“زندگی تنها یک بازیست”: جهانی نا امید کننده و تاسف آور
نویسنده: حمزه تزورتزس
مترجم: علی اکبر خوشنو
« وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ»
« ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن دو است بيهوده و بيهدف نيافريدهايم .
زندگی “تنها یک بازیست”، دیدگاهی رایج دربارۀ زندگی که براساس آن تنها یک بار زنده ایم و باید از آن استفادۀ کامل را ببریم. حال باید پرسید، آیا زندگی صرفاً برای بازیست؟ اعتقاد به بازی بودن زندگی، الوهیت و یا هر شکلی از مسئولیت الهی را نادیده گرفته و یا رد میکند. حتی اگر برخی از مردم «معتقد» به دین یا خدا باشند، بسیاری دیگر همچنان مفاهیم و دلالت های داشتن چنین دیدگاههایی را نادیده میگیرند. این بحران یک ذهن سکولار است، میتوانید معتقد به خدا و ارزشهای دینی باشید، اما عملا مفاهیم و دلالتهای این عقاید را در زندگیتان نادیده بگیرید. چنین افرادی دارای ذهن ترکیبی هستند، یعنی در مواقعیبرخی از عقاید مذهبی یا معنوی را دنبال میکنند (معمولاً در مراسم تشییع جنازه، هنگام از دست دادن شغلشان، یا هنگام جدا شدن شریک زندگیشان)، اما بخش اعظمیاز زندگی آنها بر این پیش فرض است: «تنها یک بار زندگی میکنی، پس بهترین استفاده را از آن ببر»
در این مقاله به مفاهیم و دلالتهای وجودی اعتقاد به بازی بودن زندگی میپردازیم. لطفاً توجه کنید، اگر یک جهان بینی خاص دارای دلالتهای منفی باشد، بر اشتباه بودن آن اشارهای ندارد. بحث من در اینجا دربارۀ مبانی عقلی اعتقاد نیست، و در مقالهای دیگر آن را بررسی خواهم کرد.
نادیده گرفتن یا انکار خداوند و هر گونه مسئولیت الهی، منجر به کابوسی وجودی میشود. از نظر عقلانی، داشتن اینچنین دیدگاهی، منجر به نتیجه گیریهای پوچ میشود (معروف به توسل به جهل). در زمان بازی، یا برندهاید و یا بازنده. و در نهایت با باخت میمیرید؛ و بازی تمام میشود. این دیدگاه غیر منطقی و غیر عملی دربارۀ زندگی، صرفاً جهان بینی نیست که نتوان به آن نزدیک شد. اگر ادعاهای آن صحیح باشد، میبایست نتیجه گیریهای وجودی اجتناب ناپذیری را گرفت که بسیار تلخ خواهند بود. از نظر این دیدگاه، زندگی مضحک است. فرمول ساده است:رد و یا نفی خداوند، هدف الهی و مسئولیت با هیچ امید غایی و هیچ خوشبختی واقعی برابری ندارد (و همچنین موارد بیشمار دیگر). این نتیجه گیری، یک کلیشۀ دینی منسوخ شده نیست؛ بلکه نتیجۀ تفکر منطقی دربارۀ پیامدها و دلالتهای این جهان بینیاست.
هیچ امیدی نیست
امید به معنای احساس یا انتظار و تمایل برای چیزیست که اتفاق میافتد. همۀ ما به داشتن زندگی خوب، سلامتی و شغل خوب امیدواریم، و در نهایت، به زندگی سعادتمند جاودانه امیدواریم. زندگی آنچنان هدیۀ با ارزشیست که حقیقتاً هیچ کس نمیخواهد وجود آگاهانهاش به پایان برسد. بدین ترتیب، همه آرزو دارند نوعی عدالت غایی وجود داشته باشد که خطاها و نادرستیها مبدل به درستی شوند، و افراد خطاکار مسئول کار خود باشند. نکتۀ قابل توجه این است که اگر زندگی ما توام با بدبختی باشد، یا در زندگی درد و رنج را تجربه کنیم، در نهایت به آرامش، لذت و آسانی امیدوار خواهیم بود، و این بازتاب روح انسانیست؛ ما در انتهای تونل تاریک به نور امیدواریم، و برعکس اگر در زندگی آرامش و شادی داشته باشیم، میخواهیم آن را به همین شکل حفظ کنیم.
از آنجا که اعتقاد به بازی بودن زندگی، مسئولیت الهی را نفیکرده و یا نادیده میگیرد، این نوع اعتقاد با مفهوم زندگی پس از مرگ نیز چنین خواهد کرد. بدون وجود مفهوم مسئولیت الهی، هیچگونه امیدی برای لذت بردن پس از زندگی پر از درد وجود ندارد. بنابراین بدون وجود این اعتقاد، انتظار مثبتی پس از این زندگی وجود نخواهد داشت. با این دیدگاه، نمیتوان منتظر نوری در انتهای تونل تاریک زندگیمان باشیم. تصور کنید در جایی از جهان سوم به دنیا آمدهاید و تمام زندگی خود را در گرسنگی و فقر سپری کردهاید. براساس جهان بینی بازی بودن زندگی، سرنوشت شما صرفا مرگ است. حال این دیدگاه را با دیدگاه اسلامیمقایسه کنید: تمام رنجهایی که در زندگی میکشیم، برای مسائلی بهتر در آینده است. بنابراین، با تعمیم این طرح در حوزۀ وسیعتر، هرگونه درد و رنجی که میکشیم معنی دار است. خداوند از تمامیرنجهای ما آگاه است، و پاداش و بازپرداخت سختیهایی که تحمل کردهایم، به ما خواهد داد.
با این حال، براساس عقیدۀ صرفاً بازی بودن زندگی، دردهای ما به اندازۀ لذت هایمان بیمعناست. فداکاریهای بی اندازۀ انسان پرهیزکار، و اندوه شخص قربانی شده همگی دومینوهای سقوط کردهای در دنیایی نامتفاوت هستند، که وقوعشان نه برای بهتر شدن و نه برای هدفی بالاتر است. هیچ گونه امید غایی از زندگی پس از مرگ یا هیچ شکلی از شادی وجود ندارد. حتی اگر زندگی ما لذت بخش و سرشار از تجملات بیشمار باشد، بیشک، اکثراً به نوعی سرنوشت شیطانی و یا تمایل مداوم برای لذت بیشتر محکوم میشدیم. آرتور شوپنهاور، فیلسوف بدبین آلمانی، به زیرکی ناامیدی و سرنوشت ناخوشایندی را در انتظار ماست، توصیف میکند:
«ما همانند گوسفندانی هستیم که در مزرعهای زیر نگاه قصاب جست و خیز میکنیم. قصابی که یکی پس از دیگری طعمۀ خود را از میان ما انتخاب میکند. بنابراین، همۀ ما در روزهای خوش زندگی، از سرنوشت شومیکه منتظر ماست، همچون بیماری، فقر، قطع عضو، از دست دادن بینایی و یا تفکر غافلیم… زمانهمانند کارفرمایی که شلاقی در دست دارد، به صورت مداوم بر ما فشار میآورد، هرگز اجازه نفس کشیدن به ما نمیدهد، و همیشهدر پی ماست. اگر زمان لحظه ای از حرکت بایستد، آنگاه به بیچارگی ملالت باری دچار شدهایم… این عقیده که نبودن جهان و انسان بهتر بود، نوعی عقیده برای پر کردن ما با گذشت نسبت به دیگران است. خیر! این گونه نیست، از منظر این عقیده، میبایست حالت مناسب برای خطاب قرار دادن دیگران را در نظر بگیریم، و نه جناب، قربان، آقای من، بلکه باید بگوییم همدرد من، شریک رنجها!»
قرآن به این ناامیدی اشاره میکند. از منظر قرآن، مومن نمیتواند نا امید باشد، امید همیشه وجود دارد، و متصل به رحمت خداست، و رحمت خداوند در آخرت کاملاً خود را نشان میدهد:
«… وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»
«… و از رحمت خدا نااميد مشويد، چرا كه از رحمت خدا جز كافران نااميد نميگردند.»
با اعتقاد به بازی بودن زندگی، عدالت به عنوان هدفی غیر قابل تحقق- سرابی در میدان زندگی- خواهد بود. با نادیده گرفتن و انکار زندگی پس از مرگ، هر گونه توقع از مسئولیت پذیری مردم بیهوده است. آلمان نازی دهۀ ۱۹۴۰ را در نظر بگیرید. یک زن یهودی بیگناه که شوهر و فرزندانش در برابر چشمانش کشته شده بودند، هنگام ایستادن در صف محفظۀ گاز [انتظار مرگ] هیچ امیدی به عدالت نداشت. اگرچه ارتش نازی در نهایت شکست خورد، این عدالت پس از مرگ این زن واقع شد. از نظر جهان بینی مضحک بازی بودن زندگی، این زن یهودی الان هیچ است و تنها یک بازآرایی مادیست، و نمیتوان به چیزی که بی جان است، فرصت داد. اما اسلام، به همگان امید عدالت خالص الهی میدهد. با هیچ کس غیر منصفانه برخورد نخواهد شد و به حساب همگان رسیدگی خواهد شد.
« يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتاً لِّيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ (6) فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (۷) وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ (۸)»
« در آن روز، مردمان ( از گورهاي خود ) دسته دسته و پراكنده بيرون ميآيند ( و رهسپار صحراي محشر ميشوند ) تا كارهايشان بديشان نموده شود و ( نتيجه اعمالشان را ببينند ) (۶) پس هركس به اندازه ذرّه غباري كار نيكو كرده باشد، آن را خواهد ديد ( و پاداشش را خواهد گرفت ) (۷) و هركس به اندازه ذرّه غباري كار بد كرده باشد، آن را خواهد ديد ( و سزايش را خواهد چشيد ) (۸)»
« وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ»
« خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است، تا هر كسي در برابر كارهائي كه انجام ميدهد، سزا و جزا داده شود، و به انسانها هيچ گونه ستمي نگردد»
اعتقاد به بازی بودن زندگی مثال مادریست که به کودک خوداسباب بازی میدهد، و سپس بی دلیل از او پس میگیرد. زندگی بی شک هدیه ایست فوق العاده. با این وجود، در نهایت شادی و عشقی که از آن بهره میبریم، برای همیشه از دست خواهد رفت. این جهان بینی، الوهیت و آخرت را انکار کرده و نادیده میگیرد، پس با این اعتقاد لذات ما در طول زندگی از بین خواهد رفت. هیچ گونه امیدی به لذت، عشق، و شادی ادامه دار نیست. اما از نظر اسلام، این تجربیات مثبت پس از زندگی مادی ما تقویت شده و ادامه مییابد:
«لَهُم مَّا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ»
«هرچه بخواهند در بهشت براي آنان هست، و افزون بر آن نزد ما نعمتهاي ديگري وجود دارد»
«لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ »
«كساني كه كارهاي نيكو ميكنند، منزلت نيكو ( يعني بهشت ) از آن ايشان است و افزون (بر آن هم كه مغفرت و رضوان است) دارند، و غبار غم و اندوه بر پيشاني ايشان نمينشيند و خواري و رسوائي نميبينند. آنان اهل بهشتند و جاودانه در آن ميمانند»
«إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ (۵۵) هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِؤُونَ (۵۶) لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ (۵۷) سَلَامٌ قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ (۵۸)»
«بهشتيان در چنين روزي، سخت سرگرم خوشي، و شادانند (۵۵) آنان و همسرانشان در زير سايههاي پر و فراخ، بر تختها تكيه زدهاند (۵۶) براي آنان در بهشت، ميوههاي لذّتبخش و فراواني است . و هر چه بخواهند در اختيار ايشان خواهد بود (۵۷) از سوي پروردگاري مهربان، بديشان درود و تهنيّت گفته ميشود (۵۸)»
بدون خوشبختی
«… وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ »
«… و سرانجام ( نيك و پسنديده در گير و دار جهان ) از آن پرهيزگاران است»
ماهیت انسانی ما، ضرورتاً در پی خوشبختی است. همه میخواهیم خوشبخت باشیم- حتی زمانی که نمیتوانیم تعریف دقیقی از آن داشته باشیم. به همین دلیل هنگامیکه از شخصی با جایگاه متوسط بپرسید، چرا در پی داشتن شغلی بهتر است، احتمالاً پاسخ خواهد داد «تا به اندازۀ کافی پول داشته باشم وزندگی راحتی داشته باشم.» حال اگر در ادامه بپرسید چرا میخواهد راحت زندگی کند، احتمالاً بگوید «زیرا میخواهم خوشبخت باشم.» خوشبختی در نهایت یک پایان است و نه یکوسیله. خوشبختی مقصد نهاییست، اما ضرورتاً به معنای سفر نیست. همگی ما به دنبال خوشبختی هستیم، بنابراین بی وقفه درحال جستجو برای یافتن راههایی هستیم که در رسیدن بهخوشبختی نهایی، به ما کمک کند.
مسیر هر شخص با دیگری متفاوت، و فهرستی بی پایان است. با این حال، افرادی که زندگی را تنها یک بازی میبینند، نوعی از زندگی را دنبال میکنند که بر لذت و تفریح متمرکز است. حال، این سوال پیش میآید: خوشبختی واقعی چیست؟
برای پاسخ به این سوال، این سناریو را تصور کنید: در حال خواندن این متن، خلاف میلتان، به خواب میروید. ناگهان بیدار شده و خود را در بخش ممتاز هواپیما مییابید. غذا عالیست، و صندلی به حالت تاشو است، که برای تجربهای مجلل و راحت طراحی شده. سرگرمیمورد اختیارتان بی حد و حصر است. نوع خدمات ارائه شده، ورای این دنیاست. از امکانات عالی آن بخش استفاده میکنید، و مدت زمانی میگذرد. ناگهان لحظهای به فکر میروید، و از خود میپرسید: آیا خوشبخت خواهم شد؟
چگونه خوشبختی به دست میآید؟ ابتدا باید سوالاتی را پاسخ دهید. چه کسی شما را به خواب برد؟ چگونه سوار هواپیما شدید؟ هدفتان از سفر چیست؟ به کجا میروید؟ در صورت بی پاسخ ماندن این سوالات، چگونه میتوانید خوشبخت باشید؟ حتی اگر از تمام تجملات آن بخش لذت ببرید، هرگز به خوشبختی دست نخواهید یافت. آیا برای نادیده گرفتن این سوال، یک دسر شکلاتی بلژیکی کف دار در سینی دسر کافیست؟ خیر، این یک توهم است، نوعی خوشحالی موقت و جعلی که تنها با نادیده گرفتن این سوالات حساس حاصل شده است.
حال این سناریو را در زندگی خود در نظر بگیرید و از خود بپرسید که آیا من خوشبختم؟ ورودمان به دنیا با به خواب رفتن و نشستن در هواپیما فرقی ندارد. ما هیچگاه زمان تولد، والدین و یا محل زندگیمان را انتخاب نکرده ایم. حال این که برخی از ما این سوالات را نمیپرسیم و یا در جستجوی پاسخ به آنها نیستیم تا این که به ما در رسیدن به هدف غایی خوشبختی کمک کند.
خوشبختی حقیقی کجاست؟ ناگزیر، اگر به سناریوی پیشین توجه کنیم، حقیقتاً خوشبختی در پاسخ به سوالات کلیدی مربوط به وجود ما از قبیل «هدف از زندگی چیست؟» و «پس از مردن به کجا خواهیم رفت؟» نهفته است. بدین شکل، خوشبختی ما در باطن و سرشت ماست، به عبارت دیگر، این که بدانیم کیستیم و پاسخیبرای این سوالات کلیدی بیابیم.
برخلاف حیوانات، خشنودی ما از طریق واکنش به غرایزمان نیست. دنبال کردن هورمونها و صرفاً نیازهای جسمانی باعث خوشبختی نخواهد شد. برای درک این موضوع به مثال دیگری توجه کنید:
تصور کنید یکی از ۵۰ انسانی هستید که در یک اتاق کوچک زندانی شده اید و هیچ راه خروجی ندارید. تنها ۱۰ عدد نان در آن اتاق وجود دارد، و برای ۱۰۰ روز بعد غذای بیشتری نیست. چکار خواهید کرد؟ اگر از غرایز حیوانی خود پیروی کنید، سرانجام جدال و خونریزی خواهد شد. اما اگر سعی کنید پاسخی برای این سوال پیدا کنید که «چگونه میتوان از این اتاق نجات پیدا کرد؟»احتمال دارد نجات یابید، زیرا راههایی را برای نجات خواهید یافت.
این مثال را در زندگی خود تعمیم کنید. با وجود متغیرهای فراوان در زندگی شما، نتایج تقریباً بی نهایت خواهد بود. با این حال، برخی از ما به دنبال نیازهای دنیوی خود هستیم. وظایف کاری ما احتمالاً به مدارکی چون دکترا یا مدارک دیگری نیاز دارد، و در این بین با همکارانمان وقت میگذرانیم، اما همۀ اینها به تولید صرف کاهش یافته است. تا هنگامیکه ندانیم ما چه کسی هستیم، به خوشبختی حقیقی دست نخواهیم یافت.
با این حال، براساس دیدگاه بازی بودن زندگی، پاسخ درستیبرای این گونه سوالالت وجود نخواهد داشت. ما چرا اینجا هستیم؟ صرفا برای تفریح. هیچ دلیل ژرفی وجود ندارد. به کجا میرویم؟ هیچ کجا. تنها با مرگ رو به رو میشویم؛ این بازی خیلی زود به پایان میرسد. از نظر برخی از فلاسفه، زندگی بازی نیست، برای مثال لودویگ ویتگنشتاین میگوید: «نمیدانم چرا اینجاییم، اما کاملاً مطمئنم دلیلش برای لذت بردن نیست.»
عبادت خدا
برای رسیدن به خوشبختی واقعی، باید برای سوال اساسی دلیل وجودمان در این دنیا پاسخی بیابیم. در دین اسلام پاسخ این سوال ساده و عمیق است. ما اینجاییم تا خدا را عبادت کنیم.
« وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»
« من پريها و انسانها را جز براي پرستش خود نيافريدهام»
اما عبادت در اسلام با معنای عادی آن کاملاً متفاوت است. عبادت را میتوان در انجام هر عمل دید، مثلا در زمان صحبت با دیگرانو یا کوچکترین مهربانی که هر روزه میکنیم. بنابراین اگر در اعمالمان بر خشنودی خداوند متمرکز باشیم، در این صورت آن اعمال عبادت محسوب میشود.
عبادت مفهومیجامع در اسلام است، مفهومیکه بر عشق به خداوند، شناخت او و جهت دادن تمام اعمال عبادی تنها به سوی او، دلالت میکند، مانند نماز و استغفار. عبادت خداوند هدف غایی ما از زندگیست، این عبادت ما را از «بندگی» دیگران و جامعه آزاد میکند. خداوند در قرآن مثالی قوی برای ما بیان میکند:
« ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شُرَكَاء مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلاً سَلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»
« خداوند مثالي زده است : مردي را كه برده شريكاني است كه پيوسته درباره او به مشاجره و منازعه مشغولند ( و هر كدام او را به كاري دستور ميدهد و او در ميان دستورهاي ضدّ و نقيض ايشان سرگردان و ويلان است )، و مردي را كه تنها تسليم يك نفر است ( و تحت سرپرستي او خطّ و برنامهاش مشخّص است و لذا سرگردان و حيران در ميان اين و آن نيست ) . آيا اين دو ( برده كه نمونه مشرك و موحّدند ) برابر و يكسانند ؟ ( هرگز ) . حمد و سپاس تنها خدا را سزا است ( نه بتها و انبازها و معبودهاي دروغين را ) و ليكن بيشتر آنان نميدانند ( و اين حقيقت را فراموش كردهاند).»
بنابراین با عبادت نکردن خداوند، سرانجام ما عبادت دیگر «خدایان» خواهد بود. در این باره فکر کنید. شرکای ما، روسای ما، معلمان ما، دوستان ما، جامعه ای که در آن زندگی میکنیم، و حتی تمایلاتمان، به نوعی ما را «به بندگی» میکشانند. هنجارهای اجتماعی را در نظر بگیرید. بسیاری از ما زیبایی را براساس فشارهای اجتماعی تعریف میکنیم. ممکن است طیف وسیعی از مواردی که دوست داریم یا دوست نداریم برای خود داشته باشیم، اما حقیقت این است که این موارد از سوی دیگران شکل میگیرند. از خود بپرسید چرا من این شلوار یا دامن را پوشیدهام؟ این که بگویید خودتان آن را دوست دارید، پاسخیست سطحی. نکته اینجاست، چرا آن را دوست دارید؟ اگر به همین شکل ادامه دهیم، در نهایت بسیاری اعتراف خواهند کرد «زیرا دیگر افراد فکر میکنند زیباست». متاسفانه، همۀ ما تحت تاثیر تبلیغات بی پایانی هستیم که در هر زمان ما را بمباران میکنند.
از این منظر، ما «اربابان» زیادی داریم و همۀ آنها چیزی از ما میخواهند، و «با یکدیگر اختلاف نظر دارند»، و در نهایت زندگی ما مغشوش و ناکام به پایان میرسد. خدایی که ما را بهتر از خودمان میشناسد، کسی که محبتش به ما از مادرمان بیشتر است، میگوید که او تنها صاحب ماست، و تنها با عبادت او خود را رهایی میسازیم.
یاسمین مجاهد، نویسندهای مسلمان، در کتاب خود به نام «قلبت را پس بگیر» توضیح میدهد که هر چیزی جز خداوند ضعیف و ناچیز است، و آزادی ما در عبادت او نهفته است:
«هر بار که در جستجوی چیزی ضعیف یا ناچیز باشید، خودتان نیز ضعیف و ناچیز خواهید شد. حتی اگر آن چه در جستجوی آن هستید را به دست بیاورید، هرگز کافی نخواهد بود و به زودی باید چیز دیگری را جستجو کنید و هرگز به رضایت حقیقی نخواهید رسید. شما در دنیای تجارت و به روز رسانی زندگی میکنید. تلفن شما، ماشین شما، کامپیوتر شما، همسر شما، همیشه میتواند به مدل جدیدتر و بهتری تغییر یابد. با این حال، میتوان از این بردگی آزاد شد. هنگامیکه روی چیزی ایستادهاید که بی لرزش، غیر قابل شکستن، و بی پایان باشد، سقوط نخواهید کرد»
از دیدگاه وجودی، عبادت خداوند، آزادی حقیقیست. اگر عبادت مستلزم شناخت، عشق و پیروی از خداوند باشد، پس در واقعیت ما در زندگی خدایان دیگری نیز داریم. برای مثال، بسیاری از ما نفس و تمایلات خود را میشناسیم، دوست داریم و از آن ها پیروی میکنیم. همیشه فکر میکنیم درست میگوییم، و هرگز اشتباه نمیکنیم و همیشه خواستار تحمیل خود بر دیگران هستیم. از این منظر، خود را به بردگی نفسمان میکشیم. قرآن اینچنین حالت روحانی فرومایه ای را نشان میدهد و کسی را که از خواستهها، احساسات و هوس خود به عنوان یک خدا پیروی میکند، به حیوان و حتی بدتر از آن تشبیه میکند:
« أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (۴۳) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (۴۴)»
« به من بگو ببينم، آيا كسي كه هوي و هوس خود را معبود خويش ميكند ( و آرزوپرستي را جايگزين خداپرستي ميسازد، تا آنجا كه سنگهاي بيجاني را برميگزيند و به دلخواه ميپرستد ) آيا تو وكيل او خواهي بود ؟ (۴۳) آيا گمان ميبري كه بيشتر آنان ( چنان كه بايد ) ميشنوند يا ميفهمند ؟ ! ( نه ! آنان تفكّر و تعقّل ندارند ) . ايشان همچون چهارپايان هستند، و بلكه گمراهتر (۴۴)»
از منظر خود پرستی، گاه اشکال مختلف فشارهای اجتماعی، ایدهها، هنجارها و فرهنگها عبادت شده و مرجع افراد میشوند. افراد آنها را دوست خواهند داشت و سعی میکنند بیشتر و بیشتر دربارۀ آنها بدانند، که در نهایت از آنها «اطاعت» میکنند. مثال های زیادی در این باره وجود دارد. برای مثال مادی گرایی را در نظر بگیرید. ما به شدت درگیر ثروت و وسایل مادی شدهایم. بدیهیست که خواستن ثروت و مالکیت آن مفهوم بدی نیست، اما ما اجازه دادهایم این تمایلات ما را تعریف کنند. ما انرژی، زمان و تلاش خود را برای کسب و انباشت ثروت متمرکز کردهایم، و مفهوم اشتباه موفقیت مادی، به تمرکز اصلی درزندگیمان تبدیل شده است. با این دیدگاه، مسائل مادی شروع به کنترل ما میکنند، و در نهایت به جای این که در خدمت خداوند باشیم، به فرهنگ حریص مادی خدمت کنیم. الحمدلله که این مسئله بر همگان صدق نمیکند، با این حال، این شکل از مادی گرایی مفرط بسیار رایج است.
اساسا، اگر خداوند را عبادت نکنیم، در حال پرستش چیزهای دیگری مانند تمایلات و نفسمان، و یا موارد زودگذری مثل اموال مادی هستیم. در سنت اسلامی، عبادت خداوند ما را تعریف میکند، زیرا که بخشی از ماهیت ماست. اگر خداوند را فراموش کنیم، و مشغول عبادت مسائلی شویم که شایستۀ عبادت نیستند، آرام آرام خودمان را فراموش خواهیم کرد:
« وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ…»
« و همسان كساني نباشيد كه خدا را از ياد بردند، و خدا هم خودشان را از ياد خودشان برد !…»
فهم ما از چیستی خود، وابسته به رابطۀ ما با خداوند است،رابطهای که با نوع بندگی و عبادت ما شکل میگیرد. در این حالت، هنگامیکه خداوند را عبادتمیکنیم، از بندگی، بردگی و تسلیم شدن در برابر «خدایان» دیگر آزاد میشویم، خدایانی که خواه از خود ما باشند و یا چیزهایی که ما مالک آنها هستیم.
سوال بعد این است: به کجا میرویم؟ ما درزندگی خود انتخاب داریم. این که رحمت ابدی و نامتناهی خداوند را در آغوش بگیریم،و یا از آن دور شویم. پذیرش رحمت او، به وسیلۀ پاسخ به پیام او، و اطاعت و عبادت و دوست داشتن اوست که در نهایت سعادت ابدی ما را در بهشت میسر خواهد کرد. از سوی دیگر، دوری از رحمت خداوند، ضرورتاً باعث میشود ما در مکانی خالی از محبت او، مکانی ناخوشایند، یعنی جهنم، قرار بگیریم. پس ما میتوانیم انتخاب کنیم. یا تصمیم ما در آغوش گرفتن رحمت خداوند باشد، و یا از آن فرار کنیم. بنابراین، در انتخاب خود مختاریم. اگرچه خداوند خواهان اتفاق افتادن چیزهای خوب در زندگی ماست، اما ما را وادار نمیکند انتخابهای صحیح داشته باشیم. نوع انتخابهای ما در این دنیا، زندگی ما را پس از مرگ شکل میدهد.
« يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ»
« روزي كه اين روز فرا ميرسد كسي ياراي سخن گفتن و دم بر آوردن ندارد، مگر با اجازه خدا . ( در چنين روزي، مردمان دو گروه بيش نيستند : ) دستهاي از آنان ( به سبب كفر و ضلال، به انواع عذاب گرفتارند و ) بدبختند، و دستهاي ( به سبب طاعت و عبادت، غرق در نعمتهاي گوناگونند و ) خوشبختند.»
«أُوْلَئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلَاماً»
« به اينان بالاترين درجات و عاليترين منزلگاههاي بهشت داده ميشود در برابر صبر و استقامتشان ( بر انجام طاعات و دوري از منكرات )، و در آن ( جايگاههاي والاي بهشت، از هر سو ) بدانان درود و سلام گفته ميشود.»
از آن جا که هدف غایی ما عبادت خداست، باید تعادل طبیعی خود را برقرار نماییم و بدانیم که حقیقتاً ما کیستیم. هنگام عبادت خداوند، خود را رها ساخته و خود را مییابیم. در غیر این صورت،آن چه ما را انسان کرده است، فراموش خواهیم کرد.
« وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ…»
« و همسان كساني نباشيد كه خدا را از ياد بردند، و خدا هم خودشان را از ياد خودشان برد !…»
در پایان، اعتقاد به اینکه زندگی تنها یک بازیست، نمیتواند بنیادی فکری برای حس امید غایی ما باشد. چنین دیدگاهی پاسخ ژرفی را برای وجود ما ارائه نخواهد کرد، که در نتیجۀ آن، خوشبختی واقعی هرگز به دست نمیآید. اگر کسی استدلال کند که تحت این دیدگاه خوشبخت است، از نظر من این خوشبختی تحت تاثیر مستی است و هنگامیکه افراد دربارۀ وجود خود عمیقاً تفکر کنند، هوشیار خواهند شد