ویسنده: حمزه تزورتزس
ترجمه: علی اکبر خوشنو
در ادامه به بررسی چند مورد از ایدههای مخالف،میپردازم
جهان به شکل مستقل وجود دارد
یکی از مباحث اصلی بی خدایان این است: اگر میگوییم خداوند مستقل و ضروریست، چرا نمیتوانیم چنین ادعایی را دربارۀ جهان عنوان کنیم؟ این بحث بی اساس است، زیرا هیچ گونه ضرورتی دربارۀ جهان وجود ندارد؛ یعنی ممکن بود جهان وجود نداشته باشد. دوم این که امکان داشت اجزای جهان به شکل دیگری ساماندهی شود. حال چه این اجزا را کوارک بدانیم، و یا شکلی از حوزۀ کوانتوم، همچنان این سوال وجود دارد: «چرا این اجزا بدین شکل ساماندهی شدهاند؟» از آن جا که امکان داشت به جای مجموعه ای که در حال حاضر وجود دارد، چیدمانی متفاوت از کوارکها و یا حوزهها وجود داشته باشد، پس در ادامه وابستگی جهان مشخص میشود.[i] هر چه را از جهان درک میکنیم، دارای ویژگیهای فیزیکی محدود است؛ مانند کهکشانها، ستارهها، درختان، حیوانات و الکترونها. این اجزا شکل، اندازه و حالت فیزیکی خاصی دارند. بدین ترتیب، هر آن چه اطراف خود درک میکنیم- تمام آن چه جهان را میسازند، متناهی و وابسته هستند.
جهان تنها یک واقعیت بی خرد است.
مبحث دیگر این است که ما نباید هیچ گونه پرسشی دربارۀ وجود جهان بپرسیم. برتراند راسل یکی از فلاسفۀ مشهور میگوید: «باید بگویم که جهان وجود دارد، و همین.»[ii] این موضع، صراحتاً نوعی نادیده انگاری عقلانی است. قیاس توپ سبز معلق را در نظر بگیرید:[iii] تصور کنید در حال قدم زدن در پارک، یک توپ سبز معلق را در زمین بازی میبینید. واکنش شما چیست؟ آیا بی خیال از آن جا میروید و این توپ را به عنوان یک بخش ضروری از زمین بازی قبول میکنید؟ البته که نه؛ و میپرسید چرا این توپ وجود دارد و چرا این گونه است. حال، این توپ را به بزرگی جهان در نظر بگیرید، و باز هم از خود میپرسید: چرا توپ وجود دارد و چرا بدین شکل است؟ بنابراین، همچنان این سوالات معتبر خواهند بود.
علاوه بر این، چنین مبحثی نامعقول است، زیرا علم را بی اعتبار میکند. درون جامعۀ علمی حوزهای از مطالعه به منظور تلاش برای تبیین وجود جهان و ویژگیهای اصلی آن وجود دارد. این حوزه، کیهان شناسی نام دارد، و حوزهای کاملاً رسمی در تحقیقات علمی است و برچسب زدن به جهان به عنوان یک «واقعیت بی خرد» به عمل علمی تثبیت شده، لطمه میزند.
علم در نهایت پاسخی خواهد یافت!
این برهان بر این مبناست که هر آن چه در این بخش ارائه شده است، شکلی از مغالطۀ «خدای حفرهها» است. از این منظر، عدم آگاهی ما از پدیدههای علمی نباید به عنوان مدرکی دال بر وجود خداوند و یا عمل الهی در نظر گرفته شود، زیرا علم در نهایت توضیحی ارائه خواهد کرد. چنین ایرادی نا بجاست، زیرا هدف برهان وابستگی مخاطب قرار دادن پرسش علمی نیست، بلکه توجه آن متافیزیک است؛ و به دنبال درک ماهیت و مفاهیم موارد وابسته است.
این برهان را میتوان بر تمامی تشریحات و پدیدههای علمی اعمال کرد. برای مثال، حتی اگر بخواهیم بسیاری از جهانها را به عنوان تبیینی برای پدیدههای طبیعی نظریه پردازی کنیم، همچنان وابسته خواهند بود. چرا؟ زیرا اجزای این تبیینات را میتوان به شکلی متفاوت سامان دهی کرد و نمیتوان آنها را صرفا بر مبنای وجود خودشان تبیین کرد، و یا این که آنها نیازمند چیزی خارج از خود هستند که وجود داشته و ویژگیهای فیزیکی محدودی دارند، و بنابراین وابسته هستند، و- همانگونه که پیشتر تبیین شد- شما نمیتوانید یک وابسته را با وابسته ای دیگر تبیین کنید.
اگر اعضای جامعۀ علمی ادعا داشته باشند به چیزی دست یافتهاند که مستقل و نامتناهی است، و به نوبۀ خود وجود جهان را تبیین میکند، من از آنها مدرک میخواهم. جالب آنجاست که هنگام ارائۀ مدارک تجربی، دچار تناقض درونی خواهند بود، زیرا چیزهایی را که میتوان درک کرد، دارای ویژگیهای فیزیکی محدود هستند، بنابراین، در زمرۀ وابستهها قرار خواهند گرفت.
علم هرگز نمیتواند هیچ مورد مستقل و نامتناهی را کشف کند، نه تنها به این دلیل که عملی تجربی است، بلکه، علم تنها برای موارد وابستۀ قابل مشاهده کاربرد دارد. بنابراین، بیان این که علم یک مورد غیر علمی را کشف خواهد کرد، بی معناست. بگذارید دربارۀ چیستی علم فکر کنیم. علم، به عنوان یک نظام، به معنی ارائۀ پاسخ و تبیین است، و تنها موارد وابسته را میتواند تبیین کند. با در نظر گرفتن این نکته، پی خواهیم برد که حوزۀ کاربردی علم، محدود به موارد وابسته است. بنابراین، علم تنها میتواند پاسخی را ارائه کند که به موارد وابسته مربوط است. علم نمیتواند ماهیت متافیزیک برهانها را مخاطب قرار دهد.
همانگونه که بیان کردم، نمیتوان یک وابسته را به وسیلۀ وابستهای دیگر تبیین کرد، زیرا همان وابسته نیز خود نیازمند تبیین است (و اگر به یاد داشته باشید، پیش تر توضیح دادیم که نمیتوان موردی را یافت که برای وجود داشتنش وابسته به چیزی دیگر باشد، که خود آن هم به نوبۀ خود به چیز دیگری وابسته باشد، تا بی نهایت.) از آن جا که خودِ تبیین موردی مستقل و نامتناهی است، علم هیچ گاه نمیتواند وارد این مقوله شود زیرا دارای حوزۀ تجربی، محدود و وابسته است.
تصور میکنید خداواند وجود دارد، زیرا او تنها موردیست که ضرورتا وجود دارد.
برهان حاضر در این بخش، خداوند را متصور نشده است. این برهان ایدۀ ضرورت را به منظور رسیدن به خداوند به وجود نیاورده است. بلکه، وابستگی جهان و هر آن چه ما درک میکنیم، به این ایده منجر شده که میبایست یک ماهیت نامتناهی و مستقل وجود داشته باشد که وجودش ضروری است. این نتیجه گیری از تعریف اسلامی خداوند قابل درک است. ایدههای ضرورت و وابستگی از مفاهیم معروف و مورد بحث فلسفه هستند (در فلسفه، استفاده از واژۀ وابستگی در این برهان به عنوان احتمال ارجاع شده است.) و اینها مفاهیم ساختگی نیستند که سعی براین داشته باشند تبیین خداوند را مخفیانه و پنهانی ارائه کنند.
آیا خداوند نیازی به تبیین ندارد؟
نتیجۀ برهان مورد بحث این بود که میبایست ماهیتی نامتناهی و مستقل وجود داشته باشد که دارای وجود ضروری باشد. این موضوع دربارۀ مفهوم اسلامی خداوند معنادار است. ماهیت ضروری، نیازمند تبیین نیست. از نظر اصولی، چنین ماهیتی نیازمند تبیینی نیست که به چیزی خارج از آن ارجاع کند (برخلاف موارد وابسته). بلکه، یک ماهیت ضروری براساس وجود خودش تبیین میشود. به عبارت دیگر، عدم وجود آن، غیر ممکن است. بنابراین، نیازمند تبیینی خارج از خود نیست.
مغالطۀ ترکیب
مغالطۀ ترکیب یک مغالطۀ برهان است که نتیجه گیری اشتباه آن بدین گونه است که کل باید ویژگیهای مشابه اجزای خود را داشته باشد. با این حال، چنین ادعایی همیشه مغالطه آمیز نیست. ممکن است برخی از کلها، دارای ویژگیهایی باشند که درون اجزای آنها وجود دارد؛ اما همیشه اینگونه نیست. برای مثال، دیوار (کل دیوار) از آجر ساخته میشود (اجزای آن). آجر محکم است، بنابراین دیوار نیز محکم خواهد بود و این یک حقیقت است. از سوی دیگر، فرش را در نظر بگیرید. فرش (به عنوان کل) از نخ ساخته میشود (اجزای سازنده)؛ پس این نتیجه گیری اشتباه است: از آن جا که نخ سبک است، پس فرش نیز سبک است!
با توجه به سخنان بالا، ممکن است اعتراض شود این که چون جهان از اجزای وابسته تشکیل شده است، پس جهان نیز وابسته است، منطقی نیست. اما، این یک ایراد نابجاست. براساس تجربه، همیشه چیزهای وابسته، کلهای وابسته را به وجود میآورند. برای مثال، خانه از مصالح وابسته ساخته میشود و خود خانه نیز وابسته است. خانه دارای ویژگیهای فیزیکی محدود است، یعنی امکان دارد اصلا ساخته نشود، و همچنین اجزای اساسی آن نیز ممکن است به روشهای مختلفی ساماندهی شوند. همچنین جهان نیز از اجزای وابسته تشکیل شده است، بنابراین وابسته است. مسئولیت اثبات این ایده، بر عهدۀ شخص معترض است تا بدین ترتیب نشان دهد که اجزای وابسته، کلهای وابسته را به وجود نمیآورند.
نکتۀ معنوی پایانی
چنین درکی از خداوند، تنها یک عمل روشن فکرانه نیست، بلکه میبایست یک احساس عمیق از اشتیاق و عشق را نسبت به خداوند القا کند. در این فصل، نتیجه گرفتیم که خداوند ضرورتا وجود دارد و وجود هر چیز تنها به خاطر اوست. بدین ترتیب، ما به عنوان انسان نه تنها از منظر فلسفی، بلکه در معنای عمومی کلمه نیز تنها به خداوند وابسته هستیم. بدون او نمیتوانستیم در این جهان باشیم، و هرچه ما داریم، در نهایت تنها به خاطر اوست.
داستان بی نظیر زیر به ما میآموزد از آن جا که ما نهایتا وابسته به خداوند هستیم، و موفقیت ما در این دنیا و آخرت در گرو محبت نامحدود اوست، ما باید تسلیم ارادۀ خداوند باشیم و ارادۀ او را به انجام برسانیم:
«روزی قصد رفتن به مزرعه ام را کردم، سگ کوچکم نیز به عنوان دشمن قسم خوردۀ میمونهایی که مزرعه را ویران کرده بودند، همراهم بود. فصل بسیار گرمی بود. من و سگ کوچکم آن چنان گرممان شده بود که به سختی میتوانستیم نفس بکشیم. کم کم به این فکر افتادم که یکی از ما و یا هردو به زودی بیهوش میشویم. پس از آن به لطف خدا، درختی را دیدم، که شاخههایش طاقی از طراوت را نشان میدادند. سگم، فریاد شادی کشید و به سمت سایه دوید.
هنگامی که به آن جا رسید، به جای این که در آن جا بماند، در حالی که زبانش بیرون آمده بود، به سمت من برگشت. با دیدن لرزش شدید پهلوهایش، فهمیدم چه اندازه خسته و بی حال است. من به سمت سایه رفتم. سگم خیلی شاد بود. سپس برای لحظه ای، تظاهر به ادامۀ مسیر کردم. حیوان بیچاره ناله ای کرد، اما زود در حالی که دمش لای پاهایش بود، دنبال من آمد. مشخص بود ناامید است، اما مصمم بود که بیاید، حال هرچه میخواست پیش بیاید.
این وفاداری تاثر عمیقی بر من گذاشت. چگونه میشد از آمادگی این حیوان برای این که دنبالم بیاید، حتی تا پای مرگ، سپاسگزاری کرد، و حال این که او هیچ اجباری نداشت. او زندگیش را فدای من میکرد، با خودم گفتم، زیرا او من را صاحب خود میداند و خیلی ساده زندگی خود را فدای میکرد تا کنار من باشد. با گریه گفتم: «خدایا، روح آشفته ام را آرام کن! وفاداریم را مانند این حیوان کوچک کن. به من نیرویی عطا کن که بتوانم زندگیم را مدیریت کنم، مانند نیرویی که به این حیوان داده ای، و بنابراین بتوانم اراده ات را به سرانجام برسانم و بدون پرسش از تو پیروی کنم؛ مسیری را که مرا به سوی آن هدایت کرده ای! من خالق این سگ نیستم، اما او خاضعانه مرا دنبال میکند، حال هر مصیبتی به او برسد.
خداوندا این تو هستی که چنین فضیلتی به او عطا کرده ای. خدایا، به همۀ آنهایی که از تو درخواست میکنند، مثل من، حسن عشق و شجاعت نیکوکاری عطا کن. سپس قدمهایم را آرام کردم و به سایه پناه بردم. همراه کوچکم با خوشحالی روی زمین نشست و چشمهایش سوی من بود، انگار میخواست با جدیت با من صحبت کند.»[iv]
[i] Craig, W. L. (2008). Reasonable Faith: Christian Truth and Apologetics. 3rd Edition. Wheaton, Illinois: Crossway Books, p. 109.
[ii] Godwin, S. J. (no date). Transcript of the Russell/Copleston radio debate. Available at: http://www.scandalon.co.uk/philosophy/cosmological_radio.htm [Accessed 4th October 2016].
[iii] Adapted from Craig, W.L. Reasonable Faith. Available at: http://www.reasonablefaith.org/defenders-1-podcast/transcript/s04-01 [Accessed: 24th October 2016]
[iv] Eaton, G. (2001). Remembering God: Reflections on Islam. Lahore: Suhail Academy, pp. 18-19.