسپ ای شه مبارک خفتنی”
بر ماست که مثنوی معنوی را هم در کنار قرآن و به عنوان یک تفسیر روشنگر به فرزندان خود تعلیم دهیم.
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر واحد هرچه بینی آن بت است
فرجه کن چندان که اندر هر نفس
مثنوی را معنوی بینی و بس