تعاون و تآلف در دعوت
نویسنده : شیخ عبدالکریم محمدی
” کتابچه حاضر متن سخنان شیخ عبدالکریم محمدی در همایش تآلف و تعاون است؛ که با حضور اساتید محترم مدارس احمدیه، امام شافعی، مکتبخانههای شهر اوز و اعضای جماعت دعوت و اصلاح در دفتر جماعت دعوت و اصلاح شهر اوز برگزار گردید. “
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ، سَيِّدِنَا وَ مُحَمَّدٍ وَ آلِه أجمَعین.
همیشه بحثی درباره وحدت در بین ما هست؛ ما برای این مقوله واژه های مختلفی به کار می بریم، اما هر واژه ای که به کار می بریم، متوجه می شویم جور و درست در نمی آید.
مفهوم واژه ی وحدت در کل جوامع اسلامی فراگیر است و همه آن را با مفهومی واحد به کار می برند، ولی تاکنون هیچ جامعه ای به تحقق این مفهوم نرسیده است و نخواهد رسید؛ چون «وحدت» از صفات باری تعالی است و نه از صفات انسانی. و هنوز این مفهوم به درستی شناخته نشده است.
خداوند عزوجل در آیه ی ۹۷ از سوره ی توبه می فرماید:
﴿الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللَّـهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾
(بادیه نشینان عرب، در کفر و نفاق [از دیگران] سخت تر، و به اینکه حدود آنچه را که خدا بر فرستاده اش نازل کرده، ندانند، سزاوارترند. و خدا دانای حکیم است.)
ماهیت اعراب چیست؟ ماهیت بارز اعرابی بودن، تنها، زیستن است. عرب همراه با حیواناتش جدا از دیگران در بیابان زندگی می کند و بین او و انسان های دیگر حدود حقوقی وجود ندارد، از این رو در زندگی خود رعایت حدود حقوقی را تمرین نکرده است؛ در نتیجه؛ چون این تمرین را نداشته و ندارد «حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللَّـهُ» را نمی داند.
بنابراین هر چه از بدوات و اعرابی بودن دورتر شویم، فهم حدود «مَا أَنزَلَ اللَّـهُ» برایمان بیشتر می شود؛ و هر چه به اعرابی بودن نزدیک تر شویم، از فهم «مَا أَنزَلَ اللَّـهُ» دورتر می شویم. نکته ی مهم این است که مسلمانان سطح مدنیت پایینی دارند، از این رو حدود «مَا أَنزَلَ اللَّـهُ» را خوب نمی دانند؛ و چون مدنیت بین آنان در سطح پایینی در حال اجراست، مدنیت کامل در میانشان شکل نمی گیرد. خداوند می فرماید: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ﴾ (و اگر پروردگارت می خواست، قطعاً همه ی مردم را امت واحدی قرار می داد، در حالی که پیوسته در اختلافند.)
ولی ما می گوییم وحدت!
مدنیت، فهم حدود بین انسان هاست؛ شما هر چه حقوق بین انسان ها را بیشتر بفهمید سطح مدنیت افزایش می یابد و همزیستی به صورت مسالمت آمیز امکان پذیر می شود اما نمی توان چیزی به عنوان وحدت را به دست آورد؛ چون کاملاً خلاف سنت الهی است، و این نکته ای است که باید آن را نیک دریابیم.
زیاد دم از وحدت زدن، تفرقه آفرین است؛ زیرا وحدت، نشدنی است. وحدت یعنی؛ من تو شوم و تو من شوی، که این امکان پذیر نیست، مگر این که مفهوم کلمه وحدت را عوض کنیم؛ در واقع ما همین نکته را در تاریخ دعوتمان گم کرده ایم.
شخصی، با من صحبتی داشت و می خواست درباره ی واژه ی وحدت با هم صحبت کنیم، اما من کل واژه ی وحدت را باطل دانستم و گفتم: «وحدت، نشدنی است؛ چون از صفات باری تعالی است و بقیه موجودات صفات بارز تنوع را دارند.»
خداوند عزوجل می فرماید:
﴿وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا﴾ «زخرف ۳۲»
(و برخی از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضی [دیگر] قرار داده ایم تا بعضی از آن ها بعضی [دیگر] را در خدمت گیرند.)
وقتی می گوییم وحدت، با این سنت الهی درگیر می شویم، ولی چون بزرگان عرصه ی دعوت این واژه را به کار می برند با مشکل مواجه می شویم.
اساس آفرینش بر تنوع است و ما با ازدواج به تکامل می رسیم، در حالی که خداوند با ازدواج دچار نقصان می شود و از این رو در وصف خود فرموده است: ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ﴿۳﴾ وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ) (نه کس را زاده، نه زاییده از کس، و او را هیچ همتایی نباشد.)
این اعتقاد، اجازه نمی دهد چنین تصوری در برنامه هایتان ایجاد کنید یا اینکه وحدت افراد داشته باشید؛ چون ما وحدت امت داریم، یعنی؛ وحدت مقصد.
﴿إِنَّ هَـٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ﴾ الانبیاء ۹۲
(این است امت شما که امتی یگانه است، و منم پروردگار شما، پس مرا بپرستید.)
﴿وَإِنَّ هَـٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ﴾ المؤمنون ۵۲
(و در حقیقت، این امت شماست که امتی یگانه است، و من پروردگار شمایم، پس، از من پروا دارید.)
«امّت» معنی لغویش ملت نیست. «امة: ما تأمّ إلیه أو ما تهدف إلیه» (آنچه به آن روی می آوری و مورد هدف قرار می دهی.)
پس منظور ما از وحدت، هدف است نه عناصر و اسباب.
ما در مفهوم امت هم، گیر افتادیم. می گوییم: امت اسلامی، اما منظور ما افراد است. خداوند نفرموده است: امت اسلامی؛ ما می گوییم امت اسلامی.
﴿إِنَّ هَـٰذِهِ﴾ اشاره به مفاهیم و آموزه ها دارد. ما وحدتِ هدف داریم و از طریق تکامل یعنی؛ با تکمیل کردن یکدیگر، می توانیم به هدف عالی برسیم.
برای مثال؛ اگر شما می خواهید به یک اقتصاد خوب برسید، باید عناصر مختلف که مکمل هم هستند را با هم جمع کنید تا یک اقتصاد پایدار به دست آید. اما اگر همه عناصر وحدت داشته باشند، مثلاً تمام افراد، مهندس معماری باشند، چیزی شکل نمی گیرد. باید انواع مهندسین را داشته باشیم تا یک شرکت جامع از طریق تمام عناصر ایجاد کنیم. ما هم [در عرصه ی دعوت] اختلاف نظر داریم ولی باید از طریق مشورت، اختلاف ها را برطرف کنیم؛ البته این خواسته، بدون اینکه به وجود هم اعتراف داشته باشیم، ممکن نیست. هیچ انسانی این توانایی را ندارد که تمام توانمندی های موجود در دین را در خود جمع کند. امکان تجمع دین در فرد نیست. مثلاً در روز جمعه اگر مؤذن و خطیب و امام نماز، یک نفر باشد بی مزه است یا با مزه؟ ممکن است جایی یک نفر همه ی این کارها را انجام دهد (اما زیاد جالب و جذاب نیست)، اگر به جای آن، یک مؤذن خوش صدا، یک خطیب غرا و یک نفر دیگر امام باشد، خیلی زیباتر می شود. این ها وحدت هدف دارند اما وحدت فعل ندارند. وحدت شخص هم ندارند. و این ها مسائل ساده ای است.
ما زندگی مدنی را کم تمرین کرده ایم، بخاطر همین دچار مشکل می شویم. متأسفانه جامعه ی اسلامی در اجرای قوانین و ضوابط مشکل دارد لذا در همه حس ضابطه گریزی بیش تر از ضابطه مندی وجود دارد چرا؟ چون جانب مدنیت را در خود تقویت نکرده ایم، و از این رو به آن وحدت که منظور ما است [هم زیستی مسالمت آمیز که اسمش را نمی شود وحدت گذاشت] غربی ها رسیده اند، اما مسلمانان نرسیده اند. آن ها افکارشان یکی نیست. در ایالت های متحده آمریکا هیچ کدام افکار و سنن اجتماعی یکسان ندارد؛ کشورهای اروپایی هم افکار و سنن اجتماعی یکسان ندارند، ولی در مدنیت پیشرو هستند. سرّ آن هم در رعایت قوانین و ضوابط بین انسان ها نهفته است.
قوانین و ضوابط انسانی دارای دو منشاء است: ۱- عقلانی ۲- وحیانی
اگر این قوانین و ضوابط، محل توجه نباشند و تعهد به آن ها وجود نداشته باشد شما اعرابی (بادیه نشین) هستید.
بنابراین باید رابطه ی مدنیت را در میان خودمان توسعه بخشیم؛ و این رابطه در صورتی شکل می گیرد که به ضوابط و قوانین بین خود احترام بگذاریم، نه اینکه جایی که قانون به نفعمان است به آن پایبند باشیم و هر جا که به ضرر ماست، از آن بگریزیم. اگر در جامعه ای قانون الهی حاکم باشد و مردم به آن منضبط باشند، صد در صد آن جامعه از قانون بشری که افراد به آن منضبط هستند، بهتر می شود؛ ولی اگر در جامعه ای قانون الهی حاکم باشد و مردم به آن منضبط نباشند، جامعه ای که قانون عقلانی [بشری] دارند و به آن منضبط هستند از آن جامعه بهتر می شوند، و این را تجربه هم ثابت کرده است.
خداوند عزوجل می فرماید: ﴿إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ نحل ۹۰
(در حقیقت، خدا به عدل و احسان فرمان می دهد.)
قوانین و ضوابط بین انسانی بر عدل و احسان استوار است؛ و این یک قاعده ی کلی است و قاعده های فرعی زیادی در پی دارد:
﴿إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ وَبِعَهْدِ اللَّـهِ أَوْفُوا﴾ انعام ۱۵۲
﴿أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا﴾ اسراء ۳۴
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ مائده ۱
وفای به عهد، نوعی عدالت است. هر کس از وفای به عهد و قوانین تخلف کند اولین گناه کبیره ای که مرتکب می شود؛ نقض عهد است که این از صفات مؤمنین و مسلمین نیست بلکه از صفات منافقین است، چون شما را از دایره مدنیت خارج می کند.
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّـهِ وَلَوْ عَلَىٰ أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ﴾ نساء ۱۳۵
(ای کسانی که ایمان آورده اید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد.
پس عدل باید حاکم باشد.
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّـهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا﴾ مائده ۸
(ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البته نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید.]
آیات یاد شده، از جمله قواعد فرعی قاعده ی کلی ﴿إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ﴾ است.
خداوند فرمان می دهد که شنئان و بغض به یک گروه، شما را وارد بی عدالتی نکند. حب هم نباید شما را از موضع عدالت خارج کند. پس حب و بغض مبنای تشخیص عدالت تو نباشد؛ عدالت باید مجرد از این ها شکل بگیرد.
اگر مسلمانان توانستند به مفهوم عدالتی که در قرآن مطرح شده است، منضبط شوند مدنیت آن ها افزایش می یابد، و به جایگاهی که به آن وحدت می گویند، می رسند. البته این جایگاه، وحدت نیست، بلکه احترام متقابل به همدیگر است، چون من و تو هیچ وقت یکی نمی شود.
بر همین اساس است که خداوند می فرماید: ﴿لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ آل عمران ۹۲ (هرگز به نیکوکاری نخواهید رسید تا از آن چه دوست دارید انفاق کنید.)
و رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} می فرماید: «لَا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى يُحِبَّ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ»
(هیچ یک از شما مؤمن نمی شود تا اینکه آنچه را که برای خود می پسندد برای برادرش نیز بپسندد.)
«والله لا یؤمن، والله لا یؤمن، والله لا یؤمن، الذی: لا یأمنُ جَارُهُ بوائقهُ»
(به الله سوگند، ایمان ندارد، به الله سوگند ایمان ندارد، و به الله سوگند، ایمان ندارد، کسی که همسایه اش از آزار او آسوده و در امان نباشد.)
او همسایه ات است و تو هم همسایه او، پس اگر دوست داری به تو ظلم شود به دیگری ظلم کن. نگاهی که به خود داریم، به دیگری هم داشته باشیم. ما به فکر خود عمل می کنیم، اجازه دهیم دیگران هم به فکر خود عمل کنند. این نکته مهم است که ما به خاطر آن دور هم جمع شده ایم تا آن را بررسی کنیم؛ که من اجازه دهم شما به فکر خود عمل کنید و اجازه داشته باشم من هم به فکر خود عمل کنم و به خاطر این کار تحقیر نشویم. لذا افتخار به نسب که باعث تحقیر فردی شود از صفات کافران است. [البته نسب به معنی لغوی آن یعنی نسبت پیدا کردن.]
رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} می فرماید: «بِحَسْبِ امْرِئٍ مِن الشَّرِّ أَنْ يَحْقِرَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ»
(برای بد بودن یک فرد، همین بس که برادر مسلمانش را حقیر کند.)
اگر ما افتخار به نسب را کنار بگذاریم و در عوض به استعداد و فکر طرف مقابل احترام بگذاریم، ایمان امکان شکل گیری پیدا می کند.
همه انسان ها نسبت به هم «جار» هستند. وقتی چند نفر در یک حوزه جغرافیایی زندگی می کنند، جار هستند. دو نفر که در یک خیابان به هم می رسند، جار هستند. شما نمی توانید از «جار» خارج شوید، مگر این که اعرابی شوید و تنها زندگی کنید.
در این صورت قانون «جوار» بر تو حاکمیت نخواهد داشت. بنابراین مدنیت یعنی «حسن همجواری» یعنی عمل ما نسبت به یکدیگر عملی باشد که دوست داریم آن عمل برای خودمان انجام گیرد.
هر وقت دیدید، کسی در راه دعوت از صیغه تحقیر استفاده می کند با خشن ترین روش تربیتی وادارش کنید که خطایش را اصلاح و معذرت خواهی کند.
با هم زندگی کردن به معنای همفکر بودن، نیست. این که همه هم فکر باشند، نشدنی است و خداوند این گونه انسان را خلق نکرده است، پس ضد خلقت خدا عمل کردن غیر از احمق شدن حاصل دیگری ندارد.
حقوق همدیگر را رعایت کردن و به اجرا گذاشتن مفهوم عدالت، خواسته خدای عزّوجل است، و اگر کسی بر خلاف آن عمل کند، در خطر فقدان ایمان واقع می شود. رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} در حدیث یاد شده قسم مؤکد خورده است که چنین فردی ایمان ندارد. همه ی این ها به حب ذات انسانی و نفی ذات دیگری برمی گردد. در حالی که شما در ارتباط با خداوند باید ذاتت از بین برود و آنچه خداوند می فرماید، باید انجام گیرد. شما تا این گونه نباشید، نه قانون وضع شده بشری را می توانید اجرا کنید و نه قانون وضع شده الهی را.
چیزی که من توصیه می کنم این است که: «بگذارید انسان ها در استعدادهای خدادادیشان رشد کنند. ما هم مؤظفیم به آنان کمک کنیم.»
«وَالله فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا كَانَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ»
(خدا در معونت بنده خویش است مادام که آن بنده در معونت برادرش باشد.)
این معونت، محدوده خاصی ندارد. لذا وقتی شخصی می خواهد استعدادهای خود را به اجرا بگذارد به او کمک کنید. و اگر تو می خواهی استعدادت را به اجرا بگذاری ظرفیتت را به گونه ای قرار ده تا دیگری که همفکر تو نیست هم از تو حمایت کند. این کمک می تواند به صورت فردی یا جمعی انجام گیرد.
«عبد» هم مفهوم صفتی داشته و امکان اطلاق بر فرد و جماعت را دارد. اگر بنا را بر این گذاشتیم که به هم اعتراف داشته باشیم و به همدیگر احترام بگذاریم در حقیقت احترام خود را حفظ کرده ایم؛ و این باعث تحقق خواسته ای می شود که به اشتباه نام آن را وحدت گذاشته ایم.
به افراد عادی احترام بگذاریم. اگر فردی عامی در کوچه و خیابان اشتباهی مرتکب شد نباید او را تحقیر کنید و به او بخندید. شما مؤظفید معلم او باشید. مؤظفید به او یاد بدهید، آن هم با حفظ شخصیت اش. نباید به شخصیت او توهین کرد، چون خودت هم دوست نداری چیزی را با حالت توهین به تو بیاموزند. پس حالت نصیحتی که برای خود نمی پسندی، برای دیگران هم نپسند. هر چه پیشرفتمان در این بخش بیشتر باشد، مدنیت افزایش یافته، از اعرابیت فاصله می گیریم و وارد دایره مدنیت می شویم.
اینجا باید بحث کافر و عون را بشکافیم، چون در مفهوم آن دچار خطا هستیم. باید ببینیم کافر به چه کسی می گویند؟ ما به کسی که مسلمان نباشد کافر می گوییم، اما قرآن کافر را این گونه تعریف نمی کند.
نباید مفاهیم عامیانه مسلمانان بر افکار و ذهن شما حکم فرما باشد. نگاه کنید و ببینید قرآن به چه کسی کافر می گوید؟ آیا هر غیرمسلمانی کافر است؟ آیا هر کافری مستحق درگیری است؟ در قرآن سوره ای که درگیری مسلمانان با کفار ر نشان می دهد، سوره محمد است: ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّـهِ﴾ محمد ۱
(کسانی که کفر ورزیدند و [مردم را] از خدا باز داشتند.)
ما الان در جامعه اسلامی، گرفتار همین مسئله هستیم؛ نه تنها نامسلمانان را کافر می دانیم بلکه خیلی از مسلمانان را هم کافر می دانیم! باید در افکار خود تجدیدنظر کنیم!
مفاهیم و تصورات را قرآن برای ما درست معرفی می کند؛ خداوند می فرماید: قرآن ﴿تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ﴾ است؛ پس حتماً خداوند کلمه کفر را هم، در قرآن معرفی کرده است و ما نباید از خودمان کلمه «کفر» را تعریف کنیم.
در شهر مدینه، در زمان پیامبر {صلی الله علیه و آله و سلم}، یهودی وجود داشته که منکر صریح نبوت رسول الله بوده و در آنجا هم زندگی می کرده است. زمانی رسول الله با یهودی ها درگیر شدند که به عهد خیانت کردند، مگر کسی که به عهد خیانت کند، فرقی می کند که مسلمان باشد یا یهودی! مگر پیامبر {صلی الله علیه و آله و سلم} با مشرکین مکه صلح نکرد، مشرکینی که او را اخراج کرده بودند. کِی با مشرکین جنگید؟ وقتی که عهد را شکستند. مطمئن باشید اگر مشرکین عهد را نشکسته بودند شهر مکه هنوز کافر مانده بود؛ چون آن عهد و پیمان زمان نداشت.
بسیاری از برداشت ها ناقص است. مفهومی دینی ایجاد می کنید که هیچ دلیل شرعی ندارد، بعد آن را به خدا منسوب می کنید و مشکلات می سازید.
آیا قرآنی که ﴿تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ﴾ است کافر را تعریف نکرده است؟ پس این چه ﴿بَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ﴾ است! به خود اجازه می دهید به جای آن فکر کنید، تعریف کنید و تصمیم بگیرید. خیلی از مفاهیمی که در ذهن شماست ساخته ی ذهن مسلمانان است؛ کار خدا نیست. خداوند عزوجل درباره ی کسی که کافر است، می فرماید: «کسانی که با شما رابطه عادیانه دارند و با شما دشمن هستند و اخراجتان می کنند و شما را می کشند حق ندارید با آن ها برّ و قسط داشته باشید. اما آنانی که کاری با شما ندارند شما با آنان خوب باشید.»
تازه شما حق ندارید با هر کافری که صراحتاً کفر خود را اعلام می کند، بدرفتار باشید؛ اگر او با شما بدرفتار بود و شما با او خوب برخورد کردید اما او پررو شد آن وقت حق دارید بدرفتاری کنید.
ما که بدتر از اهل مکه نداریم بدرفتاری که با پیامبر {صلی الله علیه و آله و سلم} داشتند؛ اصحابش را کشتند، از شهر و دیارش اخراجش کردند، جنگ بدر و احد راه افتاد، جنگ خندق راه افتاد، اما پیامبر در فتح مکه با آنان چه رفتاری کرد! خوش رفتاری او آن ها را تسلیم کرد و شرمنده ساخت.
حالا می بینید مفهومی که اجرا می شود چقدر متعالی و عالی است، اما آن چه در ذهن ماست، چیست! غیر از خودبینی و حب ذات چیز دیگری نیست. ادعای یهودیان که می گویند: ﴿نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّـهِ وَأَحِبَّاؤُهُ﴾، به نوعی در ما هست.
بهشت و دوزخ فرستادن افراد، دست ما نیست. ما کسی را به ذات و به شخص به بهشت و دوزخ نمی فرستیم؛ اما به صفت بله می گوییم. مؤمنی که تلاش کند فرمان خدا را ببرد، بهشتی است؛ کسی که خدا را قبول نداشته باشد، دوزخی است. این موضوع را به صفت می گوییم، و حق نداریم آن را به شخص نسبت دهیم. این ها ضوابط قطعی شرع است و باید رعایت کنیم.
شما که در این جمع هستید، به عنوان دعوت گر آمده اید؛ داعی بودن عنصری است که سبب جمع شدن شما شده؛ یادتان نرود که مفهوم دعوت با خشونت سازگاری ندارد. به یاد داشته باشید که با خشونت نمی توان کسی را دعوت کرد. خدا مفهوم دعوت را بدون خشونت خلق کرده است و دعوت با خشونت امکان ندارد؛ این از سنن ربانی است. در کل عالم وجود یک نمونه دعوت هم پیدا نمی شود که با خشونت همراه باشد. جذب با خشونت ممکن نیست. عقل بشری این مطلب را خوب شناخته که اگر با حیوان مهربان باشد. و بار بیشتری می برد. این که حیوان را کتک زد تا بار بیشتری ببرد، ادبیات اعراب است. لذا به اجماع روانشناسان دنیا، در آموزش هم تنبیه بدنی مجاز نیست. این ادبیات عرب از کجا آمده؟ از وضع هوای نفس است یا از روی سنت ربانی؟ به مانند نیروی جاذبه است که از سنت ربانی است و نیوتن آن را شناخت، شناخت سنت ربانی هم، مسلمان و غیرمسلمان ندارد؛ چون در عالم کون است؛ عالم کون هم در اختیار همه است؛ کافر باشی یا مسلمان فرقی نمی کند؛ اگر در کون دقت کردی، عالم ربانی را می شناسی. عقلای بشر که در عالم ربانی سیر کرده اند، هم به این نتیجه رسیده اند که تربیت با تنبیه بدنی سازگار نیست. و چون تربیت از مقولات دعوت است پس کسی را نمی توان با خشونت جذب کرد.
همه ما دعوتگر هستیم پس باید مواظب بود در کار دعوت از ما خشونت سر نزند. پیامبر {صلی الله علیه و آله و سلم} میفرماید: «………………………………» (رفق و نرمی به چیزی راه نمی یابد، مگر این که آن را زیبا می نماید و از چیزی گرفته نمی شود مگر این که آن را زشت می کند.)
این مفاهیم کلی لا یتغیر، را مطالعه کنید تا ضوابط سنن ربانی را بشناسید، و کتاب خدا و سنت رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} را مطالعه کنید تا سنت الهی را بشناسید، همچنین سنت کونی در سنت خدا و پیامبرش وجود دارد که به شما کمک می کند؛ آن ها را بشناسید و در زندگی اجرا کنید.
در طول تاریخ اسلام، همان طور که کافر مجرد نداریم که اعدام شده باشد مرتد مجرد هم نداریم؛ در واقع نه کافر و نه مرتد که به خاطر داشتن لفظ کفر اعدام شده باشد، نداریم. اعدام شدگان به جرم ارتداد را اگر می شناسید؛ معرفی کنید! چنین نظریه ای در حدیث و قرآن هم نیست؛ پس این نظریه از کجا آمده است؟
ما خود را نسبت به دین خدا، دلسوزتر از خدا می دانیم. از ترس اینکه مسلمانی کافر شود، می گویند: اگر کافر شوی، کشته خواهی شد. ما خود را بالاتر از خدا می دانیم، مانند یهودیان که گفتند: ﴿إِنَّ اللَّـهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ متأسفانه ما این جرم را مرتکب می شویم. مگر مصلحت می تواند از کتاب خدا و سنت فراتر رود! تبدیل به نظریه می کنیم. فرد نمی گوید: چون مخالف من است، مستحق مرگ است. می گوید: فلانی مخالف خدا است؛ مرتد است و باید کشته شود. شما طول تاریخ اسلام نگاه کنید، کسی به خاطر ارتداد کشته شده است؟ اگر کسی کشته شده است؛ واقعاً مرتد بوده یا از مؤمنان درجه یک بوده که خلیفه را قبول نداشته است. اجماع عملی مخالف آن است.
اجماع عملی مهم تر است یا اجماع قولی!
عملاً در طول تاریخ، مسلمانانی که از دین برگشتند زیاد بودند و کشته نشدند. این اجماع قوی تر است یا اجماع نظری که در کتاب هاست؟
خداوند هم نفرموده است: بکشید؛ بلکه به پیامبر فرموده است: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ﴾ الزمر ۶۵ (اگر شرک ورزی حتماً کردارت تباه و مسلماً از زیان کاران خواهی شد.)
در این آیه نیز خداوند نفرمود: کشته می شوی. در دوران حضرت ابوبکر خیلی ها بودند که اسلام نداشتند و حکومت کاری با آن ها نداشت؛ اما عده ای جمع شدند و گفتند: خلیفه، بی خلیفه! حکومت، بی حکومت! نظم و امنیت اجتماعی را بر هم زدند. می خواستند به مدینه حمله کنند ابوبکر و عمر جلوی این افراد را گرفتند. ولی عثمان جلوی آن ها را نگرفت، چی اتفاقی افتاد؟ خودش کشته شد و باعث فتنه شد. که این موضوع دیگری به غیر از بحث ارتداد است.
خداوند عزوجل فرموده است:
﴿وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ﴾ حجرات ۹
(و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید، و اگر [باز] یکی از آن دو بر دیگری تعدی کرد، با آن [طایفه ای] که تعدی می کند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد.
اگر مؤمنان با هم بجنگند، خداوند نفرمود مرتدند. اینکه کسی را که از دین برگشته و کاری به بقیه ندارد به عنوان مرتد بکشیم در دین ما نیست؛ و هر نظریه ای که چنین باشد غلط است. عمل مسلمانان هم بر خلاف آن است، و اگر نظریه ای هم هست باید اصلاح شود، یا طوری تفسیر شود که با این قاعده بخواند. پس ما ممکن است در یک فرصت، مؤمن باغی را بکشیم اما مؤمن مرتد نه. طبق آیه فوق اگر، دو گروه مؤمن به جان هم افتادند، وظیفه گروه سوم مؤمنین چیست؟ معلوم است: ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا﴾ الان ما گروه سوم نداریم که بخواهد اصلاح کند. گروه سوم باید کسی باشد که از اقتدار برخوردار است و اگر اصلاح او جواب نداد علیه گروهی که بغی می کند، بجنگد. [ممکن است در این جنگ کسی کشته نشود یا همه کشته شوند، هر دو حالت ممکن است] کسی که می میرد مؤمن است نه مرتد.
واژه گد آن گن (gedungen) که انیشتین به کار می برد به معنای این است که وقتی آزمایشگاه نداری با ذهنت یک آزمایشگاه درست کن؛ با ذهن خود فرمول برایش پیدا کن.
شما مؤظفید تمام آیات قرآن را در ذهن خود گد آن گن کنید؛ تدبر کنید. ما زمانی مؤمن را می کشیم، که بغی کند. و زمانی کافر را می کشیم، که بکشد. وقتی کسی کاری به ما ندارد ما با او چه کار داریم! این نص قرآن است. قرآن را با تدبر و بر وفق سوره مزمل بخوانید. هر کس این کار را نکرد اشتباه می کند و چیزی را به خدا نسبت می دهد، که به خدا منسوب نیست.
هیچ قاعده ای بین مسلمانان وجود ندارد مگر اینکه نصی از قرآن پشت آن باشد: ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ﴾ نحل ۸۹ (و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است بر تو نازل کردیم.)
لذا اگر در قرآن پیدا نشد، در دین ما نیست؛ ساخته افکار دیگران است.
وقتی رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} می فرماید: «مَن رَأى مِنكُم مُنكَرا فَليُغَيِّرهُ بِيَدِهِ» شما چه از آن می فهمید؟ (اگر کسی صاحب منکری بود بزن زیر گوشش تا منکر را ول کند؟)
این برداشت از حدیث، برداشتی اعرابی است. «ید» را به قدرت تفسیر می کند، چون عادت کرده است به خشونت و شلاق زدن. همه شما هم وقتی حدیث را شنیده اید این مفهوم به ذهنتان آمده است.
مفهوم امر به معروف و نهی از منکر باید بر اساس «ولاء» [محبت و دوستی] باشد.
﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ﴾ توبه ۷۱ (و مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگرند، که به کارهای پسندیده وا می دارند، و از کارهای ناپسند باز می دارند.)
هیچ کس حق ندارد وقتی «ولاء» نسبت به کسی ندارد امر به معروف و نه نهی از منکر کند. امر به معروف نباید از روی عداوت باشد چون دشمنی ایجاد می کند. خداوند می فرماید: ﴿وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا﴾ انفال ۴۶ (و با هم نزاع مکنید که سست شوید.)
به خاطر بسپارید؛ هیچ امر به معروف و نهی از منکری که بر اساس ولاء نباشد به درد ما نمی خورد، به درد هیچ مسلمانی هم نمی خورد.
شما یک صاحب منکر نمی شناسید که در خطبه های رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} اسمش برده شده باشد. روش رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} این گونه بود که وقتی به ایشان خبر می رسید که از فلان شخص سخن یا کار منکر و ناپسندی سر زده است، برای این که به او لطمه ای نزند نام وی را در جمع نمی برند، بلکه می فرمود: «ما بالُ أقوامٍ يَقولونَ كَذا! أو یَفعَلُون کَذا!» (چرا کسانی چنین سخن می گویند یا چنین کاری می کنند!)
این ها قواعدی است که متأسفانه در هیچ کتاب دعوی نیست و مفقود است اما در قرآن و سنت به صراحت آمده است.
ما در هنگام امر به معروف و نهی از منکر «ولاء» را رعایت نمی کنیم و همین موضوع باعث دشمنی می شود. این ها مسائل مهمی است که نص قرآن است.
آن جایی که رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} امر به معروف و نهی از منکر را برای غیر مسلمانان به کار می برد از کلمه «جهاد» استفاده می کند و می فرمایند: «مَنْ جَاهَدَهْمُ بِيَدِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ ، وَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِلِسَانِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ ، وَمَنْ جَاهَدَهُمْ بِقَلْبِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ ، لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ الإِيمَانِ حَبَّةُ خَرْدَلٍ»
این دیگر امر به معروف و نهی از منکر نیست، بلکه اوج پیدا می کند و تبدیل به برنامه ای می شود که شما با کفار مخاصم دارید، نه کفار غیر مخاصم.
تأسف می خورم که مسلمانان قرآن نمی خوانند، حتی دعوتگرانش!
یک آیه را می خوانند و تفسیر می کنند و توجه نمی کنند که این آیه چه قاعده ای را توضیح می دهد و هدف این آیه چیست! ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ نساء ۱۵۰
مگر می شود این طور قرآن بخوانید!
تدبر کنید.
حداقل اگر آزمایشگاه در اختیار ندارید به قول انیشتین: گد آن گن (gedunden) کنید، که قرآن برای عقلا آمده است: ﴿لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ ﴿لِّقَوْمٍ يَتَدَبَّرُونَ﴾ ﴿كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ﴾
از خداوند اول عقل بخواهید تا بعد به شما تدبر در قرآن را بدهد. و ماده قرآن به وفور و زیاد در مغزتان باشد؛ نه اینکه فقط یک آیه را بدانی و با آن یک آیه حکمی را استنباط کنی و آن را به خدا ربط دهی.
این درباره بنده خدا هم درست نیست؛ اگر جمله من را نفهمی، حق نداری آن را نقل قول کنی.
چه کنیم که حق بیان و نقل قول را داشته باشیم؟
پاسخ همان است که در سوره مزمل است؛ هر چی که مطمئنی از خداست آن را بگو. «وَمَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْرًا أَوْ لِيَصْمُتْ» وقتی مطمئن نیستی، حرف نزن! قرآن روی این موضوع بسیار هزینه کرده است. این ها اصول زندگی ماست.
پس ما با مرتدی که در خیابان است و خدا را قبول ندارد و نماز نمی خواند و روزه نمی گیرد، کاری نداریم. این قاعده از زمان رسول الله {صلی الله علیه و آله و سلم} بوده و الان هم ادامه دارد. کسی با چنین فردی کاری نداشته است. نهایتش به او می گفتند: برو نماز بخوان؛ که یا می خوانده یا نمیخوانده.
شما الان چه طور با او برخورد می کنید؟
یکی از دوستانم از من سؤال کرد که شخصی فوت شده که نماز نمی خوانده است؛ ما رفتیم و بر او نماز خواندیم؛ رفتیم که اطرافیان ناراحت نشوند؛ ولی خود فرد به نماز اعتقاد نداشته است؛ نماز پیش خدا قبول است یا نه؟
این یک بحث دعوی خیلی زیباست. اگر کسی خودش نماز نمی خوانده ما بر او نماز بخوانیم به چه درد می خورد؟ این خودش یک پله است. کمی می شود دعوت را سخت تر کرد؛ شما می گویید: من چون ندیدم نماز خوانده باشد؛ علاقه ندارم بر او نماز بخوانم. این خشونت است یا عدالت؟ به نظر من عدالت است.
حکم ارتداد در در کتب، فقه برای ترساندن کسانی است که از دین خارج می شوند.
دنیا دهکده ی جهانی شده است. یک مسلمان اگر نامسلمان شد، هزار تا نامسلمان، مسلمان حقیقی می شوند؛ دیگر خدا چیزی کم نخواهد آورد!
اگر حب ذات را کنار بگذارید، مسأله حل می شود.
موفق باشید.