نویسنده: آرش نراقی
آداب و مناسک دینی برای سالک طریق دست کم چهار نقش اساسی ایفا میکند و البته التزام به آن با آفاتی هم همراه است.
آداب و مناسک دینی برای سالک طریق دست کم چهار نقش اساسی ایفا میکند: نقش ابرازی، نقش محافظت کننده، نقش هویت بخش، و سرانجام نقش ابزاری. در این میان، نقش ابرازی این آداب و مناسک برای واصلان و نقش ابزاری آنها برای سالکان از اهمیت بیشتری برخوردار است.
نخستین نقش آداب و مناسک دینی، نقش «ابرازی» آنهاست. از امام علی نقل است که ایمان سه رکن دارد: تصدیق قلبی، تصدیق زبانی، و تصدیق عملی.
فرد مؤمن نخست تحول حال عمیقی را در وجود خود میآزماید. این تجربه عمیق درونی وجود فرد مؤمن را سرشار میکند و به صرافت طبع از درون او به بیرون سرریز میشود، و او را به اظهار و تصدیق زبانی پارهای حقایق بر میانگیزد، و به تبع نحوه زیست او را تحول میبخشد.
از این حیث تجربه ایمانی به تجربه عاشقی میماند. فرد عاشق نخست در وجود خود حال یا تجربه خاصی مییابد، سپس دیر یا زود راز دل خویش را با محبوب و بلکه عالمیان در میان مینهد، و سرانجام آن عشق را در عمل نشان میدهد. ابراز عشق بخشی جدایی ناپذیر از عاشقی است، و عاشق به صرافت طبع مایل است که تمنای محبوب را برآورد.
تجلی خارجی آن حال درونی خود را بر زبان و جوارح عاشق نشان میدهد. ماجرای ایمان هم کمابیش از همین قرار است، یعنی آنچه در دل میگذرد لاجرم ترجمان بیرونی مییابد و بر زبان و جوارح فرد جاری میشود.
بر این مبنا، انسان الهی و معنوی (برای مثال شخص پیامبر) نخست تجربهای عمیق و استحاله بخش را از سر میگذراند، سپس به زبان بر این احوال و محتوای آن تجربه شهادت میدهد، و در مرتبه بعد آن باور و تجربه درونی بر جوارح او ظاهر میشود و صورت خارجی میپذیرد.
تکرار آن تجلیات خارجی رفته رفته در قالب مناسک و آداب دینی نهادینه میشود. بنابراین، مناسک و آداب دینی را میتوان تجلی و ترجمان خارجی و نهادینه شده احوالی دانست که بر دل نبی یا ولی الهی دست میدهد. این مناسک از سر درون آن ولی الهی خبر میدهد، و از باورمندی او نسبت به حقیقتی که در دل او رخ نموده است، پرده بر میدارد.
به تعبیر مولانا:
این نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهی دادن است از اعتقاد
فعل و قول آمد گواهان ضمیر
ز این دو بر باطن تو استدلال گیر
این گواهی چیست؟ اظهار نهان
خواه قول و خواه فعل و غیر آن
این نشان زر نماند بر محک
زر بماند نیک نام و بی ز شک
این صلات و این جهاد و این صیام
هم نماند، جان بماند نیک نام (مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۰ و ۲۳۶ و ۲۴۶ و ۲۴۸ و ۲۴۹)
عبادت برای نبی اقرار به زبان و عمل به جوارح است. مانند شادی است که سرانجام در لبخند تجلی خارجی مییابد، مانند میوهای است که بهطور طبیعی بر شاخسار درختی سر بر میزند.
گویی باطن به مثابه یک دانه است. وقتی بهار در میرسد، آن دانه میروید، جوانه میزند و به گل مینشیند. این سبزی و گل و طراوت در واقع ترجمان سر آن دانه است. وقتی دانه را بکاریم نمیدانیم گل سرخ است یا درخت سیب؛ ولی دانه سر خود را، یعنی آنچه را که در دل نهفته دارد، در بهاران بهطور طبیعی آشکار میکند.
دانه چون اندر زمین پنهان شود
سر او سر سبزی بستان شود (مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۷)
نقش دوم آداب و مناسک نقشی صدف آساست. یعنی همانطور که صدف گوهر را در دل خود از گزند آفات حفظ میکند، آداب و مناسک هم گوهر تجربههای ایمانی را در دل خود ایمنی میبخشد.
خوبست که باز هم این وضعیت را با تجربه عاشقی مقایسه کنیم: نقش رفتار عاشقانه فقط این نیست که عشق درون عاشق را اظهار کند، بلکه علاوه بر آن آتش عشق عاشق را گرم و فروزان نگه میدارد.
خنده فقط ترجمان حال خوش درون نیست، بلکه علاوه بر آن شعله شادی را در دل فروزانتر میکند. احوال معنوی بسیار گریز پا و شکننده است. مولانا این احوال لطیف را به «پری رویان بستان خدا» تمثیل میکند، یعنی موجودات زیباروی پرنازی که به اندک بیگانگی میگریزند و رخ پنهان میکنند.
مهمترین عاملی که طراوت معنوی زندگی فرد را میفرساید و آینه روشن دل را زنگار زده میکند، آفت روزمرگی است. یعنی استغراق فارغ از تأمل و مراقبه در ارتفاع حقیر زندگی هر روزینه.
مشغله روح فرد را اشغال میکند، و رفته رفته زلالی روح او را در زیر سم ضربههای اسب وحشی خیال غبار آلود و تیره میکند. فرد یکباره به خود مینگرد و جز تفالهای نمییابد.
عبادت در میانه هجوم روزمرگی فضای مقدس میآفریند، یعنی در میان فشار انبوه تقاضاهای پایان ناپذیر زندگی هر روزینه محرابی برای روح میسازد تا دمی بیاساید و از ورای دریچهای که به سوی نامتناهی میگشاید چشم او را با افقهای فراختر پیوند دهد. افق نگاه فرد آستانه پرواز روح او را رقم میزند.
روحی که همواره در کشاکش نیازهای عاجل زندگی روزمره میماند نزدیک بین میشود، و به پرواز در ارتفاع حقیر خو میگیرد. عبادت لحظه تأمل در نامتناهی است، لحظه مقدسی است که روح از مرداب هر روزینگی بر میخیزد و در هوای پاک اوج میگیرد تا خاطره آسمان را در وجود خود تازه نگه دارد.
دل صافی مانند گوهری است که به اندک بیمبالاتی خش میپذیرد. عبادت متأملانه در درون فرد فضای مقدس میآفریند تا در صندوقخانهی آن گوهر دل از آفات تیرگی بخش ایمنی یابد. بنابراین، آداب و مناسک دینی، شیوهای آیینی است برای آفریدن فضای مقدس در میانه ملال حقیر زندگی هر روزینه تا گوهر زندگی معنوی را در کوران هر روزینگی ناگزیر زندگی ایمن بدارد.
نقش سوم آداب و مناسک دینی هویت بخشی است. این آداب در متن زندگی فردی و اجتماعی غالبا نقش معیار تمییز را مییابد، یعنی فرد با رعایت آن مناسک تعلق خود را به گروه و آیین خاص اعلام میدارد، و به عنوان عضوی از آن گروه یا آیین شناخته میشود، و جامعه دینداران نیز خصوصاً بواسطه این مناسک هویت دینی خود را از سایر جوامع دینی متمایز میکنند.
خصلت هویتبخشی آداب و مناسک دینی خصوصاً ناشی از دو ویژگی مهم آنهاست: شکل گرایی و تكرار. تکرار اشکال ثابت رفته رفته صورت خارجی زندگی فردی و جمعی دین ورزان را از سایر گروهها و آیینها متمایز میکند، و چهره خارجی هویت دینی ایشان را تا حد زیادی رقم میزند.
اما نقش چهارم آداب و مناسک ابزاری است، یعنی التزام به آنها میتواند (و علی الاصول میباید) فرد را برای تجربههای معنوی آماده سازد.
از این حیث این آداب و مناسک را باید از زمره اعمال غایت مند دانست، یعنی اعمالی که برای نیل به هدف معینی انجام میشود، و معقولیت و مطلوبیت آنها یکسره در گرو آن است که آیا هدف مورد نظر را بر میآورند یا نه.
آداب و مناسک دینی برآمده از باورهای دینی هستند و غایت مطلوب آنها نیل به تجربه دینی، یعنی درک مستقیم خداوند، است. به این اعتبار، آداب و مناسک دینی صرفاً ارزش ابزاری دارند، یعنی تا آنجا که در خدمت غایت دینی هستند، و به تحقق آن یاری میرسانند، ارزش دینی دارند، و هرگاه از نیل به آن مقصود باز بمانند، میتوان آنها را مورد تجدید نظر قرار داد یا یکسره فرونهاد و در عوض شیوههای مؤثرتری را برای نیل به غایات مطلوب زندگی دینی بر گرفت.
تصویری که تاکنون از آداب و مناسک دینی ارائه شد، بیشتر مدلی فرضی است برای تبیین نحوه تولد این آداب و مناسک و نقشی که عمدتاً در حیات معنوی فردی ایفا میکنند. اما پیروان ادیان رسمی پیشاپیش خود را با سنتی پرورده از آیینها و مناسک روبرو میبینند.
وقتی که پیامبر دعوت خود را ابراز میکند و دامنه پیروان آییناش گسترش مییابد، آداب و مناسک صبغه جمعی و تاریخی مییابد، یعنی امت در آن آداب و مناسک مشارکت میورزد، و در طول تاریخ بر آن سنت میافزاید، و رفته رفته آن را به نهادی با هویت جمعی و تاریخی بدل میسازد.
بنابراین، مسلمان امروز میراثدار یک سنت تاریخی نهادینه شده در قلمرو آداب و مناسک دینی است. این سنت مانند رودی در تاریخ امت اسلامی جاری شده است و اکنون به نسل کنونی دین باوران رسیده است. مسلمان امروزین از دو مدخل میتواند به سنت آیینهای دینی موجود و جاری وارد شود:
گروهی از ایشان به تعبیر عارفان در جرگه «مجذوبان» هستند، یعنی چاه ناکنده برای شان آب میجوشد. این افراد بواسطه روح بسیار لطیف و حساسی که دارند به اندک حرارتی از جانب خورشید معنا شعله میکشند، و خود را به اندازه ظرفیت خویش در احوال معنوی و مواجید روحانی شخص نبی شریک مییابند.
به تعبیر مولانا، برای ایشان پیروی از نبی، پیروی از شریعت نبی نیست، پیروی از مواجید معنوی او، یعنی تجربه معراج است:
به معراج بر آیید گر از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
آن کس که شریکالاذواق نبی میشود، و در احوال روحانی او مشارکت میورزد، نسبت خاصی با آداب و مناسک دینی مییابد که با نسبت شخص نبی با آن مناسک نزدیکتر است.
آداب و مناسک دینی برای او بیش از هر چیز ترجمان شوق درونی اوست. پیامبر در نیمههای شب مشتاقانه از خواب بر میخاست تا شوق درونش را از طریق راز و نیاز با محبوب خویش آرامش بخشد.
در تجربه او عبادت باری گران بر دوش نبود، سبکباری پرواز بود. عارف مجذوب هم به تبع تجربه نبی به صرافت طبع و به داعیه شوق درونی خویش به عبادت بر میخیزد.
بنابراین، برای دین ورزان صاحب تجربه عبادت «تکلیف» نیست، یعنی کار دشواری نیست که فرد لاجرم باید انجام آن را ولو به زحمت و اکراه بر خود هموار سازد.
انسان عاشق که از دوری محبوب نمیشکیبد، برای گفت و گوی با او پر میکشد، و در حضور او میشکفد، مانند روح شادی که بی اختیار به خنده شکفته میشود.
بنابراین، برای عارف مجذوبی که در تجربه معنوی نبی شریک است، عبادت از درون میجوشد و به بیرون میتراود. یعنی عبادت بیشتر نقش ابرازی دارد.
اما بسیاری از دین ورزان، دست کم در آغاز طریق، نمیتوانند در فراخنای عالم معنا در پس نبی هم تگی کنند. برای این گروه دوم، آداب و مناسک دینی قیدی است که از بیرون بر ایشان نهاده میشود.
عبادت برای ایشان کاری دشوار و از جنس «تکلیف» است. در واقع التزام به آداب و مناسک دینی راهی برای برآمدن به تجربههای باطنی رفیعتر تلقی میشود.
فرد ظاهر خود را به قید آن آداب به نحوی خاص بسامان و منضبط میکند به این امید که این انضباط ظاهری از ظاهر در گذرد و به درون او بتراود. برای سالک طریق قاعده این است: باید بکوشد تا سختکوشانه و با شکیبایی روح سرکش و وحشی خود را با انجام کارهایی که بر او گران میآید، رام و مؤدب کند.
برای این گروه عبادات بیشتر نقش ابزاری دارد. در گامهای نخست، سالک این آداب و مناسک را تکالیفی گرانی مییابد که از حد ظواهر و جوارح فراتر نمیرود. اما رفته رفته آن سامان ظاهری به درون میتراود و به روح او رنگ و سامان خاصی میبخشد.
این وضعیت به آن میماند که فردی غمگین و دل گرفته خود را ولو به زور به خنده وا دارد. این خنده در آغاز تصنعی است، اما کاملاً ممکن است که آن خنده زوری رفته رفته حال او را متحول سازد، و فرد از خنده خود به خنده افتد، و واقعا شاد شود.
تجربه آموزگاران معنوی هم این بود که احوال درونی انسان از احوال بیرونی او تأثیر میپذیرد. بنابراین، یکی از شیوههای تغییر درون آن است که فرد بیرون خود را تغییر دهد. برای مثال، قرآن فرمان میدهد که «وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا» (اسراء / ۳۷)، یعنی بر روی زمین گردن فرازانه راه نروید، بال و پر خود را فروافکنید و فروتنانه گام بردارید.
زیرا این تواضع ظاهری رفته رفته میتواند به درون نفوذ کند، و آن را نرم و فروتن نماید. یا به عنوان مثال دیگر، در سلوک معنوی بر انسان مال دوست فرض است که از مال خود انفاق کند، ولو این کار بر او دشوار باشد. زیرا این تمرین بخشندگی و سخاوت رفته رفته میتواند از ظاهر به درون او بتراود، و از حب مال در دل او تا حدی بکاهد. بنابراین، عبادت وقتی با بصیرت و حضور دل همراه باشد میتواند از طریق نوعی انضباط ظاهری به نوعی اعتلای باطنی بینجامد.
البته التزام به آداب و مناسک دینی با آفاتی هم همراه است.
مهمترین آفت عبادت ورزی، ریاکاری است، به این معنا که فرد آن آداب را نه برای تزکیه باطن و تقرب به محبوب که برای دلربایی از خلایق و کسب نام و نان انجام دهد.
آفت دوم شکل گرایی است. گاهی سالکان و دین ورزان در اشکال متوقف میمانند. یعنی از حد صورت عبادات فراتر نمیروند، و از معنا و غایت عبادت یکسره غافل میشوند.
البته در قلمرو آداب و مناسک دینی اشکال مهم است، اما اشکال باید در خدمت معانی باشد. اگر این رابطه گسسته شود، شکل به پوستهای بدل میشود که از حیث سلوکی بیارزش است.
ارزش و تقدس شکل تابع ارزش و تقدس محتواست. باطن عبادت در ذات خود مطلوب و ارزشمند است، اما ظاهر عبادت فقط تا آنجا که در خدمت باطن است محترم و ارزشمند است.
آفت سوم «ملال زدگی» است. یکی از مهمترین ویژگیهای مناسک تکرار شوندگی است. اما تکرار شکلی رفته رفته عبادت را به عادت بدل میکند، و در نتیجه عبادت لطف و دل انگیزی خود را از کف میدهد.
از همین روست که معلمان دین و عرفان میکوشیدند به شیوههای گوناگون و خلاقانه مانع از آن شوند که عبادت به عادت بدل شود. برای مثال، توصیه میکردند که نمازگزاران در نمازهای خود آیات متنوعی را از قرآن بخوانند، یا محل عبادت خود را گه گاه تغییر دهند، یا گاهی با انجام مستحبات، واجبات خود را هم دل انگیز تر کنند.
پارهای از عارفان گوش سپردن به موسیقی و رقص و دست افشانی «سماع» را هم از شیوههای مؤثر برای طراوت بخشیدن به روح میدانستند، طراوتی که روح سالک را در نیایشها و مناسک شرعی نیز چالاک میداشت.
منبع: مجله اصلاح