نویسنده: آرش نراقی
در میان مجموعه مناسک رایج در سنت اسلامی، آیین حج بیش از هر آیین دیگری به نحو نمادین از گوهر آموزه محوری اسلام، یعنی توحید پرده بر میدارد. از اینرو خوبست که به بن مایه نمادین این آیین دینی نگاهی داشته باشیم.
عارفان میان دو نوع حج تمایز نهادهاند: نخست، حجی که به قصد کوی دوست است، و این حج عوام است. دوم، حجی که میل روی دوست است، و این حج خواص است. گروهی به دیدار خانه میروند و گروهی به دیدار صاحب خانه.
به تعبیر عارفان، ما دو کعبه داریم: کعبه گل و کعبه دل. کعبه گل وقتی ارزش دارد که سالک را به کعبه دل برساند. کعبه گل قبله خلق است، و کعبه دل تجلیگاه حق. کعبه گل خانهی خداست و کعبه دل خداوند خانه است. اولی حج خانهی خلیل است و دومی حج حرم جلیل.
مولوی هم در عبارات خود به این تمایز اشاره دارد:
حج زیارت کردن خانه بود
حج رب البيت مردانه بود
سفر به خانهی خدا کار آسانی است، اما دیدار خدای خانه کاری کارستان است.
به تعبیر پارهای از عارفان، ما دو نوع حاجی داریم: پارهای به طواف کعبه میروند و حاجی میشوند؛ گروهی کعبه به زیارت و طوافشان میآید و حاجی میشوند.
کعبه چو آمد سوى من، جانب کعبه نروم
ماه من آمد به زمین، قاصد کیوان نشوم
آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید
گوید بر ما آی اگر حاجی مایی
كعبه قلب مراسم حج است. یکی از مهمترین ویژگیهای کعبه قبله بودن آن است. نماد کعبه به مثابه قبله به یاد اهل ایمان میآورد که زندگی دینی جهت دار است. البته همه انسانها رو به قبلهای دارند، تفاوت آنها در تعداد و نوع قبلههایشان است.
به تعبیر مولانا:
كعبه جبریل و جانها سدرهای
قبله عبدالبطون شد سفرهای
قبله عارف بود نور وصال
قبله عفل مفلسف شد خیال
قبله زاهد بود یزدان بر
قبله مطمع بود همیان زر
قبله باطن نشینان ذوالمنن
قبله ظاهر پرستان روی زن
بنابراین، نماد کعبه دو پیام اصلی را به انسانهای معنوی گوشزد میکند:
نخست آنکه انسان معنوی باید قبله خود را یکی کند و یک دله شود. کسی که دل در گرو هزاران محبوب نهاده و خود را بدهکار هزاران طلبکار میداند، از هزار و یک سو کشیده میشود، و در نتیجه در همان جا که هست میماند.
مولانا در مثنوی داستانی از مجنون نقل میکند که ناظر به همین معناست. میگوید که وقتی مجنون بر ناقهای نشست تا به دیدار لیلی برود. این ناقه فرزندی در پس پشت داشت، و نمیتوانست دوری فرزند خود را تاب بیاورد. مجنون سوار بر این ناقه تا میانه بیابان رفت. در میانه راه اما خواب او را در ربود، و ناقه راه آمده را به سوی فرزندش بازگشت. تا مجنون بیدار شد، دوباره ناقه را به سوی لیلی راند. اما باز خواب او را در ربود و ناقه راه رفته را بازگشت.
مولانا میگوید که مجنون در این کشاکش سالها در بیابان آونگ آسا میرفت و میآمد. نه او به لیلی میرسید، و نه ناقه به فرزندش. عاقبت مجنون خود را از ناقه به زیر انداخت تا پیاده به سوی لیلی برود، و از قضا تا از ناقه به زیر افتاد پایش هم شکست. اما به خود گفت با این پای شکسته زودتر به لیلی میرسم تا سوار بر این ناقه. در این داستان مجنون نماد روح آدمی است که میل به بالا دارد، و ناقه نماد جسم اوست که به پایین مایل است.
انسانی که خود را به دست این دو طلبکار متضاد بسپارد، البته در میانه خواهد ماند:
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد، پس همره نالایقیم
این دو همره یکدگر را راهزن
گمره آن جان کو فرو نآید ز تن
جان ز هجر عرش اندر فاقهای
تن ز عشق خار بن چون ناقهای
جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن در زمین چنگالها
بنابراین، روحهایی که شوق به بالا دارند، باید قبلهی خود را واحد کنند.
دوم آنکه نماد کعبه پیام دیگری هم دارد: درست است که زندگی سالک طریق حق باید جهتدار باشد، اما هر جهتی او را به مقصود نمیرساند. سالک باید قبله حق اختیار کند. جان باید روی خود را به سوی عرش کند تا از بند فرش رهایی یابد، و به وصال محبوب برسد.
به همین دلیل است که کعبه به معنای دقیق کلمه نماد «توحید» است. یعنی در این عالم یک معبود و قبله بیش نیست، و آن خداوند است، و در این مرتبت هیچ محبوبی همرتبه خداوند نیست.
اما علاوه بر اینها، کعبه خانهی نمادین خداوند نیز هست. این وجه نمادین را باید قلب نماد مراسم حج دانست. زیست مؤمنانه همواره بر مدار خداوند است. کانون حيات مؤمنانه خانهی خداوند است. اما «خانهی» خدا کجاست؟
از پیامبر اسلام نقل است که:«القلب بیت الرّب» خانهی راستین خداوند دل آدمی است. وقتی کسی از ایشان پرسید:«ای رسول خدا، خداوند را کجا بجوییم، در آسمانها یا زمین؟» و ایشان پاسخ داد: «در دل بنده مؤمن».
بنابراین، کعبه نماد خانهی خداست، و مطابق تعلیم پیامبر، خانهی خداوند، دل مؤمن است. از این دو مقدمه میتوان نتیجه گرفت که کعبه نمادی است از دل مؤمن یا ولی الهی است، دلی که از تاریکیها رسته و به نور پیوسته است.
مولانا در مثنوی در قالب داستانی شیرین همین معنا را تعلیم میدهد: وقتی بایزید بسطامی عارف مشهور خراسان عزم سفر حج میکند و در سر راه خود، به رسم صوفیان آن روزگار در هر شهر به دیدار بزرگان و پارسایان آن دیار میشتابد. سرانجام در شهری در میانه راه به او میگویند که در این شهر پیرمرد پارسایی است که زیارت او بر اهل دل واجب است. بایزید به ملاقات پیرمرد میرود و او را به حقیقت پیری نورانی و نیک سیرت مییابد که از قضای روزگار عیالوار و بسیار تنگدست است.
پیرمرد از بایزید میپرسد به کجا میروی؟ بایزید میگوید قصد سفر حج دارم. پیر مرد میپرسد چه مقدار پول به همراه داری؟ بایزید میگوید دویست درهم. پیر مرد نگاهی به بایزید میکند و میگوید که آن پول را به من بده و هفت بار دور من بگرد تا حجات گزارده شود! بایزید شگفتزده چنان میکند.
اما از پیرمرد سر آن مدعا را نیز جویا میشود. پیر مرد در پاسخ میگوید که مگر نمیخواستی به زیارت و طواف خانهی خدا بروی. دل من خانهی خداوند است؛ خداوند از وقتی دل من را ساخته لحظهای از آن بیرون نرفته است و اما از وقتی که آن خانهی گلین (کعبه) را ساخته لحظهای در آن گام ننهاده است:
کعبه هر چندی که خانه بر اوست
خلقت من نیز خانه سر اوست
تا بکرد آن خانه را در وی نرفت
واندرین خانه بجز آن حی نرفت
چون مرا دیدی خدا را دیدهای
گرد کعبه صدق برگردیدهای
خدمت من طاعت و حمد خداست
تا مپنداری که حق از من جداست
چشم نیکو باز کن، در من نگر
تا ببینی نور حق اندر بشر
پیام مولانا این است که اگر به دنبال خانهی خداوند میگردی، بکوش دلی صافی، عاشق و مؤمن بیایی. خانهی خدا دل مؤمن است. و این خانهای است که هرگز از حضور خداوند خالی نشده است. البته به طواف خانهی کعبه برو، اما برای دیدن صاحب خانه. پس از منظر مولانا کعبه نماد دل مؤمن است، دلی پاک که از نور و حضور خداوند سرشار است.
شمس تبریزی نیز در مقالات شمس درباره رمز و راز مراسم حج و نیز فلسفه نماز گزاردن به سوی کعبه نکته حکیمانه و دل انگیزی آورده است که با نکته مورد بحث ما در اینجا کاملاً مربوط است.
شمس میگوید که فرض کنید که شما در مسجد الحرام به نماز ایستادهاید، و جمع نمازگزاران جملگی به سوی خانهی کعبه نماز میگزارند، اما ناگهان خانه از میان برداشته میشود. در آن صورت چه میشود؟
در این صورت معلوم میشود که همه نمازگزاران به سوی یکدیگر سجده میکردند. گویی کعبه کانونی پدید آورده است تا آدمیان به واسطه آن، همچون فرشتگان در هنگام خلقت آدمی، به سوی آن گوهر الهی که در نهاد انسان به ودیعت نهاده شده است، سجده برند و آن حقیقت را مورد تکریم قراردهند.
بنابراین، نماز گزاردن به سوی کعبه را میتوان تکریم انسان و آن روح الهی دانست که در انسان دمیده شده است. این روح یا قطره مقدس که آدمی را در خور تکریم میکند، همان است که عارف «دل» مینامد.
مولانا میگوید که حج رفتن یعنی به طلب دل رفتن و حاجی یعنی طالب دل.
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که تا بواسطه آن دلی بدست آری
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری
بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور
که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری
هزار بدرهی زر گربری به حضرت حق
حقت بگوید دل آراگر به ما آری
بنابراین، حاجی در جستجوی دل است، و سفر حج نمادی است از جستجوی انسانی که در پی دل است و مشتاق صاحب دل شدن. حاجی به نحو نمادین مجاهدت انسان را برای یافتن خانهی خدا، یعنی دل دلین، نشان میدهد. حاجی نماد سالک طریق است، نماد انسانی است که میکوشد دل گلین خود را به دل دلین بدل کند. پس در نگاه نمادین عارفان سفر حج تکریم دل آگاه و حاجی طالب دل است.
اما حاجی چگونه میتواند دریابد که حج اش مقبول افتاده است یا نه؟ برای این منظور یک آزمون روشن وجود دارد: حج حاجی به همان میزان مقبول است که او خود قدر دل را میشناسد و آن را حرمت مینهد. آن کس که دل را حرمت نمینهد، دل آزاری میکند، و دل خلایق را به ناروا میشکند حج مقبول ندارد.
حاجی آن است که درشتیها و تلخیهای دیگران را میپذیرد و نرمی و شیرینی نثار میکند. با دل خونین لب خندان پیش میآورد، و به اندک زخمی به خروش نمیآید. حاجی کریم و مهربان است.
سعدی میگوید که وقتی با کاروانی از سفر حج باز میگشت. در میانه راه میان اهل کاروان دعوا در میگیرد، و حاجیان شروع میکنند به یکدیگر بد و بیراه گفتن و به سر و روی هم کوفتن. کسی از کاروانیان که شاهد این صحنه بود، از سر تأسف سر تکان میداد، و با خود میگفت:
از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزار می درد،
حاجی تو نیستی، شترست از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
شما به حج رفتید اما آن شتری که شما را به مکه برد، حاجی شد، و شما حاجی نشدید! آن شتر آموخت که خار بخورد، دشواریها را بر خود بپذیرد، و خیرش به دیگران برسد، اما شما حج رفتید و گستاختر و طمعکارتر و نامهربانتر باز گشتید.
منبع: مجله اصلاح