نویسنده: جلیل بهرامی نیا
همهی ما میدانیم که اساسیترین شرط یک زندگی سالم و رضایتمندانه و یکی از ضمانتهای صحت و متانت تصمیمهای ما انسانها، بهرهمندی از نعمت سلامت روانی است که از سه مؤلّفهی آرامش، شادمانی و امیدواری تشکیل شده است.
بر این اساس، فرد خوشبخت کسی است که از سه موهبت روح افزای یاد شده برخوردار بوده و چشمهی زلال قلبش با آفات اضطراب، اندوه و یأس كه به تعبیر حکیمانهی اقبال لاهوری «اُمُّ الخبائث» یعنی مادر پلیدیها هستند، مکدر نشده باشد.
به راستی همچنین است و فقدان هر کدام از این سه نعمت گرانبها، زندگی فردی و اجتماعی آدمیان را با انواع تلخیها و رنجهای فزاینده، آمیخته و آلوده خواهد ساخت و لذا تأمين و تقویت سلامت روانی افراد، یکی از بنیادی ترین عناصر مكاتب تربیتی موفق و از اصلیترین دغدغههای متولیان تعلیم و تربیت بوده است.
اگر چه طبع آدمی چنان است که هر کسی با هر قبله و قبیلهای که دارد راضی و شادمان است: «كُلُّ حَزْبِِ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» (مؤمنون / ۳۵) اما به تصدیق آشنا و بیگانه، دین «كان شكرها و مستی سرها» و منبع بینظیر شادمانی و معنابخشی به زندگی است، آن هم به حدی که: «تا نشوی مست خدا، غم نشود از تو جدا» و «غصه در آن دل بود کز هوس او تهی است»! و این البته نه از سنخهای و هوی عطار، بلکه بوی طبیعی مشک و از آن دسته اسرار دلبران است که در حدیث دیگران نیز آمده است.
چنان که به تعبیر خانم لوییس هاپواکر، برتری جهان بینی الاهی بر جهان بینی سکولار از حيث تأمین نشاط درونی و معنادار ساختن زندگی تا آن جاست که ما حتی اگر لا ادری یا ملحدى ضعيف هم باشیم، باز به سود ماست چنان زندگی کنیم که گویی خداباوری، عقیدهای صادق است.
کارل یونگ هم علیرغم بی اعتقادی به خدا تأکید زیادی بر تجربههای معنوی داشت و میگفت: «مهم نیست که دنیا راجع به تجربهی دینی چه فکر میکند، شخصی که این تجربه را داراست مالک یک گنج بزرگ است، یک چیزی که برای او مایهی حیات، زیبایی و معنا شده است و دنیا و نوع بشر را برایش باشکوه جلوه میدهد. آیا واقعاً هیچ حقیقتی متعالیتر دربارهی امور غایی از آن یگانهای که به شما کمک میکند تا به حیات خود ادامه دهید وجود دارد؟».
همه میدانیم که در حوزهی جهان آفاقی و عینی، وجود یا عدم وجود اشیاء هیچ ربطی به تصور و تلقی ما ندارد. مثلاً ما چه بپذیریم و چه نپذیریم ترکیب شیمیایی آب، اکسیژن و ئیدروژن است و یا نادرشاه مؤسس سلسلهی افشاریان بوده است و …… اما در حوزهی جهان انفسی و ذهنی دقیقاً برعکس است و ای بسا اشیاء و روابطی که صرفاً برخاسته از ذهن و ضمیر ما هستند و هیچ واقعیت خارجی ندارند.
در این حوزه که حوزهی پسند و ناپسند و حبّ و بغض ماست، کار اصلی هستی بخشی به امور، کاملاً بسته به نوع تلقی و تصور ماست، چنان که بسته به این که ما هوادار یا مخالف نادر میبودیم، به سلطنت رسیدن او برای ما خوشایند یا ناخوشایند میشد.
غم و غصه نیز از جملهی همین امور انفسی و روانی است و معمولاً محصول ناکامی و عارض شدن مصائب دنیوی بر ما و یا دوستان و نزدیکان ماست و لیکن همیشه و برای همگان این گونه نیست؛ به عنوان مثال وقتی کسی در جهان بینی خود، وقوع مصائب را اولاً مقدر الهی و ناشی از حکمت خداوند و ثانیاً چیزی همانند دلسوزی پزشکان جراح و صيقل روح خود میداند و با اعتقاد به «المؤمِنُ كَالْميزانِ كُلَّمَا زِيدَ في ايمانه زيد فی بَلائِهِ» اساساً عدم ابتلا به مصائب را نامطلوب و نشانگر کم وزنی ایمان خود میداند، چگونه در میان مشکلات خود را میبازد؟!
شاید شما هم شنیدهاید که خانمی دیندار با مردی صالح ازدواج کرد. پس از مدتی روزی ناگهان از همسرش تقاضای طلاق کرد! همسر شگفت زده هم با طرح سؤالاتی در باب کیفیت زندگی و رضایت یا عدم رضایت زن، جویای علت شد.
خانم اظهار داشت که من نه مشکل معیشت دارم و نه از تو بدی دیدهام، اما اگر تو فرد با تقوایی هستی چرا در این مدت به مصیبتی دچار نشدهای؟! یا دربارهی شیخ ابوالحسن خان خرقانی نقل است که تنها پسر او در روز عید قربان در جنگ کشته شد؛ حادثهای که معمولاً برای خیلی افراد مصیبتی بسیار بزرگ و سیاه کنندهی زندگی است؛ اما شیخ با شنیدن خبری به این هولناکی، خطاب به خدا چنین گفت:
حاشا که از حکمت و افغان کنمی
یا خود نفسی خلاف فرمان کنمی
صد قرة العین دگرم بایستی
تا روز چنین بهر تو قربان کنمی!
بنابراین غم و شادی نیز همانند پیشرفت و پسرفت و کامروایی و ناکامی در بنیاد خود مفاهیمی ارزشی هستند و لذا یک حادثه نه ماهيتاً بلکه در مقایسه با یک دستگاه ارزشی خاص است که پیش برنده و بازدارنده و یا مفرح و اندوهبار خواهد شد.
در تعریف شادمانی گفتهاند که نوعی هیجان خوشایند و لذتی است که به دنبال کامیابی و نیل به محبوبی معنوی یا مادی در قلب آدمی ایجاد میشود.
هرگاه به آرزویی و یا هدفی از اهدافمان دست مییابیم شاد می شویم و چون با ناکامیای یا فقدان محبوبی مواجه میگردیم، حزن و اندوه بر قلب ما سایه میافکند!
فرحناکی و قلبی عاری از غم و اندوه داشتن و رهایی از چنگال دیو افسردگی و پژمردگی، یکی از بزرگترین و دل پذیرترین آرزوهای هر انسان است.
زیرا برای بهرهمند شدن از یکی زندگی مطلوب، هیچ اکسیری همچون رضایت باطن نیست. شادی قلب را آباد، ادامهی رضایتمندانه زندگی را میسر، لشگر غم و غصه را تارومار و حیات دنیوی را به کام انسانها گوارا و شیرین میسازد!
همچنین از آنجا که نوع احساس و علائم فیزیولوژیکی آن همچون تغییرات چهره و لحن کلام، بر اصل رابطهی ما با دیگران و کيفيت آن قوياً تأثير میگذارد و حتی تا حد فراوانی تعیین کنندهی نوع برخورد طرف مقابل نیز هست، لذا شادمانی و گشاده رویی یکی از مهمترین عوامل موفقیت و مقبولیت در ارتباطات اجتماعی است.
تحقیقات روانشناختی و تجربهی فردی انسانها نشان میدهد که نوع روحیّهی ما بر ارزیابی ما از دیگران و قضاوتمان دربارهی مخاطرات دنیوی نیز مؤثر است. مثلاً وقتی آسوده خیال و خوشحال هستیم عادت دوستی را که بارها و بارها خودش را در آینه وارسی میکند، امری شخصی قلمداد میکنیم. اما در حالت نگرانی و فقدان آسودگی روان، ممکن است همان دوست را آدمی خودخواه به حساب آوریم.
در باب امنیت هم، خُلق بد وقوع خطرات را در نظر فرد، محتملتر و خلق خوش آنها را نامحتملتر مینمایاند. خلق ناپسند، توجه ما را بیشتر به واقعیات منفی معطوف میکند و خصلت خود تشدید کنندگی دارد.
برعکس، خلق پسندیده و بهرهمندی از رضایت باطن، جهان را کم خطرتر و خطرات را هم ناچیز نشان میدهد، به قول مولوی:
چون تو جزو عالمی هر چون بوی
کل را بر وصف خود بینی غوى
گر تو باشی تنگدل از ملحمه
تنگ بینی جو دنیا را همه
ور تو خوش باشی به کام دوستان
این هان بنمایدت چون گلستان!
در حوزهی تعلیم و تربیت هم، اصل غالب این است که اولاً: افكار و استنباطهای ما متناسب با وضع روانیمان هستند، به تعبیر مولانا:« فکرتی کان نبود خاسته از طبع و دماغ – نیست در عالم، اگر باشد آن فکرت توست!»
ثانياً: افراد معمولاً مطالب سازگار با روحیهی خود را سریعتر و عمیقتر از مطالب ناسازگار با وضع روانی خود میآموزند، زیرا مطالب را زمانی بهتر میآموزیم که بتوانیم آنها را با توشهی فکری و اندوختههای حافظهی خویش پیوند دهیم و تداعی آموختههای قبلی نیز، متناسب با خُلق و خوی ما در هنگام استنباط و قضاوت است.
بدین ترتیب، حزن و اندوه افزون بر ماهیت زیان بار و تلخ خود، با تکوین و تقویت نوعی عقل خاص به نام «عقل ملولانه» که دائماً جويا و جالب نکات منفی است، آدمیان را با خطری بزرگتر هم روبرو میسازد و آن این که بر خلاف قطبهای آهنربا، این عقل، جذب کنندهی مطالب همنام و همسان خویش است و صاحب خود را به سوی مباحث اندوهبار و مجالس غم زا سوق میدهد و تصوّرات و تخیلات فرد را هم به زشتیها میآلاید:
تصویرهای ناخوشایند و اندیشهی رکیک
از طبع شست باشد و این نیست سوی دوست!
سعدی هم در همین باره میگوید:
اگر زشت خوبیات بود در سرشت
نبینی از طاووس بجز پای زشت!
گل در دل هوشیارش میشکفد و لذا از هرچه ترشی و اندوه است، بیزارست،
قسمت گل خنده بود گریه ندارد چه کند
سوسن و گل میشکفد در دل هشیارم از او خانهی شادی است دلم، غصه ندارم چه کنم
هرچه به عالم ترشی، دورم و بیزارم از او!
چنین شخصی به اقتضای شادابی روانی خود و از آنجا که «دل غمخوار ندارد» و «نقل بخیلانهی غم پر خار را طعمهی خمار» و «غین و میم تنگ غم را کالای چندان دلربایی برای عشق» نمیداند، طبعاً سامعهی او نیز میانهی خوبی با مباحث آمیخته به رنج و غم ندارد و لذا دائماً جليس و انیس خود را توصیه میکند که:«سخن بند مگو و صفت قند بگو» و یا «سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو!» و این گونه است که بحث از خوبیهای خالق دنیا را بر بدگویی از دنیا و سخن از ناف آهوی تاتار را بر لاف فتنهی تاتار ترجیح میدهد:
زياد عالم غدّار بگذر
ز لطف عالم الاسرار برگو
ز لاف فتنهی تاتار کم کن
زناف آهوی تاتار برگو
دین اسلام بنا به خاتمیت و جامعیت و همچنین ماهیت تربیتی خود، به نقش حسّاس شادمانی در شروع و تداوم زندگی و بویژه زندگی دیندارانه واقف است و تأمين بهروزی انسان و فراهم ساختن لوازم ذهنی و عاطفی سعادت او را از بنیادیترین آرمانهای خود میداند و از قضا قیود و احکامی هم که این دین در جنبههای گوناگون زندگی برای آدمیان وضع کرده، برخلاف تصوّر رایج نه برای غم سازی و رنج آفرینی، بلکه برای تضمین سلامت گوهر وجودی بشر و در نهایت خنداندن مردم در مرحلهی حسّاس توزیع کارنامه و فصل برداشت است که در آن هنگام:«برخی چهرهها گشاده، خندان و قبراقاند» (عبس / ۳۸ و ۳۹) و بالاخره در آن روز «برندگان عرصهی ایمان به کفار میخندند» (مطففين / ۳۴).
قرآن شادمانی را برحسب منشأ و مبنای آن به انواع گوناگونی تقسیم میکند: شادمانی ناشی از دارایی مادی (رعد / ۲۶)، شادمانی ناشی از توهم خود بسندگی علمی و عقلی (غافر / ۸۳)، شادمانی منافقانه در دو نوع:
۱)شادمانی بر اثر گریز از وظایف دینی (توبه / ۸۱).
۲) شادمانی از غمناکی و ناکامی مؤمنان (آل عمران / ۱۲۰)، شادمانی ناشی از فرقهگرایی و تحزب (روم /۳۲) و بالاخره شادمانی به شکرانهی توفیق دینداری و مشاهدهی عزت مسلمانان، که این نوع اخیر، بسیار مورد تأکید قرآن و سنت نبوی و از مقامات و مدارج سلوک دینی است و بحث ما هم طبعاً معطوف به همین شادمانی است.
میدانیم که معنا و لازمهی تدین قرآنی، تنظیم عواطف، افکار و اعمال از روی موازین نبوی است. از این رو اسلام از پیروان خود انتظار دارد که شادمانی و اندوه خود را نیز بر اساس آن موازین تعریف کنند و در ارزیابیهای شناختی خود از معیار و ملاک دین پسندانه استفاده کنند.
پس یک مسلمان نمیتواند هر شادی متعارفی را شادی و هر اندوه رایجی را اندوه بداند؛ بلکه چه بسا شادی و اندوه او در جهتی خلاف عرف مرسوم قرار گیرد. فقط آنجا باید شاد شد که اهل صراط المستقیم (پیام آوران ،صدیقان، شهیدان، صالحان) شاد میشوند و آنجا باید اندوهگین شد که دل آنان به درد میآید و اساساً لب و جان دینداری همین است: شاد شدن از شادی پیامبر ﷺ و غمگین از غمناکی او بودن! و این البته کالای ارزانی نیست و کسی که بتواند موانعی چون: حسادت مؤمنان، کینهتوزی منافقان، دشمنی کفار، اغواگری شیطان، لجاجت نفس اماره و فریبندگی دنیا را پس بزند و حب خدا و پیامبرش را بر همه ترجیح دهد، حقا که هنر آفریده و لایق تبریک و آفرین است! قرآن، ضمن اشاره و تأکید بر ضرورت فرحناکی میفرماید: «قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَالِکَ فَلْيَفْرَحوا» (يونس / ۵۸): بگو مؤمنان به فضل خدا و رحمت او، آری به همین باید شادی کنند.
آری شادمان بودن به خدا، پیامبر، ایمان، دانش و قرآن از برترین مقامات ایمان است: «وَ الَّذینَ آتَيْنَا هُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْک» (رعد / ۳۶). چرا که شادمان بودن به داشتن علم و ایمان، نشانگر عظمت، محبوبیت و ارجحیت آنها در نظر فرد است و البته میزان شادمانی فرد به یک چیز، متناسب با حب و رغبت او نسبت به آن است و آن که علاقهای به چیزی یا کسی ندارد نه از داشتن آن خوشحال میشود و نه از فقدانش اندوه میخورد.
فرح بالاترین لذت و بهجت برای قلب و از «رضا» نیز بالاتر است و لذا هر فرحناکی راضی هم هست اما هر راضیای فرحناک نیست. از سوی دیگر، فرح از اوصاف کمال است و لذا وصف خداوند هم هست، چنانکه در حدیث آمده است که یزدان پاک از توبهی بندهای فرحناک میشود.
یکی دیگر از عوامل شادی آفرین برای مؤمن، مشاهدهی کامیابی دیگران در دینداری است. مؤمن از آنجا که شادمانی از آسیب دیدگی و غمناکی دیگران را علامت نفاق و ضعف ایمان میداند (آل عمران / ۱۲۰)، لذا همواره دوستدار ترقی مادی و معنوی دیگر مسلمانان و خداجویان است، از این رو فرد و دیندار، هم پیمانان خود در بندگی خالق را همچون جان خویشتن دوست میدارد، به تعبیر حافظ:
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم!
علاوه بر این، قرآن بارها از متضاد فرح یعنی حزن نهی فرموده و غم و پریشانی حتی یک بار هم در این کتاب آسمانی یا در سنت نبوی، تحسین و توصیه نشده است. قرآن گاه حزن را از دینداران نفی کرده، چنان که عبارت «وَ لا هُمْ يَحْزَنُون» سیزده بار در توصیف وضع روانی مؤمنان به کار رفته است.
همچنین در جاهایی دیگر صراحتاً از غم خوردن نهی کرده است: «لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنوا» (آل عمران / ۱۳۹) و يا «لا تَحْزَنَ إِنَّ اللهَ مَعَنا» (توبه/ ۴۰). بنابراین آیه، معیت و همراهی خدا با مؤمنان، شرعاً غم خوار و غمسوز است و اندوه و محبت الهی در قلب قابل جمع نیستند.
از سوی دیگر بنا به آیات قرآن، خداوند همراه پارسایان، نیکوکاران و صابران است. لذا هر کس مدّعی آراستگی به فضایل تقوا، احسان و صبر است و در عین حال، خوشدل و مبتهج نیست باید در اصالت ایمان خود جداً شک ورزد و جامهی ایمانش را نو کند و یقهی خود را محکم بچسبد و بپرسد: «چو من از شهد تو نوشم، ز چه رو سرکه فروشم؟!» و مگر قرار بر این نبوده است که: هر که خورد غصه و غم بعد از این با رخ چون ماه تو، معذور نیست!
و اما اینک آیهای راه گشاتر و صریحتر در تقبیح غمناکی که منشاء اندوه را ابلیس و پژمردگی دینداران را مراد و مطلوب شیطان معرفی کرده است: «اِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيطانِ لِيَحْزَنُ الَّذِينَ آمَنوا» ( مجادله / ۱۰)! از سوی دیگر، همه میدانیم که مؤمنان شرعاً موظف به خصومت ورزی با ابلیس هستند: «إِنَّ الشَّيْطَانِ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً» (فاطر /۶) ، لذا میتوان گفت که غمین بودن و غمگین ساختن، آب به آسیاب شیطان ریختن و همپای ابلیس دویدن است! پیامبر هم که اخلاقش به گفتهی ام المؤمنين عايشه رضى الله عنها تجسم قرآن بود، از شر حزن نیز همچون شر ابلیس به خدا پناه میبرد و میفرمود: «اَللَّهمَّ اِنّی أَعُوذُبِکَ مِنَ الْهُمَّ وَ الْحَزَنِ» (متفق عليه) و بدین گونه اعلام میفرمود که حزن یکی از امراض قلب و آفتی در راه تسبیح و تدین است و اگر هم بر مؤمنی وارد شود، از آنجا که بلا و مصیبت به حساب میآید، کفارهی گناهانش خواهد بود!
باری تنها حزن ممدوح در نگاه دین، تأسف بر.
ارتکاب معصیت یا کم کاری در ترقی معنوی است:
بجز از هجر آن مخدوم جانی
دل و جان را به عالم اندهان کو؟
ممدوحيت این نوع حزن هم نه به خاطر خود حزن، بلکه به سبب منشاء و علت آن است و البته از آن جا که گناه و خطا لازمهی آدمیزاد است، مؤمن را از ابتلا به این حزن گریزی نیست و این است که پس از ورود به بهشت چنین دعا میکند: «الْحَمْدُ للهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنََّا الْحَزَنَ» (فاطر/۳۴).
اکنون با درک تضاد معیّت خدا با غمناکی و ابلیسی بودن منشاء اندوه میتوان دریافت که طربناکی و شادمانی فوق العادهی بزرگانی چون جلال الدین مولوی ریشه در کجا داشته است! مولانایی که به اقرار خودش سرور و عروسی را خدا بر بالای او بریده بود و در باغ شادیهای خدا به جای نان، شادی میخورد و همانند ماهی جز با آب خوش و شیرین همدم نمیگشت و چنان که دل دانا از غم میگریزد، غم دو چندان از پیش او میگریخت! و حتی برای زائران پس از مرگش هم وصیت میکرد که:
اگر بر کور من آیی زیارت
تو را خر پشتهام رقصان نماید
میابی دف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید!
و یا از فرط شادی فریاد میکرد:
گفت رو هر که غم دین برگزید
باقی غم ها خدا از وی برید
گفتم: از چیزی نباشد در بهشت
غیر این شادی که دارم در سرشت،
هیچ نعمت آرزو ناید دگر
زین نپردازم به جوز و نیشکر!
و یا در جایی دیگر در کمال خرمی و ابتهاج چنین میسراید:
ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
در شکرینه یقین سرکهی انکار نیست
گرچه تو خونخوارهای رهزن و عیارهای
قبلهی ما غیر آن دلبر عیار نیست
كان شكرهاست او مستی سرهاست او
ره نبرد با وی آنک، مرغ شکرخوار نیست
ای غم از این جا برو ورنه سرت شد گرو
رنگ شب تیره را تاب مه یار نیست
ای غم پر خار رو، در دل غمخوار رو
نقل بخیلانهات طعمهی خمار نیست
دیده غین تو ننگ، میمت از آن تنگتر
تنگ متاع تو را عشق خریدار نیست
ای غم شادی شکن، پر شکرست این دهن
کز شکر کنگی، ممکن گفتار نیست
همچنین، برکت قرآن و غمسوزی دین بود که علامه اقبال لاهوری را نیز اینگونه به طرب خانهی معرفت راه نموده و با سرچشمهی سرور آشنا کرده بود و او نیز با سخاوت تمام، ارمغان سفر ایمانیاش را این چنین به همدلان و مخاطبانش اهدا میکند:
نا امیدی همچو گور افشاردت
گرچه الوندی ز پا می آردت
از دمش میرد قوای زندگی
خشک گردد چشمههای زندگی
خفته با غم در ته یک چادر است
غم، رگ جان را مثال نشتر است
ضعف ایمان است و دلگیری است غم
نوجوانا نیمهی پیری است غم
ای که در زندان غم باشی اسیر
از نبی تعليم «لا تَحْزَنْ» بگير
این سبق صدیق را صدیق کرد
سرخوش از پیمانهی تحقیق کرد
از رضا، مسلم مثال کوکب است
در ره هستی تبسم بر لب کرد
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو!
آری، پژمردگی و دل مردگی خلاف لوازم دینداری و مایهی بشاشت شیطان است و درک همین نکتهی جان افزا و گرانبها و الهام از آموزههای غمزدای قرآن بود که بینادلان خداجو را به تلازم سنگدلی و تنگدلی معتقد ساخته بود و در سایهی همین آیات یزدانی بود که هواداران کوی نبوی، غمها را غمزده و غصهها را دق مرگ میکردند و حسرت ورود به قلب رحمانی را بر جان اندوه شیطانی باقی میگذاشتند!
منبع: کتاب دربزم خدا غمگین نشاید