نویسنده: حمزه تزورتزس
مترجم: علی اکبر خوشنو
علم نمیتواند شخصیت را آزمایش کند.
علم مفتخر به آزمایش ایدههاست. بدون آزمایش، هیچ گونه علمیوجود ندارد. با این حال، آزمایش باید در مواردی جای خود را به اعتماد بدهد. برای مثال، چگونه میفهمیم افراد چه نیتی دارند؟ چگونه میدانیم افراد چه احساسی دارند؟ از نظر دانشمندان میتوان دروغ گویی افراد را با استفاده از دستگاه دروغ سنج مشخص کرد؛ همچنین ممکن است از نظر آنها آرایۀ کامل شاخصهای فیزیولوژیک و رفتاری با یک نوع احساس خاص مرتبط باشد (البته این مسئله صحت ندارد و در ادامه بحث خواهد شد). در این مباحث، نکته ای نهفته است ولی به سادگی مشخص نمیشود. برای مثال، مفهوم دوستی را در نظر بگیرید. دوست شما از روزی که گذرانده اید و احساستان نسبت به آن، میپرسد، و شما در پاسخ میگویید روزتان بسیار عالی بوده و احساس کاملا شادی دارید. تصور کنید روز بعد با دیدن همین دوست، او سوال خود را تکرار کند، اما این بار تنها در صورتی حرف شما را قبول میکند که دستگاه دروغ سنجی را به خود وصل کنید تا بدین ترتیب اطلاعات فیزیولوژیک پایه را ثبت کند. آیا این موضوع به دوستی شما لطمه نخواهد زد؟ حال اگر هر زمان که شما به او پاسخ میدهید، از شما همین درخواست را داشته باشد، آیا ارتباطی که با او دارید تحت تاثیر قرار نخواهد گرفت؟ البته که چنین اتفاقی خواهد افتاد. بنابریان ما اگر در پاسخ خود قابل اطمینان باشیم و به آن چه دیگران میگویند اعتماد داشته باشیم، دوستی ما حفظ خواهد شد.
مثال دیگر احساسات است. چگونه احساس افسردگی افراد را تشخیص میدهیم؟ آیا دستگاهی برای تشخیص افسردگی در اختیار داریم؟ اگرچه اطلاعات فیزیولوژیک دادههایی را برای ما فراهم میکند، اما بخش قابل توجهی از اطلاعات حیاتی در ارتباطات شخصی بین روانپزشک و مریض به دست میآید که معمولا به شکل پرسش و پاسخ، و حتی پرسشنامه کامل شده صورت میگیرد. با این حال، در تمامیاین موارد، روانپزشک میبایست به پاسخهای مریض اعتماد داشته باشد. بنابراین، از نظر من مشاهدۀ مستقیم به تنهایی برای حوزههای مشخصی از زندگی انسان، مانند دوستی و سلامت روانی، کافی نیست. بنابراین، علم باید بر اعتماد نیز تکیه کند، و نه این که کاملا به آزمایش وابسته باشد.
علم تنها به اطلاعات به دست آمده از سوم شخص میپردازد، در حالیکه اطلاعات شخصی، مانند تجارب و احساسات، اطلاعات اول شخص هستند.فرانک جکسون در استدلال ماری[۱] نشان میدهد که دانستن تمامیحقایق فیزیکی سوم شخص منتهی به کل حقایق نمیشود. به عبارت دیگر، این اطلاعات دربارۀ اطلاعات اول شخص نمیتوانند چیزی به ما ارائه کنند. علم نمیتواند دربارۀ حالت تجربۀ آگاهانۀ ذهنی درونی یک موجود زنده اطلاعاتی به ما ارائه کند. به وسیلۀ دانش فیزیکی مغز، نمیتوان تجربۀ ذهنی را درک کرد و همچنین این دانش نمیتواند تبیین کند که چرا این تجربۀ شخصی از فعالیت مغزی نشئت میگیرد.
حقایقی دربارۀ آگاهی وجود دارد که نمیتوان آنها را از طریق حقایق فیزیکی استدلال کرد. تنها روش ممکن برای درک این دانش، اعتماد به توصیف و تشریح شخص از تجربۀ آگاهانۀ ذهنی خود است (هرچند هرگز نمیتوان دانست که حالت این تجربههای شخصی چگونه بوده است). نکته ساده است: علم نمیتواند شخصیت را مورد آزمایش قرار دهد.
علم نمیتواند «چرایی» را پاسخ دهد.
در خانه را که باز میکنید، همسایۀ شما یک کیک شکلاتی خانگی را به شما میدهد. هدیه را قبول کرده و کیک را روی میز آشپزخانه میگذارید. پس از رفتن او، جعبه را باز میکنید تا کمی از آن بخورید، اما پیش از این کار، از خود میپرسید: چرا او این کیک را برای من درست کرده؟
به عنوان یک دانشمند، تنها کار شما این است که اطلاعاتی را که در دست دارید، بررسی کنید: کیک. پس از آزمایشات بسیار، میفهمید کیک احتمالا در ۱۷۶ درجۀ سانتیگراد درست شده، و محتویات آن پودر کاکائو، شکر، تخم مرغ و شیر است. با این حال، با فهمیدن تمامیاین اطلاعات نیز نمیتوانید به سوال چرایی این عمل پاسخ دهید، و تنها راه این است که از خود او بپرسید.
این مثال نشان میدهد که علم تنها میتواند «چه چیزی» و «چگونه» را به ما پاسخ دهد، اما در بیان «چرایی» شکست میخورد. منظور از «چرایی» این است که هدفی ورای هر چیز قرار دارد. علم میتواند چگونگی شکل گرفتن کوهها را از طریق پروسههای زمین شناسی تبیین کند، اما نمیتواند هدف از شکل گرفتن کوهها را ارائه کند، اما بسیاری به سادگی مفهوم هدف را کاملا رد میکنند.
چرایی یک عمل نشانگر هدف و مقصود ورای آن است، و در این میان بسیاری از خداناباوران مدعی هستند هدف و مقصود یک توهم است و اساس آن تفکر دینی منسوخ شده است. این روش برای تشریح وجود خودمان در جهان بسیار سودمند است. براساس این دیدگاه، همه چیز را میتوان در این جهان از طریق پروسههای فیزیکی تشریح کرد که ما هیچ کنترلی بر آن نداریم. به عبارت دیگر، ما تنها یک دومینو در صف در حال سقوط دومینوها هستیم و باید سقوط کنیم زیرا دومینوهای پشت ما سقوط میکنند! بنابراین، این مسئله نه تنها ضد شهود است، بلکه در این میان تناقضات قابل توجهی را در مسیر استدلال مان از فعالیتهای روزانۀ عادی برجسته میکند. تصور کنید، درحال خواندن این مقاله به بخش آخر آن برسید و این جمله را ببینید: «هیچ هدفی ورای این مقاله نیست». آیا میتوانید این صحبت را جدی بگیرید؟
علم نمیتواند به برخی از سوالات متافیزیک پاسخ دهد.
علم تنها میتواند برخی از سوالات متافیزیک را پاسخ دهد، سوالاتی که میتوان آنها را با استفاده از روشهای تجربی بررسی کرد. برای مثال، علم توانسته آغاز جهان را از طریق یکی از حوزههای خود به نام کیهان شناسی بررسی کند. با این وجود، برخی از سوالات را نمیتوان به صورت علمیپاسخ داد: چرا در استدلال قیاسی، نتیجه گیریها لزوماً از شرایط پیشین منتج میشوند؟ آیا حیات پس از مرگ وجود دارد؟ آیا روح وجود دارد؟ حالتی که یک ارگانیسم آگاه تجربۀ ذهنی آگاهانه ای را تجربه میکند، به چه صورت است؟ چرا همیشه چیزی وجود دارد به جای هیچ چیز؟ دلیل ناتوانی علم در پاسخ به این گونه سولات این است که چنین سوالاتی به مسائلی اشاره میکنند که ورای جهان فیزیکی بوده و غیرقابل مشاهده هستند.
ادامه دارد…….
منبع: https://www.hamzatzortzis.com/has-science-disproved-god-deconstructing-false-assumptions/