رابطه انسان با زندگی – رابطه ابتلا
نویسنده: دکتر ماجد عرسان کیلانی
ترجمه، نقد، اضافات: بهروز رفیعی
- مفهوم ابتلا و غایت آن
رابطهای که انسان تربیت اسلامی را با زندگی مرتبط میکند، رابطه ابتلاست. ابتلا به معنای آزمون و سنجش است، یعنی سنجش معنای عبادت از رهگذر نمودهای سهگانه آن یعنی نمود آیینی، نمود اجتماعی، نمود آفاقی؛ بنابراین، ابتلا مظهر عملی رابطه عبودیت میان خداوند و انسان است که تعریف آن این گونه بود «کمال طاعت به سبب کمال محبت» و زندگی، یعنی زمانی مقرر برای این ابتلا یا امتحان: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ؛ همان که مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید، و اوست ارجمند آمرزنده.»
زمین، محلی است که این ابتلا و آزمون در آن صورت میگیرد. موارد این آزمون و ابزارهای آن، ثروتها و تولیدات و زینتهای زمین و آبادانی صورت گرفته در آن است:
«إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ در حقیقت، ما آنچه را که بر زمین است، زیوری برای آن قرار دادیم، تا آنان را بیازماییم که کدام یک از ایشان نیکوکارترند.»
غایت ابتلا، گزینش عناصر انسانی مناسب برای مرحله جاودانگی [=بقا] و تعالی کامل است. قرآن [کریم] به این عناصر این گونه اشاره میکند: «وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ؛ و کسانی که برای طلب خشنودی پروردگارشان شکیبایی کردند و نماز برپا داشتند و از آنچه روزیشان دادیم، نهان و آشکار اتفاق کردند، و بدی را با نیکی میزدایند، ایشان راست، فرجام خوش سرای باقی.»
۲. حوزههای ابتلا و گونههای آن
ابتلا دو حوزه اصلی دارد: اول، حوزه ثروت و دارایی؛ و دوم، حوزه جان: «لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ؛ قطعاً در مالها و جانهایتان آزموده خواهید شد، و از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و [نیز] از کسانی که به شرک گراییدهاند، [سخنان دل] آزار بسیاری خواهید شنید، و[لی] اگر صبر کنید و پرهیزگاری نمایید، این [ایستادگی] حاکی از عزم استوار [شما] در کارهاست.»
این ابتلا بر دو گونه اصلی است: یکی شامل مواد آزمونی است که قرآن [کریم] آنها را زیر عنوان نیکی و خوشی و فراواني طبقه بندی کرده است؛ و دیگری، شامل مواد آزمونی است که قرآن [کریم] آنها را زیر عنوان بدی و ناخوشیها و تنگی طبقهبندی کرده است: «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ؛ هر نفسی چشنده مرگ است، و شما را از راه آزمایش به بد و نیک خواهيم آزمود، و به سوی ما بازگردانیده میشوید» [و] «وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَمًا مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛ و آنان را در زمین به صورت گروههایی پراکنده ساختیم: برخی از آنان درستکارند و برخی از آنان جز اینند. و آنها را به خوشیها و ناخوشیها آزمودیم، باشد که ایشان بازگردند.» [نیز]: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ؛ و در هیچ شهری، پیامبری نفرستادیم مگر آنکه مردمش را به سختی و رنج دچار کردیم تا به زاری درآیند.»
اینک بازشکافت هر یک از دو گونه ابتلای یاد شده:
الف)ابتلا به بدی: هدف ابتلا به بدی، آزمودن میزان تلاش برای مبارزه با بدی از رهگذر وسائل نیکی است که با تعالیم خداوند و قوانین او سازگار است. قرآن [کریم] جزئیات مواد این ابتلا را زیر نامهای گوناگونی چون: بدی، خوشیها، تنگی طبقهبندی کرده است و برای آن هزاران مثال آورده است؛ از آنها است: آزمودن به مصائب و رنجها و ترس و گرسنگی و کاهش اموال و جانها و محصولات، و جنگها و شکستها و خواری و جز اینها: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ؛ و قطعاً شما را به چیزی از [قبیل] ترس و گرسنگی، کاهش در اموال و جانها و محصولات میآزماییم، و مژده ده شکیبایان را.» [و]: «[…]وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ[…]؛ … و اگر خدا میخواست، از ایشان انتقام میکشید، ولی [فرمان پیکار داد] تا برخی از شما را به وسیله برخی دیگر، بیازماید… .» [و] «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ؛ و البته شما را میآزماییم تا مجاهدان و شکیبایان شما را بازشناسیم، و گزارشهای [مربوط به] شما را رسیدگی میکنیم. [و] «إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا*هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا؛ هنگامی که از بالای [سر] شما و از زیر [پای] شما آمدند، و آنگاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهایی [نابجا] میبرید،آنجا [بود که] مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت تکان خوردند.» [و]
«وَإِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ؛ و [یاد کن] هنگامی را که شما را از فرعونیان نجات دادیم که شما را سخت شکنجه میکردند: پسرانتان را میکشتند و زنانتان را زنده باقی میگذاشتند و در این، برای شما آزمایش بزرگی از جانب پروردگارتان بود.» [و] «[…]قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ؛ … بگو: اگر شما در خانههای خود هم بودید، کسانی که کشته شدن بر آنان نوشته شده، قطعاً [با پای خود] به سوی قتلگاههای خویش میرفتند. و [اینها] برای این است که خداوند، آنچه را در دلهای شماست، [در عمل] بیازماید؛ و آنچه را در قلبهای شماست، پاک گرداند؛ و خدا به راز سینهها آگاه است.»
قرآن [کریم]، نمونههایی از افراد و گروهها را که با بدی آزموده شدند و شکست خوردند و سقوط کردند و نتایج سقوط خود را چشیدند، عرضه میدارد؛ از آنهاست: قوم فرعون که اجازه دادند فرعون، فرعونی کند و آنان را کم خرد خواند و سرنوشت آنان را به بازی گیرد، بیآنکه آنان اعتراض و مخالفتی نشان دهند: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ؛ پس قوم خود را سبک مغز یافت [و آنان را فریفت] و اطاعتش کردند، چرا که آنها مردمی منحرف بودند.»
مورد دیگر، ماجرای قوم موسى است که با رسالت اصلاح و جهاد در راه آن آزموده شدند، و در پاسخ به موسی گفتند: تو و پروردگارت بروید و بجنگید ما اینجا نشستهایم. در نتیجه، شکست آنان در این آزمون، بابی شد برای مجموعهای از مجازاتهای تاریخی پی در پی. امثال این ماجراها در [قرآن کریم] فراوان است.
ب ) ابتلا به نیکی: هدف این ابتلا، آزمودن میزان تلاش برای یاری به نیکی با روشهایی است که تعالیم خداوند پیش رو مینهد، و با قوانین او در آفرینش سازوار است. قرآن [کریم] جزئیات این ابتلا و مواد آن را که تحت عنوان نیکی یا خوشیها یا فراوانی طبقه بندی میشود، عرضه می دارد و برای آن هزاران مثال می آورد، مانند: ابتلا به ثروت و مقام و فراوانی فرزند و پیروان [فراوان] در خویشان و اقوام، و قدرت و پیروزی و منصب و جایگاه اجتماعی و زیبایی و سلامت و جز اینها. قران [کریم] جزئیات این گونه ابتلا به نیکی را بیان میدارد، از آنهاست: ابتلا به قدرت و توانایی و اقتدار: «[…]فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي[…]؛ … پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید… .» و ابتلا به مقام و منصب والا و منزلت اجتماعی: «[…]وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ[…]؛ … و بعضی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید…» نیز ابتلا به کثرت مرکب و وسائل ارتباطی فرحبخش و خانههای مجلل: «فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ*وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ*إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ وَإِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ؛ و چون تو با آنان که همراه تواند بر کشتی نشستی، بگو: ستایش خدایی را که ما را از [چنگ] گروه ظالمان رهانید. و بگو: پروردگارا، مرا در جایی پربرکت فرود آور [که] تو نیکوترین مهماننوازانی. در حقیقت، در این [ماجرا] عبرتهایی است، و قطعاً ما آزمایشکننده بودیم.»
از [دیگر] انواع ابتلا به نیکی، آزمودن به اطاعت خداوند و میزان پایبندی به اوامر و نواهی اوست: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا شما را به چیزی از شکار که در دسترس شما و نیزههای شما باشد خواهد آزمود، تا معلوم دارد چه کسی در نهان از او میترسد. پس هر کس بعد از آن تجاوز کند، برای او عذابی دردناک خواهد بود.» [و] «وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَيَوْمَ لَا يَسْبِتُونَ لَا تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ؛ و از اهالی آن شهری که در کنار دریا بود، از ایشان جويا شو: آنگاه که به [حکم] روز شنبه تجاوز میکردند؛ آنگاه که روز شنبه آنان، ماهیهایشان روی آب میآمدند، و روزهای غیر شنبه به سوی آنان نمیآمدند. این گونه ما آنان را به سبب آنکه نافرمانی میکردند، میآزمودیم،»
نیز از گونههای ابتلا به نیکی، آزمودن به عقاید و گرایشهاست: «[…]وَلِيَبْتَلِيَ اللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ[…]؛ …و [اینها] برای این است که خداوند، آنچه را در دلهای شماست، [در عمل] بیازماید؛ و آنچه را در قلبهای شماست، پاک گرداند… .»
آزمودن به اخلاص در ابلاغ رسالتهای الهی و فداکاری در راه آنها [نيز] از انواع ابتلا به نیکی است: «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ[…]؛ و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود، و وی همه را به انجام رسانید… .» [و] «وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِينَ *وَآتَيْنَاهُمْ مِنَ الْآيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاءٌ مُبِينٌ؛ و قطعاً آنان را دانسته بر مردم جهان ترجیح دادیم. و از نشانهها[ی الهی]، آنچه را در آن آزمایشی آشکار بود، بدیشان دادیم.» [نیز] «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ؛ و البته شما را میآزماییم تا مجاهدان و شکیبایان شما را بازشناسیم، و گزارشهای [مربوط به] شما را رسیدگی کنیم.»
قرآن [کریم] داستانها و حوادثی را از مردمی پیش رو مینهد که به نیکی آزموده شدند و به مقتضای آن آزمون، یعنی پرستش خداوند و اطاعت از او پایبندی ورزیدند؛ از آنها است ماجرای سلیمان(ع) هنگامی که او را به قدرت و اقتدار در زمین و سپاه فراوان و ابزار کار و [فن]، آزمود: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ؛ کسی که نزد او دانشی از کتاب [الهی] بود، گفت: من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنی برایت میآورم، پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی میکنم. و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس میگزارد و هرکس ناسپاسی کند، بیگمان پروردگارم بینیاز و کریم است.»
نمونه دیگر، ذوالقرنین است که در رأس حکومتی قرار داشت که قدرتی عظیم در زمین به شمار میرفت. هنگامی که اقتدار او به مغارب زمین رسید و با مردمانی عقبمانده روبهرو شد، از عقبافتادگی و جهالت آنان برای استثمارشان استفاده نکرد، بلکه به پرورش و پیشرفت آنان همت گماشت؛ و هنگامی که نفوذ او به مشارق زمین رسید و با مردمانی مستضعف روبه رو شد که بارها مورد تهاجم دشمنانی وحشی قرار گرفته بودند، از آنان به عنوان بازار جهانی فروش اسلحه استفاده نکرد، بلکه به ساختن سدها و دژهایی پرداخت که خواسته آنان بود، تا از حمله دشمنان محفوظشان دارد، و بهای کارش را که به او پرداختند، پس داد و اخلاق حکومت ابر قدرت را آنگونه که خداوند خواسته است، مجسم ساخت:
«قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا*قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا*آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا*فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا*قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا؛ گفتند: ای ذوالقرنين، يأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد میکنند، آیا [ممکن است] مالی در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّی قرار دهی؟ گفت: آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده، [از کمک مالی شما] بهتر است. مرا با نیرویی [انسانی] یاری کنید [تا] میان شما و آنها سدّی استوار قرار دهم. برای من قطعات آهن بیاورید، تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: بدمید تا وقتی که آن [قطعات] را آتش گردانید، گفت: مس گداخته برایم بیاورید تا روی آن بریزم. [در نتیجه، اقوام وحشی] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند. گفت: این رحمتی از جانب پروردگار من است، و[لی] چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سد] را در هم کوبد، و وعده پروردگارم حق است.»
نمونه دیگر یوسف (ع) است که به مهر پدر و طراوت جوانی و زیبایی که موجب حسادت برادران و دشمنی زنان با او شد، آزموده شد. او در هر در آزمون به اوامر خداوند پایبندی ورزید، و پایداری و فداکاری در راه این آزمون را بر خود هموار داشت.
قرآن [کریم] از سوی دیگر، سرگذشت مردمی را بیان می دارد که به نیکی آزموده شدند، اما سرپیچی کردند و شکست خوردند و پیامدهای تلخ این شکست و سرکشی را چشیدند. یکی از این سرگذشتها، قصه فرعون است که خداوند او را به قدرت و پادشاهی در زمین آزمود و در رأس حکومتی ابر قدرت در زمین نهاد. فرعون مردمش را خوار شمارد و در داخل استبداد، و در خارج فتنه و جنگ را گسترش داد و پیامبر خدا موسی (ع) را به چیزی نگرفت، و نپذیرفت که جز خودش خدایی وجود داشته باشد، در نتیجه خداوند پیامد تلخ سرکشی او را به وی چشاند و او را به صورت مومیایی شده نگه داشت تا برای آیندگان درس عبرت باشد.
نمونه دیگر، قارون است که از قوم موسی (ع) بود و به نیروی بدنی و علم و ثروت فراوان آزموده شد؛ در نتیجه، دچار غرور و سرکشی گشت و پنداشت نیکیای که به او رسیده است دانش و تجربههای اقتصادی وی است. سپس شروع کرد از ثروت و جایگاهش برای گسترش فساد و یاری رساندن به ستم و فتنه از رهگذر ثروت و زینت استفاده کند، در نتیجه سرانجامش آن شد که داراییهایش در خاک فرو رفت و خودش به هلاکت رسید.
صاحبان باغ هم مانند فرعون و قارون بودند، آنان روش پیشینیان، یعنی بذل و بخشش را ناپسند شماردند و سوگند یاد کردند که هیچ بینوایی را در آن باغ راه ندهند و میوه باغ را به خود اختصاص دهند و درهای آن را بر تهیدستان نگشایند، در نتیجه خداوند عوامل ویرانی آن بستان را بر آنان فرستاد: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ*وَلَا يَسْتَثْنُونَ*فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ*فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ*فَتَنَادَوْا مُصْبِحِينَ*أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَارِمِينَ*فَانْطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ*أَنْ لَا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ*وَغَدَوْا عَلَى حَرْدٍ قَادِرِينَ*فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ*بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ*قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ*قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ*فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَلَاوَمُونَ*قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ*عَسَى رَبُّنَا أَنْ يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ*كَذَلِكَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ؛ ما آنان را همانگونه که باغداران را آزمودیم، مورد آزمایش قرار دادیم، آنگاه که سوگند خوردند که صبح برخیزند و [میوه] آن [باغ] را حتماً بچینند. و[لی] ان شاء الله نگفتند. پس در حالی که آنان غنوده بودند، بلایی از جانب پروردگارت بر آن [باغ] به گردش درآمد و [باغ،] آفت زده و زمین بایر گردید. و سپس [باغداران] بامدادان یکدیگر را صدا زدند، که: اگر میوه میچینید، بامدادان به سوی کشت خویش روید. پس به راه افتادند و آهسته به هم گفتند که: امروز نباید در باغ بینوایی بر شما درآید. و صبحگاهان در حالی که خود را بر منع [بینوایان] توانا میدیدند، رفتند. و چون [باغ] را دیدند، گفتند: قطعاً ما راه را گم کردهایم. [نه] بلکه ما محرومیم. خردمندترینشان گفت: آیا به شما نگفتم: چرا خدا را به پاکی نمیستایيد؟ گفتند: پروردگارا، تو را به پاکی میستاییم، ما واقعاً ستمگر بودیم. پس بعضیشان رو به بعضی دیگر آوردند و همدیگر را به نکوهش گرفتند. گفتند: ای وای بر ما که سرکش بودهایم. امید است که پروردگار ما بهتر از آن را به ما عوض دهد، زیرا ما به پروردگارمان مشتاقیم. عذاب [دنیا] چنین است، و عذاب آخرت، اگر میدانستند قطعاً بزرگتر خواهد بود.»
در اینجا، باغ نمادی از داراییها و منابع فراوان ثروت است که یکی از مظاهر ابتلا به نیکی است. این نماد با دگرگونی زمان و مکان دگرگون میشود و مثلاً در مرحله کشاورزی شامل مزارع و باغها است و در مرحله صنعتی، معادن و کارخانهها و شرکتها و عمارتها را در بر میگیرد. اندازه این نماد هم با توجه به مکان متغیر است و مثلا گاه باغ یا مزرعهای حاصل خيز است و گاه شهری آباد و پررونق است که نیازمندان، برای استفاده از فرصتهای زندگی، به آن چشم دوختهاند، گاه قارهای است سراسر سرسبز و آباد و پررونق که کشورها به مساعدتها و یاریهای آن امید بستهاند. باری اگر اهل باغ یا مزرعه، درهای خود را ببندند و اهل شهرها یا قارههای آباد و پررونق، خیری را که بدان آزموده شده اند، به خود اختصاص دهند و انحصارطلبی کنند و راهها را بر کارگران و تهیدستان و دانشجویان دیگر کشورها بگیرند، مصیبت پروردگار در قالب سوانح طبیعی یا ناآرامیهای اجتماعی، یا آشوب طبقاتی، یا جنگ خانمانسوز، یا تورم اقتصادی، یا بیرونقی بازار، یا خرابی تولید، یا تهاجم بیگانه، دامنگیرشان میشود. و حاصل همه اینها آن میشود که آبادانی و رونق و ثروت به دیگر خانوادهها یا کشورها یا قارهها میرود تا دورهای دیگر از ابتلا آغاز شود.
یکی از این دو رفیق، به نیکیای که در باغ میوه و مزرعه تجسم مییابد آزموده میشود، حال آنکه دیگری به بدیای که در تهیدستی و بیچیزی تجسم مییابد آزموده میشود. رابطه میان این دو بر اساس معیارهای ثروت و مقام استوار است، و ثروتمند با فقير بر اساس معیاری معین که در قرآن [کریم] این گونه خلاصه شده است: «[…]أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا؛ مال من از تو بیشتر است و از حیث افراد از تو نیرومندترم.» رفتار میکند، معیاری که با توجه به ثروت و مقام و فراوانی پیروان اخذ شده است و با تغییر زمان و مکان دگرگون میشود و میان عنایت به قبیله و به شمار آوردن قومیت و نژاد در نوسان است، میان این دو رفیق، بحث و گفتگویی در میگیرد که به غرور و خودبینی کسی که به نیکی آزموده میشود میانجامد، و او تکبر میورزد و جسوری میکند تا اینکه میگوید: «[…]مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا*وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا؛ گمان نمیکنم این نعمت هرگز زوال پذیرد. و گمان نمیکنم که رستاخیز برپا شود، و اگر هم به سوی پروردگارم بازگردانده شوم، قطعاً بهتر از این را در بازگشت، خواهم یافت.» [چنین] غروری [است] که با تکرار و تحول زمان و مکان، تکرار میشود و دگرگونی میپذیرد، و با تفاخر قبیلهای آغاز میشود و با نژادپرستی قومی ادامه مییابد و به برتری نژادی میانجامد و طرف مقابل را به پستی نسب و عقبماندگی فرهنگی متهم میسازد و بر معیارهای تنازع بقا و بقای اصلح تکیه و ادعا میکند با قوانین آفرینش و زندگی و معاد، آشناست. کسی که به فقر و ناتوانی آزموده میشود، او را از پیامدهای این گردنکشی این گونه برحذر میدارد: «[…]أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا*لَكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَلَا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَدًا؛ آیا به آن کسی که تو را از خاک، سپس از نطفه آفريد، آنگاه تو را [به صورت] مردی درآورد، کافر شدی؟ اما من [میگویم:] اوست خدا، پروردگار من، و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمیسازم.»
هنگامی که این آیات، جامعه واحد را به طبقات توانگر و تهیدست، یا ساکنان زمین را به کشورهای ثروتمند و فقیر تقسیم میکنند، و [با توجه به اینکه] از پیامدهای این تقسیم، پیدایش فرهنگهای طبقاتی و نژادپرستانه متكبران است، شاید بتوانیم انگیزههای گفتگوی اصلاحی و تربیت هدفمند را در آنها مشاهده کنیم. این انگیزههای ایمانی، دستاندرکاران تربیت و هدایت را از تبدیل شدن به متولیان توجیه سرکشی و خودبزرگ بینی، محفوظ میدارد، و شرافت طبقات یا کشورهای فقیر را از پایمال شدن، و نفوس آنان را از کينه، و عقایدشان را از انحراف، و زندگی آنها را از چالشهای کشنده در امان میدارد و همه را با قوانین هستی و تاریخ آشنا میسازد، قوانینی که پیامدهای توانگری و تجمل را که تعادل عقلی و روحی و اجتماعی افراد و جوامع را برهم میزند، به آنان گوشزد میکند.
این داستان، با [اشاره به] فرجام قطعی ثروتمند سرکش، پایان میپذیرد: «وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا؛ [تا به او رسید آنچه باید برسد] و [آفت آسمانی] میوههایش را فروگرفت. پس برای [از کف دادن] آنچه در آن [باغ] هزینه کرده بود، دستهایش را بر هم میزد در حالی که داربستهای آن فرو ریخته بود. و [به حسرت] میگفت: ای کاش هیچکس را شریک پروردگارم نمیساختم.»
آفتزده شدن ثمره تلاشهای افراد و کشورها و تمدنهایی که گرفتار سرکشی و غرور شدهاند، شبیه به بلای پروردگار است که پیش از این از آن یاد شد. مصادیق این بلا متنوع و شامل خرابی ناشی از فتنهها، انقلابهای داخلی، ویرانی حاصل از جنگها و تهاجمات از بیرون مرزها، بلایای طبیعی و جز اینهاست. از این رو، ابتلای به نیکی، بسیار بااهمیتتر از ابتلای به بدی است؛ لذا رسول خدا ﷺ فرموده است: « من از فتنه فراوانی، بیشتر از فتنه تنگی بر شما میترسم؛ چه شما به فتنه تنگی مبتلا شدید و صبر پیشه کردید، و دنیا فریبنده است.» نیز از آن حضرت ﷺ است: «من بر شما از خوشیها بیش از گناهان هراسانم، آگاه باشید خوشیهایی که قدردانی نشود، مرگ حتمی است.»
باری، انسان به ساختار وجود و عناصر شخصیش آزموده میشود. شخصیتی که خداوند، توانایی به جا آوردن شکر، یعنی شکر خوشیها، و کفران نعمت در او نهاده، و از او خواسته است این نفس را به یاری وسائل تربیتی که برای آن فراهم شده است، برای پرهیزگاری و انجام دادن نیکی، و دوری از گناه و بدی به کارگیرد:
«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا*إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛ ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را میآزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم. ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) خواه ناسپاس.» [و] «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا* فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا؛ سوگند به نفس و آنکس که آن را درست کرد. سپس پلیدکاری و پرهیزکاریاش را به آن الهام کرد. که هرکس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد.»
- دو سویه بودن ابتلای بشر
انسان در هر لحظه از عمر خاکی و هر آنچه که در دنیا به جا میآورد با دو شکل ابتلا-ابتلا به نیکی و ابتلا به بدی-به صورت زوج زوج زندگی میکند، یعنی در هر موضع ابتلا، یک زوج متقابل [انسانی] وجود دارد: یکی از آن دو، به مظهر نیکی آزموده میشود و دیگری به مظهر بدی. پس کسانی مثلاً در موضعی به ثروت آزموده میشوند، در همان موضع کسانی دیگر با آنان شریک و به فقر آزموده میشوند. کسانی در موضعی به پیروزی آزموده میشوند، کسانی دیگر در همان موضع با آنان مشارکت میجویند و به شکست آزموده میشوند. کسانی در موضعی به قدرت آزموده میشوند، کسانی دیگر در همان موضع با آنان مشارکت میکنند و به ناتوانی و فرودستی آزموده میشوند. کسانی در موضعی معین به علم آزموده میشوند، مردمانی دیگر در همان موضع با آنان شریک میشوند و به جهل آزموده میشوند. کسانی در موضعی به ایمان آزموده میشوند، کسانی دیگر در همان موضع با آنان مشارکت میکنند و به کفر آزموده میشوند.
به این ترتیب، مردم در زمینه آزمون-فردی یا گروهی یا ملی-در همه مواضع زندگی، زوجی متقابلاند، و هر یک به دیگری آزموده و امتحان میشود و از این آزمون دو جانبه، افعال طاعت و معصیت، و مظاهر صواب و خطا، و حق و باطل، و فضیلت و رذیلت، و عدل و ظلم به وجود میآید؛ چرا که از هر یک از این زوج متقابل خواسته میشود به اوامر خداوند و هدایت او در مورد خود و در مقام ابتلا پاسخ گوید. مثلاً از کسانی که به مال آزموده میشوند، خواسته می شود در آنچه که خداوند امر کرده است انفاق کنند؛ حال آنکه از کسانی که به فقر آزموده میشوند، خواسته میشود با کار خستگی ناپذیر و تولید مستمر، بت فقر مبارزه کنند، و با هر مساعدتی که به آنان میشود، با سپاس و دوستی برخورد کنند، و در مقابل، هر محرومیتی را ناپسند شمارند و در برابر آن بایستند.
از آزمودهشدگان به فتح و پیروزی، خواسته میشود جنگ را از هدفهای آن، یعنی گسترش عدالت و بر کرسی نشستن حق و مبارزه با ستم و عقبماندگی دور نکنند، و فروتنی پیشه کنند و از احساس سرکشی و مباهات به غلبه، استغفار کنند؛ حال آنکه از آزمودهشدگان به شکست، خواسته میشود که علل عقلی و روحی و مادی این شکست را بر اساس معیارهای الهی بررسی کنند و آن را به آنچه خداوند فرمان داده است جبران سازند.
از آزمودهشدگان به ریاست و ملک و رهبری، خواسته میشود به عدالت و مهربانی و احساس مسئولیت و پاکدامنی شهره شوند؛ حال آنکه از آزمودهشدگان به تابع و زیردست بودن، خواسته میشود به دور از فرومایگی و خواری و سالوسی، نسبت به آنچه خداوند امر کرده است، از آنان پیروی کنند و نسبت به آنچه خداوند نهی کرده است از آنان سرپیچی کنند.
از آزمودهشدگان به دانش، خواسته میشود برای گسترش دانش و آموزش دادن و به کار بردن آن در راستای خیر و صلاح انسان بکوشند؛ در حالی که از آزمودهشدگان به نادانی، خواسته میشود در پی دانش برآیند و آن را بیاموزند و به کار گیرند.
از آزمودهشدگان به ایمان، خواسته میشود در راه ابلاغ ایمان به آزمودهشدگان به کفر، مال و جان فدا کنند؛ در الی که از آزمودهشدگان به کفر، خواسته میشود جان و حیات خویش از کفر و آثار آن پالوده دارند و از سر خشنودی و سپاس و روی خوش نشان دادن، ایمان را از اهل ایمان بپذیرند: «[…]وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ؛ …و اگر خدا میخواست شما ا یک امت قرار میداد، ولی [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید… .» [و] «[…]وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ؛ و بعضی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید… .» [و] «[…]وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ؛ …و اگر خدا میخواست، از ایشان انتقام میکشید، ولی [فرمان پیکار داد] تا برخی از شما را به وسیله برخی [دیگر] بیازماید… .»
در هر دو حالت ابتلا، از فرد مورد آزمایش خواسته میشود جایگاه بنده یکتاپرستی را که به اوامر خداوند در موضع آزمایش پایبند است، حفظ کند؛ همچنین از او خواسته میشود مراقب فرد مورد آزمایش مقابل خود باشد، یعنی اگر از حکمت آزمایش دور افتاد، به وی تذکر دهد و او را راهنمایی کند، و اگر از آزمایش روی برتافت او را از این کار بازدارد و کارش را ناپسند خواند و با وسائلی که مقتضای حکمت و شرایط زمان و مکان است، او را از سرپیچی منع کند. از این قاعده، اصل امر به معروف و نهی از منکر، و گونههای مختلف جهاد، سرچشمه میگیرد.
علت این امر آن است که آثار منفی کوتاهی هر یک از دو طرف یا انحراف او از حکمت ابتلا، بر طرف دیگر مؤثر میافتد؛ یعنی، هنگامی که فرد آزموده شده به مال، از انفاق آن بر اساس قواعد ابتلا، خودداری ورزد، بیگمان فرد آزموده شده به فقر، در آزمون شکست میخورد و نگونبخت میشود. یا هنگامی که فرد آزموده شده به رسالت، از گسترش و نشر و دعوت به آن سرباز زند، ناگزیر فرد آزموده شده به جهل یا کفر، به واسطه کفرش نگونبخت میشود و دیگران را هم سیهروز میکند. البته گاه انسان در فهم این زوجیت یا دوسویگی ابتلا بشر، به خطا میرود، و آن را به دوگانگی میان انسان و خداوند تأویل میکند. این سوءفهم، بر فعالیتهای انسان اثر مینهد و موجب میشود او در مورد ارزشها و اقدامات خود خطا کند. قرآن [کریم] برای این فهم نادرست از زوجیت بشری و آزمون و ثمرات آن، مثالهای فراوانی میآورد که یکی از آنها در سوره فجر است، آنجا که میگوید: «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ*وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ؛ اما انسان، هنگامی که پروردگارش وی را میآزماید، و عزیزش میدارد و نعمت فراوان به او میدهد، میگوید: پروردگارم مرا گرامی داشت؛ و اما چون وی را میآزماید و روزیاش را بر او تنگ میگرداند، میگوید: پروردگارم مرا خوار کرده است.» خطایی که انسان در اینجا مرتکب شده است، آن است که آزمون به ثروت را اکرام و پاداش پنداشته است، نه آزمون به طاعت، همچنین گمان کرده است، آزمون به فقر، انتقام و زبونی است نه آزمون به طاعت.
از این رو قرآن [کریم،] این فهم نادرست را در آیاتی که پس از آیات فوق آمده، تصحیح میکند و نظرها را به اقدامات نادرست ناشی از فهم نادرست حکمت ابتلا جلب میکند. این خطا عبارت است از اکرام نکردن یتیم و تشویق نکردن به اطعام فقیر، اختصاص مال به خود و مالاندوزی بدون انفاق آن، به گونه که خداوند دستور داده است: «كَلَّا بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ *وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ*وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَمًّا*وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا؛ ولی نه، بلکه یتیم را نمینوازید؛ و بر خوراک [دادن] بینوا همدیگر را برنمیانگیزید؛ و میراث [ضعیفان] را چپاولگرانه میخورید؛ و مال را دوست دارید، دوستداشتنی بسیار.»
بلکه چهار سوره پس از سوره فجر یعنی: بلد، شمس، لیل، ضحی، سورههاییاند که بر مسئله دوسویگی ابتلا و سرکشی که پیامد سوءفهم این ابتلاست، و تکیه بر ابتلا به مال که یکی از عناصر نمود اجتماعی عبادت است، تکیه دارند.
ابتلا عبارت است از تربیت از راه تجربه که هدف آن، فهم نیکی و چشیدن زیبایی آن، و درک بدی و بیزاری از زشتی آن است. از رهگذر این فهم و چشیدن، هدف نخست، یعنی ادراک عظمت نعمتهای الهی [داده شده به] انسان، تحقق مییابد. از جمله ثمرات این ابتلا، رشد عقلی و روحی و اجتماعی است. هنگامی که انسان به موضع معینی آزموده میشود، سپس از روشهای درست برای پرداختن به آن استفاده میکند، تجربه تصحیح بازآمده از طبیعت موقعیتهای زمانی و پدیدههای هستی، در او شکل میگیرد و با روشهای درست برخورد با آنها آشنا میشود؛ و هنگامی که از روشهای صحیح پیروی نکند، در معرض خطر انحراف از قوانین پدیدهها قرار میگیرد و با آثار ناپسند روشهای نادرست آشنا میشود و حاصل اینها، تعالی نوع بشر است.
- قوانین ابتلا
دو نمود یاد شده برای رابطه ابتلا، یعنی نمود ابتلا به نیکی و نمود ابتلا به بدی، بر اساس قوانینی معین که چکیده آنها در زیر میآید، در زندگی انسان لحظه به لحظه در پی یکدیگر میآیند.
قانون اول: برای تحقق رابطه ابتلا، خداوند مواد ابتلا به مظاهر نیکی و بدی را در ساحت زندگی قرار میدهد، سپس بنده را با سه گزینش روبهرو میکند: بدی را برگزیند [و یاری کند]؛ تسلیم بدی شود؛ به نیکی بپردازد تا بدی را دفع کند.
تربیت اسلامی میکوشد اراده متعلم را برای گزینش گزینه سوم یعنی پرداختن به نیکی برای دفع بدی، پرورش دهد، مانند اینکه کفر و گرایشهای آن را با ایمان و کاربردهای آن، و فقر را با کارکردن، و بیماری را با دارو از میان ببرد، و تجاوز را با جهاد دفع کند، و با علم به جنگ جهالت رود، و با دادگری با ستم ستیزد. همچنین، تربیت اسلامی تلاش میکند انسان را با خطرات دو گزینه دیگر یعنی یاری رساندن به بدی و یا تسلیم شدن در برابر آن، آشنا سازد.
قانون دوم: هر یک از حالتهای نیکی یا بدی، زمان آغاز و زمان پایانی دارد. از این رو، بر انسان که در حال دفع بدی است، لازم است، در دفع آن کوتاهی نورزد و دشواریهای مقاومت آن را تحمل کند تا اینکه حالت کنونی، ضد خود را نمایان سازد و زمانش به سرآید، همچنان که شب به سر میرسد و از روز نقاب برمیگیرد. پس کسی که در آغاز شب در پی روز است بدان نمیرسد، بلکه تاریکی شب افزایش مییابد تا به نهایت برسد، و فجر بدهد و روز برآید. همینگونه است کسی که زخم عمیق را درمان میکند و در پی شفای آن است [یعنی] شفا به سرعت برای او فراهم نمیآید، بلکه باید زخم آماس کند و حرارتش بالا رود، سپس التیام یابد و درمان شود. اگر آن فرد معالج در پی درمان پیش از موعد باشد، به آن دست نمییابد و ملول و نگران میشود، و همین ملولی و نگرانی میتواند او را به خطا در معالجه گرفتار کند و حالت ناخوشایند به حالتی بدتر بینجامد. هنگامی که حالت ابتلای رسول خدا ﷺ به بدی، که جور مشرکان آن را پدید آورده بود، بر آن حضرت سخت میشد، خداوند آن حضرت را به همین فرایند هدایت میکرد: «وَالضُّحَى* وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى* مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى؛ سوگند به روشنایی روز، سوگند به شب چون آرام گیرد، [که] پروردگارت تو را وانگذاشته، و دشمن نداشته است.»
یعنی هرچه شب آرامتر و تاریکتر شود، بر نزدیک شدن طلوع خورشید و درخشندگی ظهر بیشتر دلالت میکند؛ و هر چه حالت ابتلای به بدی شدیدتر شود، حالت نیکی و طلوع آن نزدیکتر میشود. این دو حالت به صورت پی در پی و بر اساس قوانین الهی در حال دوران هستند.
قانون سوم: انتظار از میان رفتن حالت بدی، به معنای تسلیم شدن در برابر بدی نیست. خداوند سبحان تسلیمشدگان را مقصر میداند و مقاومت کنندگان را میستاید: «وَالَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ؛ و کسانی که چون ستم بر ایشان رسد، یاری میجویند [و به انتقام برمیخیزند].» خداوند سبحان، آنان را بر این پایداری در راه حق تشویق میکند و اعلام میدارد که علیه ظالمان سرکش، و در کنار آنان است:
«وَلَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولَئِكَ مَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ*إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَيَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ و هر که پس از ستم [دیدنِ] خود، یاری جوید [و انتقام گیرد] راه [نکوهشی] بر ایشان نیست؛ راه [نکوهش،] تنها بر کسانی است که به مردم ستم میکنند، و در [روی] زمین به ناحق سربر میدارند. آنان عذابی دردناک [در پیش] خواهند داشت.»
از این رو، بر انسان است که در مدتی که به بدی آزموده میشود، آثار این بدی را برطرف کند و از پیامدهای ناپسند آن به هر وسیله مناسب دوری گزیند، درست مانند موردی که [انسان،] با نور چراغها و هموار کردن راهها و گماردن نگهبان و پلیس از خطرهای شب در امان میماند تا تاریکی بر طرف شود و سپیده صبح بدمد و روز برآید. اگر انسان بخواهد بدون نور چراغها و هموار کردن راهها و گماردن نگهبانان شب، از تاریکی و پیامدهای آن رهایی یابد، موفق نمیشود، درست مانند کسی که بخواهد بدون به کار بردن داروی مناسب، از زخم عمیق و پیامدهای آن رهایی یابد.
قانون چهارم: ابتلا، به میزان تواناییهای بشر که خداوند در او به ودیعه نهاده است، محدود میشود. قرآن [کریم] این تواناییها را با چند اسم، نام برده است: گاه از آنها به وسع اشاره میکند و گاه به استطاعت و گاه به جهد که از جهاد گرفته شده است. وسع شامل همه تواناییهای عقلی و مادی و روحی و غیره است. قرآن [کریم] که به وجوب استفاده از این وسع رهنمون میدهد، چند نکته را گوشزد میکند:
نکته نخست: ارزشهایی که کاربردهای این وسع را توجیه میکنند، در نتایج حاصل از این کاربردها مؤثر میافتند. پس هنگامی که ارزشهای ایمان، این کاربرد را توجیه کنند، دستاورد مؤمن ده برابر غیر مؤمن میشود: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ؛ ای پیامبر، مؤمنان را به جهاد برانگیز. اگر از [میان] شما بیست تن، شکیبا باشند بر دویست تن چیره میشوند، و اگر از شما یکصد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز میگردند، چرا که آنان قومیاند که نمیفهمند.»
یعنی، کسانی که کفر ورزیدند، قوانین بهرهوری از وسع و به کارگیری تواناییها را نمیدانند. اگر در ارزشهای فرد مؤمن سستی پدید آید، میزان کارایی او به چند برابر غیر مؤمن کاهش مییابد:
«الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ؛ اکنون خدا بر شما تخفیف داد و معلوم داشت که در شما ضعفی است. پس اگر از [میان] شما یکصد تن شکیبا باشند بر دویست تن پیروز گردند، و اگر از شما هزار تن باشند، به توفیق الهی بر دوهزارتن غلبه کنند، و خدا با شکیبایان است.»
این بدان معناست که هنگامی که کاراییها برابر شود، یا کارایی مؤمن از غیر مؤمنان کمتر شود، [معلوم میشود که] ارزشهای ایمان در وضع افراد و جامعه مؤثر نبوده است و نظام تربیتی موجود قوانین استفاده از توانایی و به کارگیری آنها را یاد نداده است.
نکته دوم: مدد الهی فرانمیرسد، مگر پس از بذل وسع و کوشیدن برای آمادگی و اجرا و رویارویی. خداوند به این نکته این گونه اشاره میکند: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ؛ آیا پنداشتید که داخل بهشت میشوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سر] پیشینیان شما آمد، بر [سرِ] شما نیامده است؟ آنان دچار سختی و زیان شدند و به [هول و] تکان در آمدند، تاجایی که پیامبر [خدا] و کسانی که به وی ایمان آورده بودند گفتند: پیروزی خدا کی خواهد بود؟ آگاه باشید، که پیروزی خدا نزدیک است.»
نکته سوم: لازم است کاربرد درست وسع، در چارچوب کار جمعی صورت پذیرد. این همان نکتهای است که آیه پیشین هنگامی که حداقل مؤمنان مجاهد را بیست نفر بردبار معلوم داشت، بدان توجه داده است، و آیات دیگر با بیان ضرورت درآویختن به ریسمان الهی و پرهیز از پراکندگی و نیز ضرورت همکاری برای نیکی و پرهیزگاری بدان رهنمود دادهاند. این نکته در حدیث: «ید الله مع الجماعه» نیز آمده است.
نکته چهارم: وسع، در صورتی به سطح عالی و مؤثر خود میرسد که به کارگیری آن با مهارتهای چکشخوردهای همراه باشد که قادر به کار و فعالیت در همه حوزههاست.
قانون پنجم: چنین نیست که انسان همیشه برای دفع بدی وسیلهای مناسب برگزیند، چه گاه میخواهد بدی را با بدی برطرف کند، و گاه در برابر بدی تسلیم میشود، و گاه به نیکیای میپردازد که در برطرف کردن بدی تأثیر مطلوب ندارد. از این روبه رهنمودهایی نیازمند است تا برای گزینش درست در موارد ابتلا او را راهنمایی کند، نیز به معیارهایی نیاز دارد تا او را برای ارزیابی درست در هنگامی که به گزینش نادرست دست میزند یاری کند. این رهنمودها در قرآن [کریم] فراوان و به تفصیل آمده است. معیارهای ارزیابی، در توبه تجسم مییابد که اسلام به آن ترغیب میکند و آن را از اسباب محبت و خشنودی خداوند میداند: «[…]إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ؛ …خداوند توبهکاران و پاکیزگان را دوست میداد.»
- استمرار ابتلا و تحول آن
ابتلا، فرایندی است که پا به پای زندگی استمرار مییابد و با تحول ابزار و مظاهر آن، که در زمینه وسائل زندگی رخ میدهد، تحول میپذیرد. خداوند سبحان لحظهای از آفرینش وسائل جدید برای زندگی بازنمیماند. در قرآن [کریم] به این وسائل این گونه اشاره شده است: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ در حقیقت، ما آنچه را که بر روی زمین است، زیوری برای آن قرار دادیم، تا آنان را بیازماییم که کدام یک از ایشان نیکوکارترند.»
پیدایش این وسائل جدید زندگی، اقتضا میکند که روابط تازهای میان عناصر پنچگانه وجود یعنی خدا و هستی و انسان و زندگی و آخرت پدید آید؛ و روابط تازه، اقتضا میکند ارزشهای تازهای که این روابط را رهنمون میدهد، پدید آید؛ و ارزشهای جدید، اقتضا میکند که مراکز و اقدامات تازه متحول شوند، و تحول این زنجیره روابط جدید در وسائل و ارزشها و مراکز و اقدامات اقتضا میکند که تربیت اسلامی، انسان را چنان تربیت کند که برای تعامل پیروزمندانه با این عناصر متغیر، سازوار با رهنمودهای اسلامی [مندرج] در قرآن [کریم] و سنت، شایستگی پیدا کند.
- ابتلا و ناهمسانی و نابرابری
أ)مفهوم ناهمسانی و نابرابری
در تربیت اسلامی، مفهوم ابتلا با مفهومی دیگر پیوند دارد و آن ناهمسانی و نابرابری است. مراد از ناهمسانی آن است که خداوند مردم را با استعدادها و تواناییهای گوناگون آفریده است تا از این ناهمسانی، ناهمسانی در مشاغل و حرف پدید آید؛ یعنی در برخی از مردم استعداد و توانایی فکری غالب است و در برخی دیگر استعداد و توانایی عملی، و در برخی دیگر استعداد و توانایی نظامی، و در شماری هم توانایی و استعداد علمی.
انسانها در این تواناییها در یک سطح نیستند، یعنی برخی از آنها میتوانند به مرحله ابتکار و ابداع برسند، و برخی دیگر قادرند ابتکارات را به مرحله کاربرد عملی برسانند، و شماری هم در حد تقلید از دیگران و استفاده از ابتکارات آنان باز میمانند.
مراد از نابرابری آن است که خداوند، مردم را در تواناییهای ناهمسانی که دارند، ذومراتب [نیز] قرار داده است. و میزان ابتلای هر فرد، سازوار با مرتبه و درجهای است که خداوند برای او مقرر داشته است: «وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ؛ و اوست کسی که شما را در زمین جانشین [یکدیگر] قرار داد، و بعضی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. آری پروردگار تو زود کیفر است، و [هم] او بس آمرزنده مهربان است.»
این مراتب بر چند گونه است:
- ذومراتب بودن نبوت و رسالت: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ[…]؛ برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم. از آنان کسی بود که خدا با با او سخن میگفت و درجات بعضی از آنان را بالا برد… .»
- ذومراتب بودن در علم و فهم: «[…]نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ؛ درجات کسانی را که بخواهیم بالا میبریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است.»
- ذومراتب بودن در وسائل زندگی و منزلت اجتماعی: «[…]نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ؛ …و ما [وسائل] معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردیم، و برخی از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضی [دیگر] قرار دادهایم تا بعضی از آنها بعضی [دیگر] را در خدمت گیرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان میاندوزند بهتر است.»
- ذومراتب بودن در رهبری و مدیریت: «[…]وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ[…]؛ …و مانند همان [وظایفی] که بر عهده زنان است، به طور شایسته، به نفع آنان [بر عهده مردان] است. و مردان از آنان درجه برتری دارند… .»
- ذومراتب بودن در عطای مادی و معنوی:
«كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا*انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا؛ هر دو [دسته] اینان و آنان را از عطای پروردگارت مدد میبخشیم، و عطای پروردگارت [از کسی] منع نشده است. ببین چگونه بعضی از آنان را بر بعضی دیگر برتری دادهایم، و قطعاً درجات آخرت و برتری آن بزرگتر و بیشتر است.»
- ذومراتب بودن در منزلت و ابتلا: «[…]كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ؛ …این گونه برای یوسف چارهگری کردیم. [چرا که] او بر آیین آن پادشاه نمیتوانست برادرش را بازداشت کند، مگر اینکه خدا بخواهد [و چنین راهی بدو بنماید]. درجات کسانی را که بخواهیم بالا میبریم و از هر دانندهای داناتری هست.»
- ذومراتب بودن در اسلام: «لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا*دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا؛ مؤمنان خانهنشین که زیاندیده نیستند با آن مجاهدانی که با مال و جان خود در راه خدا جهاد میکنند به درجهای بر خانهنشینان مزیت بخشیده، و همه را خدا وعده [پاداش] نیکو داده، و[لی] مجاهدان را بر خانهنشینان به پاداشی بزرگ، برتری بخشیده است؛ [پاداش بزرگی که] به عنوان درجات و آمرزش و رحمتی از جانب او [نصیب آنان میشود]، و خدا آمرزنده مهربان است.»
- ذومراتب بودن در پاداش اخروی: «أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللَّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ*هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ؛ آیا کسی که خشنودی خدا را پیروی میکند، چون کسی است که به خشمی از خدا دچار گردیده و جایگاهش جهنم است؟ و چه بد بازگشتگاهی است [هر یک از] ایشان را نزد خداوند درجاتی است، و خدا به آنچه میکنند بیناست.» [و]
«وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»؛ و برای هر یک [از این دو گروه] از آنچه انجام دادهاند، [در جزا] مراتبی خواهد بود.» [و] «أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ؛ آنان هستند که حقاً مؤمنند، برای آنان نزد پروردگارشان درجات و آمرزش و روزی نیکو خواهد بود.» [نیز] «وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا[…]»؛ و برای هر یک در [نتیجه] آنچه انجام دادهاند درجاتی است… » [و] «وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى؛ و آنان که مؤمن به نزد او روند، در حالی که کارهای شایسته کرده باشند، برای آنان درجات والا خواهد بود.»
در همه مظاهر زندگی وضع از این قرار است.
ب) حکمت ناهمسانی و نابرابری
درباره ناهمسانی و نابرابری چند نکته قابل ذکر است:
یکم: اصل در ناهمسانی و نابرابری آن است که این دو، ابتلایند، نه امتیاز و برتری؛ یعنی صاحبان هر مرتبه با صاحبان مرتبه مقابل امتحان میشوند و درباره [نوع] رابطه خود و رفتار خوب یا بد خود با آنان باید پاسخگو باشد. مثلاً صاحبان مقام رهبری به مقام و قدرتی که برای آنان فراهم آمده است امتحان میشوند و درباره به کارگیری این مقام و قدرت برای یاری ستمدیدگان و سرکوب ستمگران و گسترش عدالت و امنیت و آسایش، از آنها سؤال خواهد شد. یا ثروتمندان که به مال و کالاهای ارزشمندی که اندوختهاند امتحان میشوند؛ نسبت به مشارکت در فراهم نمودن زندگی آبرومندانه برای دیگران باید پاسخگو باشند. یا عالمان که به علمشان امتحان میشوند، مسئول مشارکت در مبارزه علیه جهل و بیسوادی و فراهم کردن فرصت آموزش برای دیگرانند. در همه گروههای مختلف وضع از همین قرار است.
صاحبان مراتب بالاتر این گروهها، به نابسامانی اوضاع و احوال صاحبان مراتب پایینتر امتحان میشوند و مسئول رسیدگی به آنان و نیکرفتاری و فروتنی با آنان و یاری رساندن و پناه دادن و به عدالت رفتار کردن با آنانند. اینان اگر از حد و مرز مرتبه امتحان و مسئولیت پا فراتر نهند و آن را به قدرت طبقاتی برای تسلط بر دیگران و امتیاز گرفتن و خودکامگی و ناز و نعمت تبدیل کنند، گرفتار معصیت شدهاند و سزاوار سرنگونی و مجازاتند.
صاحبان مرتبه پایینتر هم از رهگذر فهم و پیروی نه تسلیم و زیربار رفتن به تعامل با صاحبان مرتبه بالاتر امتحان میشوند. آنان مسئولاند واجدان مرتبه بالاتر را از سر اخلاص اندرز دهند و نیکیهای آنان را سپاس گویند و دستورهای حق و روای آنان را فراهم برند. آنان همچنین مسئول مراقبت از وجدان مرتبه بالاترند و چنان چه برخلاف اوامر خداوند و رهنمودهای الهی عمل کنند، باید از آنان حساب بکشند. اگر صاحبان مراتب پایینتر، از مفهوم این امتحان دور افتند و آن را به پیروی مقلدانه و چاپلوسی و نفاق و نوکیسهای و سودجویی و خواری تبدیل کنند، دچار گناه میشوند و مستحق زبونی و مجازات میگردند.
دوم: ناهمسانی در استعدادها و تواناییها، و تفاوت در مراتب، یکی از هدفهای آفرینش است. خداوند به این ناهمسانی در تواناییها این گونه اشاره میکند:
«وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ*إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ؛ و اگر پروردگار تو میخواست قطعاً همه مردم را امت واحدی قرار میداد، در حالی که پیوسته در اختلافند، مگر کسانی که پروردگار تو به آنان رحم کرده، و برای همین آنان را آفریده است. و وعده پروردگارت [چنین] تحقق پذیرفته است [که:] البته جهنم را از جن و انس یکسره پر خواهیم کرد.»
یعنی، مردم را آفرید، تا در تواناییهای عقلانی و جسمانی و استعدادهای شغلی و نیز در رنگ و زبان و نژاد، ناهمسان باشند، در این ناهمسانی، عوامل تکامل و ایجاد راههای همکاری و داد و ستد وجود دارد تا مردم نیازهای یکدیگر را برآورند و یکدیگر را یاری کنند. از این رهگذر روابط آنان مستحکم میشود و دوستی میان آنان گسترش مییابد.
این ناهمسانی به افراد منتهی نمیشود، بلکه به محیطها و امتها و فرهنگهای گوناگون و انواع تفکر هم کشیده میشود، و در مهارتهای صنعتی و هنری و سلیقهها و مشاغل و رنگها و شکلها و آداب و رسوم خوردن و آشامیدن و شادی و میهمانیها و پستی و بلندیها و آب و هوا، و خلاصه در همه چیز وجود دارد.
کشورهایی که این حقیقت را دریافتهاند، سازمانهای اجتماعی و ادارات محلی فراهم کردند تا از این ناهمسانی بهرهبرداری کنند و از آنها نظامهای اجتماعی پیشرفته با فرهنگ غنی و تولیدات و محصولات فراوان و تجربهها و شادیهای نو به نو پدید آورند؛ اما در کشورهای جهان سوم، غفلت از این حقیقت حیاتی هستی، موجب شده است گروهها و طوایف و قبایل، خود را برترین گروهها و قبایل و طوائف بپندارند، از اینرو در میان آنان جنگ و دشمنی شعلهور است، و آشوبها و کودتاهای نظامی مکرر رخ میدهد، و نظامهای استبدادی پا میگیرد، و مراکز اداری و دولتی و اقتصادی و فرهنگی و جز اینها، شکستخورده و ناتوانند.
البته اینها همه مانع نمیشود که گفته شود نژادهای دهکده جهانی، جملگی –چه پیشرفته و چه عقبمانده- به بیتوجهی به قانون ناهمسانی و پیشرفت، میان نژادها گرفتارند؛ از این روفلسفههای [مدعی] برتری نژادی پدید آمد و در نتیجه مردم و امتها ادعا کردند که برترین نژادهایند و دارای بیشترین تمدن و فرهنگاند، و دیگران را ددمنش و وحشی خواندند. این امر به تحریک تعصبات منطقهای و قومی و نژادی و پدید آمدن جنگهای استعماری و شعلهور شدن جنگهای جهانی انجامید.
نکته سوم: ثمره ناهمسانی یاد شده آن است که تا زمانی که زندگی با فهم رابطه ابتلا و مسئولیت در برابر خداوند همراه باشد، سرشار از تنوع و تجدد است که خود موجب میشود زندگی زیبا و لذتبخش شود نه ملالانگیز. اما اگر این فهم صورت نبندد، ناهمسانی یاد شده به یکی از عوامل درگیری و دشمنیهای فردی و خانوادگی و جهانی و قارهای و کشوری و جز اینها تبدیل میشود.
نکته چهارم: نتایج ناهمسانی و نابرابری یاد شده، در تحکیم محبت و طاعت و ساماندهی تلاشها و همکاری و به کار گرفتن تواناییها بشر و سامان دادن آنها و نیز در تولید و گسترش امنیت و صلح بروز میکند، البته تا زمانی که ناهمسانی و نابرابری، با مفهوم ابتلا و مسئولیت در برابر خداوند همراه باشد. وضع جوامعی که پیامبران، و حاکمان و امیران پیرو راه راست که پایههای عدل اسلامی را نهادند و دورههای اصلاح و نوسازی را رهبری کردند اینگونه بوده است. و این مطلبی است که با سرشت مردم که بر اساس آن آفریده شدهاند سازگار است.
ج) نابرابری [ذومراتب بودن] و تقسیم فراگیران
این ناهمسانی و نابرابری برای تقسیمبندی و تربیت فراگیران، سازوار با تواناییها و استعدادهای عقلی و روحی و جسمی آنان، [به کارگیری] روشی خاص را بر تعلیم و تربیت واجب میکند. در قرآن [کریم]، رهنمود عنایت به اولوالالباب، یعنی گروه هوشمندان که از قضا تنها آنانند که از رهگذر تواناییهای عالی عقلی خود تذکر میپذیرند و هدایت میشوند، تکرار شده است. این امر به دو اصل اساسی در تعلیم و تعلم اشاره میکند: اول آنکه، اولوالالباب یا به زبان تعلم و تربیت جدید صاحبان استعداد درخشان، میتوانند حقیقت را در افکار جدید دریابند و آنانند که میتوانند آیات وحیانی را قرائت کنند و آنها را با آیات آفاقی و انفسی مقایسه کنند. اصل دوم آن است که کسانی که بهره هوشی کمتری دارند، از راه اسوه و محاکات یا آنچه که مربیان مسلمان آن را پیروی یا تقلید خواندهاند، میآموزند؛ به دیگر سخن، کسانی که بهره هوشی کمتری دارند، گروه گروه از گرایشهای اولوالالباب پیروی میکنند.
اگر تربیت با این دو اصل مخالفت ورزد، موجب بسیاری از ناکامیهای تربیتی میشود و به نقطههای کور تربیتی میانجامد، بلکه هنگامی که این دو اصل واژگونه عمل شوند موجب بسیاری از ویرانگریهای تربیتی و اجتماعی میشوند.
شاید تجربه موجود در فراوانی از جوامع عربی و اسلامی معاصر، مثال آشکاری از این موضوع پیش رو نهد؛ چرا که، یکی از علل ناپویایی فارغالتحصیلان مدارس و دانشگاههای جدید، روش تقسیم و گزینش فراگیران است، یعنی تقسیمبندی فراگیران در رشتههای علمی (ریاضی و تجربی) و علوم انسانی، تیزهوشان را به کشورهای پیشرفته صنعتی میراند و افراد کم استعداد را به دانشکدههای علوم اجتماعی و علوم دینی و نظامی روانه میسازد؛ به دیگر سخن، این تقسیمبندی و گزینش، دانشجویان ضعیف را به حوزههای تفکر و قدرت ارسال میدارد، و این امر موجب پیدایش رهبریها و عناصر عقبماندهای میشود که بر حوزههای اندیشه و قدرت حاکم میشوند بیآنکه برای پذیرش این مسئولیتها شایستگیهای لازم را داشته باشند: مقولهای که به شکلی خطرناک در این جوامع رایج شده است و با مشکلات و تهدیدها و وظایف گوناگونی روبهروست.
بیتردید، تربیت مسئولیت سنگینی در زدایش ارزشهای قبیلهای و طایفهای و منطقهای و نژادیای دارد که این پدیده زیانبار را پدید آورد و بر برنامهریزان تعلیم و تربیت فشار آورد تا تقسیمبندی و گزینش نادرست منابع انسانی جوان را ادامه دهند.
ارزشهای تعصب قبیلهای-برای مثال- بر تربیت فرزندان قبیله در حوزههایی که مقام و مال و قدرت را تأمین میکند اصرار میورزد، گرچه این فرزندان، تواناییهای عقلی و استعدادهای مناسب این امور را نداشته باشند. خطرناکی این اصرار در امور سهگانه زیر مجسم میشود: اول، محصلانی که عملاً به تحصیل در حوزههای یاد شده کشانده شدهاند، در این حوزهها نوآوری نکردهاند و مدارک علمی کمارزش کسب کردهاند بیآنکه معرفت چندانی اندوخته باشند؛ دوم، فعالیتهای این فارغالتحصیلان، بر محور علایق متعصبانه و قبیلهای میگردد و آنان از فهم تهدیداتی که زاده عوامل مسلط جهانی است و عموم امت با آنها روبهروست ناتوانند؛ سوم، عناصر کماستعداد با افراد سرآمد و واجد شایستگیهای عالی به چالش برمیخیزند و موجب ضایع شدن آنان در داخل، یا هجرت آنان به خارج میشوند.
د) نابرابری و طبقاتی بودن در فلسفههای تربیتی معاصر
فلسفههای تربیتی معاصر راهی مخالف رابطه ابتلا پیش گرفتهاند و ارتباط انسان با زندگی را ارتباط تولید و مصرف میدانند. این رابطه، رابطه تنازع بقا و بقای اصلح میان انسانها –را که ذکرش گذشت –تقویت میکند و به فهم نادرست پدیده نابرابری که در فلسفههای یاد شده به رابطه طبقاتی مسلّط تبدیل شده است میانجامد و بهرهکشی و احتکار را تحت عناوینی چون آزادی کار توجیه میکند. در نتیجه این امور، روابط بیزاری و حسادت و شک میان صاحبان مراتب گوناگون حاکم میشود و تخم سرکشی و آشوب را مینشاند و برخی از مردم، آزار برخی دیگر را میچشند و میان طبقات حاکم و مردم چالش درمیگیرد. این چالش، در دورههای گوناگون به وقایع خونبار و ویرانی مبانی جوامع میانجامد. شورشهای نظامی و جنگهای داخلی و منطقهای و جهانی جز نمونههایی از این وقایع خونبار نیست.
فلسفههایی که هرگاه انسان را در جایگاه نخست قرار دهند – جایگاه مالک مطلق، نه جایگاه مسئول و امتحان شده – تلاش میکنند از این پیامدها و وقایع خونبار و ویرانگر پیشگیری کنند و از رهگذر تربیت، انسان را در برابر بیماریهای طبقاتی و سرکشی به خوبی مصونیت بخشند، و نیز از راه ساماندهی و قانون، قوانینی وضع کنند که از پیدایش طبقات بهرهکش، پیشگیری کنند؛ و نیز از راه روا شماردن انقلابهایی که از پایمال شدن محرومان و بهرهکشی اغنیا و کارفرمایان از کارگران و تهیدستان پیشگیری کند، به انسان یاری رسانند؛ اما اینها از پیدایش پیامدهایی که بر شماریم پیشگیری نکردند.
برای مثال، پس از پیروزی انقلابهای سوسیالیستی در براندازی حکومتها و کاهش نفوذ طبقه سرمایهداری حاکم، در جوامع سوسیالیستی مشکلات اساسی پدید که در برپایی طبقه حاکم جدیدی تجسم یافت که امتیازات و درآمدهایی را به خود اختصاص داد و بر زندگی و آزادیهای مردم حاکم شد. این امر در اتحاد جماهیر شوروی و آلمان شرقی و لهستان و غیره رخ داد، و همین حاکمیت از عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی [سابق] است.
برخلاف آنکه انقلاب فرهنگی که مائوتسه یونگ به راه انداخت، هدفش ایجاد سنتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگیای بود که مانع پیدایش چنین طبقهای شود، اما آنچه پس از درگذشت او رخ داد در راستای پیدایش طبقه مذکور گام نهاد.
- ابتلا و فتنه
مفهوم ابتلا، به مفهومی دیگر یعنی فتنه مرتبط است. لغتشناسان برای فتنه تعاریف پرشماری ذکر کردهاند که چکیده آنها عبارت است از امتحان و آزمون از میان برنده عقل یا مال یا گمراهکننده از حق. در قرآن کریم در ۵۴ موضع، از فتنهها یاد شده است که خلاصه آنها، آن است که فتنه عبارت است از شکست انسان در موارد ابتلا که به گرفتار شدن در معصیت یا خطا یا انحراف میانجامد و از پیامدهای آن، مصیبتها یا عقبماندگیها یا زیانهایی است که در قرآن کریم بر همه آنها نام عذاب اطلاق میشود. آثار این فتنه به کسانی که گرفتار آنند محدود نمیشود و به زندگی کسانی که گرفتار آن نشدهاند نیز راه مییابد و در زندگی و سرنوشت آنان مؤثر میافتد. خداوند به این مطلب اینگونه اشاره کرده است: «وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ و از فتنهای که تنها به ستمکاران شما نمیرسد بترسید و بدانید که خدا سخت کیفر است.»
پینهادی که مفهوم فتنه بر آن استوار است، آن است که انسان بدون تعلیم و تربیت، رابطه ابتلا و حکمت و قوانین آن و نیز ارتباط آن با ناهمسانی و نابرابری را درک نمیکند. از اینرو، رفتارش نابسامان است، و با مظاهر ابتلا در مواضع گوناگون درست رفتار نخواهد کرد، و آثار این خطا، آرامش وی را پریشان و زندگی او را دشوار و آخرتش را با عقوبت میکند.
هنگامی که انسان مفهوم ابتلا را خوب درک نکند. در مواضع [ابتلا به] نیکی، خودخواهی و تکبر او را سرخوش و سرمست میسازد و دستخوش غرور میشود و ادعاهای کافرانه میکند، و از مسئولیت خود در برابر نعمتهای الهی و آنچه که حمد و سپاس و طاعت حضرت باری را بر او واجب میکند، غفلت میورزد، و نیکی را به عمل و تلاش خود نسبت میدهد؛ و هنگامی که در مواضع ابتلا به بدی قرار میگیرد، فرومایگی میکند و زبون میگردد و گرفتار ناشکیبی و ناامیدی میشود. در هر دو حالت، این فهم نادرست به درافتادن [انسان] در فتنه میانجامد، خداوند سبحان، در سورههای مختلف [قرآن کریم]، این بیثباتی در نفس و رفتار انسان فتنه زده را توصیف کرده است. از آنهاست: «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ*وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ*كَلَّا بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ*وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ*وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَمًّا *وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا؛ اما انسان، هنگامی که پروردگارش وی را میآزماید، و عزیزش میدارد و نعمت فراوان به او میدهد، میگوید: پروردگارم مرا گرامی داشته است. و اما چون وی را میآزماید و روزیاش را بروی تنگ میگرداند، میگوید: پروردگارم مرا خوار کرده است. ولی نه، بلکه يتيم را نمینوازید؛ و بر خوراک [دادن] بینوا همدیگر را برنمیانگیزید؛ و میراث [ضعیفان] را چپاولگرانه میخورید؛ و مال را دوست دارید، دوست داشتنی بسیار.» [و] «وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ؛ و چون مردم را رحمتی بچشانیم، بدان شاد میگردند، و چون به [سزای] آنچه دستاورد گذشته آنان است، صدمهای به ایشان برسد، بناگاه نومید میشوند.» [نیز] «لَا يَسْأَمُ الْإِنْسَانُ مِنْ دُعَاءِ الْخَيْرِ وَإِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَئُوسٌ قَنُوطٌ* وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لِي وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُجِعْتُ إِلَى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنَى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِمَا عَمِلُوا وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ* وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَاءٍ عَرِيضٍ؛ انسان از دعای خیر خسته نمیشود، و چون آسیبی به او رسد مأیوس [و] نومید میگردد. و اگر از جانب خود رحمتی – پس از زیانی که به او رسیده است – بچشانیم، قطعاً خواهد گفت: من سزاوار آنم و گمان ندارم که رستاخیز برپا شود، و اگر هم به سوی پروردگارم بازگردانیده شوم، قطعاً نزد او برایم خوبی خواهد بود. پس بدون شک، کسانی را که کفران کردهاند، به آنچه انجام دادهاند آگاه خواهیم کرد، و مسلماً از عذابی سخت به آنان خواهیم چشانید. و چون انسان را نعمت بخشیم، روی برتابد و خود را کنار کشد، و چون آسیبی بدو رسد، دست به دعای فراوان بردارد.»
این پریشانی و جهل در فهم رابطه ابتلا، انفجارات ویرانگری در حوزههای اعتقادی و اخلاقی و اجتماعی پدید میآورد، درست مانند انفجاراتی که در دستگاهها و وسائلی رخ میدهد که بر خلاف قوانینی که بر اساس آنها طراحی [و ساخته] شدهاند، به کار گرفته میشوند. این انفجارات در حوزه رابطه ابتلا، نتایج مهمی در پی دارد. یکی از آنها، آن است که هنگامی که انسان، ابتلا به نیکی را اکرام از سوی خداوند و دلیل بر خشنودی او بداند، از به جا آوردن حق خداوند در این نیکی غفلت میورزد، و در به جا آوردن وظیفه خود در به کارگیری نیکی برای دفع بدی کوتاهی میکند، و همه اعمال و اقدامات خود را میپسندد، و از مراقبت از رفتار خود و ارزیابی خطاهای خویش غافل میشود، و این غفلت او را به یاری رساندن به بدی و ناپسند شماردن نیکی و تجاوز به حدود خداوند میکشاند. این حالت بسیاری از افراد امتهایی است که به ثروت و مقام و قدرت و سلامت و اقتدار و پیروزی و جز اینها آزموده شدهاند.
مورد دیگر، آن است که انسان، ابتلا به بدی را خواری و زبونی از سوی خداوند و دلیل بر خشم و بیزاری او بداند، در این صورت، طعمه مذلت و خواری میشود و از رویارویی با بدی ناتوان میگردد و قربانی سستی و ناتوانی و کاستی و بازماندن از کار و تلاش میشود. این همه از پیامدهای فتنه است که خداوند آن را ناپسند شمارده است و برای آن [انسان را] مؤاخذه میکند. این حالت بسیاری از طبقات توده مردم و اهل تقلید و تبعیت است، و فقر و ناتوانی و شکست و جز اینها از مظاهر ابتلا به بدی است.
مظاهر فتنه، سازوار با تنوع مواضع و ابزارها[ى آن] تنوع میپذیرد. [مثلاً] فتنه عقیده و فکر، شامل مظاهر شکست در تحقق عقیده و تفکر صحیح، یا شکست در حفظ این عقیده و انجام دادن مسئولیتهای آن و مقتضیات جهاد در راه آن میشود، اغلب مطالبی که در قرآن کریم درباره فتنه آمده است، در قالب فتنه عقیده و مصادیق آن میگنجد.
[مثال دیگر،] فتنههای مال و فرزند و مقام حاصل از فهم نادرست از روابط با اينهاست. نیز فتنههای زنان و مردان، و فتنههای اختلافنظر و کشتار، و فتنههای اخلاق و اجتماع. خلاصه، حوزههای فتنهها با حوزههای ابتلا – با دو نمود نیکی و بدی آن – برابر است.
احادیث نبوی در پرداختن به مظاهر فتنه و حوزههای آن به تفصیل و دقیق رفتهاند؛ و گردآورندگان حدیث چون بخاری و مسلم بابهایی را با عنوان باب فتنهها و نشانههای رستاخیز، به این امر اختصاص دادهاند، احادیث آمده در این بابها، به موارد فهم نادرست و تطبيق ناروا و مخالف قوانين ابتلا که مسلمانان پس از عصر نبوت در حوزههای عقیده و تفکر و جامعه و سیاست و اقتصاد و زندگی نظامی و اخلاق عمومی با آنها سروکار خواهند داشت اشاره کردهاند و نیز از فتنههای بزرگی که این کاستیهای فهم و تطبیق در حوزههای گوناگون زندگی پدید میآورند و همچنین نتایجی چون از هم گسیختگی و انشعابات و تجزیه و چنددستگی که در داخل امت اسلامی حاصل میشود و نیز سستی و ضعفی که در مقابل تهدیدهای خارجی ایجاد میشود، یاد میکنند.
در اینجا لازم است به نکته بسیار مهمی توجه شود و آن این است که شرح و تفصيلهایی که احادیث نبوی درباره فتنهها بیان میدارند – بر خلاف تصور رایج – نمیرساند که این فتنهها امری حتمی و مسلم الوقوع از سوی خداوند است، و مقتضای آنها بیاعتنایی اجتماعی و تسلیم شدن در برابر حوادث است، بلکه اینها فتنههاییاند که با از میان رفتن تربیت صحیح و گسترش جهل و درافتادن با قوانین ابتلا – چه در رفتار افراد و چه در سیاستهای گروهها -و نیز توسل به خشونت و زور برای حل مشکلات و مسائل داخلی به جای [استفاده از] شناخت و دانش و حکمت و عقل، ارتباطی مستحکم دارند. از جمله رهنمودهای رسول اکرم ﷺ در این زمینه این است: «علم گرفته میشود و جهل و فتنهها آشکار میگردد و هرج فراوان میشود. گفته شد: یا رسول خدا، هرج چیست؟ گفت: این گونه است و دست خود را خم کرد. گویا مرادش قتل است.»
در روایت احمد در پاسخ [هرج چیست؟] به صراحت آمده است که هرج به زبان حبشی همان قتل است. به این ترتیب مشکلی که رابطه انسان – یعنی رابطه ابتلا – را پریشان و نابسامان میکند، نبود علم صحیح و تربیت درست و شیوع تربیت نادرست و گسترش دهنده جهالت است که به منازعات و جنگهای سراسر کُشت و کشتار میانجامد؛ از این رو احادیث نبوی به دو گونه رفتار که در بالا گرفتن این فتنهها باید از آنها پیروی کرد رهنمون میدهد: نخست، راهحلهای فوری و اولیه است که بر محور مشارکت نکردن در فتنههای برخاسته و جنگهای رخ داده مبتنی است، حتی اگر این امر به فرو نهادن اسلحه و بستن درها بینجامد. در نتیجه اگر درها مورد هجوم قرار گیرند، کسی که در پس آنهاست زید مقتول است نه زید قاتل [یعنی کشته شدن بهتر است از کشتن و مشارکت در فتنه]. رفتار دوم، درمان اساسی و عبارت است از پرداختن مراکز تربیتی به بررسی علل این فتنه ها، با هدف وانهادن کامل آنها و تزکیه انسان تربیت اسلامی از گرایشها و پیامدهای منفی این فتنهها، چراکه اقدام به فتنههای خونبار، از افکار و گرایشهای نادرست در نفس سرچشمه میگیرد.
- پیچیدگی مفهوم رابطه ابتلا در نهادهای تربیتی در کشورهای عربی واسلامی
نهادهای تربیت اسلامی – چه در گذشته و چه اکنون – عنایت کامل و درخوری به رابطه ابتلا نداشتهاند. در گذشته، مكاتب تربیت اسلامی رابطه ابتلا را به مفاهیم جزئی بیارتباط یا کاملاً نادرست تقسیم کردند. مثلاً یک مفهوم آن است که از مظاهر رابطه ابتلا، یا میبیند. از این رو، تصریح میکند که زندگی سراسر بدی است و باید آن را تحمل و زهد ورزید و آن را برای اهلش وانهاد تا [هنگامی که] جان به جان آفرین تسلیم کرد. اینان آیات قرآن [کریم] و احادیث مربوط به این موضوع را به گونهای قضا و قدر تأویل و تفسیر میکنند که مطالب نادرست مترتب بر این فهم را تقویت میکند. اینان به گزینش دوم یعنی تسلیم شدن در برابر بدی فرا میخوانند، و پرداختن به نیکی برای مبارزه با بدی را فرو مینهند.
مفهومی دیگر، از رابطه ابتلا، تنها جنبه نیکی را میبیند. از این رو پیروان این برداشت آیات قرآن [کریم] و احادیثی را که از نیکی میگویند به گونهای تأویل و تفسیر میکنند که رابطه انسان و زندگی را به رابطه تمنع و مصرف توجیه میکنند بیآنکه برای ستیزه با بدی، به نیکی بپردازند.
مفهوم سوم، رابطه ابتلا را به کلی حذف میکند و به جای آن رابطه مجازات و پاداش مینهد. پیروان این برداشت، خودداری از پایداری در برابر سرکشی داخلی، و ناتوانی از ایستادگی در برابر تجاوز خارجی را این گونه توجیه میکنند که خداوند خود، گوشمالی سرکشان و متجاوزان را بر عهده میگیرد و دسیسه آنان را از صالحان از پای نشسته دور میدارد. حال آنکه رهنمودهای قرآنی و رویدادهای تاریخی آشکارا نشان می دهند که زندگی، صحنه ابتلا عملی یعنی امتحان به نیکی و بدی است نه رابطه سزا و پاداش، و کسی که به عوامل پیروزی مجهز شود و نیروهایش را برای آن بسیج کند پیروز میشود و پیش میرود، گرچه پرچم بدی برافرازد. در قرآن [کریم] در این زمینه چنین آماده است: «فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِنْ لِيَبْلُوَ بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ؛ پس چون با کسانی که کفر ورزیدهاند برخورد کنید، گردنها[یشان] را بزنید، تا چون آنان را [در کشتار] از پای درآورید. پس [اسیران را] استوار در بند کشید؛ سپس یا [بر آنان] منت نهيد [و آزادشان کنید] و یا فدیه [و عوض از ایشان بگیرید]، تا در جنگ، اسلحه بر زمین گذاشته شود، این است [دستور خدا]؛ و اگر خدا میخواست، از ایشان انتقام میکشید، ولی [فرمان پیکار داد] تا برخی از شما را به وسیله برخی [دیگر] بیازماید، و کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، هرگز کارهایشان را ضایع نمیکند.»
واقعیت آن است که این مفاهیم منفيِ رابطه ابتلا، بازتاب فرهنگهای جوامع [غیر] اسلامی در پیش از اسلام [بر جوامع اسلامی] است، خواه فرهنگ بتپرستی باشد، خواه مسیحی و خواه هندی و جز اینها. کسانی که از آثار این فرهنگها پاکیزه نشدهاند، از این آثار، عینکهایی عقلی برگرفتهاند که قرائت آنان از آیات کتاب [خدا] و تطبيق آنها بر آیات آفاقی و انفسی را دگرگون کرده است. پیامد این قرائتهای جزئی و نادرست از رابطه ابتلا، شیوع دو گونه زندگی در میان عموم مسلمانان بود:
گونه نخست، زندگی اکثریت ستمدیده و مستضعف است. بیشتر اینان تسلیم شدن در برابر بدی و نپرداختن به نیکی برای دفع بدی را برگزیدهاند به این امید که وقایع خارقالعادهای که سرکشان داخلی را سرکوب میکند و بر متجاوزان خارجی حملهور میشود رخ دهند. این امیدواری ناشی از باور شایعی است که میگوید: خداوند با ظالمان از ظالمان انتقام خواهد گرفت. پیروان این برداشت، اصطلاحات مربوط به این مقوله را چنان تأویل و تفسیر میکنند که تسلیم شدن در برابر بدی را تقویت میکند. برای مثال، معنای صبر را که قرآن [کریم] بدان فرا میخواند، دگرگون میسازند و آن را به صبر در برابر خواری و تنگدستی و شکست و ستم و بیماری و عقبماندگی تبدیل میکنند، حال آن که مفهوم آن، صبر در مبارزه با این بدیها در هنگامی است که درگیری بالا میگیرد و شدت مییابد و کشتهها فراوان میشود: «[…]وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ[…]؛ … و آنان که در سختی و زیان، و به هنگام جنگ شکیبایانند.»
این صبر و پایداری برای جبران کمی عدّه در جنگ و قتال است: «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ؛ بسا گروهی اندک که بر گروهی بسیار، به اذن خدا پیروز شدند، و خداوند با شکیبایان است.»
همچنین معنای زهد را واژگونه کردند و ناتوانی فقیران و کسانی که تن به کار نمیدهند و به صدقهای ناچیز خشنودند را زهد شمارند، حال آنکه زهد به معنای زهد ثروتمندان و توانگرانی بوده است که برای یاری حق و گسترش ارزشهای عدل و برادری ایمانی، جان و مال بذل میکردند. سنت نبوی صدها مصداق برای این مفهوم اصیل زهد پیش رو مینهد. مثلاً، پیامبر اکرم ﷺ برای گرفتن زمام دنیا از دست مردم با آنان جنگید، اما پس از به دست آوردن آن، نسبت به دنیا زهد ورزید و آن را عادلانه میان آنان تقسیم نمود. خلفای راشد هم پس از آن حضرت ﷺ چنین کردند. آن صحابی هم که به عمر خلیفه دوم برای بلندی جامه و پارچه زیاد آن اعتراض کرد و از اطاعت اور سرباز زد، مطلب را چنین فهمیده بود، و زمانی که عمر علت بلندی جامه و پارچه فراوان آن را بیان داشت و حق بر او آشکار گشت، به او گفت: اکنون هر چه بگویی فرمان میبرم.
آنان معنای تسلیم شدن به خواست خداوند یعنی این قول را که میگوید: ان شاء الله، واژگونه کردند و آن را نشانه کاهلی و پیمانشکنی و سرباز زدن از انجام وظیفه، قلمداد کردند، حال آنکه این امر، سرپیچی از غیر خدا، و طرحی برای چیره شدن بر هر مانعی، مگر خواست خداوند یعنی سنن و قوانین او است.
مفهوم راضی بودن به قضا و قدر خداوند را نیز واژگونه کردند و آن را تسلیم شدن در برابر بدیای که بدان امتحان میشوند و توجیهی بر بیهودگی نیکیای دانستهاند که دیگران بدان امتحان میشوند، حال آنکه این مقوله، به معنای سازگاری با سنن ابتلا است که به پرداختن به نیکی برای مبارزه با بدی فرا میخواند.
معنای فقر را نیز دگرگون کردند و آن را فضیلت و برتری شماردند، حال آنکه فقر، مرتبهای برجسته از احسان است که عامل آن، گشادهدستی فرد سخاوتمند برای یاری فقیر و نابودی بحرانها است. شاید به جا باشد یادآور شویم که احادیث نبوی که فقر را میستايند که به فقر گروه معینی از صحابه انجامید و ستایش خود فقر نیست. فقری که حاصل ناتوانی و سستی و انحصارطلبیهای طبقاتی است، پستی و گناهی به شمار است که در زشتی با کفر برابر است، چرا که چنین فقری اغلب به کفر فقیر محروم میانجامد. از این رو، رسول خدا ﷺ دعا کردند: «بارالها از کفر و فقر [به تو] پناه میبرم.» این نکتهای است که امام علی بن ابی طالب [ع] آن را دریافت و گفت: «میرود که فقر به کفر انجامد» و «اگر فقر مردی بود او را میکشتم..» از اینرو ست که ما با برخی از عناوینی که شماری از گردآورندگان حدیث برای ابواب کتب خود برگزیدهاند مانند منذری در کتاب الترغيب و الترهیب، و نیز عناوینی که شماری از مؤلفان آثار اخلاقی آوردهاند مخالفیم، مثلاً آوردهاند: فضیلت فقر و فقیران. امکان ندارد فقر فضیلت باشد یا به فضیلتی هدایت کند، بلکه فقر یکی از لغزشگاههای خطرناک پستی و انحطاط است.
بر این اساس، مسئولیت خطیری بر عهده تربیت اسلامی مطلوب، برای مبارزه با این مفاهیم تحریف شده، نهاده شده است؛ [تحریفی] که ناشی از آثار منفی نوشتارهای تحریف کننده معنای زهد، و [نیز] نهادهای تربیتی ناصوابی چون فرقههای صوفیه و درویشان و فقیهان درباری است که مفاهیم نادرستی از فقر و زهد را اشاعه دادهاند. این آثار، هنوز هم در بسیاری از کشورهای اسلامی، ویرانی به بار میآورند و آن کشورها را تحت سیطره گروههای امداد تبشیری و سیاسی قرار میدهند.
گونه دوم مربوط به زندگی عموم مسلمانان است، و آن مفهومی است که اقلیت رفاهزده نماینده آنند و گمان بردند نیکی، اکرام است، نه امتحان؛ از این رو قربانی اشرافیگری شدند و زندگی لهوآمیز و خوشی و برخورداری را توجیه کردند و از مسئولیتهای اجتماعی و اقتصادیشان سر تافتند و معانی متون قرآن [کریم] و احادیث نبوی را واژگون کردند، در نتیجه از آنچه خداوند به آنان داد، دنیا را خواستند و آخرتجویی را فراموش کردند، و معنای این سخن را که خداوند دوست دارد اثر نعمتش را بر بندهاش ببیند، این گونه تأویل کردند که این سخن توجیهی است برای برخورداری و مصرفگرایی و گردنفرازی؛ و از یاد بردند که خداوند دوست دارد نعمت خود را در بخشش و انفاق ببیند.
در روزگار ما، مراکز تربیتی موجود، رابطه ابتلا را تبیین نکردهاند، و انسان معاصر در کشورهای عربی و اسلامی، هنوز هم تحت تأثیر دوگانگیای متناقض از تربیت و هدایت به سر میبرد: نوعی که مدرسه اسلامی و مسجد و مطبوعات اسلامی و دانشگاه اسلام عرضه میدارد. این نوع گاه دستخوش جنبه نیکی میشود، و برخورداری و لذت و روی آوردن به دنیا را برای مسلمان معاصر توجیه میکند، تا به فسردگی و تحجر متهم نشود؛ و گاه دستخوش جنبه بدی میشود، و او را به پشت کردن به دنیا و آن را برای اهلش وانهادن، به امید آخرت و ترس از مسئولیتهای امر به معروف و نهی از منکر فرا میخواند.
نوعی دیگر، در آنچه که مدرسه جدید و دانشگاه جدید و صدا و سیما و مطبوعات جدید و آگهیهای بازرگانی جدید عرضه میدارند، مجسم میشود. اینها جملگی القا میکنند که زندگی یعنی مصرف پس از مصرف، چونان شب و روز که در پی یکدیگر میآیند، و خانواده سعادتمند آن است که خودرو فلان… و خانه بهمان… دارد و اسباب و اثاثیه منزلش كذا… است و از بازارهای چنین… و غذاخوریهای چنان… دیدار میکند… و به تماشاخانههای فلان… رفت و آمد میکند… و تابستان را در ییلاق بهمان… میگذراند. آموخته شدن و شیفتگی خانواده به همه این امور از رهگذر فیلمهای رنگی و آهنگهای نشاطانگیز و محرک، و تأثیرات مهم آنها بر آداب و رسوم و ارزشهای موجود، جملگی تجسم تبلیغات رسانهای درباره این و آن… است. «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا؛ و با آنچه خدایت داده سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش مکن… .»
در نتیجه این امور، انسان معاصر در کشورهای اسلامی، در گفتار و رفتار و دین و دنیای خود گرفتار تناقضی شدید شد. این تناقض، خشم خداوند و ناخشنودی مردمی را در پی داشت که در بازار و اداره
خیابان با او در تعامل و داد و ستدند، همچنان که به تحقیر خانوادهاش که با او زندگی میکنند، انجامید. این انسان از یک سو در نمازش میثاق میبندد، و در سخنرانیها و همایشهاو تألیفاتش، به واسطه میراث معنوی و ارزشهای غیر مادی خود به دیگران فخر میفروشد و گذشتگان خود را از استعمارگری و استثمارگری پیراسته و اهل گذشتن از دنیا در راه عدالت و حقیقت و فضیلت میداند و اعضای خانوادهاش را رهنمون میدهد که نمونهای از پیروان اسلام باشند؛ اما در عمل، در دریای مادیات و منجلاب خواری و بندگی دنیا و مالاندوزی از راه حلال و حرام غوطهور است.
- رابطه ابتلا و رابطه بهرهوری و مصرف در فلسفههای معاصر
رابطهای که فلسفههای معاصر میان انسان و زندگی برقرار کردهاند، رابطه بهرهوری و مصرف است. در نتیجه این رابطه، وظیفه اصلی تربیت معاصر عبارت شده است از پرورش انسان تولیدکننده و مصرفکننده.
با آنکه تربیت معاصر در افزایش تواناییهای تولیدی و مصرفی فرد تا حد قابل توجهی موفق بوده است، اما در فراهم کردن خوشی موردنظر برای او موفق نبوده است، و در عوض برای او مشکلات و مخاطرات محیطی و بهداشتی و اجتماعی و سیاسی پدید آورده است که درباره تخریب محیط زیست و ویرانی زندگی وی، هشدار میدهد.
درباره مشکلات محیط زیست، [یادآور میشویم که] گهگاه میشنویم که زیستشناسان درباره خطرهایی که عملیات تولید و بهرهبرداری افراطی، محیط طبیعی سراسر زمین را تهدید میکند، هشدار میدهند. یکی از این خطرها، خطر بیابانزایی و فرسایش خاک است. در تابستان سال ۱۹۸۵ مجلهای فرانسوی، درباره آثار زیست محیطی [که فعالیتهای تولیدی] شرکتهای چوب و سیگار و برنج، در بیابانهای آفریقا بر جای نهادنده و توازن محیط زیست آن را بر هم زده است و موجب بیابانزایی شده که دامنگیر قاره آفریقا شده است گزارش مبسوطی منتشر کرد.
مطالعات هراس آور فراوانی درباره پیامدهای آلودگی و ضایعات کارخانهها و شرکتها و ضایعات مواد غذایی در قاره اروپا و آمریکا صورت گرفته است. نیز مطالعات فراوانی درباره آثار و عواقب این امور بر زندگی [آبزیان] در رودخانهها و سواحل و اقیانوسها و دریاها صورت گرفته که موجب ترس زیستشناسان از نابودی حیات در این محیطها شده است.
برخی از زیستشناسان، خطرهای آینده را به گونهای دهشتزا به تصویر کشیده و آوردهاند که گازهای گلخانهای که به جو زمین میرسد به زودی اکسیژن مورد نیاز موجودات هوازی را نابود میکند و ترکیب عناصر هوا را بر هم میزند، و بر تابشهای خورشیدی زمین مؤثر میافتد و میزان آنها را آن اندازه بالا میبرد که موجب آب شدن مقدار فراوانی از یخهای قطب شمال و جنوب میشود و در نهایت شهرهای ساحلی را آب فرامیگیرد. حال آنکه دیگران انتظار دارند [میزان] حرارت خورشید [که به زمین میرسد] کاهش پذیرد و زمین به عصر یخبندان بازگردد. هر دو حالت، برای آینده انسان و زندگی بر روی زمین، خطرهای جدی در پی دارد!
اگر به آلودگی ناشی از صنایع شهری، آلودگی حاصل از آزمایشهای هستهای مانند برهم خوردن توازن محيط زيست و پاکیزگی آن را بیفزاییم، میتوانیم دریابیم که مفاهیم مصرف و تولید، در رابطه انسان با زندگی، چه خطری پدید آورده است، [همچنان که] به نیاز مبرم به تربیت اسلامی پی خواهیم برد؛ چرا که، آنچه را که زیستشناسان توازن محیطی و شرایط طبیعی سازگار برای زندگی بر روی زمین میخوانند، همان پدیده اتقان و حکمت در پرورش الهيِ عوالم انسان و حیوان و جماد است، و این [پدیده] از مظاهر معنای سخن خداوند بزرگ است که میگوید: «[…]لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ … پروردگار جهانیان.»
از این رو عجیب نیست که زیستشناس بنام رنه دبس، دستاندرکاران تربیت معاصر و ادارهکنندگان چرخه تولید و مصرف را مجنون و مجرم میخواند. او در این زمینه میگوید: «باید بیشتر مردم کشورهای غربی، به ویژه آمریکای معاصر را از دیوانگان شمارد، زیرا آنان چنان رفتار میکنند که پنداری یگانه معیار رفتار، ارضای امیال و غرایز کنونی آنان است بیآنکه به عواقب این امر برای طبیعت و نسلهای آینده توجه شود. کتابهای اسکولاستیک، اظهارنظر غیرمسئولانه لویی پانزدهم را که گفته است: بگذار پس از من طوفان باشد، تقبیح میکنند، با این حال، ما از زمین چنان استفاده میکنیم که گویا، پس از ما کسی در آن نخواهد زیست، و همگی چنان رفتار میکنیم که پنداری میخواهیم کارهای نادرست خود را با این پرسش توجیه کنیم: فرزندانم برای من چه کردهاند؟
شیوههای موفقیتآمیز زندگی شخصی، و همه زندگیهای جمعی موفق را نظامی از روابطی که میان انسان و جامعه و طبیعت برقرار است، تقویت میکند. این روابط اساسی، تنها برای آسایش فرد نیست، بلکه برای بقای گروههای انسانی هم هست. اکنون این روابط به علت زندگی جدیدی که میگذرانیم، به سرعت و عمیقانه رو به پریشانی دارد،… و خطر تجاوز به طبیعت محدود نمیشود، و آینده نوع بشر را تهدید میکند.»
وی همچنین میگوید: «جنگلها را بیرحمانه قطع میکنیم و بیابانها را به آب میبندیم تا زمینهای کشاورزی جدیدی ایجاد میکنیم؛ اما از سوی دیگر، مناطق سر سبز و حاصلخیز را تخریب میکنیم تا در آنها کارخانه و بزرگراه و مجتمع مسکونی بسازیم، بیآنکه به محیط طبیعی و آثار تاریخی توجه کنیم.
در آغاز جنگلها را قطع میکردیم تا مزرعه ایجاد کنیم، سپس مزارع را از میان بردیم تا شهر و پردیس بسازیم. ما در هیچ منطقهای، از زمین به عنوان پناه و حافظ فرهنگ انسانی استفاده نمیکنیم، و از آن تنها به عنوان منبع بهرهوری و بازار خرید و فروش… استفاده میکنیم.
در بسیاری از شهرها تقريباً هوای آزاد برای نفس کشیدن وجود ندارد، و گهگاه میبینیم که اثر آلودگی بر روی سبزیجات، چنان پیداست که غیر قابل فروش میشوند. این نمونهای است از بلایی که آلودگی بر سر همه موجودات زنده میآورد.»
دبس، بر کشورهای در حال توسعه برای تقلیدشان از جوامع صنعتی خرده میگیرد و میگوید: «همه جوامعی که از تمدن غرب اثر پذیرفتهاند در حال حاضر به “زبور رشد” ملتزم شدهاند و در دایره تقلید حلقههای درویشان، سرگيج و شوریده حالند. سرود این حلقه چنین است؛ بیشتر تولید کنید! تا بیشتر مصرف کنید! سپس بیشتر تولید کنید […!]
لازم نیست انسان جامعهشناس باشد تا دریابد که این فلسفهای پریشان و دیوانه است، و شتاب رشد نمیتواند مدتی طولانی ادامه یابد، چه رسد به استمرار دائم آن.»
به این ترتیب، رابطه مصرف، مشکلات اجتماعی پدید آورد که به حوزههای اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی و ارزشی زندگی افراد و گروهها کشیده شد. در نتیجه، فرد، عمر خود را در مبارزه پیوسته برای بهبود منابع درآمد خود از رهگذر تربیت خویش سپری میکند؛ چراکه، فراگیرنده معاصر نزدیک به ۲۵ سال از عمرش را در کلاسهای درس میگذراند تا وارد زندگی کاری شود. اختلاف هزینه با درآمد به سرعت او را وا میدارد به مراکز آموزشیای بازگردد که دهه چهارم عمرش را میگیرد و در طی آن نیروهای عقلی و روحی و جسمی او را مستهلک میکند، و درآمد اقتصادی او در مراكز آموزشیای هزینه میشود که صاحبان آن مراکز خود فاقد مدرک تحصیلیای هستند که به او میدهند. در طی این مبارزه نفسگیر، هدف راستین علم، زنده به گور میگردد و تربیت معاصر به خادم مراکز تولید و سرمایه تبدیل میشود.
در سطح گروهها، خطرناکترین مشکلاتی که رابطه مصرف پدید میآورد، رابطه تنازع بقا و بقای اصلح است که در فلسفههای معاصر، رابطه انسان با انسان را تنظیم میکند. این رابطه، فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و جهانی را رهنمون میدهد و بحرانهای پیدرپی و شتابانی پدید میآورد.
علاوه بر آنچه گذشت، زندگی مصرفی، بیماریها و مشکلات بهداشتی در پی دارد که نسلهای گذشته با آنها آشنا نبودهاند.
منبع: کتاب فلسفه تربیت اسلامی