عشق بورز … خوشبخت شو
نوشتهی: دکتر ربی الشعرانی
مترجم: فاطمه شمسی
کلمهای که انسان را از هم و غم و دردهای دنیا میرهاند … کلمهای که با آن، انسان، راز خلقتش به عنوان موجودی زنده را احساس میکند … عشق است.
بسیاری از مردم، بی روح و معنا، زندگی میکنند … آنان راز زندگی را نفهمیدهاند … آنان راز تلاش کردن به عشق دیگران را نفهمیدهاند.
آنان نفهمیدهاند چرا انسان باید برای جامعهی خود فعالیت کند و منفعتی بدان برساند … آنان نفهمیده اند چرا باید اثر انگشت مثبتی در عالم بر جای گزارد.
اگر این محبت را فرد مقابل احساس نماید، ارادهاش برای زندگی کردن بیشتر و بیشتر میشود … چون هنگامی که انسان احساس میکند هم محبوب واقع شده و هم می پذیرد که دیگران او را پذیرفتهاند، میفهمد که با معنا و مفهوم این زندگی هماهنگ شده است.
همچنین اگر او از سوی دیگران، بیقیدوشرط مقبول و خواستنی باشد، مشخص است که چرا در زندگی روانی خود در سلامتی به سر میبرد و از نعمت آزادی و شادمانی، کمال استفاده را میبرد – دو نعمتی که به نوبهی خود، سلامتی روانی انسان را باز بالاتر میبرند.
بزرگترین نیاز هر انسان این است که بداند دیگران او را دوست میدارند؛ در این صورت او نیز خود را دوست میدارد و در گام بعد دیگران را نیز دوست خواهد داشت … این محبت باعث میشود شادی و شادمانی از قلب آدمی سرچشمه بگیرد و این شادمانی به قلههایی برسد که دیگر نتوان آن را وصف نمود.
اگر دیگران انسان را دوست بدارند، او تصویری مثبت و محکم از خود در نظر مجسم میساد و این گونه میشود که او نفس خود را میپذیرد، قبل از این که این حقیقت را در بیابد که او نیز شایستگی رسیدن به موفقیت و خوشبختی را دارد … در واقع، پذیرش خود، بهترین توشهی راه موفقیت در زندگی به شمار میرود.
انسان وقتی اعتماد به نفس داشته باشد و بداند دیگران نیز او را دوست می دارند، برایش مهم نخواهد بود که اتفاقات اطرافش چقدر می تواند نیرو و امکانات او را تهدید نمایند و هماهنگی اش را با اوضاع محیط اطرافش کاهش دهند.
پس از این که انسان خود را دوست داشت باید دیگران را نیز دوست بدارد؛ چرا که اگر ابتدا نتواند خود را دوست داشته باشد، پس از کجا می خواهد محبت بیاورد و آن را به دیگران تقدیم نماید.
در واقع کسی که چیزی ندارد پس از کجا میخواهد از آن بخشش نماید. انسان برای این که بتواند به دیگران محبت تقدیم نماید ابتدا باید محبتی نزد خود داشته باشد و از این محبت استفاده و بهرهبرداری نماید و برای نیل به آن رفته رفته پیشرفت نماید. در این صورت او میتواند از آن محبت، بخشش نماید و نیاز دیگران را نیز برطرف نماید … نیازی که از هر نیاز دیگری مهمتر است.
وقتی به کسی میگوییم ” تو را دوست میدارد” در واقع منظور ما این که ” من شبیه تو هستم”. در این نوع ارتباط ما منتظر این نیستیم که نقاط مشترکی بین ما پیدا شود، بلکه از همان ابتدا سعی میکنیم با حالت جسم، تن صدا و کلمات طرف مقابل هماهنگ شویم.
در واقع ما در طول زندگی خود، ناخوداگاه با عکس العملهای عاطفی مردم خو میگیریم، مثل رفتارهای احساسی پدران و مادرانمان و … در این صورت باید بدانیم که طبیعی و بسیار آسان است که با افرادی دیگر نیز بتوانیم خو بگیریم و گرم و صمیمی شویم تا آن ها نیز احساس راحتی و آرامش نمایند.
محبت هر کجا پیدا شود احساسات مثبت و آرامشی عمیق با خود به ارمغان میآورد … مثلا کسی که کار و فعالیتی را انجام میدهد و آن را دوست میدارد، در شغل و حرفهی خود بهترین میشود. این چیزی است که هم تجربه و هم آزمایشهای روانی ثابت کردهاند … و حس انسانی بهترین گواه این موضوع است. چون هنگامی که انسان کار خود را دوست میدارد، این محبت، احساسات مثبتی را به کار و فعالیتش اضافه مینماید تا نیرو و نشاطش برای انجام وظیفهاش بیشتر شود، و آن را با همت و بهرهوری بیشتری به پایان برساند.
” محبت کردن” برای خوشحال کردن دیگران و ایجاد حس خوشبختی در آنان، پایه و اساسی مهم است. اگر انسان از مال و ثروتش به برادرش نبخشد پس احساسات قلبیاش را به آنها هدیه نماید.