جهانی شدن و خانواده
نویسنده: جلال معروفیان کارشناسی ارشد علوم تربیتی و مدرس دانشگاه
مقدمه
کسانی که چشمانی باز دارند و اگاهانه در صحنهی حیات حضور دارند، احساس میکنند و به وضوح میبینند در جهانی زندگی میکنند که «فرد»، جایگزین «دولت» شده، مرجعهای اجتماعی نیز متعدد و متکثّر گردیده و در نتیجه،«هویت سازی»به شیوهای سنّتی و قدیمی، بسیاردشوار شده است؛ احساسی از موقتی و متغیر بودن بر ذهن انسان چیره گشته و تردید و عدم قطعیت به همهی حوزههای زندگی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی حوزهی شناخت علمی نیز، رسوخ یافته و ترس و ناامنی فراگیری پدید آمده است؛ قلمرو روابط زندگی اجتماعی گسترش پیدا کرده و دنیای اجتماعی افراد بسیار بزرگتر از گذشته شده و احساس کنترل ناپزیرتر شدن چنین دنیایی را در آنها به وجود آورده است.
آنان احساس میکنند که مرزها، هر روز بیش از پیش، فرو میریزند؛ جهان، سیال و نفوذپذیر و غیر مشخص شده است؛ زمانهی احتمال و تصادف است؛ دنیای تضادها، ابهامات و پیچیدگیهاست؛ همه چیز به همه کس مربوط است و هیچ کس برای شکست حریم ومرزهای دیگران،خودرانیازمندمجوزنمیداند؛ امکان کنش از راه دور افزایش یافته و سلطهی مکان و محل، بر زندگی اجتماعی، کاهش یافته است(مک گرو: ۱۹۹۶) و از استحکام حصارهای معرفتی و ارزشی کاسته شده است و به علت فرو ریختن مرزها و درهم ریزی حوزههای استحفاظی، هر فرهنگی به ناچار در فضایی قرار میگیرد که عرصهی حضور و ابزار وجود فرهنگهای دیگر هم هست.
به دلیل تغییرات بسیار سریع و ناگهانی، گشایش روز افزون فضا و دسترسی بیشتر به اطلاعات و دادهها و کالاها، و سرانجام، پیچیدگی و در هم تنیدگی روابط در جامعهی شبکهای، انسانها، به شدّت دچار سردرگمی و انفعال گشته و قدرت انتخاب صحیح را از دست دادهاند و اضطراب و استرس بسیار را تحمل میکنند و سرانجام چارهای جز ریسک و خطرپذیری برای آنان نمیماند (گیدنز: ۱۹۹۹). این مقدمهی بسیار کوتاه و فشرده نمایشی از زندگی در جهان امروز است که میتوان آن را ناشی از پدیدهای به نام «جهانی شدن» دانست که یکی از مباحث روشنفکری عصر مااست و کمتر متفکری را میتوان یافت که به آن نیز نپرداخته باشد
امروز، «جهانی شدن» (GLOBALIZATION)، یکی از مقولههای مناقشه برانگیز و مطرح بین اندیشمندان در سراسر گیتی است. کتابها و مقالات فراوانی در این خصوص، نگاشته شده و فقط طی سالهای اخیر، بیش از یازده هزار جلد کتاب در این باره، چاپ و منتشر شده است.
جهانی شدن پدیدهای چند بُعدی و چند جانبه است. که همهی ابعاد و عرصههای حیات اجتماعی را در بر میگیرد و به همین دلیل آثار و پیامدهای گوناگونی نیز به دنبال داشته است و این پدیده، توانسته اقتصاد، سیاست و فرهنگ را تحت تأثیر قرار دهد که این تأثیر بر هر کدام از ابعاد سه گانهی فوق، به تنهایی و جداگانه و یا مجموعاً مورد مطالعه و بررسی محققان، اندیشمندان و متفکران قرار گرفته است.
یکی از قدیمیترین و قدرتمندترین نهادهای اجتماعی، «خانواده» (Family) است که بدون تردید از تغییر و تحولات اجتماعی تأثیرمیپذیرد و نمیتواند از آن برکنار بماند و شاید بتوان گفت که مهمترین و بیشترین تأثیر تغییر تحولات اجتماعی بر «خانواده» در همین دورهی موسوم به جهانی شدن بوده است، و به تعبیر عدهای از صاحبنظران، جهانی شدن توانسته است ساختار خانواده را زیر و رو کند و الگوی جدیدی را از خانواده معرفی (و یا تحمیل) میکند که به کلی متفاوت از خانواده در دورانهای گذشته است.این مقاله میکوشد در حد توان به توصیف، بررسی و تحلیل آثار و پیامدهای پدیدهی «جهانی شدن» بر خانواده بپردازد.
۱)جهانی شدن
تعاریف متعدد و متفاوتی از جهانیشدن ارائه شده است و حقیقتاً، یکی از مناقشهآمیزترین موضوعات در علوم اجتماعی است و به قول«جان آرت شولت»اختلاف نظرها و سردرگمیها در بارهی جهانی شدن، غالباً از تعریف آن آغاز میشود (۲۰۰۰).
شاید بتوان در ابتدا، جهانی شدن را جریانی دانست که طی آن کالاها، پول، اطلاعات و حتی فرهنگ و مردم، به آن سوی مرزها تغزیه میگردد و سرانجام منتقل و منتهی میشود (گیلن:۲۰۰۱).
«به نظر«آنتونی گیدنز»،جامعهشناس، باید جهانی شدن را به شکل جدایی گزینی یا فاصلهگیری فضا و زمان بنگریم، در حالی که «دیوید هاروی» جغرافیدان و «جیمز میتلمن» کارشناس علوم سیاسی، جهانی شدن را مستلزم فشردگی فضا و زمان، یعنی کوچک شدن جهان میدانند «مانوئل کاستلز» بر ابعاد اطلاعاتی اقتصاد جهانی تأکید میکند که مطابق تعریف او، عبارت است از «اقتصادی که دارای این ظرفیت است که در زمان واقعی و در مقیاس جهانی، به عنوان یک واحد عمل میکند.»
«استفان کوربین» کارشناس مدیریت، جهانی شدن را آن گونه تعریف میکند که نه به وسیلهی تجارت و سرمایهگذاری خارجی، بلکه به وسیلهی رشد فزایندهی فناوری و جریانهای اطلاعاتی هدایت میشود، «رابرتسون» جامعه شناس، استدلال میکند که جهانی شدن، هم به فشرده شدن دنیا بر میگردد و هم به افزایش آگاهی از جهان به عنوان یک کل. «مارتین آلبرو» جامعهشناس، جهانی شدن را تحت عنوان «اشاعهی رفتارها، ارزشها و فناوری» تعریف میکند که بر مردم در سراسر جهان تأثیر میگذارد.(۱)
اگر چه سردرگمی دربارهی تعریف جهانی شدن، کماکان ادامه دارد ولی دست کم پنج تعریف گستردهی جهانی شدن را میتوان از یکدیگر متمایز کرد (شولت ۲۰۰۰):
الف) بینالمللی شدن: (Internationalization) از این دیدگاه، واژهی «جهانی»، فقط صفتِ دیگری برای توصیف روابط برون مرزی میان کشورها، و اصطلاح «جهانی شدن» مشخص کنندهی توسعهی مبادلات بینالمللی و وابستگی متقابل است.
ب)دربرداشت دوم، «جهانی شدن» به معنای آزادی سازی (Libralization) است، که به فرایند برداشته شدن محدودیتهایی اطلاق میشود که دولتها در فعالیتهای میان کشورها برقرار میکنند و هدف آن بوجود آوردن اقتصاد جهانی «بدون مرز» و «آزاد» است.
ج)دراین نوع توصیف از«جهانی شدن»،آن رابه معنای«جهان گستری»(Universalization) در نظر میگیرند؛یعنی فرایند انتشار تجربیات و هدفهای گوناگون برای مردم چهارگوشهی دنیا، به عبارت دیگر یعنی عمومی کردن و ادغام فرهنگهای روی زمین.
د)در تعریف چهارم، «جهانی شدن» به معنای «غربیسازی» (Westernization) یا«مدرنیزه کردن» (Modernization)، به ویژه به شکل آمریکاییاش، مدنظر است؛ یعنی نوعی پویایی است که از طریق آن، ساختارهای اجتماعی تجدد (مانند: سرمایهداری، عقلگرایی، صنعتگرایی، دیوانسالاری و غیره) در سراسر دنیا رواج مییابد و به طور طبیعی، فرهنگهای پیشین و خودمختار محلی را نابود خواهد کرد و در این برداشت، گاهی جهانی شدن را امپریالیسم به سبْک «مک دونالد»، «هالیوود» و «CNN» توصیف کردهاند.
هـ)نگرش پنجم «جهانی شدن» را قلمروزدایی (Deteritorialization) میداند. طبق این تفسیر، «جهانی شدن» شامل تجدید شکلبندی جغرافیایی است. به طوری که فضای اجتماعی، دیگر به طور کامل بر حسب سرزمینها، فاصلههای ارضی، و مرزهای سرزمینی، شناسایی نمیشود و بر این اساس جهانی شدن، نوعی فرایند یا مجموعهای از فرایندها است که در برگیرندهی دگرگونی در سازمان فضایی روابط اجتماعی و تبادلهاست.
پیشینههای جهانی شدن
هم چنان که در بارهی تعریف «جهانی شدن»، اتفاق نظر نویسندگان و صاحب نظران وحود ندارد، زمانِ آغاز «جهانی شدن» نیز، مورد اختلاف است. شاید بتوان ادعا کرد که جهانی شدن با آغاز تاریخ شروع شده است اما، ادبیات رایج در رسانهها، تمایل دارد تاریخ آغازِ جهانی شدن را در تجربیات اخیر غرب جستجو کند.
عدهای ازمورخان، نخستین جهانگردی با کشتی در سالهای ۲۱-۱۵۱۹ و توسعهی سرمایهداری اورپایی را در قرن۱۶،نمایشگر آغازجهانی شدن میدانند«گیلن: ۲۰۰۱»به نظر«رابرتسون :۱۹۹۲»جهانی شدن بین سالهای ۱۸۷۵و ۱۹۲۵با«منطقهبندی زمانی» جهان و خط بینالمللی تاریخ، پذیرش تقریباً جهانی تقویم گرگوری و هفتهی قابل تنظیم هفت روزه و ایجاد کُدهای تلگرافی وسیگنالی بینالمللی آغازشده است«همان»
اگرچه واژهی جهانGlobalبیش از چهارصدسال قدمت دارد، اما اصطلاحاتی نظیر GlobalizationوGlobalizing از حدود سال ۱۹۶۰میلادی رواج عام یافته است. فرهنگ وبستر، نخستین فرهنگ معتبری بود که در سال۱۹۶۱تعارفی برای این اصطلاحات ارائه داد و این مفهوم، به تدریج وارد محافل علمی شد ولی تا اولین دهه۸۰، اعتبار علمی چندانی نداشت. اولین مقاله توسط «رابرتسون»، جامعهشناس،با عنوان«جهانی شدن»در سال۱۹۸۵منتشر شد «واترز،۱۹۹۵».
گروه دیگری از اندیشمندان، تحلیل جهانی شدن را در پایان جنگ جهانی دوم، با شروع عصر هستهای، آزادی مستعمرات، توسعهی مجدد تجارت و سرمایهگذاری و رشد اقتصادی آسیایی شمال شرقی مقارن میدانند «گیلن۲۰۰۱، کِنِدی۱۹۹۳ ومک مایکل۱۹۹۶». امّا «کوربین۱۹۹۷» بین پیوندهای تجارت و سرمایهگذاری در بینالمللی شدن قرن نوزدهم ورابطهی بین شبکههای ارتباطی و اطلاعاتی در جهانی شدن اواخر قرن بیستم، تمایز قایل میشود که به لحاظ مفهومی آگاهانهتر نیز هست «گلین، ۲۰۰۱».
ابعاد جهانی شدن
جهانی شدن در سه سطح از روابط اجتماعی، بیش از سایر سطوح بروز و ظهور داشته است:
الف) در سطح اقتصاد:که جهانی شدن موجب تضعیف و نفوذپذیری مرزها گردیده و به دنبال ایجاد یک بازار آزاد اقتصادی است و کانون اصلی بیم و امیدهای مربوط به جهانی شدن اقتصاد، شرکتهای چند ملیتی یا فراملی هستند و قدرت این شرکتها به حدّی افزایش یافته که تبدیل به شرکتهای بی دولت شدهاند و به هیچ دولت ملی یا بازار واحدی وابستگی ندارند آنها از قید محدودیتهای حقوقی-سیاسی قوانین ملی کاملاً آزاد هستند «نَش،۱۹۹۸» همچنین، کالاها از حالت مادی به حالت نمادین در میآیند؛ مانند، داد و ستد اطلاعاتف خدمات رایانهای، خدمات توریستی و غیره. نکته اینجاست که کالاها و خدمات نمادین را نمیتوان محدود و محصور کرد. برای مثال یک نفر در امریکا نشسته و از طریق فاکس و تلفن به خرید و فروش کالا در آسیا میپردازد؛ بدون اینکه خودش در آسیا حضور داشته باشد و یا واقعاً کالایی را حمل و نقل یا جابجا نموده باشد.
در اقتصاد جهانی شده، اقتصاد به سوی فردی شدن و سلیقههای افراد در میآید و بخشهای پیشتاز در این فرآیند عبارتند از: رسانههای گروهی، صنایع تفریحی، صنایع خدماتی و صنعت گردشگری. اقتصاد جهانی شده، به شدت به مصرف گرایی روزافزون و افراطی تمایل دارد؛ یعنی اشخاص، با شئر و اشتیاق زیاد، انواعی از کالاها را که موجب ارضای آنی و زودگذر میشوند، بدست میاورند و معمولاً به سرعت هم، آن ها را دور میاندازند. به طور کلی، ارضای تمایلات زودگذر به ویژه تمایل به اشیاء و چیزهای نو، سرگرمیها و خیالپردازی، مد و لذت، از اهمیت قابل توجهی برخوردار است و اساساً «خرید کردن»، هستهی مرکزی آیین «مصرف گرایی» است. «شولت،۲۰۰۰»
«مصرف گرایی» از سه طریقِ کلی با جهانی شدن رابطهی نزدیکی دارد:
نخست این که بیشتر کالاهای مصرفی اصلی را محصولاتِ فراجهانی تشکیل میدهند؛ کالاهایی مثل «سونی»، «لگو»، «آرمانی» و «مایکل جاکسون» به دلیل «مارک زنی جهانی» موفقیت به دست آوردهاند.
دوم، بسیاری از ابزارهای تحقق میل به مصرفگرایی به طور مستقیم از تکنولوژیهای جهانی شدن پدید آمدهاند؛ مانند: مسافرتها هوایی در مقیاس وسیع، تکنولوژیهای ارتباطات جهانی.
سوم، شرایط جهانی، نقش محوری را در ایجاد تمایلات لذتگرایانه داشتهاند که اساس رشد مصرفگرایی شدهاند؛ یعنی تبلیغات، عمدتاً از طریق رسانههای گروهی فوق قلمروی مثل رادیو، تلویزیون نشریات فراجهانی و غیره عمل کردهاند. یک رویداد جهانی، همانند بازیهای المپیک که بیشتر به «گردهمایی علایم تجارتی» تبدیل شدهاند تا «گردهمایی ملتها» و در واقع، ارکان برجستهی مصرفگرایی در ردیف بزرگترین شرکتهایب دنیا قرار دارند؛ زیرا در سال۱۹۹۶ از ۱۰۰شرکت عمدهی سرمایهساز در سطح جهان، بیش از ۲۰شرکت عرضه کنندهی کالاهای مصرفی وجود داشت «همان، صفحه۱۴۰،۱۴۱».
ب) در سطح فرهنگ: فرهنگ را یک شیوهی جمعی از زندگی یا گنجینهای از عقاید، سبکها و نمادها میدانند، تأثیرجهانی شدن برفرهنگ،وابسته به رشد ارتباطات گستردهای است که در سراسر جهان ایجاد شده است و استدلال جهانی شدن فرهنگی ازاساس،این است که امروزه به واسطهی رسانههای ارتباط جمعی وجریان مهاجرت انسانها و توریسم وظهور فرهنگهای سوم،کارکنان نهادهای اقتصادی وسیاسی جهانی… وبه هم پیوستگی فرهنگی فرایندهای درسراسر جهان به وجودآمده است.همچنین، سامانههای ارتباطی ماهوارهای، عقاید جدیدی را از مرزها، عبور میدهند و جریان اطلاعات را به گروههای متنوع اجتماعی تسهیل نموده به طور ضمنی، خودآگاهی گروهی و ملّی، و نیز امکان مقایسه بین آنها را فراهم میآورد، گسترش آگاهیها، خود موجد شرکت فعالانهی شهروندان و مشارکت سیاسی (مستقیم و غیر مستقیم) آنان میشود که نوعی کثرتگرایی( Pluralismرا شایع میکند «آکوچکیان،۱۳۸۲».
بر اثر جهانی شدن، مسئلهی «ارزشها» به عنوان یکی از مؤلفههای بسیار نیرومند فرهنگ، دچار دو آفت کشنده شده است: اولاً تغییر و جابجایی ارزشها، در این دوران از تمام ادوار تاریخ سریعتر شده است. در گذشته، کسی که درجامعهای میزیست،میتوانست انتظار آن راداشته باشد که نظام ارزشی مورد پذیرش آن جامعه در سراسر طول حیات وی تغییر نکند و ثابت بماند ولی امروز نمیتوان چنین انتظاری داشت و در آیندهی نزدیک نیز باید منتظر تغییر هر چه سریعتر ارزشها دچار کثرت و تنوع شدهاند و به این خاطره شاهدِ متلاشی شده وفاق و هم رأیی Consensus در جامعه هستیم به همین دلیل، «مجلهی نیوزویک» اعلام میکند: «جامعهی ما جامعهای است که وفاق و هم رأی خود را از دست داده است. جامعهای است که نمیتوان با استانداردهای سلوک و زبان و آداب و رسوم آن چه دیده و شنیده میشود، توافق حاصل کند «تافلر،۱۳۷۴».
به دلیل تغییرپذیری سریع ارزشها و تنوع و کثرت آنها، انسانها، سبکهای جدید و متنوعی را برای زندگی خود بر میگزینند و جامعهای که ارزشها و سبکهای زندگی آن به سرعت تکه تکه میشود، با تمامی مکانیزمهای جمعی گذشته درمیافتد و خواهان شالودهای کاملاً جدید برای تجدید قوانین است در حال که تعدد و تنوع سبکهای زندگی، با توانایی ما در یک پارچه نگه داشتن خویش تقابل پیدا میکند. «همان،۱۳۷۴».
به نظر «شولت»، «جهانی شدن» اگر چه جایگاه ملیت را به عنوان چاچوب اصلی همبستگی جمعی به طور بنیادی تضعیف نکرده است، اما به سست شدن برخی از پیوندها میان ملیتها و دولتها کمک نموده و موجب تسهیل جوامع بیقلمرو بر اساس طبقه، جنسیت، نژاد و مذهب شده است و همچنین موجب تقویت ظهور برخی پیوندهای جهان وطنی شده است به نظر او تماسهای گستردهی میانْفرهنگی در متن جهانی شدن، هویتهای دورگه را افزایش داده است که باعث عدم تمرکز بر خویشتن میشود (۲۰۰۰) و سرانجام «آنتونی اسمیت» بر این مبنا، نوعی فرهنگ جهانی را توصیف میکند که «به هیچ مکان و یا دورهای تعلق ندارد… آمیزهای از مؤلفههای ناهمخوان که از همه جا دریافت شده و به هیچ جا تعلق ندارد و به نظر «لوتار بروک»، «جهانی شدن» موجب ترغیب «هویتهای شناور» شده است که در آن اشخاص در قلموروهای بدون مرز به موج سواری میپردازند
ج)در عرصهی سیاست:
بحث از سیاست بدون به میان آوردن دولت، عملاً مقدور نخواهد بود؛ زیرا زندگی اجتماعی معاصر با دولت نوین که شکل مناسب تقریباً همهی انواع فعالیتهای انسان را مشخص میکند ارتباط دارد.
دولت به عنوان قدرت مطلق ظاهر میشود و شرایط زندگی را از ثبت ولادت گرفته تا گواهی فوت، کنترل میکند و دولتِ ملی نوین نه تنها به نوع اصلی سلطهی سیاسی در سراسر دنیا تبدیل شده است، بلکه پس از دوران استعمار (قدیم) و فرپاشی شوروی سابق نیز، به طور فزایندهای تصور میشود که دارای شکل سیاسی خاصی است «هلد،۲۰۰۲» ولی مفهوم سنتی دولت که واحد اولیهی نظام جهانی تلقی میشود، بر اساس رشد سازمانها و جمعیتهای بینالمللی و فرا ملیتی، از سازمان ملل گرفته تا گروههای فشار بینالمللی و جنبشهای اجتماعی در دوران جهانی شدن، دستخوش تغییر گشته است. با افزایش در هم تنیدگی جهانی، گستردهی انتخابهای سیاست استراتژیک در دسترس هر یک از دولتها و کاراییی بسیاری از ابزارهای سیاست سنتی، رو به زوال میروند و این نیز، به دلیل عدم تناسب فزایندهی بسیاری از کنترلهای مرزی (رسمی و یا غیر رسمی) رخ میدهد که بطور سنتی در خدمت محدودسازی حمل و نقل کالاها و خدمات و عوامل تولید و فناوری، اندیشهها و مبادلات فرهنگی بود. قدرت دولتها روز به روز کاهش بیشتری مییابد زیرا گسترش نیروهای فراملی موجب کاهش کنترل آنها بر فعالیتهای شهروندان خود و دیگران شده است. دولتها برای مقابله با بسیاری از پدیدهها ناچار از تن دادن به امضای قراردادها و پیمانهای فراملی شدهاند و بسیاری از حوزههای سنتی فعالیت و مسئولیتِ دولت مانند: دفاع، مدیریت، اقتصاد، بهداشت، نظم و قانون، بدون نهادینه کردن انواع همکاریهای چند جانبه، تحقق نمییابد و این بحثها دلالت بر این دارند که دولتها به طور فزایندهای در شبکههای درهمتنیدهی منطقهای و جهانی، که نیروهای فوق ملی، بین دولتی وفراملی بر آنهاحاکم هستند،گرفتارشده وقادربه تعیین سرنوشت خویش نیستندواین تحولات،هم «حاکمیت» و هم«مشروعیت»دولتهارازیرسؤال برده است؛حاکمیتِ دولت،موردِچالش است؛زیرااقتدارِسیاسی دولتهاجابجا میشودو سیستمهای قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی منطقهای و جهانی آن را به خطر میاندازد. مشروعیتِ دولت مورد تردید است زیرا با افزایش وابستگی متقابل منطقهای و جهانی، دولتها نمیتوانند بدون همکاری بینالملی، کالاها و خدمات اساسی را به شهروندان خود برسانند. «هلد،۲۰۰۱»
گسترشِ تکنولوژی ارتباطات و ارزان شدنِ وسایل ارتباطی و عبور انواع پیامها از مرزهای به داخل کشورها که از کنترل و نظارت دولتها خارج است و ترویج مباحث مربوط به حقوق بشر و اندیشههای لیبرالی و دموکراسی خواهی و… دولتها را با چالشهای جدی روبرو نموده و مردم را به حالت و مشارکتجویی هر چه بیشتر و رهایی از هر قید و بندی سوق داده است.
۲)خانواده
خانواده، از گروهی از انسانها ترکیب میشود که از راه خون، زناشویی و یا فرزندپزیری با یکدیگر ارتباط مییابند و طی یک دورهی زمانی نامشخص، با هم زندگی میکنند«کوئن ثلاثی،۱۳۷۰:۱۲۷».
این سیستم و نهاد اجتماعی در طول تاریخ، نقشی حیاتی برای رشد و پیشرفت و اجتماعی شدن نوع انسان ایفا کرده است«موسوی،۱۳۸۲» و مهمترین سازمانی است که بستر ساز رشد و رفاه جسمی،روانی و اجتماعی کودک وعامل رسیدن وی به تعادل فیزیکی، روانی و اجتماعی است«وود، ۱۹۹۶» اجتماعی شدن و آشنایی با قوانین، نقشها وارزشهای فرهنگی به طورطبیعی درخانواده صورت میپذیردوکودک درتعاملات ابتدایی خودبا خانواده به یک موجود اجتماعی تبدیل میشود؛به همین دلیل هم ازدیربازعملکرد خانواده مورد توجه روانشناسان بوده است«والش،۱۹۹۳».
ساختار خانواده از یک فرهنگ به فرهنگی دیگر،تنوعهای بسیاری را به خود میپذیرد. این تنوعها را میتوان به صورتهای: تک همسری و چند همسری، چند زنی، خانوادهی هستهای و گسترده و سرانجام الگوهای دیگر که در حال حاضر بسیار کم یاب و منسوخ شدهاند، در جوامع بشری پیدا کرد«کوئن ثلاثی،۱۳۷۰:۱۲۸».
خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی، معمولاً کار کردهای گوناگونی را بر عهده دارد که ماهیت این کارکردها وسطح اجرای آنهادرفرهنگهای مختلف، متفاوت است. مهمترین کارکردهای نهاد خانواده را میتوان چنین بر شمرد: تنظیم جنسی، تولید مثل و تجدید نسل، مراقبت و حمایت از فرزندان و سالمندان، اجتماعی کردن کودکان، تثبیت جایگاه اجتماعی و منزلت افراد از طریق وراثت و تاءمین امنیت اقتصادی برای اعضای خانواده به عنوان واحد بنیادی تولیداقتصادی ومصرف«همان: صفحه:۱۱۴-۱۱۳».جامعه شناسان دیگری نیز،بااندک تفاوتهایی،همین کارکردها را درنظرگرفتند.مثلاً«نایدهارت»علاوه برکارکردهای تولیدمثل،اجتماعی کردن وتعیین پایگاه اجتماعی،به کارکردهای محافظت روانی ازاعضاءخانواده،کاهش.ازمیان بردن تنشها و همچنین خانهداری و گذران اوقات فراغت نیزتأکید کرده است درحالی که تأکیدپارسونز،بردوکارکرداجتماعی کردن کودکان ورشدوثبات شخصیت بزرگسالان بود «اعزازی:۱۷۰:۱۳۸۰» وسرانجام این که«به نظرهوبل۱۹۷۲»،خانواده به عنوان یک واحد اجتماعی – فرهنگی، کانونِ نزدیکی،آشیانهای برای تغزیه ورشدانسان،منبع حمایت اجتماعی ومؤسسهای برای انتقال فرهنگ است «موسوی: ۱۳۸۲».
خانواده در گذر زمان
تا اواسط قرن۱۹ تصوّر عمومی از خانواده، خانوادهای گسترده بود این نوع خانواده با تمام تفاوتهایش در مناطق مختلف جهان، دارای دو ویژگی ثابت بود:
اول آن که شامل سه نسل و حتی بیشتر بود که با هم در زیر یک سقف و بر محور یک فعالیت تولیدی، جهتِ مصرفْ زندگی میکردند.
دوم، تمرکز قدرت در دست پدر خانواده و انتقال آن به پسر ارشد بود و میتوان گفت از زمان اسکان بشر و شکلگیری شهرها و تمدن این نوع خانواده وجود داشته است «اعزازی، ۱۳۸۲».
با صنعتی شدن جامعه، ساخت، کارکردها و اقتدار خانواده، دگرگون شده و مهمترین پیامد گذار از یک خانوادهی سنتی به یک خانوادهی صنعتی شهری، جانشینی خانوادهی هستهای به جای خانوادهی گستردهی پیشین بود. خانواده از یک واحد تولیدی و مصرفی، به یک واحد تقریباً مصرفی تبدیل شد و آنگاه کارکردهایش را از دست داد و به دولت و سایر نهادهای اجتماعی واگذار گردید «کوئن/ثلاثی، ۱۲۹:۱۳۷۰». اولین وظیفهای که خانواده در شکل سنتی و گستردهی خود به نفع دولت از دست داد، وظیفهای بود که به عنوان یک واحد تولید کننده در چارچوب نظام همبستگی اجتماعی به عهده داشت و آنگاه، نقش خود را در تربیت اجتماعی نیز از دست داد و به مدارس و آموزشگاهها منتقل شد، سپس نقش مراقبت بهداشتی و سرپرستی سالمندان را واگذار کرد و تمامی این تغییرات با گسترش مناسبات سرمایهداری همراه بود و بارزترین مشخصهاش روابط سودجوئی در مقابل مهرجوئی، و منفعت در مقابل اخلاق بود و این گونه خانواده به حاشیه رانده شد «رئوف/آرمین، ۱۴۹:۱۳۷۷».
«دوهرتی» معتقد است که خانوادهها در آغاز قرن بیستم، خانوادههای نهادی بودند و ارزش عمده در آنها، مسؤلیتپذیری بود. در اواسط دههی ۱۹۲۰، کانون ازدواج خانواده تغیییر یافت و ارزش اصلی رضایت و خشنودی، جایگزین مسؤلیت پذیری شد. اکنون جوامع غربی به سوی خانوادهی جمعی که ارزش عمده در آن، انعطافپذیری است، به پیش میرود «کارلسون و همکاران/نوابینژاد، ۱۳۷۸:۲۷».
قبل ازانقلاب صنعتی،به عنوان مثال،اشکال خانواده از جایی به جای دیگر، متفاوت بود؛ اما هر کجا کشاورزی رواج داشت، مردم به زندگی در خانوادههای بزرگ چند نسلی تمایل پیدا میکردند که متشکل از عمو-دایی، عمه-خاله اقوام زن-شوهر، مادر بزرگ-پدر بزرگ بود که همگی زیر یک صقف بسر میبردند و به صورت یک واحد تولید اقتصادی با هم کار میکردند… خانوادهی گسترده با داشتن مسؤلیت خویشاوندان سالخورده و بیمار و معلول و عدهی زیادی کودک، قادر به هیچ گونه تحرکی نبود ولی ساخت خانواده، به تدریج و طی تجربهی دردناکی شروع به تغییر کرد؛مهاجرت به شهرهارشتهی خانواده راازهم گسست و بحرانهای اقتصادی ویرانگر، خانوادهها بر آن داشت که خود را از زیر بار گران خویشاوندان ناخواسته رها سازند و در نتیجه، کوچکتر شوند و از تحرّک بیشتری برخوردار شوند.
خانوادهی به اصطلاح «هستهای»متشکل از پدر و مادر و عدهی کمی فرزند، بدون خویشاوندی دست و پاگیر، الگوینویناستانداردوموردِقبولِهمهی جوامع صنعتی اعم ازسرمایهداری وسوسیالیستی گردید.آثاروعلائم تغییردر خانواده بهصورت:تعارض،حملهبهاقتدارپدرسالاری،روابط دگرگونشدهیوالدین-فرزندان وسرانجام مفاهیمجدیدآداب معاشرت ظاهرشدووظایف اصلی خانواده به نهادهای تخصصی دیگرواگذار شد«تافلر/خوارزمی،۱۳۷۰: صفحه ۴۱- ۴۰»
تغییرات ایجاد شدهی فوق درخانواده، به نظر تافلر مربوط به «موج دوم« با جامعهی صنعتی شده بود اما با شروع»موج سوم» و ورود جامعه به دوران فراصنعتی، شاهد از هم پاشیدگی نظام «خانوادهی هستهای» و پایان این تصور خواهیم بود که «خانوادهی هستهای» به منزلهی انگارهی «آرمانی خانواده» است. اگر خانوادهی هستهای را متشکل از یک زن و شوهر و دو کودک بدانیم، در حال حاضر، ۷درصد از کل جمعیت ایالات متحده در این نوع خانوادهها زندگی میکنند و ۹۳درصد از کل جمعیت در چارچوب این مدل ایدهآل موج دومی نمیگنجند و طبق آمارها یک پنجم تمامی خانوادهها در ایالات متحده از افرادی تشکیل میشود که به تنهایی زندگی میکنند و عدهی زنان و مردانی که بدون ازدواج رسمی با هم زندگی میکنند رو به افزایش است و طبق گزارشهای مقامات دولتی در دههی اخیر بیش از دو برابر شده است و تحول مهم دیگر افزایش تعداد زوجهایی است که مایل به داشتن بچه نیستند و به اصطلاح «شیوه زندگی بدون بچه» را برای خود انتخاب کردهاند و حتی سازمانهایی به وجود آمدهاند که زندگی بدون بچه را تشویق میکنندو بی میلی نسبت به داشتن بچه دربسیاری ازکشورها رو به افزایش گذاشته است. درسال۱۹۶۰ فقط ۲۰درصد از زنان آمریکایی «همیشه متأهل» زیر ۳۰سال، بدون بچه بودند ولی در سال۱۹۷۵ این رقم به ۳۲درصد افزایش یافت «تافلر/خوارزمی:۱۳۷۰» و هم اکنون یکسوم خانوارها تک نفری هستند و زنان با پیشگیری از زایمان، به مقابلهی پدر سالاری رفتهاند و در پارهای از کشورهای غربی (مانند اسپانیا و ایتالیا)، میزان باروری، کمترین میزان در جهان است و حتی پایینتر از میزانی است که برای تجدید نسل لازم است «کاستلز/چاووشیان، ۱۳۸۰: صفحه۱۹۰» نمونهی دیگری از تحول در ساخت خانواده در جوامع کنونی (که در دوران فراصنعتی هستند)، خانوارها و خانوادههای همجنسگرا هستند اگر چه آمار دقیقی از تعداد آنها وجود ندارد، اما طبق نظر «گونزیورک» و «اینریچ»، ۱۰درصد جمعیت مذکر و ۶تا۷درصد جمعیت مؤنث در آمریکا، «همجنسگرا» هستند. به علاوه، بخشِ در حالِ رشدِ دیگری از خانوادهها، که شاید به زودی قریب به ۴۰درصد شود، به «خانوارهای غیر خانوادگی» مربوط میشود و طبق ادارهی آمار ایالات متحده، در این گروه، هم اتاقیها، دوستان و افراد غیر خویشاوند جای دارند در واقع این مقوله شامل زوجهای ناهمجنس و همجنس است که بدون داشتن فرزند زندگی میکنند. طبق برآوردهای دانشگاه «هاروارد» دربارهی شکلگیری خانوادهها که در سال۲۰۰۰ به عمل آمده است، از کل خانوادهها ، درصدِ آنهایی که از زن و شوهر و فرزندان تشکیل شدهاند، به شدّت کاهش خواهد یافت و از ۵/۳۱درصد (سال۱۹۸۰) به ۴/۲۳درصد (در سال۲۰۰۰) رسیده است «همان: صفحه: ۲۷۳»
تغییرات در خانواده را در دوران مدرن و جهان امروز، میتوان به صورت زیر خلاصه نمود:
۱-تغییراتجساختاری:یعنی خانواده از«شکل گسترده»به شکل«هستهای»وسپس به صورت «خانوادههای تک نفری» و «تک والدی»درآمده وسرانجام این که«زندگی مشترک بدون ازدواج»ونسبت نوزادانی که بدون پیمان ازدواج بهدنیا میآیند وحتی افت شدیدوبیسابقه وپایینترازمیزان جایگزینی،درحال افزایش است«کاستلز/چاووشیان، ۱۳۸۰ صفحه: ۱۹۱».
۲- تغییر در دیدگاهها و ارزشها:در دوران مدرن، ارزشهایی چون: وفاداری و همدردی زن و مرد نسبت به هم، تولید مثل و تولّد فرزندان، روابط خویشاوندی، قوامیت و سرپرستی مرد، نانآور بودن مرد و خانهدار بودن زن، تداوم زندگی و خودداری از طلاق تحت هر شرایطی، به شدت زیر سؤال رفته و بسیار کم رنگ گردیدهاند و نهاد خانواده، به هیچ وجه آن قداستِ خاص دوران ماقبل صنعتی و مدرن را ندارد.
۳- تغییر در نقشها و عملکردها:منظور از تغییر در «نقشها» و «عملکردها» این است که اولاً نقشهای سنتی و قدیمی زن و مرد و فرزندان در داخل خانواده تغییر یافته است یعنی مدیریت مرد سالارانه و نقش تعیین کننده و اصلی مرد در تعیین معیشت زندگی و اقتصاد خانواده، از انحصار مرد بیرون آمده و با ورود انبوه زنان در کارهای «مزددار» در سراسر جهان، کار، خانواده و بازار کار در ربع پایانی قرن بیستم، عمیقاً دگرگون شده است و این فرایند «قدرت چانهزنی زنان» را به طور چشمگیری افزایش داده است «کاستلز: ۱۳۸۰».
فرزندان، با ورود به سن کار، عموماً از خانواده جدا میگردند و به گونهای مستقل، نقشهای خود را در جامعهی کم و بیش در گروههای هم سن و سال خویش ایفا میکنند و این در حالی است که در گذشته، فرزندان به عنوان اعضای اصلی اقتصاد خانواده، مطرح بودند و در جوامع سنتی، داشتن فرزند ذکور به منظور کسب درآمد بیشتر و یا دفاع از خانواده در تعارضات و تنازعات قدیم و قبیلهای، یک ارزش محسوب میشد «شیخی:۱۳۸۰» و میتوان پیشبینی کرد با افزایش مشکلات زنان در افزایش مسؤلیتهای شغلی و خانهداری، تربیت فرزندان و ادارهی امور خانواده توسط «مردها» روز به روز مشکلتر خواهد شد.
ثانیاً «نهاد خانواده» به طور کلی و در محیط اجتماعی، کارکردهای قبلی خویش را از دست داده است: یکی از کارکردهای اولیه و اساسی خانواده طی قرون گذشته این بود که به عنوان «یک واحد تولید و مصرف» مطرح بود و به دنبال صنعتی شدن جامعه، خانوادهها نیز به سوی مصرفی شدن سوق یافتند «شیخی،۱۳۸۰» در جوامع امروزی، به خاطر تقسیم تخصصی کار، هر شخص کارکرد اقتصادی ویژهای را بر عهده دارد؛ بیشتر کارکرد اجتماعی کردن نوباوگان، از خانواده گرفته شده و به مدارس واگذار میشود. کارکردهای اقتصادی نیز از خانواده گرفته شدهاند؛ یعنی حکومت،ازطریق برنامههای رفاهی، تأمین اجتماعی، تأمین مسکن و خدمات بهداشتی، قدرت مانور و بروز عملکردهای خانواده را از آن گرفته است. کارکرد حفاظتی خانواده نیز، از خانواده گرفته شده و به دولت واگذار گردیده است. دین و آموزش مذهبی نیز که زمانی در دست خانواده بود، اکنون بر عهدهی مؤسسات دولتی است «کوئن/ثلاثی۱۳۷۰».
۴- تغییر در سبک زندگی:«سبک زندگی» وسیلهای است که ما با آن خودمان را بیان میکنیم و طریقهای که ما با آن به جهانیان اعلام میکنیم که به کدام خردهکیش، یا کدام طبقهی خاص تعلّق داریم. زمانی که ما به یک سبک دل میسپاریم، میتوانیم شکلها و لباسها و رفتارهای بسیاری را به این اعتبار که با سبک مورد قبول ما تناسب ندارند، کنار بگذاریم و تعداد کثیری از «بدیل»ها را از حوزهی انتخاب خویش خارج میکنیم و این کار، نه تنها یک تصمیم، بلکه حتی یک «فراتصمیم» است.
هر خانوادهای، بسته به زمان و جغرافیای خاص خودش و در چارچوب دیدگاهها و تلقّی زن و مرد از زندگی (جهانبینی)، دارای سبک زندگی خاص است که بر تمام انتخابها، رفتارها و روابط اعضای خانواده با خود و با دیگران، تأثیرعیار دارد.«تافلر/کامرانی:۱۳۷۴».
جهان امروزف نه تنها «سبک زندگی» قدیمی و سنتی خانواده را شدیداً در تنگنا قرار داده و حتی به اضمحلال نزدیک نموده است، بلکه فرد و خانواده، هر دو را، با تنوع سبکها روبرو کرده است.
جامعهای که ارزشها و سبکهای زندگی در آن به سرعت منقسم و تکّه تکّه میشود، با تمامی مکانیزمهای جمعی گذشته درمیافتد و در عین حال، زیاد شدن سبکهای زندگی، با توانایی ما در یکپارچه نگه داشتن خویش تقابل پیدا میکنند. به عنوان یک مثال ساده، غذا خوردن را در خانواده امروز در نظر میگیریم در حالی که در گذشته همهی اعضای خانواده با هم و در یک زمان واحد دور سفرهی غذا جمع میشدند و با هم غذا میخوردند، امروز زن و مرد به دلیل کار در بیرون از خانه، در غذا خوردن و نشستن با هم، هماهنگی ندارند. غذاهای سرد و حاضر که در بیرون از منزل آماده میگردند، بیشتر مصرف میشوند. کودکان، بیشتر از آن که حواسشان به غذا باشد، به دیدن فیلمهای کارتونی مشغول هستند. در بیرون رفتن و آمدن به منزل هماهنگی چندانی وجود ندارد.
نوع تفریحات خانوادهها به کلی دچار تغییر و دگرگونی شده است ولی همین حالتها که کاملاً مخالف با سبکهای زندگی در دنیای قدیماند، هر آن احتمال میرود تغییر کنند و «فرد» را با انتخابی دیگر مواجه سازند.
روابط والدین به کلی دچار دگرگونی و تغییر گشته است و به قول «کوئن» فرزندان در یک جامعهی صنعتی شهری، بیشتر از آن که یار شاطر باشند بار خاطراند!! و همچنین، از حقوق و مزایایی برخوردار شدهاند که هرگز چنین چیزی در جهان قدیم، به ذهن هم خطور نمیکرد «ثلاثی:۱۳۷۰».
به نظر «آنتونیگیدنز ۲۰۰۲» خانواده، دچار چهار نوع دگرگونی اصلی شده و در کشورهای غربی و صنعتی این چهار دگرگونی بسیار پیشروی کردهاند و به مرور در حال جهانی شدن هستند:
۱- خانواده قبل از هر چیز یک واحد اقتصادی صرف نیست، بلکه مجموعهای از پیوندها است که بیشتر بر اساس ارتباط و خصوصاً ارتباط عاطفی شکل میگیرد مثلاً میتوان گفت که در قدیم خانوادهها اغلب به دلایل اقتصادی و گاهی سیاسی _ نظامی بود ولی امروزه دیگر چنین چیزی دیده نمیشود و قضیه برعکس شده است و در کشورهای صنعتی (و غربی) که یک اقتصاد باز آزاد و در حال توسعه دارند، داشتن فرزند، یک هزینهی بزرگ افتصادی است و به همین دلیل تعداد فرزندان هر خانواده به طور متوسط به ۲/۱ کاهش یافته که کمترین میانگین در طول تاریخ بشری است. پس داشتن فرزند نیز نسبت به گذشته، بیشتر تصمیمی عاطفی است و در عصری زندگی میکنیم که میتوان آن را عصرِ «کودکِ عزیز» نامید!!
۲- نقش ثابت وتکراری زن ومردکه به صورت خانهداری و نانآوری بوده است سرتاپاتغییر وحتی برای اولین باردرتاریخ،جمعیتزنانشاغلازمردانپیشیگرفتهاستومیتوانگفت:دیگرزن بودن ومردبودن ازنظروظایف و هویتهایی کهایجابمیکند،معنایروشنومشخصنداردوزنان ومرداندرچهارچوبسرنوشتی که به واسطهی نقش آنهاازپیش تعیین شده است،زندگینمیکنند.هویتها،بیشترتوسط خودافرادکشف میشوندو نه به واسطهی نقشهایی که بازی میکنند.
۳-موقعیت زنان وموازنات قدرت آنهابامردان به شدت درحال تغییراست وروابط میان دوجنس هرچه بیشتر،مساوات طلبترمیشودویکی ازعوامل افزایش نرخ طلاق همین موضوع میتواندباشدمثلاًدرانگلستان،حدودنیمی ازازدواجهامنجربه طلاق میشودواین نرخ بالای طلاق باپروسهی آزادی ورهایی یافتن روزافزون زنان درارتباط است.
۴- بر اساس دیدگاه لیبرالی روشها مختلف و متکثر زندگی نه تنها رسمیت مییابد بلکه از اهمیت و ارزش بالایی نیزبرخوردارندواین دیدگاه به حوزهی روابط جنسی هم تسرّی یافته است وبه این ترتیب، روابط همجنسگرایان و سایر روابط غیر مشروع و غیر رسمی زن و مرد با هم، نه تنها عجیب نیست بلکه بسیار عادی و به عنوان یکی از روابط دو جنس مذکر و مؤنث، تلقی میگردد و البته ناگفته نماند که این تحولات جدید، مشکلات زیادی در زندگی ما به وجود میآوردهاند؛ مشکلاتی چون: «مشکل هویت»، «مشکل عقدههای فکری» و «مشکل بیاختیاری» یا سردرگمی در انتخاب گزینههای بسیار متنوع و متکثر موجود در جامعه.
«جهانی شدن» چگونه «خانواده» را دستخوش تغییر و دگرگونی نمده یا خواهد نمود؟
این بخش میتواند جمع بندی و نتیجهگیری بحث اصلی ما باشد که عبارت بود از «جهانی شدن و خانواده». «جهانی شدن» از دو طریق ذیل توانسته و میتواند تأثیرات بسیار اساسی و زیربنایی را در «خانواده» ایجاد نماید و تغییرات و دگرگونیهای عمیق و پر دامنه را در آن موجب شود:
اولاً)گسترش ارتباطات و افزایش آگاهیها
اگرهمان گونه که«گلین،۲۰۰۱»میگویددیدگاههای«رابرتسون، ۱۹۹۲» و «آلبرو، ۱۹۹۷» را در بارهی جهانی شدن ادغام کنیم،مهمتریت تعریف آنچنین خواهدبود:«وابستگی متقابل وآگاهیهای بیشتردر بین واحدهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در جهان به طور کلی در میان کنشگران» «گلین/دیبائی: ۱۳۸۰ در آفتاب، شماره دوازدهم».
به علت وابستگی متقابل و افزایش آگاهیها، قبل از هر چیز نگرش و دیدگاه زنان در بارهی خود و حقوق انسانیشان، دگرگون گشت، به افزایش خودکختاری آنان و تلاش برای پایان سلطهی مردها و نهایتاًً تغییر نقش آن دو و تغییر شکل و ساختار خانواده از گسترده به هستهای و سرانجام تکوالدی و بدون بچه، منجر شد بنا به عقیدهی پارهای از صاحبنظران، ورود انبوه زنان به بازار کار مزد بگیر، از یک سو نتیجهی اطلاعاتی شدن، شبکهبندی و جهانی شدن اقتصاد، و از سوی دیگر به واسطهی قطعهبندی جنسیتی بازار کار است که از امتیاز و شرایط اجتماعی خاص زنان برای ارتقای قدرت تولید، کنترل مدیریت و نهایتاً سود بیشتر، بهره میگیرد «کاستلز/چاووشیان: ۱۳۸۰» و میتوان گفت که تناظر مستقیمی بین نوع خدمات که به اطلاعاتی شدنِ اقتصاد مربوط میشود و گسترش اشتغال زنان در کشورهای پیشرفته وجود دارد.
به نظر«کاستلز،۲۰۰۰» جهانی شدن نقش عمدهای در وارد ساختن به بازار کار در سراسر جهان داشته است، صنعت الکترونیک، که ازدههی ۱۹۶۰به صورت بینالمللی درآمده است،درآسیا عمدتاً زنان جوان غیر ماهر را استخدام میکند، کمپانیهای آمریکایی در مکزیک شمالی تا حد زیادی به نیروی کار زنان متکی هستند و اقتصادهای به تازگی صنعتی شده، زنان را با دستمزد پایین وارد کل بدنهی ساختار شغلی خود کردهاند «همان، صفحه:۲۰۷»
از آنجا که اقتصاد جهانی شده، به شدت به مصرفگرایی روزافزون تمایل دارد و بیشتر کالاهای مصرفی را محصولات فراجهانی تشکیل میدهند «شولت: ۲۰۰۰» و تبلیغات و رسانههای گروهی مصرفگرایی را اشاعه میدهند، خانواده نیز از یک واحد تولیدی به یک واحد تولیدی/مصرفی و سرانجام به یک واحد مصرفی تبدیل گردید و مصرفی شدن خانواده از استقلال آن کاسته و بیش از پیش آن را به شرکتها و مؤسسات تولیدی و بازار وابسته نموده است و بدون تردید، مصرفگرایی افراطی هزینهها را بالا برده و منجر به کار بیشتر از سوی اعضای خانواده و سرانجام پیآمدهای ناشی از اشتغال زنان خواهد شد.
ارتباط وسیع و گستردهی ناشی از جهانی شدن بین ابناء بشر به سراسر کرهی زمین، «سبکهای زندگی» بسیار متنوع و مختلفی را در اختیار خانوادهها قرار میدهد و دایرهی انتخاب آنها را گسترش میدهد و «سبکهای زندگی» همیشگی و ثابت خانوادهها را نه تنها به چالش، بلکه به اضمحلال میکشاند.
جهانی شدن، ارتباطات بین مناطق و افراد را به شیوهی مستقیم و غیر مستقیم تسهیل نموده و مهاجرت و مسافرت را برای انسانها به هر کجا که بخواهند، آسان کردهاند اگر مسافرتهای اداری و تجاری اولیاء را به تنهایی به عنوان کارمندان شرکتهای صنعتی و تجاری و ادارات دولتی، مد نظر قرار ندهیم، بدون تردید نمیتوان از مسافرتها تفریحی وصنعت توریسم که منجر به «به هم پیوستگی و حتی التقاط فرهنگی» و جابجایی و تبادل ارزشها میشود، چیزی نگفت و یا مهاجرت فرزندان کشورهای جهان سوم را برای تحصیل و کار در کشورهای توسعه یافته نادیده گرفت چیزی که میتواند نه تنها منجر به اضطراب و نگرانی اولیاء به ویژه مادران شود، بلکه میتوان آن را زمینه ساز جدایی نسلها و مانع انتقال ارزشها و فرهنگ از طریق خانواده دانست.
گسترش ارتباطات و افزایش آزادیها در اثر جهانی شدن، منجر به انتشار وسیع، «جنبشهای فمینستی» و «همجنسگرایی» شد که ریشه در شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جهان غرب ماقبل صنعتی دارند و مهمترین تهدید برای خانواده محسوب میشوند.
جنبش«فمینیسم»که دراصل و اساس به منظوردفاع ازحقوق انسانی زنان ورفع ستم وتبعیض ازآنها پاگرفته بود،به زودی بدل به چیزی غیر ازآن شدکه هدف اولیهاش بود.نهضت فمینیسمی،فوقالعاده ناهمگون وپرتنوع است و فقط میتوان به خصوصیات مشترک انواع دیدگاههای این نهضت اشاره کرد و نمیتوان آن را چیزی واحد و یکدست قلمداد نمود.
«براساس تعریف وسیعی که«جین مانس بریج) ارائه داده است، فمینیسم عبارت است از«تعهد برای پایان دادن به سلطهی جنس مذکر»واساسیترین وجه آن عبارتست از«باز تعریف هویت زنان: گاهی با تصدیق برابری زن و مرد،و به تبع آن، جنسیتزدایی از تفاوتهای زیستی و فرهنگی؛ و درمورد دیگر، کاملاً برعکس، با تصدیق خصوصیات ذاتی زنان،که غالباً با بیان برتری روشهای زنانه به عنوان منابع کمال انسانی همراه است؛ و گاهی با اعلام ضرورت گسیختن از دنیای مردان و باز آفریدن حیات و جنسیت در روابط خواهری در تمامی موارد، خواه از طریق اعتقاد به برادری، خواه تفاوت، خواه جدا شدن. چیزی که نهضت فمینیسم به انکار آن برخواسته است، هویتی است که مردان برای زنان تعریف میکنند و درخانوادهی پدرسالار نیز تقدیس میشود. بنابراین، وجه مشترک بنیادی که زیربنای تنوع جنبش فمینیسم است عبارت است ازتلاش تاریخی،فردی و جمعی، رسمی و غیر رسمی، برای تعریف مجدد زن بودن که درتقابل مستقیم باپدرسالاری وخانوادهی منطبق باآن است»«کاستلز/چاووشیان:۱۳۸۰،صفحات: ۲۱۷،۲۱۸».
یکی دیگر از عوامل تهدید کنندهی خانواده، پدیدی «همجنسگرایی» است که مهمترین علل ایجاد کنندهی «همجنسگرایی» را میتوان: شکلگیری اقتصاد اطلاعاتی پیشرفته، پیدایش بازار کار متنوع و ابتکارآمیز و شبکههای انعطافپذیر فعالیت اقتصادی، محبوبیت آزادی جنسی (به عنوان یکی از مضامین نهضتهای دههی ۱۹۶۰)، شکاف بین زنان و مردان که ناشی از تأثیر مشترک چالش فمینیسمی و ناتوانی اکثر مردان در کنار آمدن با الغای امتیازاتشان است، احتمال پیدایش شبکههای حمایت و دوستی همجنسها را تقویت کرد و عرصهای آفرید که تمام انواع خواستهای نفسانی در آن با سهولت بیشتر ابزار میشد.
شبکههای همجنس گرایان،ازاینترنت به طور وسیع برای تماس وبرقراری ارتباط وکنش متقابل بهره میجویند وحتی ازراهاندازی وایجادشبکههای جایگزین مانندرادیووماهواره غافل نبودهاند.خلاصه آن که «همجنسگرایی» تصور اولیهی استحکام پدرسالاری و خانوادهی ناهمجنس را در فرهنگهایی که مُلهَم از تعالیم دینی و مذهبی چون کنفوسیوس و مسیحی بودهاند، در هم شکسته است و در یک کلام میتوان گفت که، «بحران خانواده وتحلیل رفتن باورنکردنی است»«کاستلز/چاووشیان، ۱۳۸۰،صفحه:۲۶۸»وقربانیان اصلی این تحولات فرهنگی،که در خانواده بحران زده، نادیده گرفته میشود، کودکان هستند، زیرا هر روز و بیش از پیش، زندگی آنان به کلی دگرگون شده است.»
در۱۹۹۰،بیش ازیکچهارم کودکان درآمریکا،باپدرومادرخودزندگی نمیکردندکه این کودکان در ۱۹۶۰کمتر از ۱۳درصدبودهاندو نزدیک به۵۰درصدکودکان،با هر دو والد اصلی خود زندگی نمیکنند پذیرش کودک طی دودههی گذشته،افزایش چشمگیری یافته وحدود۲۰۰۰۰کودک نیزاز طریق لقاح مصنوعی متولد شدهاند.بسیاری از کودکان هم اکنون بامادران هرگزازدواج نکردهی خودزندگی میکنندودرصدکودکانی که فقط بامادرشان،بعدازجدای پدرو مادر زندگی میکنند بین۱۹۷۰و۱۹۹۴دوبرابرشده است واز۱۱درصدبه۲۲درصد رسیده است «همان: صفحات: ۷۱ و ۲۷۰».
ثانیاًاگرهمان گونه که«گیدنز»میگوید:«جهانی شدن منجر به بهرهگیری مشترک از مدرنیته است و محصول آن محسوب میشود» میتوان تأثیر جهانی را بر خانواده به صورت تقابل «سنت و مدرنیته» و با تعمیم مدرنیته، تحلیل و بررسی کرد.
مدرنیته،جهتگیری درمقابل تمامی نگرشهای قدیمی(و قرون وسطایی)به انسان،جهان وخداست و امید و آرزو بستنبهامکانبازسازیانسانوجهان بربنیادعقل وقوهی شناسایی انسان وجابجایی محورهستی ازخدابه انسان ودنیای مدرن،جهانی است که درآن میخواهددربارهی همه چیزازنوبیاندیشدو همه چیز را از نو بنیاد بگذارد (آشوری، ۱۳۷۵).
مدرنیتهیعنیخردباوری،وتلاشبرایبخردانهکردنهرچیز،شکستن،وویرانگریعادتهایاجتماعیوباورهای سنتی،همراه باپشتسرنهادن ارزشها،حسها،باورهاودریک کلام،شیوههای مادی وفکری زندگی کهن(احمدی، ۱۳۸۰)
مدرن بودن، یعنی تعلق داشتن به جهانی که در آن، به قول مارکس، «هر آنچه سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود». به نظر آنتونی گیدنز، مدرنیت، در سادهترین صورت، شکل مختصر شدهی تعبیر جامعهی مدرن یا تمدن صنعتی است. اگر به دقت نگاه کنید، مدرنیت مربوط میشود اولاً به مجموعهی معینی از طرز طلقیها نسبت به جهان و نسبت به ایدههای جهان به عنوان جهانی آزاد برای تغییر، به دست انسان و با دخالت او. ثانیاً، نهادهای پیچیده، به ویژه تولید صنعتی و اقتصادی مبتنی بر بازار. ثالثاً، حد معینی از نهادهای سیاسی از جمله دولتملت و دموکراسی تودهای. جامعهی مدرن جامعهای است فنیتر، با نهادهای پیچیده که بر خلاف فرهنگ گذشته، در آینده زندگی میکنند تا در گذشته. (بیرسون/سعیدی، ۱۳۸۰؛ صفحه:۱۶۵-۶۶).
زندگیمدرنویژگیهاییداردکهآنرااززندگیبهسبکسنتیو قدیم متمایرمیسازد که مهمترین آنها عبارتند از:
الف) محوریت انسان به جای خدا: یعنی «جامعهای را مدرن میخوانیم که بنا به «قوانین انسانی» اداره شود و نه براساس«قوانین آسمانی»(احمدی،۱۳۸۰)و این« انسان محوری»نیزدردو موضوع، بروز و ظهور یافته است.
۱- عقل انسان،که مشکلگشاوکارساززندگی وازخداونیروهای غیبی بینیازش میکند؛یعنی خردآدمی را،هم ضابطهی نهایی وهم توجیهجپیشرفت انگاشتن،ودراثبات برتری جامعهای مدرن نسبت به جامعهای سنتی ازآن سودجستن. و زمینی یادنیایی شدن قوانین،استواربه همین برداشت ازبرتری خردانسانی برقوانین سنتی ودینی بود.(همان، صفحه:۱۸)
۲- فردیت و فردگرایی؛ یعنی «در تفکر مدرن، فرد به عنوان یک ارزش متعالی طرح میشود، دیدگاهی که در تفکر سنتی و جوامع سنتی بهجزاستثنائاتیوجودنداردواگرهم وجودداشته باشد،به عنوان فرد تارک دنیا مطرح است ولی درج هان مدرن به این معنی است که تشخیص نهایی حقیق، درستی، عدالت، خوب و بد، همه و همه با «فرد» است و نه تنها فرد در برابر جمع حقوقی دارد، بلکه ممکن است نظر یک فرد درست باشد و بقیهی «جمع»اشتباه کنند. (غنینژاد،۱۳۷۵؛صفحه: ۷۸-۱۷۷)نیچه،اساسجامعهیمدرنرا«آفرینش فردیت وایدهی حقوقبرابر»میداندکه به گمان او ،به زایشسستی منجرمیشود و از آنجاییکه «تنهایی» مهمتریندستآورداخلاق فردگراییاست،هم میتواند «بیماری زندگی جدید»محسوب شودوهم میتواند«بنیاناصلیونهاییفرهنگیاصیل»،به حسابآید.جامعهی صنعتی(مدرن) ازیک سو سازندهی«جهانمنافع مادی»بودهکهدرآن،سودشخصانگیزشاصلی زندگی محسوب میشود(که شوپنهاورازدیدگاه اخلاقی وزیباییشناسی آن رامحکوم میکرد) وازسوی دیگر،سازندهی«جهان شخصیخواست و اشتیاق » بودبه این معنا کهانگیزش اصلیزندگی فردیرابیرون ازدسترس واختیارفردقرارمیدهد.موقعیت تراژیک انسان مدرن این استکه اشتیاقش به زندگی بادیگران،درجریان پیشرفت،به پذیرش تدریجی،انزوا،انفرادوتنهایی،منجرمیشود .(احمدی،۱۳۸؛صفحه: ۴۴)
ب) تغییر و دگرگونی: روح مدرن، همواره در دگرگونی است و ناآرامی روح مدرنزادهی نا همخوانی فرد است با گروه جمع؛ در جامعهی مدرن همه چیز باید دگرگون شود و از همین روست که «نیچه» میگوید: «ما روی دریاچهای یخ زده ایستادهایم و تأکید میکند که یخ بسیار نازک و شکننده است و «گیدنز» برای مقابله با تغییرات سریع و پیدرپی اجتماعی درجامعهای اطلاعاتی، ریسک پذیری را پیشنهاد میکند، همانطور که «دورکیم» در سال۱۸۹۸ ادعا میکرد دراین جهان، هیچ سنتی نمیتواند امیدوار باشد که قدرتمند باقی بماند و هیچ شیوهای مرسوم کنش، در شرایط دائماً درحال تغییرپیچیدهی فعلی نمیتواند به عنوان مبنای زندگی فرد، پابرجا بماند (پیرسون/سعیدی؛۱۳۸۰)
ج) مدرنیته، افسون زدایی میکندوهرچیزرابه زیر تیغ نقد و جراحی میکشد. هیچ امر مقدسی وجود ندارد، میتوان ازهرچیزیسؤالکرد.انسان مدرن،باورداردکههمهیمفاهیم واصطلاحات راباید،پیرایههای رمزآمیزی زدودکه اشکال گوناگون سلطهی سنتها به یاری نهادهای مقتدری چون دولت وکلیسا،آنهارا آفریدهاند. انسان خردمند چون با قوانین تکاملی وطبیعی آشناشود،علیه آن رازورمزها برمیخیزد و برای توجیه علت پدیدهها به نقش و دخالت نیروهای ماوراء طبیعی پناه نمیبرد.«وبر»درکتاب«اخلاق پرتستانی و روح سرمایهداری»میگورد:جنبههاورگههایی ازافسون زدایی وخرد باوری از فرهنگهای پیشین، از بوروکراسی چین باستان تا قانون گذاری رومی وجود داشت؛ اما در روزگار مدرن بود که این خردباوری وقداست زدایی،شکل دقیق و کامل یافت. مهمتریت تحول در زمینهی «قداستزدایی» را باید در آثار کانت ونظرات اوجستجوکرد«آنگاه که دین طبیعی رادرمقابل دین وحیانی مطرح میکندومعتقد است منابع الاهیات دینی طبیعی باید از عقل سالم برخواسته باشد و نه از تأمل نظری. او، انسان متجدد و رشد یافته را از خدا به عنوان ناصح آسمانی یا ایجاد کنندهی محرک برای انسان بینیاز میداند و معتقد است که متجدد، باید به آنچه عقلش میگوید، گوش فرادهد و تمام تلاش کانت این بود که ایمان مسیحی را تابع عقل و غیر دینی سازد» (صانعپور، ۱۳۸۱).
د)جنبهی مهم دیگرمدرنیته،رویکردانسان نسبت به حیات اجتماعی به مثابهی یک بازی است. در جامعهی سنتی، جامعه به صورت ارگانیسمی تصورمیشودکه هرکس درآن جایگاهی داشت وفرد به تنهایی دارای ارزش نبود؛درست به مانندخانواده که هرکدام ازاعضا،جایگاه ووظایف خاصی دارند؛ ولی جامعهی مدرن، بیشتر شبیه یک میدان بازی است؛ قوعدبازی اعلام میشودوبعد بازیکنان دروسط میدان زندگی رهامیشوندوبه آنهامیگویندحالاکه قواعدرافهمیدید بروید بازی کنید،رقابت وسبقت،مدارومحورروابط وتعاملات اجتماعی است وآن پشتیبانی وآن ارتباطاتی که در جامعهی سنتی هست وآن اطمینان که به روابط شخصی وجوددارد،درجامعهی مدرن نیست(غنینژاد/ گفتگوبااکبرگنجی، ۱۳۷۵ صفحه:۱۸۰)
آیامیتوان انتظارداشت درجهانی که «فردیت» انسان و آرزوهای او ملاک عمل و داور نهایی است و هیچ چیز ازقداست، برخوردارنیست وهمه چیزدرحال تغییر ودگرگونی مداوم و پیوسته است، و میدان زندگی به صحنهی رقابت وسبقت تبدیل گشته،خانواده بتواندخودرا از معرض تغییر ودگرگونی دورنگهداردوازهمان قداست وجایگاه قبلی برخوردارباشدوآیااگر«جهانی شدن»تعمیم وگسترش مدرنیته است(به تعبیرپارهای ازصاحب نظران،همانندگیدنز) خود به خود به تضعیف خانواده و سست شدن پایههایش و درنهایت دگرگونیهای عمیق و وسیع در آن منجر نخواهد شد؟ و دیدیم این که چنین هم شد!
فهرست منابع
۱- تجربهی مدرنیته: مارشال برمن/ مراد فرهادپور؛ طرح نو، ۱۳۸۰
۲- پیامدهای مدرنیت: آنتونی گیدنز/ محسن ثلاثی؛ نشر مرکز، چاپ دوم،۱۳۸۰
۳- خانواده درمانی کاربردی: اشرفالسادات موسوی، دانشگاه الزهراء؛ ۱۳۸۲
۴- خانواده درمانی: کارلسون و همکاران/ عفت نوابینژاد، انجمن اولیاء و مربیان، ۱۳۷۸
۵- خدا و و دین در رویکردی اومانیستی: مریم صانعپور، اندیشهی معاصر، ۱۳۸۱
۶- جامعهشناسی خانواده: شهلا اعجازی؛ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۸۰
۷- جامعهشناسی زنان و خانواده: محمدتقی شیخی، شرکت سهامی انتشار؛ ۱۳۸۰
۸- جامعهشناسی جامعهی اطلاعاتی: منوچهر محسنی، نشر دیدار؛ ۱۳۸۰
۹- جامعهشناسی سیاسی معاصر: کیتنش/ محمدتقی دلفروز، انتشارات کویر؛ ۱۳۸۰
۱۰- در جهانیشدن: یانآرشولت/ مسعود کرباسیان، انتشارات علمی و فرهنگی؛ ۱۳۸۲
۱۱- جهانیشدن و مخالفان آن: دیویدهلد/ کرباسیان، انتشارات علمی و فرهنگی؛ ۱۳۸۲
۱۲- درآمدی به جامعهشناسی: بروس کوئن/ محسن ثلاثی، نشر فرهنگ معاصر؛ ۱۳۷۰
۱۳- سنت، مدرنیته، پست مدرن: اکبر گنجی/ گفتگو با داریوش آشوری و دیگران، سراج؛ ۱۳۷۵
۱۴- شوک آینده: آلوین تافلر/ حشمتالله کامرانی، نشر سیمرغ؛ ۱۳۷۴
۱۵- عصر اطلاعات: مانوئل کاستلز/ حسن چاووشیان، ج اول، طرح نو؛۱۳۸۰
۱۶- فرهنگ نظریههای فمینیستی: مگیهام/ مهاجر و دیگران، نشر توسعه؛ ۱۳۸۲
۱۷- ماهنامهی «آفتاب»: عیسی سحرخیز؛ شمارههای ۲۹و۲۳و۱۹و۱۲
۱۸- مدرنیته و اندیشهی انتقادی: بابک احمدی، چاپ دوم، نشر مرکز، ۱۳۸۰
۱۹- مشارکت سیاسی زن، هبهرئوف/ محسن آرمین، نشر قطره؛ ۱۳۷۷
۲۰- معنای مدرنیت: پیرسو، گفتگو با آنتونی گیدنز/ علیاضغر سعیدی، نشر کویر، ۱۳۸۰
۲۱- موج سوم: آلوین تافلر/ شهیندخت خوارزمی، نشر نو، ۱۳۷۲
پاورقی:
(۱) همهی تعاریف فوق از مقالهی «جهانی شدن، تمدن ساز؛ مخرب یا ناتوان» اثر مائور و گلین و ترجمهی محمود دیبابی نقل گردیده است که در ماهنامهی آفتاب آمده است.