بندگی خدا (۱)
تأليف: استاد ناصر سبحانى رحمه الله
مترجم: جهانگير ولدبيگى
مقدمهی مترجم
خوشبختى و سعادت، مطلوب و مقصود هر انسانى است و تلاش و كوشش هر فردى در زندگى رسیدن به این مهم است؛ اما آیا هر تلاش و كوششى انسان را به این مقصود مىرساند؟
واقعیت این است كه دست یابى به خوشبختى، به تعریفى وابسته است كه هر فرد از آن دارد. جوان، سعادت خود را در ازدواج با معشوق خود مىداند. یک دانشجو سعادت خود را در كسب مدارج عالى علمى و یک تاجر سعادت و خوشبختى خود را در به دست آوردن بیشتر و بیشتر پول مىبیند. آن كه در چارچوب جاه و مقام قرار گرفته نیز، سعادت را در رسیدن به مقام بالا و بالاتر مىداند و …
اما حقیقت چیست؟ آیا واقعاً سعادت و خوشبختى در رسیدن به مواردى است كه ذكر شد؟ آیا همین كه انسان به معشوق خود رسید، به سعادت و خوشبختى دست یافته است؟
جواب این سؤال اساسى و دهها سؤال دیگر در این زمینه، همان چیزى است كه مرحوم مغفور استاد ناصر سبحانى /، در اوایل دههى شصت، در چندین نوار كاست به آن پرداخته و پس از موشكافىهاى عالمانه، استادانه به آن پاسخ دادهاست.
اواخر دههى شصت را سالها و روزهاى به یادماندنى در زندگى خود مىدانم و آن دوران را هرگز فراموش نخواهم كرد؛ دورانى كه با شنیدن نخستین نوار این مباحث، بدون این كه گویندهى آن را بشناسم و حتى نامش را شنیده باشم، با چه شوق و وَلَع وصف ناپذیر، مباحث را دنبال مىكردم تا ببینم سرانجام به كجا ختم مىشود و خوشبختى واقعى چیست و راه رسیدن به آن كجاست.
سالهاى ۶۷-۶۸ بود. سال دوم دبیرستان بودیم. هر روز باید حدود هفت كیلومتر از روستا به شهر مىآمدیم و برمىگشتیم.
شنبهى هر هفته، مادرم نیم ساعتى قبل از آمدنم به شهر، در حالىكه مشغول خوردن صبحانه و آماده شدن بودم، مرا صدا مىزد و با تهدیدهاى مهربانانهى خود، صد و پنجاه تومانى – به عنوان توجیبى هفتگى – در دستم مىگذاشت و مىگفت: مواظب باش ولخرجى نكنى. بگیر، تا آخر هفته دیگر از پول خبرى نیست. من هم پول را محكمِ محكم مىگرفتم و آن را در جیب مىگذاشتم و به راه افتاده و خدا خدا كنان، میخواستم یكى از دوستان هواى پیادهروى به كلهاش زده باشد تا با او پیاده به مدرسه بروم. البته دوستان زیادى بودند كه پولى نداشتند یا خانوادههایشان پول چندانى به آنها نمىداد و هر روز مجبور بودند پیاده به مدرسه رفته و برگردند.
هر روز كه پیاده به مدرسه مىرفتم، در راه، مرتّب با خود زمزمه مىكردم و حساب و كتاب مىكردم كه آیا مىتوانم با پول توجیبیم چند نوار بخرم و این مباحث را ضبط كنم؟ شبها نیز به این جا و آن جا، نزد اقوام و نزدیكان، مىرفتم به این امید كه بتوانم نوار كاستى، هر چند كهنه، گیر بیاورم. بالآخره پس از چندین ماه تعدادى نوار صوتی به دست آوردم و مباحث را ضبط كردم كه این هم خود داستان مفصلى دارد.
نوارها ضبط شد؛ اما داشتن ضبط صوت مشكل دیگرى بود …
یک دوچرخه داشتم. آن را فروختم و با پولش واكمن برادرم را خریدم. برادرم واكمنش را آن قدر دوست داشت كه حتّى حاضر نبود نیم نگاهى هم به آن بیندازم.
نوارها را یكى پس از دیگرى گوش دادم و هر نوارى كه تمام مىشد، بدون كوچکترین احساس خستگى، به دنبال فرصتى بودم تا نوار بعدى را گوش دهم.
به حدى از مباحث لذت بردم كه پس از یک بار گوش دادن شروع به نوشتن آنها كردم.
چند سال بعد كه به عنوان دانشجوى تربیت معلم، در مركز استان كرمانشاه، پذیرفته شدم، نوشتهها را صحافى كرده و مرتب از آنها استفاده مىكردم. تنها خدا مىداند كه چند بار مطالب را خوانده و در كلاسهاى متعدد آنها را باز گفتهام.
آرزو مىكردم، روزى این مباحث به صورت كتاب چاپ شوند، تا عموم مردم نیز بتوانند از آن استفاده كنند؛ اما متأسفانه چنین چیزى اتفاق نیفتاد تا این كه سال گذشته این مباحث به زبان كُردى در كردستان عراق چاپ شد. این امر باعث تشویق من شد كه به فكر ویراستارى نوشتههاى قدیمى و چاپ آنها بیفتم؛ اما نه با زبانى كه استاد مباحث را ارائه دادهاند، بلكه با زبان فارسى؛ زیرا بسیارى یا با زبان كُردى آشنایى ندارند یا خواندن مطالب با چنین زبانى برایشان مشكل است([۱]).
نكتهى دیگر این كه، ویراستارى آثار استاد /، كارى است بسیار مشكل؛ زیرا قلم استاد – با توجه به آثار مكتوبى كه از ایشان به جاى مانده است – قلمى بسیار عالمانه و ادیبانه است و مكتوب كردن آثار گفتارى ایشان كارى بسیار سخت است اما چاره چیست. باید روزى این آثار، مكتوب و به چاپ برسند. ما نیز با اندک بضاعت علمى خویش، شروع به این كار كرده و امیدواریم خوانندگان عزیز، ما را از پیشنهادها و انتقادات سازندهى خود بىنصیب نكنند، تا به امید خدا در چاپهاى بعدى این اثر یا آثار دیگر استاد /، آنها را به كار گیریم.
در ضمن ترجمهى آیاتى كه در پاورقى ذكر شده با استفاده از «تفسیر نور» استاد «خرم دل» نوشته شده و از فرمایشات استاد / نیست.
خدایا! اگر در این تلاش سود و نفعى محقّق مىشود، از فضل و كرم توست كه بر من ارزانى داشتهاى، وگرنه نیتم برایم نزدت كفایت مىكند: ﴿إِنۡ أُرِيدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾ [هود: ۸۸].
جهانگیر ولدبیگى
۱۳۸۶/۲/۳۰
مقدمه، «به قلم منصور سبحانى»
حمد و سپاس بىپایان، خداى رحمانِ رحیم را سزاست، و درود و صلوات خدا بر پیامبر خاتم r و یاران و پیروانش، و سلام خدا بر شما خوانندگان عزیز و محترم.
آنچه پیشِ روى مباركتان است، نتیجهى مطالعه و مدارسهى كتاب خدا و سنّت پیامبر خدا r است كه محقق بزرگ و اندیشمند توانا و خداشناس كُرد، استاد ناصر سبحانى /، آن را در ۱۳ نوار صوتی یک ساعته بیان كردهاند.
آنچه بیان مىشود، خلاصهاى از واقعیتها و حقایقى است كه هر انسانى پیشِ روى دارد و آگاهى و اطلاع از آن، بر او لازم و ضرورى است.
استاد سبحانى /، با فهمى عمیق كه از قرآن و سیره و سنت پاک پیامبر خدا r و اصحاب بزرگوارش – رضوان الله تعالى علیهم اجمعین – و سلف صالح امت اسلامى – رحمهم الله – داشتهاند، این مباحث را با زبانى ساده بیان كرده تا عموم مردم از آنها استفاده نموده و بهره ببرند.
استاد، مطالب را با زبان كُردى گفتهاند و این مطالب بارها و بارها توسط افراد متعدد به صورت شخصى پیاده شده است و در سال گذشته با همان زبان اصلى، در كردستان عراق، دو بار به چاپ رسید؛ اما چون بسیارى با این زبان (كُردى) آشنا نیستند یا توانایى خواندن آن را ندارند، بر آن شدیم كه این مطالب به زبان فارسى ترجمه شود و در همین راستا بسیارى نیز با ارسال پیامهاى كوتاه و تلفنهاى مكرر چنین پیشنهاد و تقاضایى را مطرح كردند.
یكى از برادرانى كه مطالب را در اواخر دههى شصت پیاده كرده و بارها و بارها آن را تدریس كرده و از همان سالها آن را به صورت منسجم و صحافى شده در اختیار داشتند، برادر محبوب دیارمان جناب آقاى جهانگیر ولدبیگى كارشناس ارشد رشتهى علوم قرآن و حدیث است كه پس از مشورتهایى كه با هم داشتیم، شروع به ترجمه و ویراستارى آن كردند.
بنده از طرف خود و خانوادهى سبحانى، زحمات خستگىناپذیر ایشان را به دیدهی منّت پذیرفته و از خداوند بزرگ خواهانیم كه سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت را نصیب ایشان و خانوادهى گرامىشان گرداند.
از خوانندگان محترم نیز خواهانیم، پس از مطالعهى این مطالبِ پیاده شده، ما را از پیشنهادها و انتقادات خویش آگاه كنند، تا به امید خدا آنها را در كارهاى بعدى استاد، به كار گرفته و آن گونه كه شایسته و بایسته است، مطالب استاد، پیاده و چاپ شوند.
مختصرى از شرح حال استاد /
استاد ناصر سبحانى /، در مهرماه ۱۳۳۰ هـ.ش. در روستاى «دوریسان»، از توابع شهرستان پاوه، استان/ولایت كرمانشاه، در یک خانواده متدین و بىآلایش دیده به جهان گشود.
شش بهارى كه از عمر مباركش سپرى شد، توسط پدر وارد اوّلین دبستان/ مکتب ابتدائی تازه تأسیس شدهى زادگاهش شد و در كلاس اول دبستان ثبت نام گردید؛ اما بعد از اندكى، به علت استعداد شگرف ایشان و به پیشنهاد معلّم دلسوزش، در كلاس دوّم دبستان ثبت نام شد.
استاد، در سن ۱۰ سالگى، با از دست دادن مادرش، از لطف و مهر مادرى محروم شد.
این نوجوان تیزهوش و با استعداد، پس از ۲ سال وقفه در تحصیلاتش، در سال ۱۳۴۴ هـ.ش. در تنها دبیرستان شهرستان پاوه، ثبت نام به عمل آورد و هر سال در میان همكلاسىهاى خود، با نمرات عالى، شاگرد اوّل شناخته مىشود. سرانجام در سال ۱۳۴۷ به اخذ گواهینامه سیكل اوّل و رتبهى ممتاز نایل گردید([۲]) و در سراسر منطقه به تیزهوشى و نبوغ شهرت یافت. ایشان با وجود استعداى كه داشت و علىرغم اصرار پدر و دایى محترم و مربیان و اولیاء دبیرستان، مبنى بر ادامهى تحصیل در سطح دوّم دبیرستان در مركز استان (كرمانشاه)، راهى مدارس علوم دینى شد و چنین انتخابى را مسیر رسیدن به آرزوهایش مىدید.
استاد /، پس از ختم قرآن در مدت چهل روز، در مسجد زادگاهش، بىصبرانه در پاییز همان سال (۱۳۴۷هـ.ش) به مدارس علوم پیوست و در حجرههاى ساده و بىآلایش شهرها و روستاهاى استان كردستان، به طلب علم و تزكیه روح پرداخت. وقتى دوستان علت چنین انتخابى را از او مىپرسند، ایشان در جواب مىگوید: دست یافتن به پاسخ این سؤال است كه چرا و با چه هدفى خداوند قرآن را براى انسان نازل كرده است؟
استاد، در سال ۱۳۵۳ هـ.ش. پس از شش سال تلمّذ در محضر اساتید مدارس علوم دینى كردستان، تحصیلات را در سطح عالى به پایان رسانید و پس از كسب اجازه از محضر استادانش، به عنوان یكى از عالمان منطقه، مشغول راهنمایى و ارشاد مردم شد.
ویژگىهاى اخلاقى و شخصیتى استاد /
استاد /، با متانت و نرمى صحبت مىكرد. صدایى آرام داشت و در راه رفتن بسیار متواضع بود. هنگام نشستن پاهایش را جمع مىكرد. شبانهروز یا مشغول مطالعه و تحقیق بود یا تلاوت قرآن و یا تدریس. او براى لحظه لحظهى زندگىاش ارزش قائل بود. ایشان هرگز عصبانى نمىشد. هرگز سوگند نمىخورد و به فردى كه بسیار سوگند مىخورد، باور نداشت. از مبالغهگویى در سخن، بسیار پرهیز داشت. خود را به مسایل پیش پا افتاده، سرگرم نمىكرد. اوقات شب و روز خود را تقسیم و براى آن برنامهریزى مىكرد. براى همه كس حتّى مخالفانش احترام قائل بود و مؤمنانه با آنها برخورد مىكرد. مناظره و گفتگوى یازده ساعتهى وى با جمعى از ماموستایان منطقهى مریوان، نمونهاى از متانت ایشان در بیان نظراتش است. با برادران و خواهرانش و با نامادرىاش، بسیار مهربان و صمیمى بود و آنها را بسیار دوست مىداشت. با همسر و فرزندانش، اخلاقى قرآنى داشت. گاه گاهى در كارهاى منزل به همسرش كمک مىكرد. با فرزندانش بازى مىكرد و هنگام مطالعه اغلب سر بر زانوى او به خواب مىرفتند. به آرامى و در نهایت دلسوزى و بسیار حكیمانه امر به معروف و نهى از منكر مىكرد. ایشان حامى و غمخوار فقرا و یتیمان بود. نه به كسى ظلم روا مىداشت و نه از كسى ظلمى پذیرا بود.
فعالیتهاى دینى و سیاسى استاد /
استاد /، پس از كسب اجازه از بزرگان و عالمان و استادانش، به عنوان عالمى توانا به زادگاهش بازگشت و در آنجا به عنوان امام جمعه و جماعات، مشغول ارشاد مردم و پاسخگوى مشكلات و سؤالات شرعى آنها بود.
ایشان با تأسیس مدرسهى علوم دینى دوریسان، طلاب مشتاقِ علوم دینى را پذیرا شد و با اسلوبى نو، تحوّلى شگرف در نظام درسى آن زمان مدارس سنّتى به وجود آورد.
استاد، در كنار فعالیتهاى دینى، در مسایل اجتماعى مردم نیز حضورى چشمگیر داشت.
در سال ۱۳۵۵هـ.ش. نظر به ایراد خطبههاى جذّاب و روشنگرانه، مبنى بر ظلم و ستم نظام شاهنشاهى بر ملت مظلوم، از سوى «ساواک»، به خدمت سربازى اعزام و دو سال عمر مباركش را در آنجا سپرى كرد. ایشان پس از ترخیص در بهار سال ۱۳۵۷هـ.ش. مجدداً در سنگر مسجد زادگاهش به روشنگرى و ترویج اسلام پرداخت و خوشبختانه جوانان و روشنفكران زیادى، به مقام علمى و شجاعت و مجاهدت بىنظیر ایشان، مُعجب و علاقمند شده و پروانهوار گِرد او حلقه مىزدند.
محبوبیت ایشان با تأسیس اولین مدرسهى علوم دینى شهر پاوه، با پیشنهاد و همكارى جمع كثیرى از عالمان دینى منطقه، روز به روز بیشتر و بیشتر مىشد.
استاد، با شروع اعتراضات مردمى علیه نظام ستمشاهى در مناطق مختلف ایران زمین، با ایراد سخنرانىهاى مختلف، دانشجویان و فرهنگیان و بازاریان و روحانیون و طلاب را به اعتصابات و تظاهرات علیه نظام دیكتاتورى پهلوى، تشویق مىكرد.
در سال ۱۳۵۸، چند ماهى بعد از پیروزى انقلاب، به شهر پاوه رفت و تا تابستان ۱۳۶۱ در این شهر و اطراف آن به كار دعوت اسلامى مشغول و در تشكیل «شوراى مركزى اهل سنت» با مرحوم كاک احمد مفتى زاده / و سایر عالمان بزرگوار همكارى تنگاتنگى داشت.
استاد، سه بار به خارج از كشور سفر كرد. دو بار راهى كشور پاكستان شد. در سفر دوم مدت یک سال در آنجا ماند و به تحقیق و تألیف و كار دعوت مشغول شد و با حضور در كنفرانس اسلامى پاكستان كه با شركت عالمان برجستهى جهان اسلام و به منظور بررسى مشكلات دنیاى اسلام تشكیل شد، به ایراد سخنرانى پرداخت.
استاد، در همان دوران طلبگى به زیبایى به زبان عربى سخن مىگفت و در ملاقاتهاى خود با شخصیتهاى اسلامى عربى و نیز در سخنرانىاى كه در كنفرانس مذكور در پاكستان ایراد فرمود، با زبان فصیح عربى صحبت كرد كه این امر باعث تعجب دیگران و به ویژه عالمان عرب زبان بود.
استاد، در سومین سفر خود راهى تركیه شد و در گنگرهى خاص ملت كُرد كه از سوى چندین شخصیت اسلامى تشكیل شده بود، شركت كرد و در همین كنگره بنا به پیشنهاد استاد، «رابطهى اسلامى كُرد» تأسیس گردید.
استاد، در خلال سفرهاى خارجى شخصیتهاى برجستهى اسلامى زیادى را ملاقات كرده است.
استاد، شخصیتهایى چون امام ابوالاعلى مودودى / و شهید حسن البناء / را در زندگى فكرى و روحى خود بسیار مؤثر مىدانست و همیشه خود را مدیون آنها مىدید.
آثار غیر مكتوب استاد /
استاد سبحانى، لحظهاى از عمر مباركش را بدون تعلیم و تعلّم سپرى نمىكرد. شبها تا پاسى از شب، چون خلفى صالح، به مطالعه كتابها و میراث سلف صالحش مىپرداخت و چه بسا شب را چون «مستغفرین بالأسحار» به صبح مىرساند یا در كنار كتابها سر بر زمین مىنهاد، تا لحظاتى روح مباركش از قالب تن بیاساید و روز به تدریس بپردازد، تا زكات علمش را به باقیات صالحات تبدیل نماید و اینگونه میوه و ثمر آن را در «یوم الحساب» بچیند. حاصل این جهد و تلاش، نوارهاى متعددى است كه در زمینههاى مختلفِ تفسیر، علوم قرآن و حدیث، عقیده، اخلاق، تزكیه، اصول فقه، احكام و دهها موضوع دیگر، از ایشان به یادگار مانده است.
آثار مكتوب استاد /
استاد، علىرغم آنچه گفته شد، در زمینههاى دیگرى نیز مقالاتى با زبان عربى و فارسى نوشته و آنها را براى چاپ به مجلات خارجى و روزنامههاى داخلى ارسال كردهاند. در این راستا مىتوان به مقالهى ایشان در مورد «اصلاحیهى پیش نویس قانون اساسى» بعد از انقلاب، اشاره كرد كه در روزنامهى كثیر الانتشار «كیهان» به چاپ رسید.
استاد، مصمّم بود كه میراث پیشینیان صالحش را، به شیوهاى نو، تنقیح نماید كه در این راستا مىتوان به تلخیص كتابهاى «مدارج السالكین» ابن قیم / و «الاعتصام» امام شاطبى / اشاره كرد.
استاد، در زمینههاى مختلفِ تفسیر، علوم حدیث، آثار مكتوبى از خود به جاى گذاشتهاند و اثر «الولایة والإمامة» ایشان به دو زبان عربى و فارسى را مىتوان یكى از آثار جاودانهى ایشان به حساب آورد. اثر مكتوب «رسالة الآلام» ایشان را مىتوان یكى از شاهكارهاى ادبى معاصر نامبرد كه آن را پس از بمباران شیمیایى حلبچه نوشته و در آن به مظلومیت ملت كُرد اشاره كرده است.
سرانجام
با كمال تأسف، بسیارى از آثار ایشان ناتمام ماند، و تقدیر خالقِ حكیم بر این بود كه ایشان در تداوم هفت سال و نیم دورى از زادگاهش، در ۱۳۶۸/۱۲/۲۸ پس از نه ماه و نه روز بىاطلاعى خانواده از ایشان، دارفانى را وداع گوید و به ملكوت أعلى پرواز كند.
ما از وضعیت نه ماه و نه روز ایشان هیچ اطلاعى نداریم؛ اما مطمئن هستیم كه مكان ایشان در این مدت، از ركوع و سجدههاى طولانى و قرائت دلحزین قرآن ایشان، خاطرهها دارد.
قبر مبارک این استاد فرزانه در شهرستان «قروه»، از توابع استان كردستان، قرار دارد.
باغبان سروهاى باغ بـود | مهربان لحظههاى داغ بــود | |
باغبان باكوله بار درد و آه ج | رفته امّا تا سحر باقیست راه |
﴿رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِي وَلِأَخِي وَأَدۡخِلۡنَا فِي رَحۡمَتِكَۖ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾ [الأعراف:۱۵۱].
منصور سبحانى – دوریسان
بخش اول:
بندگى خدا و حقيقت خوشبختى
پيشگفتار
به نام خداوند بخشایندهى مهربان
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالـَمينَ وَصَلَواتُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ عَلى عَبْدِهِ وَرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَعَلى آلِهِ وصحبه أَجْمَعينَ.
﴿رَّبِّ أَدۡخِلۡنِي مُدۡخَلَ صِدۡقٖ وَأَخۡرِجۡنِي مُخۡرَجَ صِدۡقٖ وَٱجۡعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلۡطَٰنٗا نَّصِيرٗا﴾ [الإسراء: ۸۰].
ما [مسلمانان] مىدانیم كه خداوند متعال، ما را براى «عبادت و بندگى» آفریده است. «عبادت و بندگى» [خداوند] نیز اینگونه تحقق مىیابد كه انسان، تابع و پیرو برنامهاى باشد كه آن ذات مقدّس برایش مقرّر كرده است.
اگر انسان بخواهد در مسیر بندگى خدا قرار گیرد، بر اوست كه [نخست] بر مطالب كتاب خدا یعنى قرآن، آگاهى پیدا كند.
آنچه روشن است این كه كتاب خدا (قرآن)، به زبان عربى است و تمام مردم استعداد و توانایى یادگیرى این زبان را ندارند تا از مطالب آن استفاده كرده و آن را فهم و درک كنند؛ بنابراین بر آنانى كه توانایى چنین كارى را دارند، واجب است آن را خوب یاد گرفته و پس از آن كه توانستند مطالب ذكر شده در قرآن را – كه همان برنامهى هدایت است – درک كنند، آن را به زبان مردم برگردانده تا دیگران نیز از آن بهره جویند.
بر این اساس، بر خود واجب مىدانیم – در حد توان – مطالبى را در این زمینه، براى آنان كه خواهان در پیش گرفتن مسیر بندگى خدا هستند، بیان كنیم و به امید خدا چراغى فرا راه آنها قرار دهیم.
این مطالب، براى آنانى سودمند خواهد بود كه به سخنان ما- كه در نهایت دلسوزى بیان مىشوند و هدف از آن نیز تنها روشن كردن راه خوشبختى است -، ایمان و باور داشته باشند.
آنچه بیان مىشود، مجموعه مطالبى است كه دانستن آن، براى پیمودن مسیر بندگى خدا، لازم و ضرورى است و هر رهروى كه مىخواهد حركتش مورد پذیرش خداوند متعال قرار گیرد، به این مطالب نیاز مبرم دارد.
امید است همهى ما، به لطف و رحمت خداوند متعال، خوشبخت دنیا و آخرت شویم.
هر چند مطالب به زبان ساده و براى عامهى مردم بیان شدهاند؛ اما با این وجود، براى هر فرد تحصیلكردهاى نیز كه فرصت فراگیرى این مطالب را نداشته یا ندارد و یا مستقیماً نمىتواند مطالب كتاب خدا را دنبال كند، بسیار سودمند خواهد بود.
بر هر مسلمانى، كه به دلسوزى ما اطمینان دارد و مىداند كه قصد و هدف ما از بیان این مطالب رسیدن به خوشبختى واقعى است، واجب است – در حد توان -، در رسانیدن و آگاه كردن دیگران از مطالب ارائه شده تلاش كند. اگر هر فرد مسلمانى بتواند حداقل ده نفر را از این مطالب آگاه كند، كار بسیار بزرگى انجام داده و به مردم خدمتى كرده كه ان شاء اللّه نزد خداوند متعال مأجور خواهد بود.
نخست به طور خلاصه معناى «بندگى» را بیان مىكنیم و سپس، به امید خدا، به تفصیل به آن خواهیم پرداخت.
«بندگى خدا» به چه معناست؟
«بندگى خدا» یعنى این كه انسان در زندگى آنگونه باشد كه خداوند مىخواهد؛ آنچه او مىفرماید – اعم از بایدها و نبایدها و هستها و نیستها -، بپذیرد و به آن ایمان بیاورد. آنچه او را به انجامش دستور مىدهد، انجام دهد و آنچه او را از انجامش نهى مىكند، دورى كند. اگر انسان در زندگى اینگونه باشد، در این صورت مشغول بندگى خداست [و او در این صورت بندهى خدا محسوب مىشود]؛ اما اگر، مسیرى خلاف این را دنبال كرد یا آنگونه نباشد كه خداوند مىخواهد یا مطیع برخى از اوامر خدا بود و از برخى دیگر سرباز زد، در این صورت مشغول بندگى خدا نیست و باید بداند كه اعمالش مورد پذیرش و قبول خداوند نمىباشد. اگر كسى، قبل از این كه اجلش فرا رسد، به اشتباه خود پى برد، بر اوست به سوى خدا برگشته و توبه كند و با عزم راسخ تصمیم بگیرد كه در تمامى مراحل زندگىاش مطیع اوامر خداوند متعال باشد.
به بیانى دیگر، بندگى خدا اینگونه تحقق مىیابد كه انسان قبل از هر چیز [خود را اینگونه بشناسد] كه در تمامى مراحل زندگى به خداى خود كه صاحب و مالک اوست، نیازمند است؛ در هر قدمى كه بر مىدارد باید از سوى او- جلّ جلاله – امكاناتى برایش فراهم شود و موانعى از سر راهش برداشته شود؛ امكانات و موانعى كه اگر او آنها را برندارد، هرگز قادر به حركت نخواهد بود. بنابراین انسان هم در جلب امكانات مورد نیاز و هم در بر داشتن موانع، به خداوند نیازمند است. پس از چنین شناختى از خود، خداوند متعال را نیز اینگونه مىشناسد كه آن ذات مقدس، قادر به فراهم كردن نیازها و توانا در برداشتن موانعى است كه سد راه حركت او مىباشند. با چنین شناختى از خدا، تمام وجود انسان مملوّ از امید و رغبت به او – جلّ جلاله – مىشود به گونهاى كه در جلب امكانات و دفع موانع فقط به او امیدوار خواهد بود.
پس از چنین شناختى، این را نیز بداند كه خداوند متعال هیچ چیزى را بدون حكمت نیافریده و هیچ كار بیهودهاى انجام نداده و نخواهد داد و در هر كارى كه انجام مىدهد حكمتى نهفته است؛ هر فرمان و دستورى كه مىدهد (امر و نهى) یا به خاطر سود و فایدهاى است كه با انجام یا عدم آن، عاید انسان مىشود یا به خاطر ضرر و مانعى است كه حركت انسان را تهدید مىكند. پس، چون خداوند هیچ كارى را بدون حكمت و هدف انجام نمىدهد، جلب امكانات یا دفع موانع هرگز بدون حكمت و هدف خاصى صورت نخواهد گرفت؛ بنابراین، در این راستا و در برابر خداوند متعال، وظیفهاى نیز متوجه انسان مىشود.
وقتى خداوند بر خود واجب كرده است كه تمامى امكانات لازم و ضرورى را براى انسان فراهم كند و تمامى موانعى كه در مسیر رشد او قرار مىگیرند را بردارد، مطمئناً از او انجام كارهایى را نیز مىخواهد. او از انسان مىخواهد كه از شرایط مساعد یعنى؛ جلب امكانات ضرورى و دفع موانع، استفادهی درست كند و در مسیرى گام بردارد كه او از انسان خواسته تا به سرانجامى برسد كه خود برایش مقرر كرده است (خوشبختى واقعى). انسان این را باید بداند كه خداوند روزى او را بازخواست قرار خواهد داد و از او مىپرسد كه موضعگیرىاش در برابر این نعمتها و شرایط فراهم شده، چگونه بوده است. آیا آنگونه بوده كه او خواسته یا خیر؟
انسان با چنین شناختى از خود و زندگى و خداى خود، به این نتیجه مىرسد كه خداوند «مالک و صاحب» روزى است كه در آن او را مورد بازخواست قرار خواهد داد. در آن روز، او را دادگاهى و محاكمه مىكند و از چگونگى زندگىاش خواهد پرسید؟ از او مىپرسد كه از نعمتهاى خداوند چگونه استفاده كرده است؟ و سرانجام، به تناسب كارهایى كه انجام داده به جزا و پاداش یا سزا و عقاب خواهد رسید.
انسان با علم به این كه عاقبت و سرنوشتش در دست خدا و به سوى اوست و راه فرارى هم ندارد، اگر نسبت به خود دلسوز باشد و خود را به غفلت نزند، تمام وجودش مملوّ از ترس و احساس مسئولیت مىشود و تمامى سعى و تلاشش را به این مسئلهى اساسى معطوف خواهد كرد كه خود را براى چنان روزى آماده كند. او سعى مىكند در دنیا به گونهاى زندگى كند كه در آن روز (قیامت) و در محاكمهاى كه انجام مىگیرد، موفق و سربلند بیرون آید و سعادت ابدى را نصیب خود كند.
انسان پس از چنین شناختى، راهى جز این نمىبیند كه با مالک و صاحب خود (خداوند) پیمان بندگى ببندد و در مناجاتش با او اینچنین بگوید: خدایا! آنچه نیاز دارم برایم فراهم مىكنى و موانع موجود در مسیر رشدم را برمىدارى و این را هم مىدانم كه سرانجام (پس از مرگ) مورد محاكمه قرار خواهم گرفت و در مورد این امكانات و دفع موانع از من سؤال خواهد شد و هیچ راه فرارى نیز ندارم، پس، با تو عهد مىبندم آنگونه باشم كه تو مىخواهى و مرا به آن فرمان مىدهى. بدیهى است اوامر خداوند متعال نیز براى درست استفاده كردن از امكانات و نعمتهاست و نفع و فایدهى آن به خود انسان برمى گردد و هیچ سود و زیانى متوجه خداوند متعال نمىشود.
علاوه بر مطالب ذكر شده، انسان بر این امر هم واقف است كه عبادت خداوند متعال نیز همچون هر كار دیگرى، فقط با كمک و یارى او – جلّ جلاله – انجام مىگیرد و بدون كمک او برداشتن یک قدم نیز ممكن نیست. پس با چنین آگاهى و شناختى و با این هدف كه بتواند در راه بندگى خدا قدم بردارد، از او درخواست كمک مىكند و در ادامهى همان مناجات مىگوید: خدایا! من از این به بعد حاضرم هر چه امر كنى انجام دهم؛ اما این را مىدانم كه بدون كمک تو قادر به برداشتن یک قدم هم نیستم، پس از تو مىخواهم كه مرا در این مسیر یارى دهى. از تو مىخواهم آنچه را كه در مسیر بندگىات نیاز دارم برایم فراهم كنى و موانع موجود در این مسیر را بردارى. خدایا! وظیفهى من بستن پیمان بندگى و گام برداشتن در این مسیر است و ادامهى كار در دست ارادهى توست. اگر مرا یارى دهى، مىتوانم در این راه موفق شوم وگرنه قادر به انجام بندگى تو نخواهم بود. پس، از تو مىخواهم مرا كمک كنى.
این خلاصهى زندگى انسان از تولد تا مرگ است؛ خلاصهى زندگى انسانى كه مىخواهد بندهى خدا باشد.
او [خود و] خداى خود را مىشناسد، نسبت به او امید و ترس پیدا مىكند، این امید و ترس او را به بستن عهد و پیمان بندگى سوق مىدهد، پس با او پیمان بندگى مىبندد و در این مسیر نیز او را تنها پناه و یارى دهندهى خود مىشناسد و مىداند.
معناى واقعى «اسلام» و «مسلمان»
انسان با انتخاب مسیر بندگى خدا، آنگونه كه بیان شد، خود را از آفت و بلاهایى نجات مىدهد كه زندگى او را تهدید مىكنند. او با چنین انتخابى، خود را از نابودى محفوظ و سلامتى خود را تضمین مىكند. به برنامهاى كه انسان در مسیر بندگى خدا در پیش مىگیرد «اسلام» گفته مىشود. «اسلام» یعنى سلامتى و محفوظ بودن از آفتها و بلاهایى كه سبب نابودى انسان مىشوند.
مهمترین آفتهای (سبب نابودی انسان) عبارتند از:
۱- اميد به غير خدا
اگر انسان در زندگى چنین تصور كرد غیر از خدا كسى و قدرتى وجود دارد كه قادر است نیازهایش را برآورده كند و نفعى به او برساند یا مانعى از سر راهش بردارد، به او امیدوار مىشود و به سبب چنین امیدى دچار آفت و بلایى شده كه نابودش خواهد كرد.
۲- ترس از غير خدا
اگر انسان در زندگى چنین تصور كرد كه غیر از خدا كسى و قدرتى قادر است بر او تسلط پیدا كند و سرانجام و سرنوشتش را تغییر دهد، پس از او مىترسد و با چنین ترسى دچار آفت و بلایى مىشود كه او را نابود خواهد كرد.
۳- اطاعت از غير خدا
اگر كسى به غیر خدا امید داشت و از غیر خدا ترسید، در آن صورت، آفت دیگرى او را تهدید مىكند و آن پذیرش فرمان و دستور غیر خداست. از غیر خدا اطاعت مىكند؛ چون او را قادر به جلب امكانات و دفع موانع مىشناسد. مطیع وى مىشود؛ زیرا او را قادر بر تغییر سرنوشتش و مؤثر در زندگىاش مىداند. اطاعت از غیر خدا آفت دیگرى است كه انسان را نابود مىكند.
۴- درخواست كمك از غير خدا
وقتى كه انسان غیر خدا را در زندگىاش مؤثر دانست، بدون تردید او را به فریاد مىخواند و از او كمک مىخواهد و او را به عنوان فریادرس خود مىشناسد؛ در نتیجه دچار آفتى مىشود كه همچون آفتهاى دیگر او را نابود خواهد كرد و سبب بدبختى دنیا و آخرت او مىشود.
آنچه بیان شد مجموعه آفتهایى بودند كه مسیر صحیح زندگى انسان را تهدید مىكنند. البته آفتهاى ظاهرى و ملموسى نیز وجود دارند كه جسم انسان را تهدید مىكنند؛ آفتهایى چون: انواع بیمارىهاى جسمى؛ اما همچنان كه مشخص است، این آفتها در مقایسه با آفتهایى كه ذكر شد، چندان مهم و خطرناک نیستند و از بین بردنشان بسیار ساده و آسان مىباشد و همچون آفتهاى قبل، سبب بدبختى دنیا و آخرت انسان نمىشوند.
«اسلام» برنامهاى است كه انسان به وسیلهى آن، خود را از آفتهاى مذكور نجات مىدهد.
به كسى كه «اسلام» را به عنوان برنامهى زندگى انتخاب كند و بر اساس آن، خود را تربیت نماید، «مسلمان» گفته مىشود.
پس، «مسلمان» به كسى گفته مىشود كه تنها خدا را در زندگىاش جالب نفع و دفع كنندهى ضرر و زیان مىداند، تنها او را قادر به تغییر در زندگىاش مىشناسد، در نتیجه تنها به او امیدوار و تنها از او مىترسد، تنها با او پیمان بندگى مىبندد و به منظور موفقیت در پیمانى كه بسته است، تنها از او طلب كمک مىكند و تنها او را به فریاد مىخواند.
«بندگى خدا» اساسىترین مسئلهى زندگى
بندگى خدا و بندهى او بودن، مسألهاى نیست كه انسان بتواند به آسانى از كنار آن بگذرد و با خود بگوید چیز مهمى نیست و مىتوانم از آن صرفنظر كنم و با نادیده گرفتن آن اتفاقى نخواهد افتاد و خطرى مرا تهدید نمىكند.
بندگى خدا امرى دنیوى چون: تجارت، صنعت، كشاورزى و … نیست كه انسان به راحتى بتواند از سود و نفع آن چشمپوشى كند یا زیان و ضرر آن را تحمل نماید. بندگى خدا مسألهاى است كه به خوشبختى و بدبختى دنیا و آخرت انسان مرتبط است.
امور دنیوى چون سودشان همیشگى نیست و زیانشان نیز قابل جبران است، انسان مىتواند در برخورد با آنها هرگونه كه دوست داشته باشد برخورد كند و به آنها چندان اهمیت ندهد و با خود بگوید اگر دچار ضرر و زیانى هم شدم قابل جبران است؛ پس شایسته نیست تمامى ذكر و فكر را متوجه آن كنم؛ اما وقتى مسألهى خوشبختى دنیا و آخرت مطرح است، هیچ عاقلى به خود اجازه نمىدهد نسبت به آن بىتوجه باشد و به آسانى از كنار آن بگذرد و آن را همچون امرى دنیوى تلقى كند. فرد عاقل چارهاى جز این نمىبیند كه به كتاب خدا مراجعه كند و برنامهى زندگىاش را از آن بگیرد.
شمولیت «بندگى خدا»
واقعیت این است كه بندگى به معنا و مفهومى نیست كه در میان مردم شایع است. بسیارى چنین فكر مىكنند كه انسان با انجام فرایضى چون: نماز و روزه و حجّ و … مشغول بندگى خداست و در سایر مسایل زندگى مىتواند هر گونه كه خواست رفتار كند و مىتواند فرمانبردار و تابع هر قانون و برنامهاى دیگر، غیر از قوانین خدا باشد. اما حقیقت بندگى چیز دیگرى است. حقیقت بندگى این است كه انسان در تمام مسایل زندگى؛ شخصى یا خانوادگى، اجتماعى یا سیاسى، اقتصادى و تجارت و … – بدون قید و شرط – مطیع فرمان خدا باشد و به گونهاى عمل كند كه او مىخواهد و به آن دستور داده است. تنها در این صورت است كه او بندهى خداست و مشغول بندگى است. در غیر این صورت، اگر فردى در برخى از مسایل فرمانبردار و مطیع اوامر خدا باشد و در برخى دیگر آنگونه نباشد و از غیر خدا پیروى كند – [این غیر خدا هم هر كسى مىتواند باشد؛ هواى نفس یا فردى همچون خود او] -، چنین چیزى از وى پذیرفته نمىشود و او هرگز بندهى خدا محسوب نمىشود و مشغول بندگى او نمىباشد.
انسان در برخورد با خود، خانواده، همنوعانش، نظام حكومتى كه با آن تعامل دارد و تمامى نعمتهایى كه خداوند به او بخشیده است، از سوى خداوند متعال دستور و برنامهاى برایش نازل شده و او باید در تمامى موارد ذكر شده، تابع و فرمانبردار خداوند باشد و تنها در این صورت است كه بندهى خداست و به خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت دست مىیابد، در غیر این صورت، چیزى جز شقاوت دنیا و آخرت نصیبش نخواهد شد.
ردّ یک شبهه
بندگى خدا – آنگونه كه برخى تصور مىكنند -، به معنى ترک دنیا و دورى گرفتن از مردم و اشتغال به عباداتى چون: نماز و روزه نیست. و هم چنین بندگى خدا به معناى عدم استفاده از نعمتهاى دنیایى نیست.
بندگى خدا – همانطور كه قبلاً نیز اشاره شد-، این است كه انسان از امكانات و نعمتهایى كه خداوند در اختیارش قرار داده و به او بخشیده است، طبق دستور و فرمان او – جلّ جلاله – استفاده كند.
براى روشن شدن آنچه گفته شد به ذكر مثالى بسنده مىكنیم؛ مثلاً: فرد تاجرى در عین حال كه تجارت مىكند، مىتواند هم بندهى خدا باشد و هم بندهى غیر خدا، یعنى بندهى هوا و آرزوهاى نفسانى خود و مطیع شیطان.
اگر فرد تاجرى هنگام تجارت در فكر رضایت خدا و اوامر و نواهى او باشد، در عین حال كه مشغول كسب و كار دنیایى است، مشغول عبادت و بندگى خدا نیز هست. چنین فردى كار را وظیفهى خود مىداند و چون استعداد خود را در امر تجارت مىبیند، پس مشغول آن است، تا از این طریق رزق و روزى خود و خانوادهى خود را به دست آورد. چنین فردى با هدف انجام مسؤولیت مشغول تجارت است و هدفش تنها افزایش ثروت و مالاندوزى نیست، پس همواره در این فكر است كه خدا چه فرمانى داده و او را از چه چیزى نهى كرده، تا مطابق آن عمل كند و با چنین دیدى مشغول بندگى خداست.
تاجر دیگرى را در نظر بگیرید كه همچون تاجر قبلى مشغول كار و تجارت است. این تاجر بر خلاف فرد قبلى، به عنوان وظیفه و اداى مسؤولیت به كار تجارت نمىنگرد. هدف او از این كار، كسب ثروت بیشتر و بیشتر است، در نتیجه به درست یا نادرست بودن معاملاتش و این كه خدا چه چیزى را دوست دارد یا از چه چیزى بیزار است، فكر نمىكند. او تنها در فكر اندوختن ثروت است و به دنبال راهى مىگردد كه زودتر به ثروت برسد و مال بیشترى كسب كند. او از این كه در این راه دست به دزدى و رباخوارى و خیانت در مال دیگران و هزاران هزار مكر و حیلهى دیگر بزند، هیچ ابایى ندارد. این فرد همچون فرد قبلى مشغول تجارت است؛ اما چون هدفش اداى مسؤولیت نیست؛ بنابراین نه تنها مشغول بندگى خدا نیست بلكه با هر قدمى كه بر مىدارد، موجبات خشم و غضب بیشتر خداوند را فراهم مىكند و بیش از پیش از او فاصله مىگیرد و سرانجام بدبخت دنیا و آخرت مىشود.
این دو فرد مشغول انجام یک كار هستند؛ اما با دو جهتگیرى كاملاً مخالف: یكى مشغول بندگى و عبادت خدا و دیگرى مشغول گناه و معصیت خدا. فرد اول در تجارت هدفش كسب مال و ثروت است؛ اما فرد دوم هدفش اداى وظیفه و انجام مسؤولیت است و تجارت را وسیلهاى براى تحقق چنین مسؤولیتى مىداند. فرد نخست هنگام معاملات مشغول عبادت است اما فرد دیگر هنگام معاملات مشغول انجام معصیت خداست. شغلهاى دیگر نیز چنین وضعیتى دارند.
هر فردى با هر شغلى كه دارد اگر در آن به یاد خدا باشد و فكرش را متمركز این مهم كند كه انجام چه كارى درست و انجام چه كارى نادرست، چه چیزى خیر و چه چیزى شر است، تا آنچه را كه خدا دوست دارد، انجام دهد و از آنچه كه او از آن بیزار است دورى كند، چنین فردى مشغول بندگى خداست. در غیر این صورت راهى غیر از بندگى خدا را در پیش گرفته است.
پزشكى كه مشغول طبابت است، اگر هدفش كسب ثروت و پول بیشتر باشد و به اوامر و نواهى خدا توجه نكند، شغل و طبابتش، روز به روز او را بیشتر و بیشتر از خدا دور كرده و او هر روز مشغول معصیت خداست و كارش موجب خشم و غضب خدا مىشود و سرانجام نیز دچار بدبختى دنیا و آخرت مىشود. اما همین پزشک، اگر هدف از طبابتش اداى مسؤولیت و انجام وظیفه و خدمت به مردم باشد و در فكر انجام اوامر خدا و دورى گرفتن از نواهى او باشد، او در عین حال كه مشغول امر طبابت است مشغول عبادت خداست؛ عبادتى چون نماز و روزه و … یعنى او بندگى خدا را انجام مىدهد.
با توجه به آنچه گفته شد روشن مىشود كه بندگى خدا، محدود به امورى خاص نمىشود و تنها به جنبه یا جوانبى از حیات انسان اختصاص ندارد، بلكه بندگى خدا آن است كه انسان در تمامى جوانب و مراحل زندگىاش و در هر كارى كه انجام مىدهد، فرمانبردار و مطیع خداوند باشد.
زندگى دنیا، وسیله است نه هدف
در اینجا لازم است كه انسان به خود بیاید و از خود بپرسد: وقتى سرانجام بندگى و عدم بندگى خدا این گونه است كه بیان شد و بدبختى و خوشبختى دنیا و آخرت انسان در گرو آن است، پس چرا باید به قضیهى به این مهمى اهمیت نداد و با بىتوجهى و بى مبالاتى به آن، خود را از خوشبختى دنیا و آخرت محروم و دچار بدبختى دنیا و آخرت كرد؟!
راستى چه عواملى باعث مىشود كه انسان از این امر مهم غافل باشد و آنگونه كه شایسته است به آن اهمیت ندهد؟
بهراستى جاى بسى تعجب است كه انسان با وجود علم و آگاهى به عاقبت و سرانجامش، باز هم مسیر بندگى خدا را در پیش نگیرد و مطیع هوا و آرزوهاى نفسانى و پیرو اوامر شیطانى باشد.
جواب این سوال بهطور خلاصه این است كه:
دوست داشتن زندگى دنیا و انتخاب آن [به عنوان هدف نه وسیله]، باعث هر نوع گمراهى است. با دوست داشتن و انتخاب زندگى دنیا است كه انسان به سوى بدبختى دنیا و آخرت سیر مىكند و سرانجام گرفتار عذاب جهنم و خشم و غضب خداوند مىشود. اگر انسان به زندگى دنیا به عنوان هدف نگاه كرد و سعى و تلاشش تنها به دست آوردن آن بود، در این صورت، قطعاً، به سوى عذاب و بدبختى ابدى سیر مىكند. پس تنها راه چاره و نجات این است كه انسان به عنوان هدف به زندگى دنیا ننگرد و تلاش و همّ و غمش تنها انجام اوامر خدا و جلب رضایت او باشد.
این كه مىگوییم زندگى دنیا و دوست داشتن آن باعث انحراف از راه خدا مىشود به این معنا نیست كه اگر انسان بخواهد سعادتمند و خوشبخت دنیا و آخرت شود باید به زندگى دنیا پشت كرده و آن را رها كند و هرگز از امكانات و نعمتهاى دنیایى استفاده ننماید. هرگز چنین نیست و اساساً نقطهى مقابل زندگى دنیا، ترک آن نیست. منظور این است كه زندگى دنیا و امكانات و نعمتهاى آن به خودى خود به عنوان هدف انتخاب نشوند. هدف انسان در زندگى دنیا، كسب ثروت و مال و مقام و شهرت و … نباشد. اگر چنین شد در این صورت مىگوییم: چنین فردى زندگى دنیا را براى خود انتخاب كرده و آن را دوست دارد و چنین محبتى باعث بدبختى دنیا و آخرت او مىشود؛ اما اگر به این نعمتها (زندگى دنیا) به عنوان هدف نگاه نشد و همانطور كه خداوند خود مقرر فرموده است، به عنوان وسیلهاى براى انجام بندگى خدا به آنها نگاه شد و در این راه مورد استفاده قرار گرفتند، نه تنها مشكلى نخواهد داشت، بلكه عین بندگى انجام گرفته است.
براى روشن شدن مطلب مثالى را ذكر مىكنیم:
فرض كنیم حاكم و فرمانرواى منطقهاى به مردم اعلام مىكند كه همه در یک روز معین خود را به پایتخت رسانده تا او در جمعشان حضور یابد و با آنها ملاقات كند و آنان نیز از این دیدار استفاده ببرند و افتخارى نصیبشان شود. درست همانند اهل دنیا كه ملاقات با حُكام را افتخارى براى خود قلمداد كرده و چنین تصور مىكنند كه به نعمت بسیار بزرگى دست یافتهاند.
مردم، با شنیدن این خبر، گروه گروه به سوى مركز حكومت به راه مىافتند. هر كس با خود مقدارى توشه به همراه مىآورد. در مسیر رسیدن به مركز مكانهایى براى استراحت وجود دارد. گروهى از این مسافران در یكى از این مكانها توقف مىكنند. آنها بعد از مدتى متوجه باغ زیبا و سرسبز و پر از میوههاى متنوع مىشوند. آنها وارد باغ شده و شروع به خوردن و چیدن میوهها مىكنند. تعدادى از این گروه با لذت بردن از میوهها، بیشتر و بیشتر، تمایل به خوردن پیدا مىكنند. میوههاى باغ و تنوع آنها و مشغول شدن به خوردنشان و لذت بردن از آنها، این تعداد را چنان به خود سرگرم مىكند كه كم كم از توقفگاهشان دور شده و فراموش مىكنند كه با چه هدفى در اینجا توقف كرده و عازم كجا هستند. این تعداد فراموش مىكنند كه از همراهانشان عقب ماندهاند. در اثر خوردن زیاد میوهها خسته شده و از خستگى زیاد به خواب عمیق فرو مىروند و از كاروان عقب مىمانند؛ اما دیگران پس از اندک استراحت و خوردن مقدارى میوه و لذت بردن از زیبایى باغ، به راه خود ادامه داده و مىروند كه به ملاقات پادشاه كه هدف اصلى سفرشان است، برسند.
پس مسافران دو دسته مىشوند؛ گروهى وارد باغ شده و مشغول خوردن مىشوند و به حدى میوه مىخورند كه خسته شده و به خواب فرو مىروند و فراموش مىكنند كه هدف از سفرشان چیست و در اینجا چرا توقف كردهاند. گروه دیگر افرادى هستند كه پس از استراحتى اندک ] و خوردن مقدارى میوه] آمادهى حركت شده و به سوى مقصدشان به راه مىافتند. این گروه خوب مىدانند كه به چه منظور در این مكان توقف كرده و هدف از توقفشان چیزى جز استراحتى اندک و خوردن مقدارى مواد غذایى و میوه نبوده است. آنها به خوبى مىدانند كه ماندنشان دائمى نیست، پس به راه خود ادامه مىدهند و به سوى هدف خود كه همان پایتخت و ملاقات با فرمانرواست حركت مىكنند.
این دو گروه هر دو در آن مكان استراحت كرده و از ثمرات باغ نیز استفاده نمودهاند؛ اما سرنوشت آنها، چنان كه پیدا است، یكى نیست.
گروه دوم بر خلاف گروه نخست، هرگز هدف خود را فراموش نكرده و از امكانات موجود در آنجا نیز استفاده كرده اما نه در حدى كه در آن غرق شوند و هدف را فراموش كنند. آنها به حدى از امكانات استفاده كردهاند كه بتوانند بقیهی راه را ادامه داده و به هدفشان برسند، اما گروه نخست كه هدف را فراموش كردهاند، خوردن و آشامیدن براى آنها به عنوان یک هدف در آمده است و كارشان به جایى رسیده كه بر خوردن میوههاى بیشتر حریص شده و چیزى غیر از آن نمىشناسند.
«بندگى كردن و بندگى نكردن خداوند متعال» نیز اینگونه است
«بندگى خدا»آن است كه انسان به گونهاى از نعمتهاى دنیایى استفاده كند كه او را در اجراى اوامر خدا و اطاعت و عبادت او كمک و یارى كنند. «عدم بندگى خدا» نیز یعنى اطاعت از هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى و مطیع اوامر شیطانى. «عدم بندگى خدا» یعنى این كه انسان از نعمتها در مسیر پیروى از خداوند متعال استفاده نكند بلكه خود نعمتها كه باید وسیلهاى در جهت اطاعت از خدا باشند، هدف او شوند.
با توجه به آنچه گفته شد باید گفت: مسلمان بودن و بندهى خدا بودن هرگز به معناى محرومیت از نعمتها و امكانات خداوندى نیست و تفاوت بین بندهى خدا و بندهی هوا و هوس و بین مسلمان و غیر مسلمان در این نیست كه مسلمان از این نعمتها استفاده نمىكند ولى غیرمسلمان از آنها بهره مىبرد. هرگز چنین نیست. هر دو از نعمتها استفاده مىكنند با این تفاوت كه مسلمان (كسى كه مىخواهد بندهى خدا باشد) قبل از استفاده از هر نعمتى به برنامهى خدا رجوع كرده تا نحوهى صحیح استفاده از آن را طبق فرمان خداوند متعال بداند و بر اساس آن عمل كند؛ ولى غیرمسلمان (كسى كه بندهى هوا و آرزوهاى نفسانى و شیطان است) در این فكر نیست كه خداوند چه دستورى در خصوص استفادهى صحیح از این نعمتها داده است. آنچه براى او مهم است، خواست و تبعیت از هواى نفس است.
فرق بین بندهى خدا و مسلمان بودن از یک طرف و بندهى غیر خدا از طرف دیگر همین است كه بیان شد، و نتیجه نیز اینگونه خواهد بود كه بندهى خدا به خوشبختى دنیا و آخرت دست مىیابد و بندهى غیر خدا دچار بدبختى دنیا و آخرت مىشود.
در اینجا توضیحى در مورد خوشبختى و بدبختى واقعى، لازم و ضرورى به نظرمىرسد.
[۱]– لازم به یادآورى است كه استفادهاى از كتاب چاپ شده به زبان كُردى نشده و مطالب دقیقاً از نوارها گرفته و ترجمه شده است. فهرست مطالب نیز با توجه به فهمى كه از مطالب استاد داشتهام به متن اضافه كردهام.
[۲]– آنچه بیان مىشود مربوط به نظام آموزشى قدیم مىباشد.