نویسنده: طارق سویدان
ترجمه: علی رشیدی
تعریف تعصب
این واژه به چه معناست و ریشه این کلمه چیست؟
واژهٔ تعصب به معنای شدت و سختی آمده است. (عصب رأسه) یعنی سرش را با پارچهای محکم بست. عصابة یعنی عمامه، دستمال یا پارچهای که بر پیشانی و سر بندند. رسول الله (صلی الله علیه و سلم) به سماک بن خرشه (ابودجانه) میگفت: صاحب العصابة الحمراء (یعنی صاحب عمامه سرخ). از این ریشه است گفتار خداوند آنجا که میفرماید: هَذَا یوْمٌ عَصِیبٌ (امروز روز بسیار سخت و دردناکی است) هود/۷۷٫
بنابراین واژهٔ تعصب از عصبیة است و عصبیت یعنی اینکه شخص فریاد یاری و پشتیبانی از گروه و باند و جماعتش سر دهد و با همدستی با آنها به دنبال شکست مخالفانش باشد، حال؛ مخالفش مظلوم باشد یا ظالم مهم نیست، مهم جماعت و گروه خودش باشد. عصبی به کسی می گویند که به خاطر آن چیزهایی که به آن ایمان دارد یا به خاطر جماعت و گروهی که به آن وابسته است و از آن حمایت میکند عصبانی میشود.
اصطلاحاً هم تعصب به معنای تشدد و سختگیری یا به معنای برخورد توأم با خشونت و تندی با مسائل و یا عدم قبول دیدگاه مخالف و خودبینی و خودداری از پذیرش نظریات مخالف است اگر که مخالف از جماعت او نباشد هر چند که بر رأی صواب و درست باشد.
پیشنهادی برای زندگی بهتر
در فضای آلوده به تعصب، باطل رشد میکند و گفتگوها به شکست میانجامد. گفتگو و محاوره با فردی که از شنیدن خودداری میکند چون معتقد است که قوم و قبیله و حزبش بهتر است، امکان ندارد و بالطبع در چنین جاهایی فرصت ظهور باطل هم بیشتر خواهد بود.
تعصبی که امروزه در بین دولتها یا قبایل یا گهگاهی هواداران باشگاههای ورزشی وجود دارد از دیدگاه شریعت اسلامی نهی شده است. این نهی و ممنوعیت شدید به وضوح در کلام رسول الله (صلی الله علیه و سلم) در داستان و حادثهای که بعد از هجرت در مدینه رخ داد مشاهده میشود. خداوند انصار مدینه را با هجرت رسول الله (صلی الله علیه و سلم) به شهرشان اکرام کرد و گرامی داشت. هجرت رسول الله (صلی الله علیه و سلم)، ۵ سال بعد از جنگ بعاث که بین اوس و خزرج رخ داده بود، صورت گرفت. می دانید که در مدینه سه گروه اصلی و بزرگ؛ یهود، اوس و خزرج زندگی میکردند. جنگ بعاث بین دو قبیله اوس و خزرج رخ داد با وجود اینکه هر دو قبیله عرب بودند و ارتباطی تاریخی با هم داشتند. جنگ بعاث یکی از شدیدترین جنگها بین این دو قبیله بود تا آنجا که در حدیثی از حضرت عایشه (رضی الله عنها) در صحیح بخاری[۱] آمده است که این جنگ، بزرگان هر دو قبیله را نابود کرده بود و به همین دلیل وقتی رسول الله (صلی الله علیه و سلم) به مدینه تشریف فرما شدند این دو قبیله با هم اختلاف داشتند و بدون رهبر و رئیس بودند. شاید هم این عدم وجود بزرگ و رهبری در بین آنان از حکمت خداوند بوده تا رسول الله (صلی الله علیه و سلم) راحتتر بتواند بین آنان وفاق و وحدت ایجاد کند چون اگر رهبران و بزرگانی وجود داشتند احتمال عدم تبعیت و تمرد آنان از رسول الله (صلی الله علیه و سلم) زیاد بود لهذا نبود رهبر موجب میشد تا به راحتی رهبری و سیادت کسی دیگر را بپذیرند. بالاخره رسول الله (صلی الله علیه و سلم) توانست آنها را تحت رهبری خود زیر لوای اسلام گردآورد. البته ناگفته نماند که این وحدت و وفاق بین دو قبیله، برای یهود دردناک بود. یهود همیشه از جنگ و نزاع بین دو قبیله استقبال میکرد چون این جنگهای فرسایشی بر قدرت و توان آنها در مدینه میافزود.
داستان[۲] از آنجا شروع شد که روزی یکی از یهودیان به نام شاس بن قیس، که پیرمردی تاریک دل و در کفر و عناد کم نظیر بود، از کنار مجلس مسلمانان میگذشت، دید جمعی از طایفه اَوس و خَزْرج، که سالها با هم جنگهای خونینی داشتند، در نهایت صفا و صمیمیت گرد هم نشسته، مجلس اُنسی به وجود آوردهاند و آتش اختلافات شدیدی که در جاهلیت در میان آنها شعله ور بود، به کلّی خاموش شده است. از دیدن این صحنه، بسیار ناراحت شد و با خود گفت: اگر اینها تحت رهبری محمد (صلی الله علیه و سلم) از همین راه پیش بروند، موجودیت یهود به کلّی در خطر است. در این حال، نقشهای به نظرش رسید: به یکی از جوانان یهودی گفت به جمع آنها بپیوندد و حوادث خونین بُعاث که قبل از اسلام روی داده بود را به یاد آنها بیاورد و آن حوادث را پیش چشم آنها مجسّم سازد و از پیروزیهای اوس در آن جنگ بگوید (اوس در آن جنگ پیروز شده بود)، تا بتواند بیشتر خزرجی ها را تحریک کند. اتفاقاً این نقشه، که با مهارت آن جوان یهودی پیاده شد، مؤثر واقع گردید و جمعی از مسلمانان از شنیدن این جریان به بحث و جدل پرداختند و به همدیگر دشنام میدادند؛ حتی بعضی از افراد طایفه اَوس و خَزرج یکدیگر را به تجدید آن صحنهها تهدید کردند تا آنجا که علیه همدیگر شمشیر کشیدند. خبر به بیرون از مجلس درز کرد و افرادی که در آن مجلس حضور نداشتند خود را به صحنه رساندند. چیزی نمانده بود که آتش خاموش شده دیرین بار دیگر شعله ور گردد؛ در حالی که یهودی ساکت نشسته بود و نظاره گر این صحنه بود. خبر به پیامبر (صلی الله علیه و سلم) رسید. فوراً با جمعی از بزرگان صحابه خود را به صحنه درگیری رساندند و با اندرزهای مؤثر و سخنان تکان دهنده خود، آنها را بیدار ساختند. رسول الله (صلی الله علیه و سلم) فرمود: ای مسلمانان؛ الله الله، آیا به جاهلیت دعوت میکنید در حالی که من بین شما حی و حاضر هستم؟ آیا به جاهلیت دعوت میکنید و به کفر برمی گردید بعد از اینکه خداوند شما را به اسلام رهنمون کرد و با آن گرامی داشت و از کفر نجات داد و بین شما انس و الفت ایجاد کرد؟ رها کنید این جنگ و جدالها و این تعصبات را که از آن بوی تعفن میآید.[۳]
وقتی جمعیت، سخنان آرام بخش پیامبر (صلی الله علیه و سلم) را شنیدند، فوراً از تصمیم خود برگشتند، سلاحها را بر زمین گذاشتند، همدیگر را در آغوش گرفتند، به شدّت گریه کردند و دانستند این از نقشههای شیطان و دشمنان شیطان صفت اسلام (یهود) بوده است و صلح، صفا و آشتی، بار دیگر کینههایی را که میخواست زنده شود، شستشو داد و خداوند آنها را از مکر و حیله”شاس” دشمن خدا و رسولش نجات داد. لازم به ذکر است در این داستان، مسلمانان بعد از متوجه شدن، فوراً از درگیری دست کشیدند و تسلیم شدند نه اینکه همانند خیلی از مسلمانان امروزی بر تعصب و لجاجت خود پافشاری کنند.
این داستان نمونهای از تعصبات نادرست نسبت به گذشتهٔ یک قوم و دوران جاهلیت بود و به وضوح نشان داد که اسلام به شدت، تعصب و بازگشت به جاهلیت را رد کرده است.
اما رسول الله (صلی الله علیه و سلم) میخواست به آنها تعصب منطقی و درست را بیاموزد لذا در حدیثی که انس (رضی الله عنه) روایت میکند فرمود: أنصر أخاک ظالما او مظلوما[۴] (برادرت را کمک کن چه ظالم باشد چه مظلوم) شخصی عرض کرد: «ای رسول خدا انصر مظلوماً فکیف انصره ظالماً» در صورت مظلوم بودن، من او را کمک میکنم اما در صورت ظالم بودن چگونه او را کمک نمایم؟ رسول الله (صلی الله علیه و سلم) فرمود: (تمنعه من الظلم فذلک نصرک ایاه) تو او را از ظلم کردن منع میکنی و این کمک تو به او میباشد. طبیعی است که باید به هر مظلومی چه برادرت باشد و چه دیگری کمک کرد.
رسول الله (صلی الله علیه و سلم) میفرماید: (شهدت فی الجاهلیة حلفا یسمی حلف الفضول لو دعیت الیه فی الاسلام لفعلت)[۵]. این معاهده برای کمک به مظلوم بود. بنابراین توجه داشته باشید؛ ما باید در خیلی از معاهدات، کنوانسیونها و پروتکلهای جهانی مثل کنوانسیونهای مربوط به مساوات و برابری یا مقابله با ظلم یا جلوگیری از اذیت و آزار به بشریت یا حفظ محیط زیست یا لغو بردگی و …. که دین ما به آن توصیه کرده، عضو باشیم و از آنها استقبال کنیم چون چنین معاهداتی نوعی همراهی و نصرت در مسیر حق است و لو اینکه بانی چنین معاهداتی غیرمسلمانان باشند. رسول الله (صلی الله علیه و سلم) هم در این پیمان شرکت کرد با وجود اینکه بانیان آن پیمان، مسلمان نبودند.
بنابراین صحابه
کرام این مفهوم و اصل زیبا را آموختند و از این اصل تعابیری زیبا با صیغههای ادبی
مختلف بیان کردند. به عنوان مثال حضرت علی بن ابی طالب (رضی الله عنه) می گوید:
«تعصبوا لمکارم الاخلاق و محاسن الافعال»(نسبت به شرافتهای اخلاقی و افعال نیکو
تعصب بورزید).شرافتهای اخلاقی مثل رفع ظلم، عدالت، حفظ محیط زیست،
کمک به معلولان، حمایت از حقوق زنان، رفع ظلم از قشر ضعیف جامعه، حمایت از کودکان،
جلوگیری از برده داری سفیدپوستها و …. چیزهایی هستند که ما باید نسبت به آنها
تعصب داشته باشیم. اینها مواردی است که ما باید به آن ورود کنیم و آن را تأیید
کنیم. من تعجب میکنم از بعضی عزیزان که هنوز در صحبتهایشان می گویند اگر مثلاً
بردگی و برده داری برگشت….. می گویم: اصلاً نباید برده داری دوباره برگردد. این
در حالی است که امروزه با موضوع برده داری شدیداً مقابله میشود و معاهداتی در
سازمان ملل برای مبارزه با این موضوع وجود دارد. در حالی که ما کشورهای اسلامی
باید در این موضوع پیشگام باشیم اما متأسفانه جزء آخرین کشورها در این قضیه هستیم.
اکنون که همهٔ مردم آن را ملغی کردهاند ما کم کم داریم به این پیمانها وارد میشویم.
در این معاهدات رفع ظلم و مقابله با یک اصل اساسی به نام استعباد و به بردگی
کشاندن انسانها وجود دارد. این اصول و معاهدات اگر چه از طرف غیر مسلمانان مطرح
شده اما باید آنها را تأیید کرد و به آنها پایبند بود. بنابراین اصلاً نباید به
بازگشت برده داری فکر کرد بلکه باید به شدت با کسانی که به دنبال بازگشت نظام برده
داری هستند مقابله کرد.
[۱] صحیح بخاری/ باب: مناقب الانصارجزء ۱۲ ص ۱۲۷
[۲] سیره ابن هشام/ باب: مَا نَزَلَ فِي أَخْذِ الْمِيثَاقِ عَلَيْهِمْ
[۳] سیره ابن هشام/ باب: تَفْسِيرُ ابْنِ هِشَامٍ لِبَعْضِ الْغَرِيبِ
[۴] صحیح بخاری/ باب: أعن اخاک ظالما او مظلوما
[۵] سیره ابن هشام/ باب: حلف الفضول