بندگی خدا (۲)
تأليف: استاد ناصر سبحانى رحمه الله
مترجم: جهانگير ولدبيگى
«خوشبختى» و «بدبختى» واقعى
اگر خبرنگارى از تک تک مردم این سؤال را بپرسد كه: شما در زندگى به دنبال چه چیزى هستید، و براى به دست آوردن چه چیزى تلاش مىكنید، و مىخواهید به چه چیزى برسید؟ یا بپرسد: شما در زندگى از چه چیزى بیزارید و مىترسید گرفتار آن شوید؟ جوابها، هر چند ممكن است ظاهراً گوناگون باشند؛ اما همهى آنها در یک چیز مشتركند و آن رسیدن به خوشبختى و بیزارى و تنفر از بدبختى است.
هیچ انسانى را در زندگى نمىتوان یافت كه هدفش رسیدن به خوشبختى و نجات از بدبختى نباشد؛ اما راستى خوشبختى و بدبختى [واقعى] چیست و انسان چگونه به خوشبختى مىرسد و از بدبختى نجات مىیابد؟
اینجاست كه مردم گروه گروه و دسته دسته شده و بسیارى از آنها راه و مسیر واقعى را گم كرده و نمىدانند خوشبختى [واقعى] چیست و از چه راهى باید به آن دست یافت.
بسیارى را عقیده براین است كه خوشبختى را مىتوان در كسب ثروت و مال یافت. عدهاى نیز خوشبختى را در به دست آوردن مقام و قدرت مىدانند و آن را در این راه دنبال مىكنند. گروهى نیز خوشبختى را در كسب شهرت یا انتخاب همسر و… مىدانند؛ اما همهى اینها وقتى به آنچه خواستند و آرزو كردند، رسیدند، متوجه مىشوند كه در اشتباه محض بوده و خوشبختى واقعى چیز دیگرى است.
كسى كه خوشبختى را در كسب مال و ثروت مىداند، با به دست آوردنش متوجه مىشود كه خوشبختى [واقعى] هرگز در ثروت نیست بلكه انسان با به دست آوردن ثروت، بیش از گذشته، از خوشبختى فاصله مىگیرد.
كسى كه خوشبختى را در مقام مىبیند و از این طریق آن را دنبال مىكند، با رسیدن به آن، متوجه مىشود كه انسان با داشتن مقام، بیش از گذشته، از خوشبختى فاصله مىگیرد و سایر موارد نیز اینگونه هستند.
همهى مردم [با هر فكر و ایدهاى كه دارند]، براى رسیدن به خوشبختى تلاش مىكنند و همه از بدبختى بیزار و گریزانند؛ اما راستى خوشبختى و بدبختى [واقعى] چیست و انسان چگونه به خوشبختى واقعى دست مىیابد و از بدبختى نجات مىیابد؟
براى روشن شدن مطلب و این كه نه ثروت و نه مقام و نه هیچ چیز دیگرى از این قبیل مسایل، انسان را به خوشبختى واقعى نمىرسانند، به ذكر چند مثال مىپردازیم:
فرض كنیم فردى در یک شهر [كوچك] زندگى مىكند. او در این شهر از هیچ مقام و موقعیت خاصى برخوردار نیست و یک فرد عادى است. روزى آرزو مىكند كه بخشدار [شهر] شود. او چنین تصور مىكند كه با رسیدن به این مقام و موقعیت خوشبخت خواهد شد. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مىرسد. [این فرد، وقتى بخشدار شد، پس از مدتى متوجه مىشود كه چنین مقامى، مقامى بسیار كوچک است، پس آرزوى مقامى بزرگتر از آن را مىكند. و این آرزو بیش از آرزوى قبل، او را رنج مىدهد [و به خود مشغول مىكند]. او قبلاً آرزو داشت بخشدار شود. این مقام، مقام كوچكى است و نسبت به مقامهاى بالاتر، به دست آوردنش زیاد مشكل و سخت نیست و اگر انسان به آن هم دست نیابد كمتر ناراحت مىشود اما بعد از مدتى متوجه مىشود كه در شهر او مقامى بالاتر از مقام او وجود دارد و آن جناب فرماندار است، پس آرزو مىكند به آن مقام دست یابد [و براى رسیدن به آن نیز تلاش مىكند]. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مىرسد.] وقتى فرماندار شد، مىبیند كه بالاتر از او جناب استاندار است، پس آرزوى رسیدن به آن مقام را مىكند. مشخص است كه رسیدن به مقام استاندارى تلاش بیشترى مىطلبد. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مىرسد.] وقتى به مقام استاندارى رسید، مىبیند بالاتر از مقام او مقام دیگرى به نام «وزیر» وجود دارد. پس آرزو مىكند به این مقام هم برسد] و اینگونه تصور مىكند كه رسیدن به این مقام خوشبختى واقعى را به ارمغان مىآورد]. [فرض كنیم بعد از مدتى به آرزوى خود مىرسد؛] اما باز هم مقامهاى بالاترى از جمله مقام نخست وزیرى و رئیس جمهورى و… وجود دارند. پس از احراز پست ریاست جمهورى یک كشور، آرزوى ریاست جمهورى كشور بزرگتر پیش مىآید و به همین ترتیب سلسله مراتب ادامه مىیابد تا جایى كه به فرمانروایى كرهى زمین مىاندیشد و پس از آن نیز به فكر دیگر كرات و آسمانها مىافتد و….
[طبیعت بشرى به گونهاى است كه] هر چه به مقام بالاترى دست یابد، آرزوى بالاتر از آن را مىكند. پس هر چه مقام بالا و بالاتر رود، غم و اندوه و ترس نیز بیشتر و بیشتر مىشود و بالعكس هر چه مقام كوچک باشد، غم و اندوه و ترس نیز كمتر مىباشد؛ بنابراین كسى كه آرزویش كمتر است، غم و ترسش كمتر است و بالعكس… مثلاً كسى كه بخشدار نیست چیزى ندارد كه از نبودش نگران و به خاطر از دست دادنش بترسد؛ اما وقتى به مقام بخشدارى رسید [شب و روز]، از یک طرف، از این مىترسد كه فردى این پست را از او بگیرد و جانشینش شود؛ زیرا ممكن است افراد دیگرى غیر از او چنین آرزویى بكنند و همچون او براى به دست آوردنش تلاش كنند. از طرف دیگر، در فكر رسیدن به مقام بالاتر است و همیشه در غم و اندوه به سر مىبرد كه مبادا به آن نرسد. چنین فردى وقتى به مقام فرماندار مىرسد به تناسب آن كه نسبت به مقام بخشدار، مقامى بالاتر است، ترسش بیشتر و بیشتر مىشود و به همین ترتیب… پس مقام با اندوه و ترس نسبت مستقیم دارد؛ یعنى هر چه مقام بالاتر رود اندوه و ترس نیز بیشتر و بیشتر مىشود. اندوه در به دست آوردنش و ترس نیز به خاطر از دست دادنش([۱]).
ثروت نیز دقیقاً همچون مقام است
فرض كنیم فردى در یک روستایى مغازهی كوچكى دارد كه روزى صد تومان سود عایدش مىشود. سرمایهى مغازه نیز ۱۰هزار تومان است. این شخص به اندازهى سرمایهاى كه دارد به همان اندازه نیز انتظار نفع و سود دارد. حال اگر سرمایهى این شخص بیشتر شود؛ مثلاً به ۱۰۰هزار تومان برسد و او به شهر بیاید و در آنجا مغازهاى باز كند، انتظارش نیز به همان اندازه بیشتر مىشود. چنین فردى قبل از به دست آوردن ثروت براى به دست آوردنش غم و غصه مىخورد و با ازدیاد آن نیز به همان نسبت، غم و غصهاش زیاد مىشود؛ اگر ثروتش از ۱۰۰هزار تومان به ۵۰۰ هزار تومان افزایش یابد، آرزویش نیز بیشتر شده و به همان اندازه غم و غصهاش نیز افزایش مىیابد. اگر ثروتش به یک میلیون و چند میلیون و یک میلیارد و چند میلیارد افزایش یابد به همان ترتیب و به تناسب ازدیاد ثروت، از یک طرف آرزویش بیشتر و از طرف دیگر غم و غصهاش نیز بیشتر خواهد شد.
فردى كه ده هزار تومان سرمایه دارد به همان اندازه ترس از دست دادنش را دارد و فردى كه صد هزار تومان داشته باشد به اندازهى صد هزار تومان و فردى كه یک میلیون تومان داشته باشد، به اندازهى یک میلیون تومان و …
كسى كه به عنوان هدف به ثروت بنگرد، هر چه ثروتش افزایش مىیابد، غم و ترسش نیز افزایش خواهد یافت.
پس مقام و ثروت هر چه بالاتر و بیشتر شوند، غم و اندوه از یكسو و ترس از سوى دیگر، بیشتر و بیشتر مىشود. و مشخص است لذت بردن از چیزى كه به همراهش غم و اندوه و ترس باشد، ممكن نیست. فرد ثروتمند وقتى در كنار ثروتش و به خاطر آن، غم و اندوه و ترس دارد، چگونه مىتواند از آن لذت ببرد. مقام نیز اینگونه است.
حقیقت «خوشبختى» و راه رسیدن به آن
حقیقت این است كه سعادت و خوشبختى واقعى، كه مردم خواهان آن هستند، اما در به دست آوردنش ناتوانند، این است كه انسان در شرایطى قرار گیرد كه در آن نه غم و اندوه و نه ترس داشته باشد. اگر انسان به چنین حالتى رسید به خوشبختى دست یافته و او فردى خوشبخت است.
با توجه به مثالهاى ذكر شده، حقیقت این است كه نه ثروت مىتواند این خوشبختى را به ارمغان بیاورد و نه مقام و نه هیچ چیز دیگرى كه دنیاپرستان دنبال مىكنند.
واقعیت این است كه ثروت و مقام و … هرگز نمىتوانند انسان را به مرحلهاى برسانند كه در آن نه احساس ترس كند و نه غم و اندوهى داشته باشد.
حال كه مشخص شد خوشبختى آن است كه انسان غم و اندوه و ترس نداشته باشد، و این خوشبختى با كسب مقام یا ثروت حاصل نمىشود، پس خوشبختى واقعى كجاست و راه رسیدن به آن چیست؟
بهطور خلاصه، كسى كه مسیر بندگى خدا را در پیش مىگیرد، همیشه متوجه این است كه خداوند متعال چه چیزى از او مىخواهد تا آن را انجام دهد و او را از چه چیزى نهى مىكند تا از آن دورى كند. این فرد در این فكر نیست كه چه بوده و چه خواهد بود؛ زیرا مىداند هر چیزى كه اتفاق بیفتد بدون اراده و خواست خداوند رخ نخواهد داد و خداوند هر چه را اراده كند خیر است و بدون حكمت نیست و فقط آن درست و بجا است و غیر آن نابجا است. او این مسایل را به صاحب و مالک اصلى یعنى خداوند متعال مىسپارد. او تنها در این فكر است كه چه كار كند و چه كار نكند و وظیفه و مسئولیت او در زندگى چیست؟ او معتقد است هر چه رخ داده چون به اراده و خواست خدا بوده بجا و حكیمانه است و چیزى اتفاق نیفتاده كه نادرست باشد پس هرگز غم و اندوهى ندارد و هرگز نمىگوید: اى كاش این كار مىشد و آن كار نمىشد. در آینده نیز وضعیت اینگونه است؛ یعنى هر چه حكیمانه باشد انجام مىگیرد و هر چه به دور از حكمت باشد، خداوند آن را انجام نخواهد داد. پس هرگز نمىترسد. هر چه اتفاق افتاده، اگر خوب بوده، جاى نگرانى و ناراحتى نیست. اگر گناه و نافرمانى خدا را انجام داده است، دیگر گذشته و تنها كارى كه مىتوان كرد این است كه از آن توبه كند؛ توبهاى صادقانه و خالصانه. با چنین توبهاى خط بطلان بر گناهانش كشیده شده و دیگر جاى غم و اندوهى نسبت به گذشته نمىماند و دیگر نمىگوید: چرا این كار را انجام دادم و آن كار را انجام ندادم؟ او اینگونه وظیفهى بندگىاش را انجام مىدهد. او نسبت به آینده نیز مصمم است كه بندهى خدا باشد و اگر فردى نیز در انجام مسئولیت و وظیفهى خود دچار كوتاهى شد، او را به انجام كارهاى خوب امر و از كارهاى بد نهى كند و غیر از این مسؤولیتى متوجه او نیست. بنابراین چنین شخصى نه نسبت به گذشته غم و اندوه دارد و نه نسبت به آینده مىترسد. او مصمم است در آینده بندهى خدا باشد و وظیفهى او نیز گرفتن چنین تصمیمى است. او از ته دل تصمیم مىگیرد و دلش نیز در دست خداوند متعال است و تا زمانى كه بر این عزم و تصمیم استوار است، خداوند آن را ضمانت مىكند و وى را بر انجام آنچه قصد كرده، یارى مىدهد، پس ترسى ندارد. از طرف دیگر، آنچه را كه مىخواهد به دست آورده است، پس غم و اندوهى ندارد، برخلاف طالبان مقام و ثروت كه در بسیارى از موارد به آنچه آرزو مىكنند دست نمىیابند؛ در نتیجه دچار غم و اندوه مىشوند. او بندگى خدا را خواسته و آرزو كرده است، پس آن را به دست آورده است. پس، بندهى خدا، نه غمى دارد و نه ترسى و این همان خوشبختى واقعى است؛ خوشبختى و سعادتى كه مردم آن را دنبال مىكنند؛ اما بسیارى از آنان نمىدانند از چه راهى به آن دست یابند.
بنابراین با بندگى خدا و انتخاب دین خدا؛ یعنى اسلام، به عنوان برنامهى زندگى، و در نتیجه با مسلمان شدن، انسان به مرحلهاى مىرسد كه در آن نه غم و اندوهى دارد و نه ترسى (یعنى همان سعادت و خوشبختى واقعى) و این تنها جزا و پاداشى است كه در این دنیا نصیب انسان مسلمان مىشود. این پاداش به حدى بزرگ است كه اگر انسان جزا و پاداش دیگرى غیر از آن نداشته باشد او را بس است ؛ زیرا – همانطور كه قبلاً گفتیم – اگر در دنیا از هر فردى بپرسى هدف تو در زندگى چیست؟ جواب مىدهد: مىخواهم خوشبخت شوم. تمام سعى و تلاش انسانها در دنیا این است كه خوشبخت شوند؛ اما نمىدانند چگونه به آن دست یابند؛ زیرا راه حقیقى و واقعى آن را نمىشناسند و این راه، جز مسیر بندگى خدا و ایمان به او و انجام اعمال صالح، راه دیگرى نمىتواند باشد.
وقتى چیزى تا این حد مهم است كه همهى مردم براى بدست آوردنش تلاش مىكنند و تنها با بندگى خدا به دست مىآید و راهى جز این هم ندارد، پس به راستى اگر قیامتى هم نباشد و انسان در دنیا تنها به این حالت دست یابد (حالتى بدون غم و غصه و ترس)، برایش كفایت مىكند؛ اما واقعیت این است كه جزا و پاداش انسان مسلمان تنها در این خلاصه نمىشود بلكه علاوه بر این به چیزهاى دیگرى نیز دست مىیابد.
وقتى انسان در زندگىاش بندهى خدا بود، در دنیا در حالتى سرشار از خوشى و خوشبختى به سر خواهد برد و این همان چیزى است كه خداوند به آن اشاره مىكند و مىفرماید: ﴿فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗ﴾ [النحل: ۹۷]. یعنى در دنیا زندگى خوبى به او مىدهیم؛ زندگىاى كه در آن نه غم و نه اندوه و نه ترسى باشد. وقتى انسان در دنیا در چنین حالت و وضعیتى قرار گرفت، یقیناً در نهایت عزّت و سربلندى و سرافرازى به سر خواهد برد و این در حالى است كه بسیارى از مردم براى دیگرانى چون خود، سر خم كرده و اسیر دست آنان هستند. فرد مسلمان در برابر تمامى صاحبان قدرت، با كمال عزّت ایستاده و حاضر نیست كه در برابرشان سر تعظیم فرود آورد و این خود – به تنهایى – بهشتى است كه انسان در آن به سر مىبرد. پس از پایان زندگى دنیا نعمت بزرگترى فراروى اوست كه در ادامه به گوشههایى از آن اشاره مىكنیم.
«بندهى خدا» و دنیاى پس از مرگش
در همان حالتهاى جان دادن و كمى قبل از آن، فرشتگان خدا نزد انسان مىآیند تا جانش را به امر خدا بگیرند. آنها در نهایت احترام و اكرام به خدمت بندهى خدا مىرسند. بندهى خدا، در آن لحظات جان دادن تا آغاز روز قیامت كه به آن عالم «برزخ» گفته مىشود، در یكى از این دو حالت به سر مىبرد:
- اگر از «مسلمانان درجه اول» و به تعبیر قرآن «سابقین» یا «مقرّبین» باشد، از هر تهدید و آفت و بلایى در عالم «برزخ» مصون و محفوظ است و متناسب با درجه و مقامى قرار دارد كه نتیجهى اعمالى است كه در دنیا انجام داده است، به خوشى و خوشبختى دست مىیابد و باغى از باغهاى بهشت در اختیار او قرار داده مىشود. خداوند حالت و وضعیت او را اینگونه توصیف مىكند:
﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ ٨٨ فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩﴾ [الواقعة: ۸۸- ۸۹]([۲]).
- اگر از «مسلمانان درجه دوم» و به تعبیر قرآن «اصحاب الیمین» یا «اصحاب المیمنه» و یا «مقتصدین» باشد، اگر چه درجهاش به درجه و مقام گروه نخست نمىرسد و جزا و پاداش او كمتر از آنان است؛ اما حداقل پاداشى كه نصیبش مىشود این است كه در عالم برزخ هیچ آفت و بلا و رنج و مشكلى او را تهدید نمىكند:
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩٠ فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ ٩١﴾
[الواقعة:۹۰-۹۱]([۳]).
آنچه بیان شد حال و وضعیت انسان مسلمان در عالم «برزخ» بود؛ اما حال و وضعیت او در روز «قیامت» چگونه است؟
در روز قیامت و در همان لحظهى زنده شدن و بیرون آمدن از قبر، تنها چیزى كه با آن مواجه مىشود، نعمت و احترام و اكرام است.
او هدف از زنده شدنش را مىداند و این را هم مىداند كه قرار است چه چیزهایى اتفاق بیفتد؛ پس با سرافرازى و روسفیدى پیش به سوى دادگاه خداوند مىرود و این در حالى است كه دیگرانى كه – از این روز غافل بوده و- خود را براى آن آماده نكرده بودند، در نهایت ترس و وحشت به سر مىبرند. او با خیالى آسوده و با دلى مطمئن به سوى صاحب خود مىرود و نامهى اعمالش به دست راستش داده مىشود و با خوشحالى وصفناپذیر فریاد مىزند و به اطرافیانش مىگوید: بیایید و به نامهى اعمالم بنگرید. او در نامهى اعمالش چیزى ندارد كه از آن شرمنده و ناراضى باشد؛ پس فریاد مىزند: بیایید و به نامهى اعمالم بنگرید. بیایید تا برایتان بخوانم. بیایید و به آن بنگرید كه مملوّ از ایمان و اعمال صالح است. بعد از این مرحله، از او سؤال و جوابهایى بسیار آسان خواهد شد و دادگاهى او به این سادگى به اتمام مىرسد و به طرف بهشت به راه مىافتد؛ بهشتى كه وصفش را تنها خدا مىداند و بس. ولى اگر بخواهیم آن را وصف كنیم مىگوییم: در بهشت، حداقل از دو عیبى كه در زندگى دنیا مطرح است، خبرى نیست. در آنجا نه غم و اندوهى هست و نه ترسى. در بهشت غم و اندوه نیست؛ زیرا آنچه انسان آرزو كند برایش آماده مىشود: ﴿لَهُمۡ فِيهَا مَا يَشَآءُونَ﴾ [النحل: ۳۱]([۴]). پس دیگر جاى غم و اندوه نیست و هر چه به او داده شود، همیشگى و جاودانه است و از او گرفته نمىشود.
علاوه بر استفاده از انواع خوردنىها و نوشیدنىها و علاوه بر تنوع در پوشیدنى و مسكن و چیزهاى دیگرى از این قبیل كه تنها خدا مىداند، نعمت معنوى «ملاقات خداوند متعال» به او بخشیده مىشود و بعد از همهى این نعمتها «رضایت و خوشنودى خداوند» نصیب حالش مىگردد:
﴿وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُ﴾ [التوبة: ۷۲].
«رضایت و خشنودى خداوند متعال – از تمامى آن نعمتها- بزرگتر است».
كم و كیف این رضایت و خوشنودى را تنها خدا خود مىداند.
این جزا و پاداش انسانى است كه در زندگى دنیا مسیر بندگى خدا را در پیش گرفته است.
آرى، زندگى و حیات بندهى خدا اینگونه است؛ در دنیا، به تعبیر قرآن، در «حیات طیبه» به سر مىبرد؛ حیاتى كه در آن نه از غم و اندوه خبرى هست و نه از ترس؛ هنگام مرگ نیز تا روز قیامت (در دنیاى برزخ) حیاتى با آن همه خوشى و سعادتى كه بیان شد، و در روز قیامت نیز بهشت با تمام نعمتهایش و بزرگتر و مهمتر از آن رضایت و خشنودى خداوند متعال.
این است نتیجهى بندگى خدا و مسلمان زیستن!
«بندهى غیر خدا» و دنیاى پس از مرگش
اما نقطهى مقابل …
از طرف دیگر پیروان هوا و هوسهاى نفسانى و مطیعان اوامر شیطانى، آنانى كه هدفى جز دنیا و زندگى آن ندارند، حال و وضعیتشان در دنیا – همانطور كه گفته شد – به گونهاى است كه هر چه بیشتر به آن بچسبند، غم و اندوه و ترسشان بیشتر مىشود و این چیزى است كه نمونههایى از آن را مىتوان در اطراف خود مشاهده كرد. افرادى را مىبینیم كه از قدرت و مال و ثروت ویژهاى برخوردارند؛ اما به حدى مىترسند كه نمىتوانند همچون مردم عادى آزادانه هرجا خواستند بروند. افراد عادى بدون هیچ مشكلى هرجا بخواهند مىروند؛ اما آنان زندگىشان به گونهاى است كه اگر بخواهند چند كیلومتر راه بروند باید از انواع اتومبیلهاى ویژه و ضد گلوله استفاده كنند و نگهبانهایى نیز از آنها محافظت كنند. شب نیز، در منزل خود، با ترس و اضطراب مىخوابند.
آنچه گفته شد بر كسى پوشیده نیست و چنان بدیهى است كه همه آن را مىدانند و بر آن آگاه هستند. هر چه مقام و قدرت دنیایى بیشتر و بالاتر رود، ترس و غم و اندوه انسان بیشتر خواهد شد. این حال و وضعیت دنیاى كسى است كه بندهى خدا نیست. انسان در چنین حال و وضعیتى ذلیل و اسیر دست نفس و شیطان است. او بندهى هوا و هوس خود و دیگران است. كسى كه بخشدار است و به آن مقام به عنوان هدف نگاه مىكند نه وسیله، مطمئناً ذلیل و اسیر مافوق خود یعنى فرماندار است. فرماندارى هم كه به عنوان هدف به مقامش مىنگرد، یقیناً ذلیل و اسیر مافوق خود یعنى استاندار است و به همین ترتیب هر كس ذلیل و اسیر مافوق خود است و همه ذلیل و اسیر دست شیطان هستند. شیطان هر گونه بخواهد مطیعان و پیروانش را مىگرداند و مىچرخاند.
بله، مطیع و بندهى نفس و شیطان، دنیاى خود را تا زمان مرگ، اینگونه به سر مىبرد. بعد از اتمام زندگى دنیا و قبل از سفر به دنیاى دیگر و در همان حالت جان دادن، با استقبال پُر از اهانت فرشتگان خدا، كه براى گرفتن جانش آمدهاند، روبرو مىشود:
﴿يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ﴾ [الأنفال: ۵۰].
«به صورتها و پشتشان مىزنند».
و در نهایت ذلت و خوارى جانشان گرفته مىشود.
اما بعد…
بعد از جان دادن، عذاب و شكنجه به گونهاى دیگر آغاز مىشود.
در دنیاى «برزخ» تا آغاز «قیامت» و برپایى دادگاهى و محاكمه، بهره و نصیبى جز آتش نخواهند داشت:
﴿وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ ٩٢ فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ ٩٣ وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ ٩٤﴾ [الواقعة:۹۲- ۹۴].
«ولی اگر از تکذیبکنندگان و گمراهان باشد. پس پذیرایی (او) با آب جوشان است. و (نیز) ورود به دوزخ».
اگر آن كس كه مىمیرد از كسانى باشد كه به زنده شدن پس از مرگ و برپایى دادگاهى و بهشت و جهنم باور نداشته باشد و آنها را دروغ دانسته باشد و مسیر بندگى خدا را گم كرده و راه و مسیر بندگى نفس و شیطان را در پیش گرفته باشد، آب بسیار داغ و جوشیدهاى برایش آماده شده و با آن مورد استقبال قرار مىگیرد و مهمان چنین جایى مىشود و سپس به آتشى بسیار سوزان در خواهد آمد.
قرآن وقتى به جریان غرق شدن فرعون و پیروانش اشاره مىكند، مىفرماید: آنان از همان ابتداى غرق شدن تا زنده شدن دوباره در روز قیامت، صبح و شام در آتش انداخته مىشوند و با آمدن روز قیامت، خطاب به آنان گفته مىشود: آن همه عذاب چیزى نبوده است، امروز در سختترین عذابها انداخته خواهید شد.
اما روز قيامت…
از همان لحظهى زنده شدن دوباره، با خوارى و ذلت و توهینِ همراه با عذاب و شكنجه و اذیت و آزار، به محكمه و دادگاه خداوند رانده مىشوند. در آنجا، در نهایت ذلّت محاكمه مىشوند و بعد از آن، فرمان زندان ابدى با اعمال شاقه برایشان صادر خواهد شد.
پس از صدور حكم، در آتشى انداخته مىشوند كه مملوّ از سختى و هر چیز ناخوشایندى است و خالى از هر خوشى و آسایشى است.
مسكن …
كسى كه در جهنم مىافتد مسكنش اتاق كوچكى است از آتش:
﴿إِنَّهَا عَلَيۡهِم مُّؤۡصَدَةٞ ٨ فِي عَمَدٖ مُّمَدَّدَةِۢ ٩﴾ [الهمزة: ۸- ۹].
«بیگمان این آتشِ حلقهای و فراگیر بر آنان گماشته شده است. در ستونهایی بلند و کشیده».
پوشاک …
پوشاک او لباسى است از «قَطِران». «قطران» مادهاى است سیاه و بدبو. رنگش او را اذیت مىكند و علاوه بر این، چرب نیز مىباشد تا سریع بسوزد. پس پوشاک و لباسش بیشتر مایهى عذاب اوست تا آسایش و راحتى:
﴿سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٖ﴾ [ابراهیم: ۵۰]([۵]).
خوراک و غذا …
غذایش، براساس آنچه در قرآن آمده است، چیزى است كه خوردنش نه باعث سیر شدن و نه سبب چاقى فرد مىشود. تنها چیزى كه از خوردن آن عاید فرد مىشود، اذیت و آزار بیشتر است: ﴿لَّا يُسۡمِنُ وَلَا يُغۡنِي مِن جُوعٖ ٧﴾ [الغاشیة: ۷]([۶]).
او از شدت گرسنگى تا مىتواند از «زقوم» و «ضریع» مىخورد. وقتى تشنه مىشود و درخواست آب مىكند؛ آبى بسیار داغ به او داده مىشود. آبى كه وقتى آن را نوشید درونش را مىسوزاند.
وضعیتش در جهنم به گونهاى است كه هر بار پوستش مىسوزد و از بین مىرود، دوباره پوست دیگرى بر او پوشیده مىشود تا بیشتر عذاب ببیند. این وضعیت و حالت بندهى غیر خدا در جهنم است. اما عذابى سختتر از همهى آنچه بیان شد، «خشم و غضب» خداوند متعال است و این در حالى میباشد كه خداوند بسیار مهربان است و رحمتش همه چیز را در بر گرفته است. اهل دوزخ از شدت عذابى كه گرفتارش شدهاند فریاد مىزنند و خدا را مىخوانند و مىگویند: خدایا! به ما اجازه بده از اینجا بیرون بیاییم. به تو وعده مىدهیم از این به بعد راه بندگى تو را در پیش بگیریم و از فرمانهاى تو اطاعت كنیم تا دیگر دچار چنین عذابى نشویم؛ اما خداوند در جوابشان كلمهاى را به كار مىبرد كه – ما انسانها- براى دور كردن سگ به كار مىبریم:
﴿قَالَ ٱخۡسَُٔواْ فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ ١٠٨﴾ [المؤمنون: ۱۰۸]([۷]).
خداوند با اهانت تمام جواب آنها را اینگونه مىدهد و آنها را اینگونه ناامید مىكند و به آنها اطمینان مىدهد كه هیچ تخفیفى برایشان قائل نیست و هرگز به آنها رحم نمىكند و مىفرماید:
﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِيدَكُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠﴾ النبأ: [۳۰].
«پس بچشید چیزى جز عذاب و شكنجه برایتان اضافه نمىكنیم».
یعنى اگر قرار باشد چیزى به شما داده شود، عذاب و شكنجه است.
سرانجامِ آنانى كه در مسیر بندگى شیطان و هواهاى نفسانى حركت مىكنند و از راه و مسیر بندگى خداوند متعال منحرف شدهاند، اینگونه است.
پس از شناخت كم و كیف عبادت و بندگى خدا و آگاهى از سرانجام آن، و نیز شناخت عواقب و سرانجام بندگى شیطان و هواهاى نفسانى و انتخاب زندگى دنیا و هدف قرار دادن آن، انتخاب یكى از این دو راه، بسیار كار ساده و آسانى خواهد بود و چارهاى جز انتخاب مسیر بندگى خدا نیست. تنها چیزى كه انسان در مسیر انتخاب به آن نیاز مبرم دارد، عزم و اراده است.
انتخاب مسیر بندگى خدا مستلزم این است كه انسان از خواستههاى نفسانى و اوامر شیطانى دورى كند.
اگر انسان بتواند با عزم راسخ راهى را انتخاب كند كه به خوشبختى واقعى منتهى مىشود، با این انتخاب سختترین مرحلهى بندگى را پشت سر گذاشته است. تنها مشكل در این راه (بندگى خدا) انتخاب آن است. این انتخاب، گام اول و سختترین مرحله است. گامهاى بعدى بسیار آسان است. هر چند راه و مسیر بندگى خدا مملوّ از سختىهاست؛ اما با برداشتن گام نخست، طى كردن مسیر بندگى خدا آن قدر برایش لذتبخش است كه حاضر است با جان و دل، سختىهاى موجود را تحمل كند.
تا اینجا به طور خلاصه به مطالب زیر اشاره كردیم:
- بندگى خداوند متعال چیست؟
- اسلام چیست و مسلمان بودن به چه معناست؟
- انسان چگونه مىتواند بندهى خدا و مسلمان باشد؟
- موانعى كه مسیر بندگى خدا را تهدید مىكنند، كدامند؟
- انسان چگونه مىتواند موانع مذكور را بردارد و بر آنها غالب آید؟
- سرانجام بندگى خدا و غیر خدا چگونه است؟
در ادامهى مطلب، به امید خدا، مىخواهیم به تفصیل، به سرانجام انسان در روز قیامت بپردازیم.
بخش دوم:
بندگى خدا و روز قيامت
انسان تنها زمانى مىتواند در مسیر بندگى خدا قرار گیرد و بندهى خدا باشد كه به «روز قیامت» ایمان داشته باشد. اگر انسان به روز قیامت ایمان نداشته باشد یا ایمانش ناقص و واقعى نباشد، هرگز نمىتواند بندهى خدا باشد یا آنگونه كه شایسته است براى خدا بندگى كند. به همین دلیل در قرآن از قیامت و رویدادهاى آن بسیار بحث شده و به آن اهمیت زیادى داده شده است؛ به طورى كه به جرأت مىتوان گفت مبحث قیامت و زندگی بعد از مرگ یکی از مباحث اصلی قرآن کریم است.
قبل از پرداختن به اصل موضوع و بیان این كه ایمان به قیامت چگونه انسان را وادار به انتخاب مسیر بندگى خدا مىكند، بیان مطلبى ضرورى به نظر مىرسد.
انسان موجودى مستعد
انسان در همان آغاز آفرینش، مخلوقى است كه آمادگى و استعداد شكوفایى و رشد را دارد. او همچون دانه یا هسته و یا نهالى است كه در صورت فراهم شدن شرایط و زمینهى مناسب براى رشد، مىتواند رشد كند و كامل شود.
خداوند متعال شرایط رشد به سوى كمال را براى انسان فراهم كرده است و هر آنچه را كه او در این مسیر به آن نیاز دارد، در اختیارش قرار داده است. انسان اگر از این امكانات و شرایط به خوبى استفاده كند، مىتواند در مسیر رشد قرار گیرد و به كمال مطلوب و به جایى برسد كه خداوند مىخواهد. اما اگر از این امكانات درست استفاده نكند، از بین خواهد رفت و امكانات سبب نابودى او خواهند شد. پس قدم در مسیر كمال گذاشتن و رسیدن به رشد مطلوب، تنها در گرو استفادهى درست و صحیح از امكانات و نعمتهایى است كه خداوند در اختیار انسان قرار داده است.
مسئلهى دیگر این كه، خداوند خود، راه استفادهى درست و صحیح از نعمت هایش را براى انسان تبیین كرده است. براى او بیان كرده است كه چگونه از نعمتهاى موجود استفاده كند و چگونه آنها را به كار گیرد تا او را به سوى كمال سوق دهند و هدایت نمایند. علاوه بر این، او را از موانعى كه حركت به سوى كمالش را به مخاطره مىاندازند، آگاه كرده است.
خداوند به این مطلب نیز اشاره كرده كه این امكانات و نعمتها را بیهوده نیافریده و بىهدف در اختیار او قرار نداده است. هدف این است كه او از آنها درست استفاده كند و به وسیلهى آنها به سوى كمال حركت كند.
براى تحقق این امر مهم (رشد و حركت به سوى كمال)، خداوند متعال روزى را مقرر كرده است تا در آن، از انسان، در مورد چگونگى استفاده از این نعمتها و امكاناتى كه به او بخشیده، سؤال كند و او را مورد محاكمه قرار دهد و از او بپرسد: آیا آنگونه كه امر كرده، از نعمتها استفاده كرده است یا آنگونه كه هوا و هوس و آرزوهاى نفسانىاش خواسته است.
تفصیل چنین مطلبى (روز قیامت و رویدادهاى آن) بسیار مهم است؛ زیرا انسان با آگاهى از آن، مسئولیت خود را بهتر مىشناسد و به این مهم پى مىبرد كه ایمان به قیامت و دنیاى پس از مرگ، چگونه در پیمودن راه بندگى خدا لازم و ضرورى است.
اگر یک دانه گندم را در نظر بگیریم، با كمى دقت مىبینیم كه این دانه گندم در واقع به صورت بالقوه یک گیاه كامل است؛ گیاهى با برگ و ساقه و گل و دانه. این گیاه وقتى رشد مىكند، از خود دانههاى گندم تولید مىكند. رشد یک دانه گندم به این معنى است كه این دانه گندم از همان روز اول آمادگى چنین امرى را داشته؛ اما به شرایط خاص نیاز داشته است كه اگر برایش فراهم شود رشد مىكند و اگر برایش فراهم نشود به همان صورت اولیه (دانه) باقى مىماند و پس از مدتى از بین مىرود. این دانهی گندم آماده است تا یک گیاه كامل گندم شود؛ اما براى رسیدن به چنین مرحلهاى به جاى مناسب، خاک و آب و هواى مناسب و دماى لازم و نور كافى و… نیازمند است. از طرف دیگر نباید از آفتها و موانعى كه رشد دانه را تهدید مىكنند، غافل بود. موانعى از جمله: سرماى شدید یا گرماى شدید، انواع موجودات مضرّ و… پس علاوه بر فراهم شدن شرایط مناسب، از بین بردن آفتها و موانع نیز لازم و ضرورى است.
داستان انسان نیز این چنین است. او در همان آغاز خلقت و آفرینش، خوب و بد را نمىشناسد. قادر به تشخیص مسیر درست از نادرست و انتخاب یكى از آنها نیست؛ اما با وجود این، خداوند متعال قدرت تشخیص خوب از بد و درست از نادرست و انتخاب یكى و رها كردن دیگرى را به او داده است. او نیز همچون آن دانهی گندم استعداد سیر به سوى كمال را دارد. او آمادگى این را دارد كه روزى به مشاهدهى مخلوقات خدا و آسمان و زمین، درخت، سنگ، خاک و آب و جاندار و بىجان و… بپردازد و از این طریق به عظمت و عجایب آنها پى ببرد و خدا و صاحب حقیقى آنها را بشناسد. همانند كسى كه با نگاه كردن به یک «ضبط صوت»، به ماهر بودن یا ناشى بودن سازندهاش پى مىبرد. انسان وقتى به مخلوقات خداوند متعال در آسمانها و زمین مىنگرد و در آنها دقت مىكند، بیش از پیش خدا را مىشناسد و به كمال او و منزه بودن او از عیب و نقص موجود در مخلوقات بیشتر پى مىبرد. پس انسان این آمادگى و استعداد را دارد كه روزى بتواند به مخلوقات خدا بنگرد و با مشاهدهى دقیق در آنها بیش از پیش خدا را بشناسد.
مطلب دیگر این كه: انسان علاوه بر توانایى و استعداد نگریستن و مشاهدهى مخلوقات خدا و شناخت او، توانایى این را هم دارد كه برنامه و قانونى را كه از سوى او – جلّ جلاله – براى راهنمایى و هدایتش آمده است، دریافت كند. خداوند خود، این استعداد را به او بخشیده است و به منظور تحقق چنین مهمى، فردى را از میان خود آنها، به نام «پیامبر»، انتخاب كرده، تا برنامه و قانون [درست زیستن و چگونگى سیر به سوى كمال] را دریافت و به مردم برساند و آنها نیز آن را دریافت [و بر اساس آن زندگى كنند]؛ برنامهاى كه درست و نادرست، خیر و شر، خوب و بد را از هم تمییز داده و بیان كرده است كه [براى رسیدن به كمال] انسان باید از چه راه و مسیرى حركت كند و از چه راه و مسیرى بپرهیزد.
بدیهى است كه انسان در دوران كودكى توانایى مشاهدهى مخلوقات خدا و دریافت برنامهى خدا و به تَبع آن انتخاب یک راه و رها كردن راه دیگر را ندارد؛ اما همین كودک اگر زمینه و امكاناتى برایش فراهم شود و موانعى از سر راهش برداشته شود و رشد كند، در آن صورت مىتواند چنین قدرت و توانایى را به دست آورد.
بخشى از امكانات كه [به منظور رشد]، در اختیار انسان قرار داده شده، همین آسمان و زمین و مخلوقات و موجودات بین آنهاست. این مخلوقات – همانطور كه بیان شد- به گونهاى هستند كه اگر انسان به خوبى آنها را مشاهده كند و به خوبى در آنها دقت كند، خدا را مىشناسد. بخشى دیگر از امكانات، همان برنامهاى است كه از طرف خداوند براى انسان فرستاده شده و در اختیار او قرار داده مىشود؛ برنامهاى كه انسان را راهنمایى مىكند كه چگونه به مخلوقات خداوند بنگرد. چگونه خدا را از این طریق بشناسد. برنامهاى كه انسان را متوجه این مطلب مىكند كه غیر از آسمانها و زمین و آنچه در بین آنهاست [و غیر از خود او [موجودات دیگرى هم وجود دارند؛ موجوداتى از جمله: فرشتگان و جن و… و غیر از این دنیا، دنیاى دیگرى هم وجود دارد. برنامهاى كه در بر دارندهى مطالب دیگرى است كه انسان در مسیر بندگى خدا به آن نیازمند است. وظیفهى انسان در مقابل این برنامه، این است كه قلباً آن را بپذیرد و با جان و دل آن را [از فرستادگان خدا [دریافت كند. تنها در این صورت است كه همه چیز برایش روشن مىشود؛ خیر و شر، درست و نادرست، حق و باطل و… وظیفهى او بعد از تمییز خیر از شر، حق از باطل، این است كه راه حق و خیر را انتخاب و غیر آن را رها كند كه توانایى این انتخاب نیز، نعمت دیگرى است كه خدا در اختیار انسان قرار داده است.
انسان این را نیز باید بداند كه خداوند كمکكننده و یارى دهندهى آنانى است كه راه حق را انتخاب مىكنند و آنها را در این مسیر توفیق خواهد داد و هرگز مانع كسانى نیز نخواهد بود كه خواهان برنامهى او نیستند. خداوند چنین افرادى را به حال خود رها مىكند تا در مسیر بدبختى و انحراف قدم بردارند كه خود انتخاب كردهاند.
اساسىترين موانع رشد و صعود به سوى كمال
قبلاً به این مطلب اشاره كردیم كه در مسیر رشد و حركت به سوى كمال، علاوه بر فراهم شدن امكانات، برداشتن آفتها و موانع نیز لازم است؛ آفتهایى كه حركت را به تأخیر مىاندازند یا آن را دچار مشكل مىكنند. [در اینجا به مهمترین و اساسىترین این آفتها اشاره مىكنیم:]
- جهل: یكى از این آفتها، «جهل» است. همانطور كه گرماى بسیار شدید یا سرماى شدید باعث خشک شدن و از بین رفتن گندم مىشود، «جهل» نیز یكى از آن آفتهایى است كه حركت انسان در مسیر كمال را دچار مشكل مىكند. جهل این است كه انسان از چگونگى مشاهدهى مخلوقات خدا عاجز باشد و در نگریستن به آسمانها و زمین و… تنها به ظاهر آنها اكتفا كند و در آفرینش آنها دقت نكند. درست عكس كسى كه به یک دستگاه ضبطِ صوت مىنگرد و با نگاه كردن به آن، به وجود سازندهاى دانا و توانا پى مىبرد.
بسیارى از مردم به آسمانها و زمین [و سایر مخلوقات خدا؛ از جمله خود [مىنگرند؛ اما متوجه سازنده و خالق آنها نمىشوند. اگر هم مخلوقات را بشناسند، هرگز شناختشان سبب شناخت خالق نمىشود.
«جهل» آن است كه انسان از برنامهى هدایتى كه از جانب خداوند متعال به سویش فرستاده شده، غافل باشد و از آن اعراض كند و در غفلت باقى بماند. جهل این است كه انسان نداند خداوند متعال چه مطالبى را بیان كرده و نداند كه حق چیست و باطل كدام است، خیر و خوبى چیست و شر و بدى كدامند. این آفت (جهل) نخستین آفتى است كه ممكن است، انسان دچار آن شود. در صورت گرفتار شدن به این آفت اگر انسان آن را از سر راهش برندارد و خود را از دستش نرهاند، مطمئناً او را نابود خواهد كرد و از بین خواهد برد. اگر انسان از هزاران هزار نعمت برخوردار باشد، اما در همان حال دچار آفت جهل باشد و خداى خود را نشناسد و راه درست زندگى را نداند و از این غافل باشد كه چگونه بندگى خدا را به انجام برساند و بندهى او باشد، نابود و هلاک شده است، [اگر چه در ظاهر زنده است و نفس مىكشد]. حتى در چنین حالتى از حیوانات نیز پستتر است؛ زیرا هر مخلوقى غیر از انسان، در حد توانش، اداى وظیفه مىكند. انسان جاهل وقتى از چگونگى مشاهدهى صحیح مخلوقات خدا عاجز باشد و برنامهى درست زندگى كردن را نداند و از این غافل باشد كه چگونه آن را از خداوند بگیرد، چنان سقوط خواهد كرد كه از هر مخلوق دیگرى و از هر حیوانى پستتر مىشود.
- هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى (خواهشهاى نفسانى(: یكى دیگر از آفتهایى كه در مسیر حركت انسان به سوى كمال وجود دارد، آفت «هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى» است. این آفت به گونهاى است كه انسان مطیع و پیرو هواهاى نفسانى مىشود و برنامه و شریعت خداوند متعال را رها مىكند.
«هوا و هوس یا خواهشهاى نفسانى» آن است كه انسان برخى از چیزها را دوست داشته باشد و به طرف آنها میل كند و از برخى از چیزها بیزار باشد و از آنها فاصله بگیرد. این هم ناشى از جهلى است كه [نسبت به مسایل] دارد. انسان وقتى از برنامهى خدا غافل شد، و از آن فاصله گرفت، و از بكارگیرى آن در زندگى خوددارى كرد، به میل خود، آنچه را خیر بداند به سویش مىرود و از آنچه شر بداند، دورى مىكند، در این صورت گفته مىشود انسان تابع هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود شده است.
براى روشن شدن مطلب، آن را كمى توضیح مىدهیم.
در برنامهى خدا چنین آمده كه: هر كس خواهان خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت است، باید مطیع و فرمانبردار برنامهى خدا باشد. حال اگر این اطاعت و فرمانبردارى باعث از دست دادن مال و ثروت و مقام و… شد یا در مسیر آن انسان دچار اذیت و آزار و سختى و مشكلات شد، باید از اطاعت خدا دست نكشد [تا به خوشبختى و سعادت دنیا و آخرت دست یابد]. یعنى انسان براى رسیدن به خوشبختى دنیا و آخرت باید از هر آنچه مانع دستیابى او به آن مىشود دورى كند و در این راه هر نوع سختى و مشكلى را تحمل نماید.
اگر انسان به مرحلهاى رسید كه رضایت خدا را بر همه چیز ترجیح داد، و در این مسیر از هر آنچه باعث دورى او از خدا مىشود بیزارى جست و از آن فاصله گرفت و حاضر شد در این راه مشكلاتى را تحمل كند، چنین فردى مىتواند بندگى خدا را بجاى آورد و پیرو برنامه و شریعت خداوند متعال باشد، در غیر این صورت اگر خوشى و استراحت و آسایش زندگى را دوست داشت، و از سعى و تلاش در جهت جلب رضایت خدا خوددارى كرد و حاضر نشد در این راه (جلب رضایت خدا) دست از مقام و موقعیت و ثروت و مالى كه دارد، بردارد، در این صورت گفته مىشود چنین فردى پیرو هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است و نمىتواند بندگى خدا را به جاى آورد و بندهى او باشد. در این صورت چنین فردى به آفتى دچار شده كه او را نابود خواهد كرد مگر این كه – به یارى و كمک خدا- به خود بیاید و قبل از نفوذ چنین آفتى در تمام وجودش و در تمامى جوانب زندگىاش، خود را از آن نجات دهد.
آنچه بیان شد دو آفت بزرگى بودند كه سایر آفتها از آنها سرچشمه مىگیرند.
هر آفتى كه در زندگى متوجه انسان مىشود یا ناشى از جهل و نادانى است یا ناشى از پیروى هواى نفس.
خلاصهى مطلب این كه: انسان بالقوه استعداد و آمادگى تمییز حق از باطل و درست از نادرست و انتخاب یكى و رها كردن دیگرى را دارد. اگر زمینه برایش فراهم شود و برنامهى خدا به او برسد و براساس آن به مشاهدهى جهان بپردازد و بالفعل راه خیر و شر را از هم تمییز دهد و بشناسد و راه حق و خیر را برگزیند و از شر و باطل فاصله بگیرد، و جهل و نادانى خود را بوسیلهى آن درمان كند، و بجاى پیروى و دنبال كردن هوس و آرزو، پیرو و مطیع شریعت خداوند باشد، [در این صورت و تنها در این صورت، رشد مىكند و به كمال مطلوب مىرسد و [زندگىاش درست همانند آن دانه گندمى خواهد بود كه در خاک مناسب و حاصلخیز قرار داده شده، و از هواى مناسب و آب كافى برخوردار است، و نور و دماى مناسب به آن مىرسد، و از آفتهایى چون سرما و گرماى نامناسب و حشرات و… مصون است، و در نتیجه رشد مناسب مىكند و به كمال مطلوب خود مىرسد.
بله، این همان انسانى است كه خدا مىخواهد.
همچنان كه قبلاً گفتیم، تمامى مخلوقات و موجوداتى كه آفریده شدهاند از آسمانها و زمین گرفته تا موجودات دیگر و از نعمتهاى ظاهرى و ملموس گرفته تا نعمتهاى غیر ظاهرى و غیر ملموسى چون برنامهى هدایت الهى و توفیقات خداوند متعال و موجودات غیر ظاهرى چون فرشتگان كه یار و یاور و محافظ انسان مؤمن هستند، تمامى اینها همچون خاک، آب، نور، دما و مواد غذایى هستند كه همگى دست در دست هم داده تا آن دانه گندم بروید و رشد كند. این نعمتها نیز همگى در اختیار انسان قرار داده شده تا انسان رشد كند و در مسیر كمال قرار گیرد و به كمال مطلوب برسد.
خداوند رحمان و رحيم
انسان با چنین شناختى از خداوند متعال، به این نكته پى مىبرد كه پروردگارش بسیار مهربان و به تعبیر قرآن «رحمان و رحیم» است. او «رحمان» است، او «رحیم» است، یعنى همیشه مشغول رحمت و مهربانى كردن [نسبت به بندگان و آفریده هایش] مىباشد. رحمت و مهربانى [نسبت به بندگان]، از دو راه ممكن است:
- فراهم كردن امكانات لازم [در مسیر رشد] ؛
- برداشتن موانع [در مسیر رشد].
در مثال دانه گندم، تهیه و آماده كردن آب، خاک، نور، دما و… بخشى از رحمت است، و برداشتن آفتها و موانع، بخش دیگرى از رحمت مىباشد. این كه خداوند ذاتش را با این دو صفت توصیف مىكند و مىفرماید:او «الرحمن الرحیم» است به همین معناست، یعنى همهى ذاتش رحمت است و همیشه نیز مشغول مهربانى كردن نسبت به بندگان و آفریدههایش است.
تا اینجا خداوند متعال را اینگونه شناختیم و دانستیم كه او ذاتى است «رحمان و رحیم».
خداوند و سرانجام انسان
وقتى انسان از یک طرف، خدا را اینگونه بشناسد و از طرف دیگر، چنین تصور كند كه او نیز همانند دانه گندمى است كه استعداد و توانایى رشد و سیر به سوى كمال را دارد و پروردگارش در این مسیر هر چه لازم داشته باشد برایش فراهم مىكند و موانع ممكن را از سر راهش بر خواهد داشت، پس دل و درونش نسبت به پروردگارش مملوّ از امید مىشود و امیدوار است كه در این مسیر او را یارى و توفیق دهد تا از نعمتها و امكانات موجود استفادهی صحیح كند و به كمال مطلوب برسد.
مسألهى دیگر این كه، خداوند متعال هرگز كار و عملى نابجا و بیهوده انجام نمىدهد؛ زیرا او حكیم است و انجام كار بیهوده از حكیم بودنش به دور است، پس غیر ممكن است انسان را با هدف رسیدن به كمال بیافریند و در این مسیر همهى امكانات لازم را به او ببخشد و در اختیارش قرار دهد، اما بعداً او را مورد بازخواست قرار ندهد و دربارهى این همه رحمت از او چیزى نپرسد. بنابراین باید روزى باشد كه در آن روز، خداوند، انسان را مورد بازخواست قرار دهد و از او بپرسد كه از این همه امكانات و نعمتها چگونه استفاده كرده است؟ در آن روز به او بگوید: من نعمتها را بیهوده در اختیارت قرار ندادم تا هر طور كه دلت خواست از آنها استفاده كنى. نعمتها و امكانات را در اختیارت قرار دادم تا به گونهاى از آنها استفاده كنى كه به سوى كمال حركت كنى و به مرحلهاى برسى كه حق و باطل و خیر و شر را از هم جدا كرده و راه حق را پیش بگیرى و در آن مسیر حركت كنى. حال آیا این كار را كردى یا خیر؟ پس پروردگار انسان بر او نیز مسلط است و سرانجام و عاقبت او را نیز در دست دارد، به طورى كه گریز و فرار از دست خدا بعید است و انسان بدون شک به پیشگاه او باز خواهد گشت تا محاكمه و بازخواست شده و به تناسب پاسخى كه مىدهد، جزا یا سزا داده شود.
با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مىرسیم كه خداوند متعال صاحب قدرت است و سرانجام و عاقبت انسان در اختیار اوست. او كنترل كنندهى انسان است و تمامى حركات و سكنات انسان زیر نظر او انجام مىگیرد و از او پوشیده نیست. سرنوشت انسان در دست اوست. اینجاست كه در سورهى «فاتحه» پس از «الرحمن الرحیم»، مىفرماید: «مَالِک یومِ الدِّین» یعنى خداوند صاحب روزى است كه در آن، به تناسب زندگى دنیوى انسان به او جزا و پاداش مىدهد. اگر انسان به درستى از نعمتها استفاده كرده باشد – براساس آنچه خود (خداوند) مقرر كرده است -، جزایش جزایى نیک خواهد بود و گرنه …
وقتى انسان خداوند متعال را اینگونه شناخت ] كه روزى او را بازخواست خواهد كرد]، تمام وجودش مملوّ از ترس [نسبت به آیندهی خود [مىشود. او سعى مىكند در تمامى مراحل زندگى؛ در استفاده كردن از نعمتها و امكانات دقت كند و كارى نكند كه خداوند او را بر انجامش امر نكرده است.
انسان در زندگى و در استفاده از نعمتها باید به فكر روزى باشد كه نسبت به آن بازخواست خواهد شد. پس باید از همین امروز جوابى براى آن روز آماده كند. او باید از همین امروز خود را اینگونه آماده كند كه در جواب بگوید: خدایا! آنگونه از نعمتها و امكانات استفاده كردم كه خود فرمودى. از چشم، گوش، پا، دست، زبان و قلب و ظاهر و باطنم و از هر چه كه به من دادى، آنگونه استفاده كردم كه خود فرموده بودى. به وسیلهى چشمهایم، به مشاهدهى مخلوقات تو پرداختم تا تو را بهتر بشناسم. از گوشهایم، براى شنیدن سخنان خیر استفاده كردم. به وسیلهى آنها، برنامهى هدایت تو را شنیدم تا راه خیر و شر را از هم تمییز دهم. به وسیلهى زبانم، از هر آنچه نمىدانستم پرسیدم، و هر چه از خیر و خوبى بود و دانستم، به دیگران یاد دادم. سعى كردم، ایمان به تو را در دلم جاى دهم و غیر تو را از آن بیرون كنم. از دستها و پاهایم و هر عضوى از اعضاى بدنم، آنگونه استفاده كردم كه تو فرمودى. از نعمتها و امكاناتى كه در اختیارم قرار دادى در جهت رضایت تو استفاده كردم؛ مثلاً: وقتى به جایى مىرفتم و سوار ماشین مىشدم، براى انجام وظیفهاى بود [كه تو نسبت به آن راضى بودى]. وقتى لباسى مىپوشیدم یا غذایى مىخوردم و یا از دارویى استفاده مىكردم، تنها و تنها براى سلامتىام بود تا بتوانم در مسیر بندگى تو بهتر قدم بردارم و به بهترین شكل اداى مسئولیت كنم.
«ايمان به قيامت» اساسىترين پايهى «بندگى خدا»
[با توجه به آنچه گفته شد،] وقتى روزى مىآید كه انسان در آن دادگاهى مىشود و از طرف خدا مورد بازخواست قرار مىگیرد، پس باید از همین امروز به گونهاى زندگى كند كه خدا مىخواهد، تا در آن روز و در آن محكمه بتواند جواب مثبت و قانع كنندهاى داشته باشد. به عبارت دیگر باید به قیامت ایمان داشته باشد. ایمان به قیامت به این معنا نیست كه بداند دنیایى پس از این دنیا وجود دارد. این گونه شناختى ایمان محسوب نمىشود. اگر انسان به تفصیل دربارهى قیامت و حوادث آن روز و بهشت و جهنم آگاه باشد و چگونگى آغاز و انجام آن را دقیقاً بداند، یقین داشته باشد كه این آگاهى كوچكترین سودى به او نخواهد رساند و این آگاهى ایمان محسوب نمىشود مگر این كه علاوه بر آن، چیز دیگرى داشته باشد و آن «احساس مسئولیت» است. «احساس مسئولیت» یعنى این كه انسان هنگام استفاده از نعمتها و امكانات، یقین داشته باشد كه روزى خواهد آمد كه خداوند او را بازخواست مىكند؛ پس باید آنگونه از نعمتها استفاده كند كه او مىخواهد و به آن دستور دادهاست.
درجات ايمان به قيامت
براى روشن شدن آنچه گفته شد توضیحى لازم به ذكر است و آن این كه: ایمان به آخرت سه درجه دارد كه انسان مسلمان – حداقل – باید از پایینترین درجهى آن برخوردار باشد وگرنه به آخرت ایمان ندارد، اگر چه از تمامى كم و كیف آن آگاه باشد؛ زیرا هم «یهود» و هم «نصارى» و بسیارى دیگر از غیرمسلمانان آگاهىهایى از كم و كیف قیامت داشته [و دارند ؛] اما كوچكترین سودى به حالشان نداشت [و ندارد].
درجهى نخست
نخستین درجه و پایینترین درجهى ایمان به قیامت این است كه، انسان، لحظاتى پس از دچار شدن به گناه و معصیت و نافرمانى خدا، به یاد قیامت و دادگاهى و محكمهاى بیفتد كه در آنجا انجام مىگیرد و او در حضور خداوند متعال خواهد ایستاد و خداوند نیز از او سؤال خواهد كرد كه چرا این كار را انجام دادى و چرا دچار معصیت و نافرمانى من شدى؟ او باید این را بداند كه اگر از گناه و نافرمانى و معصیتى كه دچار شده توبه نكند، سزاى كارش را خواهد دید. حال وقتى به یاد این مراحل و آن دادگاهى بیفتد و براى این كه در آن محكمه و در برابر پروردگارش سرافكنده نشود و گرفتار سزا و عذاب خداوند نشود، بلافاصله توبه مىكند و پشیمان مىشود و تصمیم مىگیرد كه بار دیگر دچار آن معصیت و گناه نشود.
آنچه بیان شد، پایینترین درجهى ایمان به قیامت است كه انسان با داشتن آن، باید خود را در مقابل خداوند متعال مسئول بداند كه هرگاه دچار گناه شد قبل از این كه فرصت را از دست بدهد و بمیرد و به آن محكمهى الهى برود، خود، آن دادگاهى را براى خود تشكیل دهد و در آن خود را محاكمه كند و در نتیجه از معصیت و گناهى كه انجام داده توبه كند. این حداقل درجهى ایمان به آخرت است.
درجهى دوم
دومین درجهى ایمان به قیامت، كه از درجهى نخست بالاتر است، این است كه انسان آنگونه قیامت را تصور كند و آنگونه نسبت به آن احساس مسئولیت كند كه، وقتى خواست گناهى انجام دهد و مشغول انجام آن شد در همان حال به یاد قیامت بیفتد و فوراً، قبل از اتمام گناه، از آن دست بكشد و توبه كند و به سوى خدا باز گردد.
درجهى سوم
اما سومین درجهى ایمان به قیامت كه بالاترین درجه میباشد عبارت است از این كه: انسان آنگونه قیامت را تصور كند و نسبت به آن احساس مسئولیت كند و خود را در برابر پروردگارش مسئول بداند كه، وقتى فكر انجام گناه به ذهنش خطور كرد، قبل از این كه تصمیم به انجام آن بگیرد و براى انجامش اقدامى كند، به فكر قیامت و دادگاه آن روز و حاضر شدنش در برابر خداوند بیفتد، و براى خود محكمهاى تشكیل دهد و خود را در آن محاكمه كند. نتیجهى چنین امرى این مىشود كه از انجام گناه خوددارى خواهد كرد و اصلاً دچار آن نخواهد شد [و فوراً از آنچه به ذهنش رسیده توبه مىكند و از خداوند طلب بخشش مىنماید].
انسان باید یكى از این سه حالت را داشته باشد، تا گفته شود او به قیامت ایمان دارد وگرنه، تنها آگاهى بر این كه قیامت خواهد آمد و بهشت و جهنمى وجود دارد، كافى نیست.
اگر انسان داراى یكى از این درجات شد و آنگونه كه بیان شد، به قیامت ایمان پیدا كرد، در آن صورت، به سادگى مىتواند راه و مسیر بندگى خداوند متعال را در پیش گیرد. انسان وقتى به مرحلهاى رسید كه تمام وجودش مملوّ از احساس مسئولیت شد و خود را در برابر خداوند مسئول دانست، و به این واقعیت پى برد كه روزى خواهد آمد و در آن روز در محكمه و دادگاه خداوند حضور خواهد یافت و باید در آن دادگاه جوابگوى سؤالاتى باشد كه از او مىشود، پس، قبل از این كه فرصت از دست برود، باتمام وجود تصمیم مىگیرد كه راهى را انتخاب كند كه خداوند متعال برایش مشخص كرده است و با این انتخاب خود را از مشكلات و سختىهاى آن روز نجات دهد. به همین خاطر است كه در سورهى «فاتحه»، پس از اشاره به روز قیامت و این كه انسان باید به آن ایمان داشته باشد، مىفرماید: ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾ وقتى بندهى خدا به این مرحله از ایمان به قیامت رسید (اینگونه به قیامت ایمان پیدا كرد)، بعد از آن تصمیم مىگیرد كه بندهى خدا باشد. آنان كه به این مرحله مىرسند، همگى با هم و یک صدا مىگویند:]خدایا!] براى تو بندگى مىكنیم و راه بندگى تو را در پیش مىگیریم. ایمان آوردهایم كه تو رحمان و رحیم هستى. تو صاحب روز جزایى، پس راه بندگى تو را در پیش مىگیریم. ما تصمیم گرفتهایم كه در زندگى هرچه تو بفرمایى و امر كنى آن را انجام دهیم.
ذكر این نكته نیز ضرورى است كه اگر خداوند انسان را توفیق ندهد و ] در مسیر بندگى خود] او را كمک نكند، انسان نمىتواند حتى یک قدم هم بردارد. اینجاست و با آگاهى بر این مطلب است كه بندگان خدا، خطاب به خداوند عرض مىكنند: [خدایا! [بر ما روشن است كه به تنهایى نمىتوانیم تو را بندگى كنیم. اگر ما را كمک نكنى، هرگز نمىتوانیم، در این راه قدمى برداریم؛ پس: ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾ یعنى «تنها از تو طلب كمک مىكنیم». از تو مىخواهیم آنچه در این مسیر لازم است برایمان فراهم كنى و موانعى كه ما را از حركت باز مىدارد بردارى.
تا اینجا روشن شد كه ایمان به قیامت یكى از پایههاى اساسى بندگى خداست و انسان بدون آن نمىتواند راه و مسیر بندگى خدا را در پیش گیرد و بندهى خدا باشد. به همین دلیل است كه قرآن به آن اهمیت ویژهاى داده است.
واقعیت این است كه انسان، با ایمان به قیامت، راه و مسیر بندگى خدا را در پیش خواهد گرفت و بدون چنین ایمانى هرگز نمىتواند چنین راهى را انتخاب كند و بندهى خدا باشد، گرچه در این مسیر هزاران بار هم تلاش كند و حتى در مراحلى از زندگى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد.
دانستن این نكته هم ضرورى است كه هر فردى به اندازه گناهى كه مرتكب مىشود، به همان اندازه ایمان به قیامتش ضعیف است؛ زیرا ممكن نیست كسى دادگاه و محكمهى خدا را در نظر داشته باشد و بداند كه روزى خواهد آمد كه در آن و در حضور خدا محاكمه خواهد شد اما با این وجود، مرتكب گناه شود. بدون شک در آن لحظه كه مرتكب گناه مىشود، قیامت را فراموش كرده و از آن غافل است. و كسى كه ایمانش قوى باشد، كمتر دچار گناه مىشود، و آن كه ایمان به قیامتش بسیار بسیار قوى است، هرگز دچار گناه نمىشود.
تفسير سورهى «تكاثر»
خداوند متعال [به لطف و رحمت خود]، در [دعوت انسان به سوى بندگى خود]، ابتدا او را از خواب غفلت بیدار مىكند [و او را اینچنین خطاب قرار مىدهد] كه: اى انسان! چنین تصور مكن كه وضعیت موجود و این زندگى دنیایى [كه به آن عادت كردهاى] تا ابد اینگونه خواهد بود و تغییر و تحولى نخواهد یافت. اى انسان! این را بدان كه ناگهان تغییرى روى مىدهد كه تمام این جهان را بر هم مىزند.
لازم به ذكر است كه، انسان طبیعتاً وقتى با چیزى خو گرفت، چنان تصور مىكند كه هرگز از آن جدا نمىشود و آن چیز هرگز از بین نمىرود. انسانى كه به دنیا و مال و ثروت و نعمت و امكاناتش دل خوش مىكند و به آنها خو گرفته است، كم كم فراموش مىكند كه روزى خواهد آمد و هر آنچه دارد تمام مىشود و از بین مىرود. اینجاست كه باید از خواب غفلت بیدار شود و به خود بیاید كه چنین تصورى درست نیست. این وضعیت و زندگى روزى از بین مىرود. این جهان روزى تغییر خواهد كرد. وضعیت دیگر و جهانى دیگر به وجود خواهد آمد كه هیچ شباهتى با این دنیا ندارد. در همین راستا بسیارى از آیات قرآن به این تغییر و دگرگونى اشاره مىكنند و از به وجود آمدن وضعیت دیگرى خبر مىدهند، وضعیتى كه در آن انسان بعد از مردن دوباره زنده مىشود [و در دادگاه و محكمهى خدا حاضر مىشود] تا محاكمه شود. [براى نمونه] در سورهى «تكاثر» كسانى را خطاب قرار مىدهد كه از قیامت و انجام وظیفه و مسئولیت خود غافل هستند، و به امكانات و نعمتهاى دنیایى به عنوان هدف نگاه مىكنند و از یاد بردهاند كه این نعمتها وسیلهاى هستند براى شناخت خدا و راه او و انتخاب آن، و این را فراموش كردهاند كه روزى خواهد آمد كه در آن به دادگاه خدا احضار مىشوند و از آنها اینگونه سؤال خواهد شد كه: «از امكانات و نعمتهاى خداوند چگونه استفاده كردید؟» آنها را اینچنین خطاب قرار مىدهد كه:
﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ ١ حَتَّىٰ زُرۡتُمُ ٱلۡمَقَابِرَ ٢﴾ [التكاثر: ۱- ۲].
«افزون طلبی (و فخرفروشی به اموال و فرزندان) شما را به خود مشغول کرد. تا آنکه (بر همین حال مردید و) به قبرستانها رفتید».
اى انسانهاى غافل! اى آنان كه چنان سرگرم و مشغول به دست آوردن مقام و موقعیت دنیایى شدهاید و در این راه با هم مسابقه مىدهید كه مسئولیت و وظیفهى خود را فراموش كردهاید. آیا نمىدانید و فراموش كردهاید كه هر كس امكانات و نعمت بیشترى داشته باشد مسئولیتش نیز بیشتر خواهد بود؟! دنبال كردن مقام و موقعیت و ثروت، شما را چنان به خود سرگرم كرده است كه از مسئولیتى كه دارید و سرانجامى كه منتظرتان است، غافل شدهاید و همچنان در این حالت هستید تا این كه مرگ شما را در یابد. شما به خود نمىآیید و از غفلت بیدار نمىشوید تا زمانى كه گورهایتان را دیدار كنید (زمان مرگتان فرا رسد و آنگاه كه در جایگاه ابدى قرار بگیرید).
اى انسانهاى غافل! اى آنان كه همّ و غمتان كسب مال و ثروت بیشتر و دست یافتن به مقام و موقعیت بالاتر است! چرا مسئولیت و وظیفهى خود را فراموش كردهاید و زندگى را اینگونه سپرى مىكنید و تا زمانى كه در جایگاه ابدى قرار بگیرید، به خود نمىآید؟!
اى انسانهاى غافل!
﴿كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٣ ثُمَّ كَلَّا سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٤﴾ [التكاثر: ۳- ۴].
«هرگز (فخرفروشی و افزونطلبی نکنید)؛ به زودی خواهید دانست. آری؛ آنگونه نیست که میپندارید. به زودی خواهید دانست».
خداوند با این خطاب آنان را سرزنش و توبیخ مىكند و مىفرماید: نه، نه، این كار را نكنید. بس است، این كار را نكنید. غفلت بس است. خود را به كسب مال مشغول نكنید و تلاش و فعالیتتان مسابقه در كسب مال [و موقعیت] بیشتر نباشد؛ زیرا طولى نخواهد كشید كه به واقعیت پى خواهید برد و خواهید فهمید كه چه خبر است و چه روى خواهد داد.
﴿كَلَّا﴾ نه، نه،] از خواب غفلت بیدار شوید و] دست از این مسابقه بكشید:
﴿لَوۡ تَعۡلَمُونَ عِلۡمَ ٱلۡيَقِينِ﴾ [التكاثر: ۵].
«اگر به طور یقین و بدون هیچ تردیدی (حقیقت کار را) میدانستید (اینچنین غافل نمیشدید)».
اگر مىدانستید و اگر بدانید كه چه سرانجامى در پیش دارید، هرگز این كار را نمىكردید. چرا غافلید؟ چرا در این فكر نیستید كه روزى خواهد آمد و از شما در مورد اعمالتان سؤال خواهد شد؟! چرا به خود نمىآیید و همیشه در فكر جمع آورى مال دنیایى هستید؟! این را بدانید كه:
﴿لَتَرَوُنَّ ٱلۡجَحِيمَ ٦﴾[التكاثر: ۶]. قسم به خدا آن آتش سوزندهى شعلهور را خواهید دید. ابتدا از دور آن را مىبیند و بعد:
﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيۡنَ ٱلۡيَقِينِ ٧﴾ [التكاثر: ۷]. به آن نزدیک مىشوید و به گونهاى آن را مشاهده مىكنید كه جاى هیچ شک و تردیدى نمىماند. با چشم یقین آن را مىبینید و به وضوح مىفهمید كه آن آتش، آتش جهنم است و براى افرادى همچون شما آماده شده است و راه نجات و چارهاى نیست. این را بدانید كه در آن روز، دربارهى همهى نعمتهایى كه به شما بخشیده شده، مورد سؤال قرار خواهید گرفت:
﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨﴾ [التكاثر: ۸].
«و آنگاه در آن روز دربارهی نعمتهایی که داشتهاید، بازخواست خواهید شد».
در چنین روزى از آن همه نعمت و امكانات كه در اختیارتان قرار داده شده، سؤال خواهد شد. از شما پرسیده مىشود: چگونه از آن نعمتها استفاده كردید؟
این بازخواست و دادگاهى و محاكمه چه زمانى و در چه روزى اتفاق مىافتد؟
﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١ وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢ وَقَالَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا لَهَا ٣ يَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥﴾ [الزلزلة: ۱- ۵].
«هنگامی که زمین را به (سختترین) لرزش آن، به لرزه درآورند. و زمین، (مردگان و گنجینهها و) بارهای درونش را بیرون بیفکند. و انسان بگوید: زمین را چه شده است؟ زمین، خبرهایش را در آن روز بازگو میکند. زیرا پروردگارت به آن حکم کرده است».
زمانى این دادگاهى و بازخواست انجام مىگیرد كه زمین به لرزه در آید، آن هم چه لرزهاى!! لرزهى زمین در آن روز چون لرزههایى نیست كه امروزه اتفاق مىافتند و ما با آنها آشنایى داریم. آن اتفاق وقتى روى مىدهد كه زمین باتمام وجودش به لرزه در آید و هر چه بار سنگین در درونش دارد، بیرون بریزد. وضعیت در آن روز وضعیتى است غیر منتظره و انسان را چنان به تعجب وامىدارد كه در نهایت ترس و شگفتى خواهد پرسید: زمین را چه شده و چرا چنین مىكند؟ او حق دارد چنین حیران و سرگردان باشد؛ زیرا قبلاً اگر زلزلهاى رخ مىداد، چیز سادهاى بود كه با وسایل علمى مىتوانستند آن را پیشبینى كنند؛ مثلاً: پیشبینى مىكردند كه در ۱۰ یا۲۰ یا۳۰ سال آینده، در فلان منطقه، زمین لرزهاى رخ خواهد داد؛ اما این زمین لرزه بر خلاف آن زمین لرزههاست. انسان با وجود پیشرفتهاى زیاد علمى كه در این زمینه داشته و با وجود امكانات زیادى كه در اختیار دارد نتوانسته است این زمین لرزه را پیشبینى كند؛ زیرا این لرزه از آن لرزهها نیست؛ به همین خاطر است كه به صورت سرسامآور و حیران و سرگردان مىپرسد: چه شده و چه رخ داده و چه اتفاق ناگوارى افتاده است؟ در چنین روزى زمین با زبان حال به شرح و توصیف وضعیت خود مىپردازد [و مىگوید: پروردگارم مرا به چنین تغییرى امر كرده است و به من وحى كرده است كه اندرونم را بیرون بریزم و…([۸])].
﴿يَوۡمَئِذٖ يَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا لِّيُرَوۡاْ أَعۡمَٰلَهُمۡ ٦﴾ [الزلزلة: ۶].
«در چنین روزى مردم دسته دسته از گورهایشان بیرون مىآیند تا اعمالشان را مشاهده كنند». بیرون مىآیند تا هر كس فیلم زندگىاش را، كه ضبط شده، ببیند و مشاهده كند. ببیند كه در دنیا و در سراى آزمایش و امتحان، داراى چه فكر و عقیدهاى بوده و رفتار و كردارش چگونه بوده است. نتیجهى این دادگاهى و محاكمه این مىشود كه:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾
[الزلزلة: ۷- ۸].
«هركس به اندازهى ذرّهاى كار خوب [در دنیا] انجام بدهد، آن را [در این روز ( قیامت)] مىبیند. و هر كس به اندازهى ذرّهاى كار بد بكند، آن را خواهد دید».
به این نكته توجه كنید كه خداوند در اینجا مىفرماید: «هر كس در دنیا آن كارها را انجام بدهد». نمىفرماید: «انجام داده باشد»؛ زیرا اگر فردى در زمان جاهلیت و در حالت نادانى و ناآگاهى گناهى را انجام داده باشد و بعداً از آن توبه كرده و به سوى خدا بازگشته باشد، بر آن خط بطلان كشیده شده و به او نشان داده نمىشود و به خاطر آن مؤاخذه نمىگردد؛ زیرا از آن توبه كرده و توبهاش مورد پذیرش قرار گرفته است. آیه به این معنى نیست كه هر كس هر كارى در دنیا انجام داده باشد، به او نشان داده مىشود. هرگز چنین نیست؛ زیرا گاهى اتفاق مىافتد كه یک كافر یا غیر مسلمان تصادفاً كار نیكى انجام دهد و این كارش اتفاقى است و برنامهى او چنین نیست. كار او همچون خواندن نوشتهاى براى فردى بیسواد است كه با خواندن كلمات، آنها را تكرار مىكند. برنامه و منهج انسان كافر یا غیر مسلمان در زندگى، انجام كارهاى ناشایست است. پس در قیامت نیز این نوع كارها را خواهد دید [و بر اساس آنها محاكمه مىشود].
انسان مؤمن نیز اینگونه است. اگر روزى مرتكب كار بدى شده است، این عمل او اتفاقى و تصادفى بوده است؛ زیرا دلش مؤمن است و مصمم است كه در مسیر بندگى خدا گام بردارد و اگر كار بدى هم انجام دهد، اتفاقى است؛ پس فوراً توبه مىكند و باز مىگردد. كار بدى كه مرتكب شده بر اساس برنامهى زندگى او نیست؛ چون كار و برنامهى او انجام اعمال بد و ناشایست نیست، پس بر خطا و گناهش خط بطلان كشیده شده و هرگز به او نشان داده نمىشود. بنابراین انسان در روز قیامت اعمالى را خواهد دید كه بر اساس برنامه و منهجى كه داشته، انجام داده باشد و هرگز كارهایى را نمىبیند كه به صورت اتفاقى و تصادفى انجام داده است. از طرف دیگر، بدیهى است كه هر كس هر كارى كه در نامهى اعمالش مىبیند، بر اساس آن جزا و پاداش یا سزا و عقاب داده مىشود و آن را به صورت كامل دریافت مىكند.
در اینجا بیان یک مطلب و روشن كردن یک موضوع بسیار ضرورى به نظر مىرسد و باید مورد توجه و دقت زیادى قرار گیرد و آن این كه: ایمان وقتى ایمان واقعى محسوب مىشود و نزد خداوند متعال داراى ارزش و اعتبار است كه در دل جاى گرفته باشد. اگر فردى زمانى به آخرت یا خداوند ایمان داشته باشد و كارهاى نیک انجام دهد، اما بعداً كافر شود و پس از مدت دیگرى دوباره مؤمن گردد و به همین ترتیب… [در مورد او باید گفت:] آن ایمان دیگر ایمان محسوب نمىشود و انجام هیچ كار و عمل نیكى از او پذیرفته نمىشود. ایمان، زمانى ایمان محسوب مىشود كه در دل فرد جاى گرفته و ثابت شده باشد. به مثالى در این زمینه توجه كنید. كودكى را در نظر بگیرید كه به مدرسه مىرود. معلم در ابتدا حروف الفبا را به این كودک یاد مىدهد و او با آنها آشنا مىشود و آنها را به ذهن مىسپارد. حال اگر این حروف چندین بار برایش تكرار نشود، یقیناً بعد از مدت كوتاهى آنها را فراموش مىكند. اگر در منزل و روزهاى بعد آنها را چندین بار تكرار نكند، آنها را فراموش خواهد كرد. او باید چندین روز و چندین ماه این حروف را تكرار و تمرین كند. این دانشآموز اگر این كار را انجام ندهد، بعد از مدتى هر چه را یاد گرفته است فراموش مىكند؛ اما اگر آنچه گفته شد انجام دهد، پس از مدتى، آن حروف، چنان در ذهنش جاى خواهند گرفت كه هرگز آنها را فراموش نخواهد كرد. خودمان را در نظر بگیریم، اگر تكه تكه هم بشویم، باز هم الفبا را فراموش نخواهیم كرد [و اگر هم بخواهیم، هرگز نمىتوانیم آنها را فراموش كنیم]. وقتى این دانشآموز به این مرحله رسید، به او گفته مىشود او الفبا را مىداند وگرنه در همان روزهاى اول مدرسه كه حروف الفبا هنوز به درستى در ذهنش جاى نگرفته است و هر لحظه ممكن است آنها را فراموش كند، به او گفته نمىشود او حروف الفبا را مىداند.
براى روشن شدن مطلب به مثالى دیگر توجه كنید:
فردى را در نظر بگیرید كه نزد استاد خیاط شاگردى مىكند. پس از مدتى این شاگرد به مرحلهاى مىرسد كه زیر نظر استاد، مىتواند بعضى چیزها را بدوزد. اگر روزى استاد نباشد یا سه چهار روز بگذرد و او كار خیاطى انجام ندهد مسلماً آنچه یاد گرفته است فراموش خواهد كرد. به چنین فردى در چنین مرحلهاى خیاط گفته نمىشود. خیاط به كسى گفته مىشود كه آن چنان در كارش استاد باشد كه هرگز كار خیاطى را فراموش نكند گرچه ۱۰ سال هم خیاطى نكند. همانطور كه گفتیم به فرد بیسوادى كه به كمک شما كتابى را مىخواند و با تكرار كلمات توسط شما آنها را تكرار مىكند، فرد باسواد گفته نمىشود، به چنین فردى نیز خیاط گفته نمىشود. زمانى به آن دو، خیاط و باسواد گفته مىشود كه خیاطى و سواد آن چنان در ذهنشان جاى گرفته باشد كه هرگز فراموش نشود. ایمان نیز چنین حالتى دارد. ایمان آن است كه در قلب انسان به گونهاى جاى گرفته و ثابت شده باشد كه اگر صاحبش [به خاطر آن] تكه تكه هم شود، هرگز از دلش بیرون نرود. اگر انسان به چنین مرحلهاى از ایمان رسید و ایمان در دلش اینگونه جاى گرفت، یا كار بد انجام نمىدهد یا اگر انجام داد به خاطر ایمانى كه در قلبش جاى گرفته بعد از لحظاتى پشیمان مىشود و از آن (گناه) دست مىكشد و حال و وضعیتش این گونه خواهد بود كه خداوند به آن اشاره مىكند و مىفرماید: ﴿يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ﴾ [النساء: ۱۷]. یعنى زود و بلافاصله توبه مىكنند و باز مىگردند.
[۱]– البته منظور استاد / افرادى است كه مقام و ثروت و خلاصه زندگى دنیا برایشان هدف است نه آنان كه به زندگى دنیا به عنوان وسیله در جهت انجام مسئولیت بندگى خدا مىنگرند.
[۲]– و اما اگر از مقرّبین باشد همین كه مُرد بهرهى او راحتى و آسایش و گلهاى خوشبو و بهشت پُر نعمت است.
[۳]– و اما اگر از اصحاب یمین (یاران سمت راستىها) باشد از سوى اصحاب یمین (یاران سمت راستىها) – به او گفته مىشود:- درودت باد.
[۴]– در آنجا هرچه بخواهند دارند.
[۵]– پیراهنهاى ایشان از قطران (مادهاى سیاه رنگ و قابل اشتعال و بدبو) است.
[۶]– نه فربه خواهد كرد و نه از گرسنگى خواهد رهانید.
[۷]– (پروردگار) میگوید: در آن خوار و ساکت باشید و با من سخن نگویید.
[۸]– متأسفانه تفسیر این قسمت از آیه از آخر قسمت (ب) نوار شمارهى (سه) قطع و ادامهى آن در ابتداى قسمت (الف) نوار شماره (چهار) نیامده است و ابتداى این قسمت با آیهى: ﴿يَوۡمَئِذٖ يَصۡدُرُ ٱلنَّاسُ أَشۡتَاتٗا…﴾ شروع شده است؛ لذا آنچه در كروشه آوردهایم براى تكملهى بحث بوده و از فرمایشات استاد نیست.